درد بزرگ هیجده حزب اصلاح طلب و۲۳ نهاد چپ و دموکراتیک و ماجرای کوهی که موش میزاید.
دستت را هرکجای این ماجرا که بگذاری و از هر سمت و سو که وایش بکاوی از این خطای خود خواسته یک درستی بر نمیآید و نهایتا تاثری جانکاه قلبت را به سختی میفشارد که ما چرا در این شرایط حساس اینگونه پراکندهایم؟
حدود پانزده سال پیش وقتی نامه یکی از رهبران سازمان را به دیگری میخواندم که در آن اولی آشکارا از دلبستگی شدید خود به خامنهای سخن میگفت و دومی را بخاطر ایستادن در کنار طبقهای که ایدئولوژی سیاسی آنرا پذیرفته بود مذمت میکرد، با خود اندیشیدم چه بهمن عظیمی در حال جابجایی برای سقوط بر سر بزرگترین سازمان چپ ایران است. آثار شکاف این سقوط قبلاً در خانه دایی یوسف پدیدار شده بود هرچند در تقلیدی ناشیانه از بلشویک و منشویکهای روسی هم خود را در همان اوایل انقلاب معکوس ۵۷ به ما به درستی حقنه کرده بود. آنچه که توی این سالهای طولانی بر ما و بر ملت ایران گذشت گرچه خسران های عظیمی را برای ملت و کشور در فقدان احزاب قدرتمند سیاسی برجای گذاشت اما یک حسن کوچکی هم در حاشیه داشت و آن اینکه امروز برخی از ما از آن تصورات باطل چهل ساله برخاستهایم تا سیاست را و نهاد سیاسی بودن را تعریف درستی بکنیم، هرچند خودمان در این مدت از میان رفتهایم.
صحبت از زاری بر سر چپ زمینگیر ایران نیست چرا که نه جستجوی مقصر راهگشاست و نه این زار بازیها راه به جایی میبرند، بلکه صحبت بر سر تلاش برای خیزشی مجدد است که پس از این سالهای طولانی که بر ما و بر میهنمان و مردمانمان رفت طبیعتاً باید خیزشی خردمندانه در راه میبود. اما کو؟ کجاست؟ دوستان ما در کجای جهان ایستادهایم؟
کار سیاسی اگر به معنای واقعی خود، یعنی تلاش سازمانیافته برای دستیابی به قدرت سیاسی تعبیر شود مثل یک تورنمنت است که در آن گروهی شکست میخورند و گروهی برنده و چه بسا تیم بازنده در دور بعدی بازی را ببرد. لذا زاری بازندگان در پایان بازی امری طبیعی اما از سر احساس است و عقلانیت چیز دیگری میطلبد. درک خطا های خود و نقاط قوت حریف و پیداکردن راه غلبه بر آن.
با مشاهده لیست ۲۳ نهاد چپ در بیانیه مشترک من را یاد هیجده « حزب! » اصلاح طلبی انداخت که میخواهند از زید برای تدارکاتچیگری مافیای حاکم حمایت کنند. مجموعه آن هیجده حزب را که نگاه میکنم آنان را در مجموع در قامت یک حزب درست و حسابی نمیبینم چه برسد به هیجده حزب. از سوی دیگر به ۲۳ نهاد چپ هم مینگرم درست در همان وضعیت اند. نه مجموعه آن هیجده حزب میتواند سرنوشت یک انتخابات را رقم بزند و نه آن ۲۳ نهاد چپ قادرند که ۲۳۰ نفر را در کف خیابان برای شنیدن یک سخن رانی دور هم جمع کنند. خطا برداشت نشود، صحبت نه از تحقیر آنان و نه اینان است اما صحبت بر سر این است که هم آنان و هم ما سوراخ دعا را گم کردهایم و سالهای طولانی ست که گم کردهایم. وسیعترین سازمان چپ ایران زیر سایه سنگین جناح راست سنتی خویش در بخش فداییان، وجریانات و سازمانهای دیگر تحت تاثیر عوامل دیگر و تاثیرگذاران دیگر، بیمار و زمینگیر شدند و از هدف اصلی خود یعنی تلاش برای به کارگیری همه امکانات موجود برای دستیابی به قدرت سیاسی باز ماندند، و از همان زمان ما در نزد خود شاهد تغییر ماهیت از نهادی سیاسی به بنگاهی روشنفکری شدیم. در یک بنگاه روشنفکری از آنجا که هرکس خیال میکند که حقیقت در نزد اوست دیگری را برنمیتابد و تشکلهای روشنفکری بسیار لغزان و بیبرنامه و ناپایدارند و در عین حال حداقل برای کار سیاسی غیر قابل اعتماد. بر خلاف بنگاههای روشنفکری، نهادهای خردمند سیاسی که بجای حقیقت دنبال استفاده از واقعیت برای رسیدن به قدرت هستند دائما توسعه یابندهاند.
دوستان، منتظر بودن برای حاصل شدن شرایط مناسب برای انجام کار سیاسی، فرعی بر اصل تلاش برای ایجاد شرایط مناسب است که خود از اصول بنیادی در شرح وظایف عمده و استراتژیک یک حزب سیاسی است. این یعنی تلاش دائمی برای برهم زدن صحنه بازی و تبدیل آن به وضعیتی که آن تشکل سیاسی را برای رسیدن به هدف سیاسی خود یعنی دستیابی به قدرت سیاسی یاری دهد. چپ ایران تا آنجا که من یادم میآید نه تنها نتوانسته است به این اصل اساسی قیام کند بلکه عمده تلاش خود را مصروف حفظ خود و درگیری ذهنی میان خود و دیگران و نهایتا خردهکاریهایی در این زمینه کرده است. باز مجددا میگویم که به هیچ عنوان هدفم شماتت نیست چرا که خودم هم بخشی از این چپ هستم هرچند بخاطر تذکراتی شبیه آنچه که در کل اینجا آوردم رانده و نا امید از چپ و ناامید از سمت و سوی حرکت سیاسی آن و نتیجتا نشسته در سکوت خویشم .
قطعا شما بخوبی میدانید که در پروسه مبارزه بر سر دستیابی به قدرت سیاسی آنجاییکه شکست میخوری معنایی نهفته است که میگوید آن که تو را شکست داده است بر سر قدرت است پس او را دست کم نگیر، او وقتی بر سر قدرت است هرچند قدرتمند است اما خطایی در جایی باید مرتکب شود که تو بتوانی از آن خطا گسلی بسازی و رابطه او را با قدرت بگسلی. لازم نیست منتظر شوی که این خطا را رقیب حاکم خود مرتکب شود، بلکه تو به عنوان یک نهاد سیاسی باید شرایطی ایجاد کنی که او ناخواسته به انجام آن خطا مجبور شود. اما حقیقت این است که حکومت مافیای روحانیت در سرزمین ما از یک پشتوانه تاریخی-سیاسی غنی از نظر تاکتیکهای مبارزاتی و پایگاه اجتماعی نسبتا گسترده بهرمند است و در کنار این از متخصصان داخلی و خارجی بسیار هوشمندی هم برای طراحی دائمی بازی و هدایت سیستم های سیاسی-امنیتی خود سود میجوید. این طراحان با آخرین دستاوردهای مبارزه سیاسی در عرصه داخلی و خارجی بخوبی آشنا هستند و بازی را به خوبی در جهت نه منافع ملی مردم ما بلکه منافع رژیم مافیا اداره میکنند. اما با وجود این و زیر فشار بینالمللی و وضعیت نابسامان داخلی این رژیم چندین خطای عمده تاریخی را که میتوانست به سقوطش منجر شود تا کنون مرتکب شده و چپ ایران نه تنها آنها را مورد استفاده قرار نداده بلکه بسیاری از آنها را حتی ندیده است.
من در اینجا نمیخواهم حوصله شما را با ذکر مسائل گذشته و وظایف مبرم کنونی سر ببرم اما میخواهم به یک نقطه اساسی اشاره کنم و آن این است که چپ نیازمند یک تحول بنیادی در درون خویش از نظر بازگشت از بنگاهیت روشنفکری به تحزب سیاسی است که در آن نیازمند «نقشه راه گذار» از حاکمیت موجود از یکسو و ایجاد ائتلاف گسترده میان جریانات « همسود » از سوی دیگر است که امیدوارم اگر علاقمندانی پیدا شوند بتوانیم این راهکارها را به گفتگو بنشینیم، هرچند فرصت بسیار اندکی پیش روست.
چنگیز عباسی
^^^چپ نیازمند یک تحول بنیادی در درون خویش^^^
این درک شما بسیار درست است ولی بطور کلی تر و جامع تر. نیاز شدیدی به تحول فکری و نو اندیشی است بدون محدودیت های سیاسی و فلسفی و ذهنی.
امیدوارم که اشاراتی که رفته اند باعث همفکری های بیشتری بشوند. منتظر نظرات بیشتر جنابعالی پیرامون این موضع هستم.
اول اینکه ۲۳ نهاد چپ و دموکراتیک سودای کسب قدرت سیاسی ندارند و وظیفهایی جز انعکاس مبارزات مردم ایران برای خود قایل نیستند. دوم اینکه گز نکرده بریدی. در همین شرایط کرونایی هم همین نهادها در حد توانشان و با توجه به امکانات اقدام عملی اعتراضی خود را در حمایت از مبارزات مردم ایران انجام دادهاند، شما چه کردهاند؟ سوم اینکه جناب عباسی به جای پاسخ به “چراها” به “چگونهها” بپردازید. چراها شما را در گذشته حبس خواهد کرد اما چگونهها کمک میکند تا شما شاید بتوانید یک گام به جلو بگذارید و بقول خودتان “سوراخ” گمشده را پیدا کنید. تحلیل چه کردیم زمانی مناسب است که بتوانیم به چه باید کرد پاسخ دهیم. اگر میتوانید بفرمایید این گوی و این میدان. تشبیه شما قیاس معالفارق است و نوشتهاتان مرا به یاد بچه نق نقوها میاندازد که آدم نمیفهمد چه میخواهند و دردشان چیست؟
متاسفانه شما به جای پرداختن به « موضوع و مطلب » به « من » پرداختهاید و لذا با شخصی کردن موضوع راه گفتگوی راهبردی را بستهاید. در علم منطق به این میگویند مغالطه. این همان چیزیست که بیش از یک قرن است که جامعه شبه روشنفکری ایران بدان گرفتار است و به دلیل آن راه به جایی نمیبرد.