جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

در ورای گرد و غبار
رضا جاسکی

از نظر نگهدار، مذهب نقش تعیین کننده‌ای در حرکت ایران به سمت دموکراسی داشته و خواهد داشت. اگر بسیاری از چپگرایان و لیبرال‌ها نقش منفی مذهب در تحولات سیاسی کشور را می‌بینند، او بر نقش مثبت آن تأکید دارد. از این رو او مشکلی با موجودی به نام ...

از نظر نگهدار، مذهب نقش تعیین کننده‌ای در حرکت ایران به سمت دموکراسی داشته و خواهد داشت. اگر بسیاری از چپگرایان و لیبرال‌ها نقش منفی مذهب در تحولات سیاسی کشور را می‌بینند، او بر نقش مثبت آن تأکید دارد. او درست به این خاطر، کتاب «هویت» فوکویاما و «تصحیح» خطای او را خوشامد گفت. از این رو او مشکلی با موجودی به نام جمهوری اسلامی ندارد به شرط آنکه «قانون» رعایت شود و رقابت» نخبگان در پای صندوق‌ها حفظ شود

«برخورد نزدیک از نوع سوم»

در اواخر مهرماه ۱۳۵۸ عده‌ای از دانشجویان دانشگاههای علم و صنعت و مخابرات، پس از جلب توافق موسوی خوئینی‌ها با حمله به هتل بین‌المللی در چهارراه سیدخندان، هتل مزبور را به اشغال خود در اوردند. در طی چند روز در مناطق مختلف تهران، تعدادی هتل به اشغال دانشجویان شهرستانی که قادر به پیدا کردن مسکن مناسبی در پایتخت نبودند،  درامد. این قلم چند روز پس از اشغال،  به همراه یکی از دوستان موفق به گرفتن اتاقی در هتل اشغال شده گشت.  بعد از واقعه مزبور، مدیران هتل بین‌المللی موفق شدند، کارگران و کارمندان هتل را متقاعد کنند که کمک به اخراج دانشجویان تنها راه آن‌ها برای دریافت حقوق ماهانه می‌‌باشد. ماجرای پرداخت پول کارگران هتل از طرف دانشگاه به یکی از نکات اختلاف دانشجویان و مدیران دانشگاه علم و صنعت بدل گشت. در نتیجه عدم حمایت مالی دانشگاه،  دانشجویان امکان خوردن صبحانه در محل اقامت خود  را نداشتند. به پیشنهاد یکی از دوستان، کمیته صبحانه از سوی دانشجویان هوادار پیشگام ایجاد شد و  این قلم نیز به کمیته چند نفره تهیه صبحانه ملحق گشت. وظیفه گروه کوچک و خودجوش تهیه نان، کره، مربا و پنیر برای دانشجویان و فروش آن به قیمت خرید بود. گروه صبحانه در طبقات مختلف صبحانه را با قیمتی بسیار ارزان در اختیار دانشجویان می‌گذاشت و به سرعت مشتریان زیادی پیدا کرد.

دانشجویان انجمن اسلامی که مسئولیت خوابگاه را به عهده داشتند، ضمن تلاش در اخلال پخش صبحانه، خود نیز اقدام به ایجاد یک گروه صبحانه کردند اما به دلایل متعدد، در رقابت با گروه صبحانه  ما موفق نبودند. از این رو، دو نفر از مسئولین انجمن اسلامی، مسئول گروه صبحانه و این قلم را دعوت به مذاکره رو در رو  (دو نفر در مقابل دو نفر)  در دفتر خوابگاه نمودند. ما سرساعت در دفتر حاضر شدیم، آن‌ها از ما خواستند که فروش صبحانه را متوقف کنیم.  ما  توضیح دادیم که فقط صبحانه می‌فروشیم، نه اعلامیه پیشگام را پخش می‌کنیم و نه برای فدائیان تبلیغ می‌کنیم، ضمن آنکه حتی از اعضای شناخته شده پیشگام نیز نبودیم…، در نهایت  پیشنهاد آن‌ها را نپذیرفته  و  توقف فروش را منوط به تصمیم کل ساکنین خوابگاه، از طریق رای‌گیری در جلسه عمومی همه دانشجویان که هرچند یک بار در خوابگاه  برگزار می‌شد نمودیم. بسیاری از دانشجویان خوابگاه سیاسی نبوده و فقط خواهان خرید صبحانه به یک شیوه آسان بودند.  مسئولین خوابگاه که  احتمال کسب رأی اکثریت دانشجویان را ناچیز می‌شمردند، ضمن تأکید بر اعتقاد صمیمانه خود به رعایت دموکراسی و حقوق برابر دانشجویان، در اتاق بغلی را باز کرده و حدود  ده نفر از دانشجویانی که در آنجا منتظر بودند را به درون دفتر دعوت نمودند.  همه از اعضای شناخته شده  انجمن اسلامی بودند. رئیس انجمن اسلامی،  ضمن ایراد یک نطق آتشین در مورد احترام به حقوق دمکراتیک و رعایت رأی اکثریت، از  جمع جدید تقاضا نمود که در رابطه با ادامه فروش صبحانه رای‌دهند. ما به شدت در مورد رای‌گیری که کاملاً مهندسی شده است، اعتراض نمودیم. مسئول خوابگاه، که  دانشجوی سال پنجم رشته مکانیک بود، بدون توجه به اعتراض ما، رای‌گیری را قانونی و مطابق ضوابط دمکراتیک اعلام کرد و پایان کار گروه صبحانه با نتایج دوازده به دو را  به اطلاع جمع رساند….

از میان  دانشجویان  انجمن اسلامی، دو نفر به مقامات بالایی دست یافتند: محمود احمدی‌نژاد و مجتبی ثمره هاشمی

از میان  دانشجویان  انجمن اسلامی، دو نفر به مقامات بالایی دست یافتند: محمود احمدی‌نژاد و مجتبی ثمره هاشمی. ثمره هاشمی مشاور عالی احمدی‌نژاد و رئیس ستاد انتخابات کشور در اولین دوره ریاست جمهوری احمدی‌نژاد بود. این دو در دوران دانشجویی به دوستان بسیار نزدیکی بدل شدند. ثمره هاشمی در دوره ریاست جمهوری احمدی‌نژاد به مهمترین دستیار وی بدل گشت، وی ریاست ستاد انتخاباتی احمدی‌نژاد را در انتخابات جنجالی سال ۱۳۸۸ به عهده داشت. اما آن دو در مکتب استاد دیگری ازموده گشتند. ابراهیم اسرافیلیان.

«جیغ و داد» یک چماقدار

کلمه دموکراسی ایده بسیار ساده‌ای دارد: مردم (demos) حکومت می‌کنند یا قدرت را حفظ می‌نمایند(kratos). برخلاف امروز، کلمه دموکراسی در میان روشنفکران و نخبگان جامعه طنین خوبی نداشت. پس از اصلاحات سولون در اتن باستان، انحصار عضویت اشراف در شورای رهبری شهر  ملغی گشت و محلات  به  پایه حکومت مبدل شدند. در نتیجه این اصلاحات مردانی که سنی بالای سی سال داشتند، می‌توانستند خود را کاندید نمایند. شهروندان امکان داشتند در طول عمر خود حداکثر دوبار به نمایندگی انتخاب گردند اما آن‌ها نمی‌توانستند در دو دوره متوالی نماینده شوند. رئیس شورا به شکل پیچیده‌ای انتخاب می‌شد تا امکان تقلب کم گردد. شهروندان اعم از اشراف و کارگران بی‌زمین از حقوق یکسانی برخوردار بودند و قدرت در دست مردم عادی آتن قرار داشت. با این حال، «مردم» نه اکثریت  بلکه اقلیت ساکنین آتن را در بر می‌گرفت، زیرا  حق شهروندی شامل   زنان یعنی نیمی از اتنی‌ها، بردگان و خارجی‌ها نمی‌ شد. با این وجود، اکثر اندیشمندان بزرگ آتنی چون سقراط، افلاطون و ارسطو مخالف چنین حکومتی بودند، در مقابل بر اساس آنچه که ما امروز می‌دانیم، تنها  عده قلیلی از فیلسوفان از جمله پروتاگوراس، فیلسوف سوفسطایی از دمکراسی اتنی استقبال نمودند. پروتاگوراس معتقد بود که اتنی‌ها « با پذیرش توصیه‌های آهنگر و کفاش در مسائل سیاسی عاقلانه عمل می‌کنند.» زیرا افراد در زمانی که در یک جامعه دمکراتیک زندگی می‌کنند، در مدرسه، محل کار، خانه و بطور کلی جامعه در حال آموختن هستند. «فضیلت مدنی همانند زبان مادری فرد هم آموخته می‌شود و هم همگانی است.» (میک‌سینز وود، ۱۹۹۵، ۱۹۱). در مقابل، سقراط و افلاطون معتقد بودند که هنر سیاست را  باید کسانی به اجرا گذارند که سیاستمدار هستند. از این رو، در مجلس نیازی به کفاش و آهنگر نیست. افلاطون در مقابل جمهور را مطرح نمود تا بتواند موازنه بین نخبگان و مردم را حفظ کند. بنابراین از همان ابتدا انتقاد اصلی نخبگان به دموکراسی، عدم امکان حکومت عوام‌الناس و مردم «بی‌عار» به علت بی‌سوادی و یا کم‌سوادی بود. اما آیا سواد و تحصیلات به تنهایی می‌تواند مانعی در مقابل رفتارهای غیردمکراتیک بدل گردد؟ می‌توان به استاد احمدی‌نژاد و ثمره هاشمی برگشت.

اسرافیلیان، احمدی نژاد و جریان علم و صنعت، آیت و جاسبی | پایگاه خبری تحلیلی  انصاف نیوز
احمدی نژاد، اسرافیلیان و حسن آیت

ابراهیم اسرافیلیان را امروز کمتر کسی به یاد می‌اورد. اما او در ابتدای انقلاب بروبیای زیادی داشت. اسرافیلیان خود یکی از مریدان حسن آیت محسوب می‌شد. آیت نیز مدت طولانی در حزب زحمتکشان همراه و یار بقایی بود، تا اینکه به خاطر  اختلاف در برخورد با شاه  از حزب اخراج گشت. او همیشه مبارزه با چپگرایان را در صدر وظایف خود قرار می‌داد. هنگامی که جمعی از دانشگاهیان، از جمله ناصر پاکدامن،  برای مبارزه با دیکتاتوری شاه «سازمان ملی دانشگاهیان» را ایجاد کردند، آیت و طرفدارانش «جامعه اسلامی دانشگاهیان» را برای مقابله با آن‌ها به وجود اوردند. سازمان ملی دانشگاهیان فقط یک سازمان صنفی بود که در شرایط اوج‌گیری مبارزه مردم ایران بر علیه شاه، به مبارزه سیاسی نیز روی اورد. این سازمان که توانست عده زیادی از جامعه دانشگاهیان را دور خود جمع کند، برای گسترش آزادی‌های سیاسی از جمله لغو حکومت نظامی، برقراری قانون، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات، استقلال دانشگاه‌ها، بازگشت استادان و دانشجویان اخراجی، انحلال دستگاه‌های نظارت در دانشگاه‌ها…فعالیت می‌کردند. آن‌ها در آبان ۱۳۵۷ هفته همبستگی با نهضت مردم ایران را برگزار کردند، تلاش نمودند تا شورای هماهنگی کمیته‌های اعتصاب را ایجاد کنند، زمانی که دولت نظامی تصمیم  به بسته نگه داشتن دانشگاه‌ها گرفت ، تحصن نمودند که در نتیجه آن استاد کامران نجات‌الهی به قتل رسید. در آن زمان،  بسیاری از انجمن‌ها و سازمان‌ها و شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی از سازمان ملی دانشگاهیان حمایت می‌کردند.

با این حال اسرافیلیان پس از گذشت چهل سال و کمی قبل از مرگ خود از ماجرای تشکیل سازمان ملی دانشگاهیان یاد می‌کند، و در مورد تائید اساسنامه و عضویت  خویش در  آن سازمان،  به آیت و طاهر قاسمی از دوستان همفکر خود چنین  می‌گوید : «من نگاهی به اساسنامه کردم و متوجه شدم متعلق به چپی‌هاست ولی امضا کردم» و سپس به دوستانش توضیح می‌دهد «این سازمان متعلق به چپی‌هاست و من هم برای نفوذ کردن در میان انها، امضا کردم» (اسرافیلیان، ۱۳۹۶) .او با خوشحالی و افتخار به یاد می‌اورد که چگونه با ترفندهای مختلف مانع بالا بردن عکس مصدق در تظاهرات می‌گردد…

در ابتدای انقلاب، اسرافیلیان که  استاد ریاضیات در دانشگاه علم و صنعت بود، کلاسی در دانشگاه به نام «بعد چهارم: زمان و مسأله هستی» داشت. او روزها در دانشگاه تدریس می‌نمود و بعدازظهرها پس از اتمام درس در مقابل مجلس در بهارستان سر دسته چماقدارها بود. وی هر روز در سر کلاس درس،  آخرین  ماجراهای درگیری‌های خود و تیمش  با «چپگرایان و ملی‌گرایان» را با آب و تاب تعریف ‌می‌کرد. بسیاری زهرا یعقوبی معروف به زهرا خانم را  یک چماقدار متعارف می‌دانند زیرا بنا به گفته مسعود بهنود «بی‌سواد» بود، و تا قبل ازانقلاب «شاه دوست». اما  تصور چماقداری مانند اسرافیلیان که در دانشگاه علم و صنعت مقام بالایی داشت و کمی پس از انقلاب ریاست   دانشگاه علم و صنعت و تربیت معلم  را به عهده گرفت، دشوار است. او دکتری خود در  رشته ریاضی- گرایش هندسه و دیفرانسیل -را از دانشگاه سوتمپتون انگلستان  گرفت.  در طی حیات خود،  کتاب‌ها و مقالات فراوانی در رشته ریاضی منتشر نمود و  در سال‌های ۱۹۹۷ و ۱۹۹۸ «به عنوان مرد علمی جهان در رشته ریاضی برگزیده شد.» اسرافیلیان به جز داشتن مقام‌های بالای دانشگاهی، قائم مقام وزارت ارشاد اسلامی در کابینه موسوی در سال ۱۳۶۱ و نماینده مردم تهران در سال‌های ۱۳۶۳-۱۳۶۷ بود.

اسرافیلیان اگر چه در رشته ریاضیات یک نابغه محسوب می‌شد، اما از طنز بویی نبرده بود. در ابتدای انقلاب، زمانی که هفته‌نامه آهنگر منتشر می‌شد، با کمک احمدی‌نژاد و ثمره هاشمی نشریه «جیغ و داد» را منتشر کردند که نمونه کامل ابتذال فکاهی‌نویسی بود. البته او خود گفته است که «جیغ و داد» پاسخی بود به نشریات دیواری دانشجویان چپ که او را مضحکه می‌کردند.(اسرافیلیان، ۱۳۹۶ ) به قول خودش، «سبک آن نشریه، جیغ و داد و مسخره کردن بود. هو می‌کردیم.» (همانجا) او مخالف سرسخت اتحاد شوروی و چپگرایان بود، به همین خاطر به هنگام تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، احمدی‌نژاد به عنوان نماینده انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت مخالف اشغال سفارت آمریکا  بود و خواهان تسخیر سفارت شوروی گشت.

چندی بعد، زمانی که دانشجویان انجمن اسلامی در شورای دانشگاه علم و صنعت در مقابل مجاهدین و چپگرایان در اقلیت قرار گرفتند،  طرفداران خمینی به شدت دچار ترس شدند. اسرافیلیان و آیت از جمله کسانی بودند که ضرورت انقلاب فرهنگی و اخراج دانشجویان غیرمسلمان را مکرراً  به روحانیون بلندپایه از جمله خمینی گوشزد می‌نمودند. در بهار سال ۱۳۵۹، پس از کاهش نفوذ انجمن اسلامی مقامات دانشگاه تصمیم گرفتند ساختمان ۱۵ خرداد که محل دفاتر همه گروه‌های سیاسی دانشجویی بود را پس بگیرد. یکی از دلایل اصلی پس گرفتن ساختمان، طرح  تقسیم اتاق‌های  ساختمان مزبور بر اساس نتایج انتخابات دانشجویی در شورای دانشجویان بود. بنا بر نتایج انتخابات، انجمن اسلامی دانشگاه مجبور به باز پس دادن بخشی از اتاق‌های خود به دیگر گروه‌های سیاسی بود. به این خاطر دانشگاه اعلام نمود که همه گروه‌های سیاسی  باید ساختمان ۱۵ خرداد را ترک نمایند. متعاقب این دستور از سوی ریاست دانشگاه، دانشجویان تصمیم به تحصن در ساختمان ۱۵ خرداد نمودند تا مانع بازپس گرفتن دفاتر سیاسی شوند. مساحت دانشگاه علم و صنعت ۴۲۰ هزار متر مربع بود و همه دانشگاه در اختیار انجمن اسلامی قرار داشت. در واقع،  گروه‌های سیاسی دیگر به ساختمان ۱۵ خرداد که ۲۰۰ متر مربع بود عقب‌نشینی کردند. با  این حال، اسرافیلیان و دوستانش از جمله احمدی‌نژاد و ثمره هاشمی به جز بسیجی‌ها و عده زیادی از چماقداران معروف، با تزویر و ریا مردم را تشویق به حمله به دانشگاه نمودند.  اسرافیلیان خود توضیح می‌دهد: «ما سریع یک وانت‌بار گرفتیم و رفتیم میدان امام حسین با بلندگو فریاد زدیم که در دانشگاه، پرچم سرخ بالا برده‌اند و پرچم اسلام را پایین آورده‌اند. مردم هم ریختند سمت دانشگاه و آن‌ها فرار کردند.»(همانجا) او البته یادی از مجروحان حمله به دانشگاه نمی‌کند، ضمن آنکه توضیح نمی‌دهد که اکثر «مردم یاد شده» ، گروه‌های معمولی فشار جمهوری اسلامی بودند.

«زهرا خانم» چماقداری بود که کسانی چون قطب‌زاده، تحصیل کرده دانشگاه‌های خارجی، وزیر امور خارجه یا رئیس رادیو تلویزیون در پشت او خود را پنهان کرده بودند. اما، اسرافیلیان از جمله کسانی بود که هیچ نیازی به پنهان کردن اعمال خود- که هر آدم نیمه دمکرات هم از شنیدن آن‌ها عرق شرم بر پیشانی‌اش می‌نشیند- نداشت. بنابراین  لازم است  در مورد این پرسش قدیمی و ساده تأمل نمود:  آیا میزان «سواد» و تحصیلات دانشگاهی، میزان دمکرات بودن را تعیین می‌کند؟

در سوئد در سال ۲۰۱۵  در حدود ۷۰۰-۶۰۰ نفر  وجود داشتند که در هولیگانیسم ورزشی (عمدتا فوتبال) فعال بودند. بخشی  کوچکی از انان را جوانان کم سن و سال تشکیل می‌دادند، اما بخش اعظم انان پیشینه طبقاتی کاملاً  متفاوتی داشتند، از کارگران بیکار گرفته تا کارمندان و مدیران سطح بالا. حضور این مدیران که در روز با کت و شلوار و کراوات در مؤسسات مهم اقتصادی کار می‌کردند و پس از پایان کار  در میان هولیگانیست‌ها عربده می‌کشیدند،  تا مدت‌ها از طرف بسیاری قابل هضم نبود. آیا طرفداران ترامپ فقط کارگران «کم سوادِ سفید پوست»  بودند؟ در واقع،  تفسیربسیاری از  لیبرال‌ها از طرفداران ترامپ در آمریکا فقط یک دهن‌کجی به واقعیات است. مسلماً در میان طرفداران ترامپ بسیاری از اقشار پایین جامعه وجود داشته و دارند، اما این به خاطر «تمایلات شدید ضد دموکراتیک» فقرا و کم‌سوادی انان  نبوده و نیست، بلکه عوامل گوناگون دیگری در آن دخیل هستند.

اعتراف

باید اعتراف کرد؛ در گذشته نه چندان دور، بسیاری از چپگرایان، از جمله این قلم،  اگرچه در باطن و عمل به دموکراسی اعتقاد داشتند، ولی «دموکراسی بورژوایی»  را در نقطه مقابل « دموکراسی سوسیالیستی» قرار می‌دادند، در نتیجه،  برای ما واژه دموکراسی اهمیت و جذابیت زیادی نداشت. در مقابل ،  واژه‌هایی چون ازادی، برابری، عدالت اجتماعی، همبستگی و سوسیالیسم شور و هیجان زیادی در ما ایجاد  می‌کرد. دفاع از این ارزش‌ها مسأله مرگ و زندگی بود. بسیاری از انقلابات یک قرن گذشته ، اگر چه در عمل ضدیت ویژه‌ای با دموکراسی و برخی از نهادهای وابسته به لیبرال دموکراسی داشتند، اما در  نام بسیاری از کشورهایی که با انقلاب «سوسیالیستی» یا ضدامپریالیستی به پیروزی رسیده بودند، واژه  دمکراتیک به خاطر پیروزی «انقلاب دمکراتیک» به چشم می‌خورد و یا هنوز می‌خورد، مانند «جمهوری دمکراتیک خلق ». از این رو، حتی کسانی که اعتقاد چندانی به دموکراسی  نداشتند، مجبور بودند دفاع از آن را در اشکال مختلف نشان دهند. دموکراسی،  که  از همان ابتدای زایش به یک مفهوم تنش‌زا در  میان طبقات اجتماعی بدل گشته بود، تا امروز همچنان تنش‌زا باقی‌مانده است.

حوادث و مباحث اخیر حول  انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ ، مجدداً اهمیت توجه به کنه اختلافات را آشکار می‌سازد. در طول حضور جمهوری اسلامی  موضوع شرکت در انتخابات، از همان اولین رفراندوم جمهوری اسلامی تاکنون به یک گره کور بدل گشته است. در چهل سال گذشته نیروهای موافق و مخالف شرکت تغییر کرده‌اند اما در نکات مورد اختلاف تغییر زیادی ایجاد نشده است. در ابتدای انقلاب آن‌ها که بیش از همه منتقد لیبرال دموکراسی بودند (حزب توده)، در بیشترین انتخابات شرکت کردند. در آن زمان اگرچه واژه دموکراسی هنوز قدر و قیمت امروز را نیافته بود، اما استدلال‌ها تفاوت زیادی با امروز نداشتند. جالب آنکه اکنون، با وجود آن که  برخی  در« دفاع » از صندوق رأی ، نه گفتن به انتخابات را عملی «غیردمکراتیک»  تلقی می‌کنند، اما از عدم مشارکت خود و نه گفتن به صندوق رأی در چهل سال پیش یا  دفاع کرده، و یا  در مورد ان سکوت می‌نمایند. بنابراین باید در ورای گرد و غبار به کنه قضیه نگاه کرد و در مورد ریشه اختلاف،  تأمل نمود.

۱۳۹۲- سفارت جمهوری اسلامی در لندن، فرخ نگهدار در صف رای دهندگان

دوست عزیز فرخ نگهدار(از این به بعد نگهدار)  به ویژه در عرض یک دهه گذشته،  به یکی از طرفداران پروپا قرص صندوق رأی تبدیل شده است. متأسفانه برخی در گرماگرم مباحثاتی که احساسات زیادی را برمی‌انگیزد، یا پا را، خارج از نزاکت سیاسی و ادب گذاشته-که جای تأسف بسیار دارد- و یا در عرصه اخلاق باقی مانده‌اند. او اگر چه به عنوان یک تحلیل‌گر سیاسی مسئول افکار و اعمال خود است، اما در‌واقع وی  یک طیف سیاسی معینی را در میان چپگرایان نمایندگی می‌کند، بنابراین توجه و تأمل در ریشه اختلاف اهمیت زیادی دارد. در مباحث  اخیر انتخابات، دموکراسی به کلمه رمز و نکته کلیدی بدل گشته و این نوشته قصد دارد بر این نکته تأمل کند. از آنجا که اصلی‌ترین  استدلال‌ها و رفتار  او،  یاداور نظرات یک شخصیت بزرگ اما کمتر معروف در ایران است، باید کنه اختلاف را در نظر این شخصیت جستجو کرد. من در مقاله دیگری (جاسکی، ۱۳۹۹ ) به این موضوع اشاره کرده‌ام اما این اشاره کمتر مورد توجه قرار گرفت. نکته مهم‌تر آنکه اختلاف نظر در مورد دموکراسی، خط فاصل طرفداران تحریم یا مشارکت را تعیین نمی‌کند بلکه بسیاری از تحریم‌گران درک مشابهی از دموکراسی مورد انتقاد در این مقاله دارند.

اشراف‌زاده سوسیالیست؟

اخیراً انتشارات دنیای اقتصاد در ایران کتاب »اموزگار نواوری» توماس مک‌کراو را به زبان فارسی منتشر کرده است. کتاب مزبور به بررسی میراث شومپیتر در دنیای امروز می‌پردازد. عنوان کتاب یاداور یکی از مهمترین نظرات اقتصادی جوزف شومپیتر، و از دلایل اصلی انتشار کتاب او توسط دنیای اقتصاد است: «تخریب خلاقانه». البته کتاب مک‌کراو به زبان انگلیسی سه برابر متن فارسی است و از ۷۳۴ صفحه متن اصلی فقط ۲۰۰ صفحه به فارسی ترجمه شده است. شومپیتر که متأثر از نظریات مارکس بود، اعتقاد داشت،  بحران سرمایه‌داری در نهایت موجب سقوط آن نظام می‌گردد، ولی بر خلاف مارکس وی اعتقاد داشت «سرمایه‌داری بنا به ماهیت خود شکل یا روشی از تغییر اقتصادی است و هرگز نمی‌تواند پایدار باشد. آنچه سبب سرپا نگه‌داشتن نظام سرمایه‌داری می‌شود، کالاهای مصرفی نو، روش‌های جدید تولید یا حمل و نقل، بازارهای نو و شکل‌های جدید سازمان‌های صنعتی هستند که شرکت‌های سرمایه‌داری ایجاد می‌کنند.» (شومپیتر،۱۹۹۴ ،  ۸۲). از نظر شومپیتر، این نه بازدارندگی شیوه تولید در مقابل رشد نیروهای مولده و تضادهای ناشی از آن  است که «ذات»  معضل سرمایه‌داری را تشکیل می‌دهد بلکه برعکس جوهر آن را باید در  رشد  بازار و کالاهای جدید  که موجب تخریب خلاقانه می‌گردد، جستجو کرد.  این تخریب خلاقانه است که سرمایه‌داری را شکل می‌دهد. خلق کالاهای جدید، موجبات مرگ کالاهای قدیمی‌تر را فراهم می‌کند، زایش یکی موجب مرگ دیگری است. نو از درون کهنه زاده می‌شود اما در عین حال موجبات مرگ کهنه را فراهم می‌کند.  تخریب خلاقانه موجبات رشد جاودانه سرمایه‌داری را فراهم می‌کند اما ناپایداری درونی نهادهای سرمایه‌داری،  روزی موجب فنای آن  می‌شود. اما باید بخاطر آورد که  این سقوط ، مطابق سناریوی مارکس صورت نمی‌گیرد.

جیمز توبین، یکی از شاگردان شومپیتر او را اقتصاددانی معرفی کرد که مارکس را از روی سر به روی پا گذاشت. با توجه به آنکه بسیاری معتقدند مارکس هگل را سر و ته کرد، بنابراین با این استدلال، شومپیتر چیزی جز هگل نیست! شومپیتر نیز همچون هگل، هر رشدی را نتیجه یک نفی در نظر می‌گرفت. نیروی تخریبی که در خود یک نیروی زایش دارد. اما قصد این نوشته  نه بررسی نظرات اقتصادی شومپیتر، بلکه توجه به نظرات او در مورد دمکراسی است.

Quote by Joseph Schumpeter : “The first thing a man will do for his ideal  is lie”
ژوزف شومپیتر

جوزف شومپیتر در شهر کوچکی در اتریش در سال مرگ مارکس و تولد کینز بدنیا امد. در چهار سالگی پدرش را که صاحب یک کارخانه نساجی بود، در یک حادثه از دست داد و مادرش از طریق ازدواج با یک ژنرال بازنشسته توانست موقعیت اجتماعی خود و فرزندش را بالا ببرد. جوزف به زودی توانست به شش زبان مسلط گردد و سوارکار ماهری شود. شومپیتر در دانشگاه وین در کلاس‌های درس اویگن بوم فُن باورک با افراد بسیار مشهوری چون اوتو باور، رودولف هیلفردینگ، امیل لدرر و لودویک فون میزز آشنا شد. پس از مهاجرت به انگلیس با دختر یک اریستوکرات انگلیسی ازدواج کرد و چند کتاب در عرصه اقتصاد نوشت. بعد از جنگ این فرصت را یافت تا پا در عرصه سیاست نهد. رودولف هیلفردینگ مارکسیست معروف اتریشی از او دعوت نمود تا در سال ۱۹۱۹ وارد کمیسیون سوسیالیزه کردن آلمان شود. او در گزارش خود  پیشنهاد سوسیالیزه کردن صنایع زغال سنگ المان- و نه ملی کردن ان- راعرضه کرد. شومپیتر در گزارش خویش از سوسالیزم به عنوان یک امکان عملی جالب نام برد. وی در یکی از آثار خود در سال ۱۹۱۸ به نام «جامعه‌شناسی امپریالیسم» ضمن بررسی تاریخ امپریالیسم قبل از سرمایه‌داری  مدعی شد که سرمایه‌داری در اصل نظامی ضدامپریالیستی و حتی صلح‌طلب است اما به دلایل متفاوت، کشورهای سرمایه‌داری در رقابت با یکدیگر وارد جنگ شدند. با این حال او در این مقاله به دو نکته اشاره نمود: اول، سوسیالیسم جایگزین سرمایه‌داری خواهد شد. دوم،  برخلاف گفته مارکس عبور از  سرمایه‌داری نه به خاطر  تضادهای درونی این نظام، بلکه دستاوردهای آن خواهد بود.

شومپیتر در سال ۱۹۱۹ به عنوان وزیر امور مالی وارد حکومت سوسیالیستی اتریش گشت. پس از جنگ،  اتریش با مشکلات زیادی دست به گریبان بود. وین سرخ در مقابل ایالت‌هایی که محافظه‌کاران قدرت را در دست  داشتند و   مواد غذایی  پایتخت را تأمین می‌کردند قدرت زیادی نداشت، از سوی دیگر رقابت شدیدی بین کمونیست‌ها که خواهان ایجاد حکومت شورایی بودند و سوسیال‌دمکرات‌ها که قدرت را در اختیار داشتند، در جریان بود. در این زمان اتوباور ضمن گزارشی به کارل رنر که ریاست حکومت را بر عهده  داشت  از وضعیت کار وزرا ابراز رضایت نمود ولی در مورد شومپیتر نوشت «اما شومپیتر به دسیسه‌های خود ادامه می‌دهد» (مداریس، ۲۰۰۱، ۱۹). در زمان تجزیه امپراتوری اتریش-مجارستان شومپیتر  به این نتیجه رسیده بود که نخبگان اشرافی این امکان را دارند که با استفاده از تکنیک‌های مناسب مانع تجزیه امپراتوری شوند. او مدت‌ها با نامه‌نگاری با اشراف، در پی ایجاد جنبشی که  «دموکراسی توری» (برگرفته از حزب توری-حزب محافظه‌کار- انگلیس)  نامیده می‌شد، بود. در‌واقع جنبش مورد نظر او یک جنبش سیاسی ارتجاعی و ضد دموکراتیک بود.

عمر وزارت شومپیتر کوتاه بود. حضور او در دولت موجب تنش‌های زیادی شد.  پیشنهادهای جنجال‌امیز خود را مستقیماً با روزنامه‌ها طرح می‌کرد تا دولت یا مجلس، مثلا پیشنهاد او برای از بین بردن تورم این بود که دولت بایستی درصدی از تمام نقدینگی‌های کشور را جمع‌اوری کند و تمام پول‌های نقد جمع‌اوری شده باید در کوره سوزانده شوند. پیشنهاد او به ویژه  در زمان قحطی موجب وحشت زیادی شد. دسیسه‌های شومپیتر با دیپلمات‌های خارجی ، احتمالاً برای فروش شرکت‌های  اتریشی به کشورهای خارجی، ارائه پیشنهادها به مطبوعات قبل از گفتگو با پارلمان، اخلال در مانورهای دولت سوسیالیست برای پیمان صلح، مخالفت او با اتحاد آلمان  و اتریش که خط مشی رسمی سوسیالیست‌های اتریشی بود…..  موجب شد تاحضور او چنان تنشی در دولت و حزب ایجاد کند که پس از هفت ماه مجبور به ترک دولت شد.  پس از اخراجش از دولت سوسیالیست‌ها دست به تاسیس بانک زد اما با سقوط بازار سهام اتریش همه دارایی‌های خود را از دست داد. او با عدم موفقیت در عرصه اقتصاد و سیاست مجبور شد به دانشگاه پناه ببرد. وی پس از چندی به آمریکا مهاجرت کرد.

در طول دهه ۱۹۳۰ او خطر هتیلر و حزب مطبوعش را کوچک می‌شمرد و اعتقاد داشت که پیروزی هتیلر می‌تواند موجب موازنه بهتر قدرت در اروپا گردد.  اگر چه با ناسیونال سوسیالیست‌ها کمی احساس دلبستگی می‌کرد، اما از آنجا که قبل از به قدرت رسیدن هتیلر به آمریکا مهاجرت کرده  و نیز سیاست را ترک نموده بود، این وابستگی نقش زیادی در زندگی روزمره خود او نداشت. در ایالات متحده از نزدیک با تبعات عملی سیاست نیودیل روزولت آشنا شد و در سال ۱۹۴۲ کتاب معروف خود، سرمایه‌داری، سوسیالیسم و دموکراسی را نوشت.

مرد چند چهره

جان مدیرس که دو کتاب در باره زندگی، آثار و افکار شومپیتر نوشته است اعتقاد دارد که شومپیتر در طول زندگی از دو موضع متفاوت با دموکراسی برخورد نموده است. در طول دوران جنگ و ابتدای دهه ۱۹۲۰ او تحت تأثیر جنبش سوسیالیستی در اروپا و بویژه همکاری با مارکسیست‌های اتریشی، با وجود تمایلات محافظه‌کارانه‌اش به نوعی دموکراسی متحول‌کننده اعتقاد داشت. به عبارت دیگر، او دارای یک تئوری معروف دموکراسی نخبگان، که بسیاری از جامعه‌شناسان و تئوری‌پردازان علوم سیاسی را تحت تأثیر قرار داده و می‌دهد، موضوعی که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد و تئوری دیگری که دموکراسی را به عنوان یک گرایش تاریخی که  تحول‌افرین است ، می‌باشد. موضوعی که بسیاری از پژوهشگران چشمان خود را بر آن بسته‌اند. این تحول در افکار می‌تواند برخی از تناقضات درونی شومپیتر را توضیح دهد، چیزی که از حوصله این نوشته خارج است.

در طول تاریخ مدرن بارها دیده شده است که پذیرش یک پدیده مترقی در جامعه به نیروهای مترقی برای گسترش حیطه آن کمک نموده است. مثلاً حق رأی را در نظر بگیرید. در ابتدا فقط شامل مردان ثروتمند می‌شد. نیروهای مترقی با تأکید بر برابری همگانی توانستند در اغاز  راه، حق رأی همه مردان را تأمین کنند. با ادامه مبارزه این حق شامل زنان نیز گشت.  با گسترش دمکراسی‌طلبی در کشوری چون ایالات متحده، سیاهان نیز از حقوق مساوی شهروندی بهره‌مند شدند. این مبارزه پایان‌ناپذیر  امروز نیز،  به شکل تعمیق  مبارزه با نژادپرستی و نابرابری‌های جنسیتی ادامه دارد. به عبارت دیگر، آزادی و برابری سیاسی همچون جعبه پاندورا می‌ماند که با باز کردن آن، و با  مبارزه موفق نیروهای مترقی نتایج موفق جدیدی کسب شد.  برخی از طرفداران اولیه آزادی و برابری در طبقات اشراف و بورژوازی اگر از تبعات بعدی این خواسته‌ها مطلع بودند، به هیچ وجه با آنها موافقت نمی‌کردند. البته عکس آن نیز صادق است، نیروهای مرتجع می‌توانند به روش‌های گوناگون پیروزی‌های کسب شده را از درون به تدریج بی‌محتوی سازند.

 تحت تأثیر و در پاسخ  تبعات ناگوار بحران اقتصادی بزرگ دهه ۱۹۳۰، اصلاحات نیودیل پا به عرصه وجود نهادند. با گسترش ایدئولوژی‌های دموکراتیک در جامعه و نفوذ سوسیالیسم، مسأله برابری‌ها به حوزه اقتصاد نیز کشیده شد. از همین رو شومپیتر هنگامی که در دهه ۱۹۴۰ در مورد سیاست نیو دیل تأمل نمود، آن را نمونه کامل بی‌نظمی تلقی کرد. اعتصابات کارگری  دهه ۱۹۳۰  خشم بسیاری از محافظه‌کاران را برانگیخت. شومپیتر نوشت: «ما در سال ۱۹۳۳ بی‌نظمی کامل داریم، بی‌اعتقادی به معیارها، بی‌اعتقادی به روابط اجتماعی قدیمی و روابط جدید.» (مدیرس، ۱۹۹۷) به هنگام اجرای سیاست نیودیل « نظم و انضباط کاری» از بین رفت و این یکی از بارزترین فرایندهای آن سیاست از نظر شومپیتر تلقی می‌شد. او نتیجه گرفت که بورژوازی با  پذیرش «برابری در حوزه سیاسی» دچار اشتباه بزرگی شد و «به کارگران آموخت که آن‌ها به   اندازه  هر کس دیگری،  شهروندان با‌ارزشی هستند» و این پیامدهای سیاسی و اقتصادی معینی را در پی داشت. «یک تغییر پیوسته». (همانجا) بر پایه چنین تجربیاتی بود که تئوری جدید دموکراسی وی شکوفا شد.

شومپیتر در کتاب «سرمایه‌داری، سوسیالیسم و دموکراسی» ایده دموکراسی به مثابه «حکومت مردم» را مورد انتقاد قرار داد. از نظر او بخش دوم این اصطلاح یعنی «مردم» مجموعه ناهمگونی هستند. بخش اول این تعریف یعنی «حکومت» نیز خالی از اشکال نیست زیرا افراد مستقیماً نمی‌توانند حکومت کنند

شومپیتر در کتاب «سرمایه‌داری، سوسیالیسم و دموکراسی» ایده دموکراسی به مثابه «حکومت مردم» را مورد انتقاد قرار داد. از نظر او بخش دوم این اصطلاح یعنی «مردم» مجموعه ناهمگونی هستند. «مردم» در دموکراسی شامل تمام ساکنین یک کشور نمی‌شود و همیشه گروه‌های کوچک و بزرگی وجود دارند که خارج از «مردم» رای‌دهنده قرار دارند، گاه فقرا  شامل مردم رای‌دهنده نمی‌شوند، گاه زنان ، گاهی جوانان…. در نتیجه‌ واژه «مردم» روشنگر هیچ چیزی نیست.  اما از نظر او بخش اول این تعریف یعنی «حکومت» نیز خالی از اشکال نیست زیرا افراد مستقیماً نمی‌توانند حکومت کنند. حکومت غیرمستقیم وجود ندارد. این  که مردم  به طور غیرمستقیم حکومت کنند یک «ایده حقوقی‌» است. بنابراین اگرچه شومپیتر نهادهای نمایندگی یعنی احزاب توده‌ای، انتخابات و پارلمان را می‌پذیرفت، اما این‌ نهادها را به عنوان تنها امکان تحقق چیزی شبیه دموکراسی نمایندگی می‌پنداشت.

شومپیتر پس از رد تئوری «حکومت مردم» به انتقاد از دو پایه دیگر دموکراسی یعنی «اراده مردم» و «خیر عمومی» پرداخت. از نظر او هیچ خیر عمومی منحصربفردی که همه افراد بتوانند بر سر آن توافق کنند و یا اینکه مجبور به توافق گردند، وجود ندارد. علت اصلی آن است که خیر عمومی برای افراد مختلف معانی متفاوتی دارد.از سوی دیگر هیچ «استدلال منطقی» که بتواند درک‌های مختلف را حول خیر عمومی- که مبتنی بر ارزش‌های متفاوت هستند – به سازش برساند، وجود ندارد.  به عبارت دیگر او فقط یک استدلال قدیمی را مطرح کرد که هر گونه تلاش  برای  سازش حول ارزش‌هایی که موجب برانگیختن و تهیج  افراد در سیاست می‌شود، به جایی نمی‌رسد. در‌واقع او امکان پلورالیسم سیاسی را رد نمود. (مدیرس، ۲۰۰۹، ۸۲)

شومپیتر استدلال نمود که شهروندان «ارزوها»، «رویاهای روزمره»، «دوست داشتن یا نداشتن» و چیزهای شبیه آن‌ها را دارند، ولی هیچکدام از این‌ها اراده سیاسی نیستند. مردم درست به خاطر نداشتن یا ضعف  اراده سیاسی به راحتی می‌توانند توسط سیاستمداران حرفه‌ای از راه به در شوند. آن‌ها  می‌توانند به راحتی به طعمه‌ای آسان برای دستکاری و فریب ایدئولوژیک توسط سیاستمداران  بدل گردند و نخبگان سیاسی  حتی قادر «به ایجاد اراده مردم» هستند. در نگاه او وقتی که افراد به طور جمعی عمل می‌کنند اوضاع حتی بدتر می‌شود. رفتار انسان‌ها در گروه با توجه به بیماری‌های کودکی این جمع‌ها ،« گرایش‌های جناحی»، «توفان انگیزه‌های بدوی» که نه فقط در گروه‌های اوباش بلکه در همه گروه‌ها وجود دارد، او را به این نتیجه رساند که «توده انتخاباتی به جز هجوم بردن قادر به انجام هیچ کار دیگری نیست». (مدیرس، ۲۰۰۹، ۸۴)

بر اساس چنین استدلالاتی شومپیتر به این نتیجه رسید که تعریف کلاسیک دموکراسی قابل استفاده نیست. او سپس به ارائه درک خود از دمکراسی پرداخت. از نگاه او می‌بایست دمکراسی را چون یک »روش» در نظر گرفت. او با بررسی یک بازی فکری  نظر خود را چنین توضیح داد: فرض کنید در جامعه‌ای دمکراتیک مردم «تصمیم به آزار و اذیت مخالفین مذهبی گرفتند»، چیزی که به گفته او در طول تاریخ به کرات اتفاق افتاده است. . او در اینجا تلاش می‌کند  خواننده را متقاعد سازد که بین روش و نتیجه، و نیز بین پایبندی به دمکراسی در مقابل پایبندی به ارزش‌های دیگر تمایز وجود دارد. او توضیح داد : «مسلما ما نباید شیوه‌های آزار و اذیت را فقط به خاطر آنکه بر پایه قواعد دمکراتیک اتخاذ شده‌اند تائید نمائیم. اما نکته اصلی این است: آیا ما قانون اساسی دموکراتیکی که کاربست آن به یک چنین تصمیمی ختم شد را به یک قانون غیردمکراتیک که می‌توانست مانع چنین تصمیمی شود را ترجیح می‌دهیم؟»(شومپیتر، ۱۹۹۴، ۲۴۲ ) وی سپس نتیجه می‌گیرد، ارزش‌ها و ایده‌ال‌هایی وجود دارند که یک دموکرات سرسخت، آن‌ها را  بالاتر از دموکراسی قرار می‌دهد اما «دموکراسی یک روش سیاسی است، به عبارت دیگر، نوع خاصی از ترتیبات نهادی برای رسیدن به تصمیمات سیاسی-قانونی و اداری- بدون در نظر گرفتن اینکه در شرایط تاریخی معین چه تصمیماتی گرفته خواهد شد، است، و از این رو به خودی خود نمی‌تواند هدف باشد.» (همانجا) شومپیتر نتیجه می‌گیرد که تصمیمات سیاسی، قانونی و اداری می‌توانند  دمکراتیک محسوب  گردند اگر انها در  طی یک پروسه دمکراتیک اتخاذ شوند.

حال اگر دموکراسی چیزی جز یک «روش» نیست و این روش نمی‌تواند پاسخگوی «اراده مردم» و »خیر عمومی» باشد و «حکومت مردم» نیست پس چه تعریف دقیقی باید از این «روش دمکراتیک» نمود؟ او عنوان می‌کند که معنی  روش دموکراتیک «ترتیبات نهادی برای اتخاذ تصمیمات سیاسی [است] که در آن افراد از طریق یک مبارزه رقابتی و با کسب رأی مردم قدرت تصمیم‌گیری را بدست می‌اورند.» (مدیرس، ۲۰۰۹، ۸۶).

 شومپیتر، برای این تعریف چهار مولفه مهم در نظر می‌گیرد:

اول، از آنجا که گروه‌ها تقریباً بدون استثناء از طریق پذیرش رهبری عمل می‌کنند بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که دموکراسی نه حکومت مردم بلکه «حکومت سیاستمداران است». برای موفقیت در سیاست باید متخصص بود و  سیاست  بدون شک  یک حرفه است. همچنین،  همانطور که در یک بازارِ خوب فرض بر این گذاشته نمی‌شود که تولیدکنندگان فقط نیازهای  خوب و مهم جامعه را تأمین کنند بلکه فقط در طی فرایندِ بازار محصولات خوب و بد تعیین می‌شوند، در یک دموکراسی خوب نیز نمی‌توان انتظار داشت که یک سیاستمدار در پی تحویل دادن قوانین مفید باشد. قوانین نتیجه فرعی رقابت سیاستمداران برای رسیدن به قدرت هستند.

دوم،  مبارزه برای مناصب سیاسی و رقابت انتخاباتی بین نخبگان و «رقابت ازاد برای یک رأی ازاد»، محرک اصلی دموکراسی است. اما از نظر شومپیتر هیچ بازار ایده‌الی وجود نداشت، به عبارت دیگر همان‌طور که در رقابت اقتصادی تقلب وجود دارد، در رقابت سیاسی در یک دموکراسی باید منتظر اعمال ناشایسته فراوانی بود. مرز رقابت مشروع دمکراتیک را اتکا به کودتاهای نظامی تعیین می‌کرد. (همانجا، ۸۷)

سوم،  رای‌دهندگان شهروندان منفعل هستند و باید باشند. آن‌ها باید به تقسیم کار بین خود و سیاستمداران احترام گذارند.

چهارم، رابطه بین دموکراسی و آزادی یک رابطه سختگیرانه نبوده و قابل تعدیل است. او مدعی گشت که  مشارکت گسترده شهروندان ربطی به دموکراسی ندارد. از آنجا که  اعتقادی به اراده مردم نداشت، بنابراین او نگران این نبود که آیا مردم عادی می‌توانند در دموکراسی راهی برای عمل و بیان سیاسی داشته باشند. (همانجا، ۸۸)

استقبال از دموکراسی بازاری

پرسشی که باید بدان پاسخ داد، تشابه افکار بخشی از چپگرایان ایرانی با افکار و عقاید شومپیتر است. درک او از رابطه بین نخبگان و توده‌ها،  هسته مرکزی تئوری دموکراسی نخبگان وی که برخی دموکراسی بازاری نامیده‌اند-زیرا درست مانند بازار، الیت سیاسی در پی کسب تعداد ارا بیشتر از طریق فروش برنامه‌های سیاسی خود به گروه بیشتری از مردم هستند-بود. در‌واقع تئوری‌های متفاوتی در باره رابطه الیت و توده‌ها وجود دارد اما اکثر انان، از جمله تئوری دموکراسی شومپیتر، بر این نکته تکیه دارند: جامعه به دو دسته اقلیت نخبگان و اکثریت توده‌ها تقسیم می‌شود، و در همه جوامع نخبگان حکومت می‌نمایند. اما هدف تئوری‌هایی چون تئوری دموکراسی شومپیتر تأکید بر شکاف الیت-توده در یک شکل آشکار و جدل بر سر این شکاف نیست. این موضوع به طور ضمنی مطرح می‌گردد،  یا ضمن تشریح ادعاها ، این تقسیم‌بندی ظاهر می‌شود. باید قبل از ادامه به یک نکته توجه کرد. شومپیتر تأثیر زیادی بر اندیشمندان بعدی گذاشت و بسیاری ممکن است بدون اطلاع کامل از دیدگاه‌های او به طور غیرمستقیم و از طریق اندیشمندان دیگری به تکرار استدلال‌های او بپردازند.

بنا بر آنچه که گفته شد، در نگاه شومپیتر و طرفداران آگاه و غیراگاهش ، نخبگان و توده‌ها اساساً متفاوت هستند و  تقسیم‌بندی اجتماعی-ساختاری نخبگان-توده‌ها ریشه در تمایزهای عمیق توانایی و شخصیت آن‌ها دارد. توده عظیم مردم به طور کلی قادر به استدلال نیست، استدلال منطقی را  از خواسته‌های عاطفی جدا نمی‌کند، مستعد دستکاری و آماده فریفته شدن می‌باشد، قادر به شرکت در یک اقدام اجتماعی هدفمند نیست… مثلاً  نگهدار در نوشته ی “گفت‌و‌گو با گذشته در یک سفر خیالی به گذشته”،  از آرزوهای خود برای تصحیح اشتباهات گذشته،  از زمان سردار سپه تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷  سخن می‌گوید. نصیحت او به رهبری حزب توده چنین است: «به سران حزب توده ایران هشدار می‌دادم تصور نکنید که ممکن است شوروی در ایران جایگزین آمریکا شود و یا اینکه توده‌ها ممکن است با شما همراه بشوند. به آن‌ها با صراحت می‌گفتم توده‌ها اگر به میدان بیایند، به احتمال قوی بازیچه دست خوانین و روحانیون نادان‌تر خواهند شد علیه شما. قلمروتان از حدود دانشگاه‌ها و دانش‌اموختگان و فرزانگان کشور فراتر نیست. بهترین شانس‌تان حفظ قدرت در دست همین لیبرال‌های غرب‌گرا است و بهترین سیاست برای کشور، دوستی با هر دو قطب فایق بر جهان یعنی آمریکا و شوروی.»(نگهدار، ۱۳۹۸)

به عبارت دیگر توده‌ها بسرعت فریب می‌خورند و «بازیچه» دست دیگران می‌شوند. آن‌ها قابل اعتماد نیستند و احزاب چپ در بهترین حالت باید به خواسته‌های «فرزانگان» توجه کنند. مسلماً همه ، از فقیر و غنی، «کم‌سواد» و تحصیل‌کرده، «فرزانه» و «غیرفرزانه» می‌توانند فریفته این یا آن دروغ شوند، تحت تأثیر تبلیغات جهت‌دار و گمراه‌کننده قرار بگیرند و یا آنکه تصمیمات غلطی را اتخاذ کنند. این چیزی است که هر روز اتفاق می‌افتد.  از این جهت فرق زیادی بین انسان‌ها نیست. مسلماً تصمیمات افراد متأثر از شرایط زندگی انهاست. آنچه  برای یک کارگر اهمیت دارد،  ممکن است دارای همان اهمیت برای یک عضو طبقه متوسط   نباشد، اما این به معنی آن نیست که کارگر فقط به خاطر کارگر بودنش،  قادر به درک روابط علت و معلولی در روابط سیاسی نیست. یک مدیرعامل شرکت بزرگ می‌تواند در امور سیاسی «بی‌سواد» باشد و برعکس یک کارگر همان شرکت بسیار خبره در امور سیاسی. در عرصه طبقاتی نیز این توهم است که طبقات متوسط «دموکرات‌تر» از کارگران هستند.

نگهدار مقاله یادشده از رضا شاه آغاز می‌کند. از او «پیگرانه» درخواست می‌کند که دست از کشتن، آزار و تبعید سیاستمداران و روشنفکران بردارد. به دقت از افراد زیادی، از مصدق گرفته تا ارانی نام می‌برد. وی از رضاشاه می‌خواهد به «حرف بزرگان کارکشته کشور گوش کند» و   دست به «انحلال»سلطنت قاجار نزند، اما از یک قربانی بزرگ  دوران سرکوب رضا شاه نام نمی‌برد. مردم عادی. عشایر بزرگترین قربانی سیاست‌های رضا شاهی بودند، اما یک کلمه در باره آن‌ها نوشته نشده است. در مقاله یاد شده فقط زمانی به مردم عادی  اشاره می‌شود که نگهدار لازم می‌بیند،  دیگران را متوجه خطر «بازیچه» شدن «توده‌ها» توسط «خوانین» و «روحانیون» نماید.

مثال دیگر، می‌تواند در مورد کاندیداتوری تاجزاده و حمایت کامل برخی از چپگرایان طرفدار شرکت در انتخابات از مانیفست او که حاوی نکات جالبی بود، باشد. همان‌طور که در بالا گفته شد، شومپیتر در اثبات دموکراسی به مثابه «روش»،  از مثال  اتخاذ تصمیم اکثریت در مورد اذیت و آزار اقلیت‌های مذهبی استفاده نمود. تاجزاده و حامیانش نیز  مطابق درک شومپیتری از دموکراسی ، قول اجرای رفراندوم حول مساله حجاب را دادند. اما هم شومپیتر و هم تاجزاده با یک پیش‌فرض شروع کرده و می‌کنند. از نظر آن‌ها، و نیز نگهدار، دموکراسی چیزی بیش از یک روش تصمیم‌گیری نیست، در حالی که اختلاف بر سر پیش‌فرض است. چرا باید پذیرفت که تصمیم‌گیری به «روش دمکراتیک» در مورد «ازار و اذیت مذهبی اقلیت‌های دینی» و یا «حجاب» خود دمکراتیک است؟ مسلماً اگر خمینی در ابتدای انقلاب مسأله حجاب را به رفراندوم می‌گذاشت،  توافق نظر اکثریت از جمله نظر کسانی چون تاجزاده و حجاریان را کسب می‌کرد. اما این به معنی آن نیست که یک تصمیم  فقط به خاطر نحوه اجرای آن، یک تصمیم دمکراتیک می‌بود. تصمیمی که دیگران، حتی اقلیتی کوچک،  را از حقوق و ازادی‌های اساسی خود مانند آزادی مذهب و یا آزادی لباس محروم می‌کند، را نمی‌توان دمکراتیک تلقی نمود.

 نگهدار در بخشی از نصایح خود به رضاشاه در مورد «کشف حجاب» هشدار می‌دهد. او از جمله می‌گوید‌‌«از رضاشاه می‌خواستم …روشنفکران را به زندان نبرد، با روحانیون داناتر همان‌طور رفتار کند که دربار در دوره مشروطه رفتار کرد. به ایشان می‌گفتم کشف حجاب را در حوزه دولت و دستگاه آموزش جاری کند، اما رفتن آن به قلمرو دین را به زمان واگذارد»(نگهدار،۱۳۹۸) اگر« رفتار با روحانیون داناتر»  در دوران قاجار  نادیده گرفته شود، که خود بحث طولانی می‌طلبد، چرا می‌بایستی حکومت پهلوی کشف حجاب را محدود به مدرسه و ادارات می‌کرد؟  مشکل کشف حجاب نه وسعت بلکه نحوه اجرای آن بود. به جای دادن امکان انتخاب لباس و تشویق به کشف حجاب، آن با کمک باتوم و زور  پیش رفت. این به معنی قضاوت ضدتاریخی از اقدام‌ اصلاحی  رضاشاه از موضع امروز نیست. بلکه انتقاد به علاقه ویژه رضاشاه در  استفاده از  زور و سرکوب مردم تحت انحا مختلف است. چنانچه چند سال بعد از قانون حجاب اجباری و بلافاصله  پس از سقوط رضاشاه، پسرش قانون کشف حجاب را پیگیری نکرد. در مورد جمله «رفتن آن به قلمرو دین را به زمان واگذارد» فقط می‌توان گمانه‌زنی کرد که جایش در این نوشته نیست.

در قضاوت در مورد اقدام‌های تاریخی باید یک مجموعه، هم محتوی، فرم و شرایط تاریخی  را در نظر گرفت. آیا این یا آن تصمیم سیاسی موجب گسترش دموکراسی و سعادت بیشتر مردم در کشور می‌گردد؟ آیا حقوق  اساسی مردم محترم شمرده می‌شوند؟ … فرانسوا میتران  در سال ۱۹۸۱ حکم اعدام در فرانسه را بدون مراجعه به ارا عمومی لغو کرد، زیرا اکثریت مردم موافق اعدام بودند، با این حال این تصمیم «غیردمکراتیک» قوانین فرانسه را انسانی‌تر نمود، بدون آنکه کسی ، مخالفین لغو اعدام، را از حقوق اساسی خود محروم کند و یا اجبار جدیدی به آن‌ها تحمیل نماید. اختلاف اصلی در همین نکته است.

شومپیتر معتقد بود که مبارزه انتخاباتی و نهاد انتخابات،  بازاری است برای خرید و فروش رأی و رقابت نخبگان. در این بازار، تقلب، تزویر، انحصار، حذف ناجوانمردانه رقبا، خرید ارا … وجود داشته و خواهد داشت. اما تا زمانی که صندوق رأی وجود دارد،  گونه‌ای از رقابت نخبگان  جایز شمرده می‌شود، نوعی از دموکراسی وجود دارد. بنابراین اگر شورای نگهبان  به دلایل مختلف کاندیداهای «نامناسب» را حذف می‌کند، نباید از نهاد انتخابات ناامید شد. شورای نگهبان نیز جزیی از بازی انتخابات در ایران است که نخبگان باید نقش آن را در نظر گیرند، نکته‌ای که هم اصلاح‌طلبان و هم اصولگرایان به آن کاملاً توجه دارند. کاندیداهای پوششی یکی از ترفندهای جناح‌های مختلف جمهوری اسلامی برای رسیدن به ریاست جمهوری است.

همان‌طور که گفته شد  شومپیتر زمانی که در کنار مارکسیست‌های اتریشی بود از دموکراسی شورایی دفاع می‌کرد، نگهدار نیز تا قبل از فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود طرفدار دموکراسی شورایی بود. شومپیتر در ابتدای شروع فعالیت‌های خود،  تنها راه حفظ امپراتوری اتریش-مجارستان را تکیه بر دموکراسی توری (حزب محافظه‌کار انگلیس) می‌دانست. این دموکراسی محافظه‌کارانه متکی بر چند پایه بود، تکیه بر نخبگان، از جمله  اشراف ، پذیرش بر تغییرات تدریجی و «توسعه ارگانیک» و نه «مهندسی کردن جامعه» ، تلاش برای «سازش منافع طبقات مختلف» و نه ایجاد «جامعه نیک» که فقط «منافع یک طبقه» را در بر گیرد.  بنجامین دیزرائیلی،  طرفداران پر شور امپریالیسم انگلیس،  مهندس «دموکراسی توری»  بود که دوبار به نخست‌وزیری انگلیس انتخاب شد. او که به ارا طبقه کارگر نیاز داشت، بر سازش طبقاتی تأکید داشت.

نگهدار در نصیحت‌های تاریخی خود می‌گوید: «در روزهایی که ایران به آستانه ۲۸ مرداد کشانده می‌شد از ایت‌الله کاشانی، از دکتر مصدق، از رهبران حزب توده و از شخص شاه می‌خواستم که برای جلوگیری از کودتا از ۸۰ درصد  از توقعات خود از یکدیگر صرف نظر کنند.»(نگهدار، ۱۳۹۸) .او از رضا شاه درخواست جمهوری نمی‌کند-ایجاد جمهوری از جمله خواسته‌های چپگرایان و لیبرال‌ها بود اما روحانیون با آن مخالفت داشتند- بلکه  به او اندرز می‌دهد که  لازم بود سلطنت قاجار را حفظ کرده، به صدراعظمی قناعت نموده، و  در امور دینی کمتر مداخله می‌کرد. امروز نیز معتقد است «اصلا مهم نیست که مبارزه ما برای تغییر ساختار است یا تغییر رفتار».  او در  پلمیک خود با یکی از دوستانش در مورد نقد رفتار رهبری می‌گوید: »نقد رفتار یک نوع کنش سیاسی مستمر است و ممکن است به تغییر رفتار منجر بشود و به تغییر ساختار بیانجامد.» او هنوز معتقد  به تغییر رفتار رهبران نه از موضع قدرت بلکه از طریق نصیحت است. در دنیا هیچ نیروی حاکمی وجود ندارد که مخالف «سازشِ» ، در شرایط قدرت  و نه در شرایط بحرانی، باشد. در چنین شرایطی سازش به معنی تمکین از حاکمان در عمل (و نه لزوماً در حرف) است.  طبقات  حاکمه،  از جمله  رژیم فقها، خود را حافظ منافع طبقاتی همه مردم کشور خویش می‌دانند، چیزی که ربطی به واقعیت ندارد. آیا این نظرات شبیه دموکراسی توری شومپیتر نیست، با این تفاوت که جای محافظه‌کاران اشرافی را با محافظه‌کاران مذهبی تعویض کرده است؟

نگهدار خود پراگماتیست است، اگر چه در حرف طرفدار تئوری مشارکتی است، اما او در‌عمل دموکراسی نخبگان را به اجرا می‌گذارد. او هدفش »دموکراسی مشارکتی» است، اما در عمل به هدف خویش پشت می‌کند و دموکراسی بازاری شومپیتر را به اجرا می‌گذارد

نگهدار خود می‌گوید که طرفدار نظرات هابرماس و دموکراسی مشارکتی است. هدف دموکراسی مشارکتی هابرماس ایجاد تعامل بین شهروندان در یک محیط کنترل شده غیرواقعی است. یک ایده‌ال است که بسیاری در امکان به اجرا گذاردن آن در کشورهای دمکراتیک پیشرفته نیز شک دارند-بدون ورود به درستی و یا نادرستی نظرات هابرماس-چه رسد در جمهوری فقها. این تئوری در عمل نقش جنبش‌های مردمی را نادیده می‌گیرد، طرفدار یک محیط استرلیزه شده است و انتقاد را بر افراد متمرکز می‌کند و نقش ساختارهای اجتماعی را کم اهمیت تلقی می‌نماید. اما نگهدار خود پراگماتیست است، اگر چه در حرف طرفدار تئوری مشارکتی است، اما او در‌عمل دموکراسی نخبگان را به اجرا می‌گذارد. او هدفش »دموکراسی مشارکتی» است، اما در عمل به هدف خویش پشت می‌کند و دموکراسی بازاری شومپیتر را به اجرا می‌گذارد.  این تئوری از جهتی در نقطه مقابل تئوری مشارکتی قرار دارد زیرا راهی غیرایده‌آل را می‌پذیرد. استفاده از بسیاری از حربه‌های ناجوانمردانه در رقابت آزاد است. شهروندان عادی توانایی اتخاذ تصمیمات درست سیاسی را در بسیاری از موارد ندارند. هدف این است که اجازه تصمیم‌گیری را به طور کمال و تمام به دست نخبگان دهند. هر دو این تئوری‌ها چه آنکه طرفدار یک ایده‌ال دست‌نیافتنی است و چه آنکه از «واقعیات زمینی» شروع می‌کند، یک نقطه مشترک دارند.  این تئوری‌ها به درجات مختلف از اهمیت جنبش‌های دموکراتیک غافل هستند.

نگهدار از طرفداران پروپا قرص فرانسیس فوکویاماست و نوشته‌های او را «با اشتیاق» می‌خواند، زیرا نوشته‌های وی  «بیشتر بر «تغییر وضعیت» و کمتر بر «تفسیر وضعیت» متمرکز است» و «از سوی دیگر هم چالش‌ها و نقطه قوت‌های هر دو سمت روند سیاسی را می‌بیند، و هم امید در نگاهش مغفول نیست» (نگهدار، ۲۰۱۸). فوکویاما که از شاگردان معروف ساموئل هانتینگتون است در یکی از کتاب‌های مهم خود، «ریشه‌های نظم سیاسی» بر  اهمیت سه نکته کلیدی در تثبیت لیبرال دمکراسی تأکید می‌کند. اول، دولت قوی و موثر، دوم حکومت قانون و سوم مسئولیت‌پذیری سیاسی. فوکویاما در یکی از آخرین نوشته‌های خود به نام «هویت»-که نگهدار مقاله‌ای در باره آن نوشت-بر برخی از اشتباهات پیشین خود تأکید دارد. «او می‌پذیرد که در تخمین تأثیر نقش مذهب و ملیت در روندهای سیاسی بهایی کمتر از حد واقع قائل بوده «است.(نگهدار، ۲۰۱۸). حال،  در ایران مدرن، دولت قوی و مؤثر از زمان رضا شاه شکل گرفت، قرن‌ها،  مذهب نقش مهمی در دیوان‌سالاری  داشته است، و قوانین اسلامی تنها محدود کننده قدرت دیکتاتورهای شاهی و ولایی بوده است. اما مسئولیت‌پذیری، این کالای نایاب سیاست در ایران،  را می‌توان از طریق اجماع و گفتگوی نخبگان سیاسی تا حدی تأمین کرد. مسلماً حضور مردم در پای صندوق‌های رأی و انتخاب نمایندگان یکی از شروط مسئولیت‌پذیری است. باید توجه داشت، چه در نوشته‌های فوکویاما و چه نگهدار مردم نقش مهمی را ایفا نمی‌کنند.

 از نظر نگهدار، مذهب نقش تعیین کننده‌ای در حرکت ایران به سمت دموکراسی داشته و خواهد داشت. اگر بسیاری از چپگرایان و لیبرال‌ها نقش منفی مذهب در تحولات سیاسی کشور را می‌بینند، او بر نقش مثبت آن تأکید دارد. او درست به این خاطر، کتاب «هویت» فوکویاما و «تصحیح» خطای او را خوشامد گفت. از این رو او مشکلی با موجودی به نام جمهوری اسلامی ندارد به شرط آنکه «قانون» رعایت شود و رقابت» نخبگان در پای صندوق‌ها حفظ شود.

فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ و آخرین انسان»، از تئوکراسی جمهوری اسلامی به عنوان یکی از الترناتیوهای نامناسب لیبرال دمکراسی نام می‌برد. او حتی سال‌ها بعد از شورای نگهبان انتقاد کرد و خواهان حذف این نهاد شد، به طوری که جنتی در یکی از خطبه‌های نماز جمعه به آن اعتراض نمود. با این حال تعریفی که فوکویاما  از دموکراسی به دست می‌دهد همان تعریف شومپیتری از دموکراسی است و جمهوری اسلامی را می‌توان در زمره کشورهای دمکراتیک قلمداد نمود.او می‌گوید: «کشوری دمکراتیک نامیده می‌شود که به مردم خود حق انتخاب دولت از طریق انتخابات دوره‌ای، آرای مخفی، چند حزبی، بر اساس حق رأی عمومی و برابر بزرگسالان را بدهد.» (به نقل از میلیبند، ۱۹۹۲) .این تعریف فرمال از دموکراسی همان چیزی است که فوکویاما، شومپیتر و نگهدار را به هم پیوند می‌دهد.

چرا شومپیتر به عنوان یک محافظه‌کار در مورد سوسیالیسم نوشت؟ او به عنوان یک متفکر در عرصه اقتصادی بسیار متأثر از نظرات مارکس بود، به گونه‌ای که برخی اورا «مارکسیست بورژوا» می‌نامند. او مخالف نظرات  لودویک فون میزس و هایک در رابطه با ناسازگاری ذاتی سوسیالیسم و دموکراسی بود، طرفدار اقتصاد بازار به شکلی که آن‌ها مطرح می‌کردند نبود. او تضادهای درونی سرمایه‌داری را درک کرده بود، اجتناب‌ناپذیری سوسیالیسم را پذیرفته بود اما مایل بود که چنین امری در آینده دور و به شکل کنترل‌شده صورت گیرد. نباید اجازه داده می‌شد  نخبگان طبقه کارگر دچار« اشتباهات»  بورژوازی انقلابی شوند و با سازش اشراف، بورژوازی و رهبران کارگری  این تغییر به شکل «ارگانیک» پیش برود.(نگاه کنید به پیشنهاد نگهدار در مورد ۲۸ مرداد)  فقط در پاسخگویی به این نگرانی بود که او به موضوع دموکراسی پرداخت. شومپیتر از جمله نوشت: «یک جامعه می‌تواند کاملاً و واقعاً سوسیالیستی باشد و در عین حال توسط یک حاکم مطلق هدایت شود یا به دموکراتیک‌ترین روش‌های ممکن سازمان یافته باشد. ممکن است اشرافی یا پرولتری باشد« (به نقل از میلیبند، ۱۹۹۲) .شومپیتر در رؤیای یک سوسیالیسم اشرافی و نه پرولتری بود.

تفسیری که مارکس از جامعه ایده‌ال خود و تخصص داشت بسیار به دور از تصور نخبگان طرفدار سوسیالیسم بود. او می‌گفت: فردی مثل من می‌تواند امروز کاری انجام دهد و فردا کار دیگری،  صبح  شکار کند، بعداز ظهر ماهیگیری نماید. عصر گله را به چرا ببرد و بعد از شام به نقد بپردازد، همان چیزی که در ذهنش است را اجرا کند بدون آنکه شکارچی، ماهیگیر، چوپان یا نقاد باشد. « مارکس عمیقاً به آزادی و برابری  همه مردم اعتقاد داشت و از خودبیگانگی آن‌ها در نظام سرمایه‌داری منتفر بود.

نگهدار نیز تا چندی پیش خود را سوسیال‌دمکرات معرفی می‌کرد اما اخیراً در کلاب‌هاوس لاریجانی خود را سوسیالیست نامید. مسلماً افزایش طرفداران سوسیالیست‌ها همیشه مایه خوشبختی است، بویژه آنکه فرد سیاستمدار کارکشته‌ای باشد. حال این تغییر در اثر اعتقادات قلبی باشد یا محاسبات حزبی، چیزی است که نمی‌توان در مورد آن بحث کرد. اما  پرسش اینجاست: آیا او طرفدار سوسیالیسم محافظه‌کارانه است؟ یا محافظه‌کار سوسیالیست؟

باری،  قصد این قلم در ذکر این نکته، جلب توجه خوانندگان عزیز به پدیده کلاب‌هاووس است.

حضور در کلاب‌هاووس چیزی نیست به جز گوش دادن به مکالمات چند نفر. آن در مارچ ۲۰۲۰ زاده شد. در ابتدا استقبال زیادی از آن نشد اما از آنجا که ظهور آن همزمان با شیوع  جدی کووید ۱۹ گشت، کم‌کم علاقه به استفاده از آن افزایش یافت. با ورود ثروتمندانی  چون ایلون ماسک، بیل گیت‌، زاکربرگ… به دنیای کلاب‌هاوس ناگهان علاقه به آن بسیار زیاد شد. این سامانه در‌واقع برای سلبریتی‌هایی درست شده است که نیازمند توجه  بیشتر همگانی هستند. شاید اگر در دوران کووید ۱۹ که این نیاز بیش از هر زمان دیگری است، زاده نمی‌شد توجه کمتری را به خود جلب می‌نمود. از همان ابتدا مسأله دعوتنامه به یکی از «معضلات» آن بدل شد. اما آن مزایای خاص خود را نیز دارد.

استفاده کاندیداهای انتخاباتی و یا شخصیت‌های معروف سیاسی از آن در ایران، در شرایطی که هنوز امکان استفاده از آن  در ایران وجود دارد و به سرنوشت کلاب‌هاوس در کشورهای چون امارات و مصر و  با محدودیت مواجه نشده است، بسیار مثبت است. برخی معتقدند که این تکنیک فاصله داخل و خارج و مهم‌تر سیاستمداران داخل و اپوزیسیون خارج را از بین برده است، و به خاطر آن  اپوزیسیون خارج می‌تواند با سیاستمداران مهم ایران تماس بگیرد. مسلماً نیروهای مترقی بایستی از هر وسیله‌ای برای گسترش ارتباطات استفاده کنند، اما در عرض سه دهه گذشته ما شاهد  غلو کردن در اهمیت این ابزار بویژه از سوی کسانی هستیم که خود از این وسایل بیشترین استفاده را می‌برند. آن به خودی خود موجب « انقلاب در روابط» نمی‌شود. کلاب‌هاوس همان‌طور که طراحی شده است، در درجه اول در خدمت سلبریتی‌هاست. آن محدود است و پرشنونده‌ترین آن‌ها در ایران  بیشتر از دو یا سه اتاق را تاکنون پر نکرده است. حتی اگر مسأله دعوتنامه فراموش شود،  آن فاصله داخل و خارج را از بین نمی‌برد. گرداننده جلسه این کنترل را دارد که شما را به صحنه دعوت کند و یا شما  را خاموش سازد. به عبارت دیگر،  داخل و خارج را نه فاصله جفرافیایی بلکه اختلاف نظر تعیین می‌کند. کسی که به مذاق گرداننده خوش نمی‌اید، خاموش باقی می‌ماند. بایستی مجدداً تأکید کرد که آن وسیله مناسب دیگری برای ارتباط است، اما غلو کردن در اهمیت آن موجب گمراهی است.

کدام دموکراسی؟

اما اختلاف در چیست؟ آیا در این انتخابات نیز باید در بحث بد و بدتر باقی ماند و یا فراتر از آن رفت؟ از آنجا که امروز  شرکت و یا تحریم انتخابات، همکاری یا عدم همکاری  دموکراسی با دیگر نیروها، حمایت یا عدم حمایت از یک حرکت بیش از پیش با مسأله دموکراسی، حداقل در حرف، گره خورده است، لازم است به آن به عنوان یکی از موارد اختلافات احتمالی توجه نمود. اگر نیروهای رادیکال،  طرفدار دموکراسی نخبگان – آنچه که امروز  طرفداران بسیاری دارد- نیستند، آن‌ها از چه نوع دمکراسی حمایت می‌کنند؟

آن‌چنان که برخی از پژوهشگران از جمله استارا تیلور عنوان کرده‌اند، معضل از خودِ واژه دموکراسی آغاز می‌شود. این واژه بسیار مناقشه‌افرین بوده و خواهد بود. شومپیتر تلاش نمود تا با تقلیل آن به مثابه یک «روش» در انتخاب سیاستمداران از سوی مردم، آن را از محتوی ایدئولوژیکی‌اش تهی نماید. مشکل قبل از هر چیز مربوط به  تعریف مردم است« کدام مردم؟  در زمان شاه یا رضا شاه همه آن دو را مسئول بسیاری از تصمیمات مهم می‌دانستند. در جمهوری اسلامی نیز اگرچه ممکن است بر سر ساختار قدرت در بین تحلیل‌گران اختلاف نظر باشد اما در مورد اینکه اکثریت مردم در اتخاذ تصمیمات نقشی ندارند و یا نقش‌انها بسیار ناچیز است، توافق نظر وجود دارد.

درست به همین خاطر دموکراسی در آتن در زمانی شکل گرفت که اشراف از قدرت کمی برخوردار بودند و دیکتاتور بزرگی که بخواهد بر سر همه مسائل تصمیم بگیرد وجود نداشت. در چنین شرایطی مردم عادی (منهای زنان، بردگان و خارجیان) توانستند بر سر اینکه خواهان چه جامعه‌ای هستند، می‌خواهند چگونه زندگی کنند، کی به جنگ روند، چگونه قانون بنویسند، چه مجازاتی برای خطاکاران در نظر بگیرند، به بحث و گفتگو بپردازند. در چنین شرایطی بود که نیروهای مخالف ضد دموکراسی چون سقراط یا افلاطون توانستند به انتقاد ازادانه بپردازند. اپوزیسیون به یک وجه اساسی دموکراسی بدل شد. دموکراسی هم مردم را متحد در عین حال متنوع می‌ساخت.  دموکراسی ملغمه‌ای از فردگرایی و جمع‌گرایی، برابری در کنار هیرارشی و خودمختاری بود. (تیلور، ۲۰۱۹، صص ۱۸-۱۷)

در دوران روشنگری، این پرسش  از سوی متفکرین مطرح شد، آیا این جامعه و  نهادهای دموکراتیک هستند که شهروندان دموکرات را تربیت می‌کنند و یا اینکه برعکس شهروندان می‌توانند خود نهادهای دموکراتیک را ایجاد کنند. این پارادوکس در اشکال دیگری نیز مطرح شدند . دموکراسی مملو از تناقضات است، تناقضاتی که همزاد یکدیگرند. دموکراسی همیشه مجبور بوده و خواهد بود تا در بین «ازادی و برابری، تعارض و اجماع، شمول و محرومیت، اجبار و انتخاب، خودانگیختگی و ساختار، نظر متخصصین و نظر جمعی، محلی و جهانی، و حال و آینده توازن برقرار کند. هیچ راه‌حل آشکار در این یا آن طرف از این تناقضات وجود ندارد.» (همانجا)

آیا این تناقضات زمانی حل خواهند شد؟ آیا می‌توان در یک جامعه ایده‌ال انتظار حل همه تناقضات را داشت؟ نه. با وجود آنکه  در یک نظام سوسیالیستی که جامعه به سمت توزیع عادلانه قدرت و منابع پیش می‌رود، برخی از تناقضات حل  و یا شدت آن‌ها کاهش خواهند یافت، اما حتی در یک دنیای بدون استثمار سرمایه‌داری،  تناقضات جدیدی  می‌توانند شکل بگیرند. افلاطون دموکراسی را مملو از «تنوع و بی‌نظمی» تلقی می‌کرد، این «تنوع و بی‌نظمی» جز ذاتی دموکراسی محسوب می‌شود و در هیچ نظامی از بین نخواهد رفت.

دموکراسی را نمی‌توان به مجموعه‌ای از قوانین یا وجود نهادهای معین تقلیل داد. آن چیزی است که رشد می‌کند و اشکال آزمایشی جدیدی، بسته به شیوه‌ای که جامعه خود را سازماندهی می‌کند، زاده خواهند شد. از این رو آن یک ایده‌ال است  که باید به سمت آن حرکت نمود، اما نمی‌توان هیچ‌گاه به آن رسید. آن وعده‌ای نیست که  باید قدرتمندان قول آن را دهند و سپس به آن خیانت نمایند، آن وعده‌ای است که فقط مردم عادی می‌توانند از طریق هوشیاری، ابداع و مبارزه آن را به اجرا دراورند.

از همان ابتدای شکل‌گیری دموکراسی مشکل نخبگان با دموکراسی، تعیین نقش مردم عادی در ان بود

همان‌طور که قبلاً گفته شد،  از همان ابتدای شکل‌گیری دموکراسی مشکل نخبگان با دموکراسی، تعیین نقش مردم عادی در ان بود. افلاطون در کتاب جمهور خود نوشت:«روند طبیعی چیزها این نیست که سکاندار کشتی به خدمه التماس کند  از دستورات او پیروی کنند» ، اگر گروهی می‌خواهد به راه درست برود باید بپذیرد که ارزش نظر افراد یکسان نیست. بنابراین دموکراسی که  نظرات همه را یکسان می‌شمارد، نمی‌تواند نه کارآمد باشد و نه راه درست را انتخاب نماید. (کریج،۲۰۰۵ ، ۱۶۷) .برخی از مردم« توانایی‌های کمتری» دارند، پس باید دامنه نفوذ مردم را در این عرصه‌ها را کم کرد. اما اگر نقش متخصصین در عرصه امور پزشکی درست باشد، آیا انتظار تبعیت از یک متخصص در عرصه سیاست نیز درست است؟ برخی معتقدند که سیاست عرصه عمل است و نه حقیقت. بنابراین استدلال افلاطون نمی‌تواند درست تلقی شود. کندورسه نیز معتقد بود با وجود آنکه در یک جمع،  برخی از دانش بیشتری حتی در عرصه سیاست برخوردار هستند، تصمیمات جمعی و تبعیت از نظرات جمع بسیار دقیق‌تر از نظرات یک فرد آگاه به امر یاد شده در درون آن جمع می‌باشد. این به معنی آن نیست که هر تصمیمی که جمع می‌گیرد، درست است-که قطعاً چنین نیست-و یا هر تصمیم فردی که مخالف تصمیم جمع است غلط است-که نیست-بلکه این حقیقت ساده است که با بررسی یک سلسله از تصمیمات، نظر جمعی از دقت بیشتری برخوردار است. ضمناً تأکید بر  برابری حقوق افراد در  درون یک گروه، به معنی تاثیرگذاری یکسان افراد در گروه نیست . مردم بر اساس وابستگی‌های طبقاتی، تعلقات فکری و تحت شرایط تاریخی معینی تصمیم می‌گیرند.

هنگامی که دموکراسی به عنوان پدیده‌ای که به  ارزش‌های عامی چون آزادی  و  برابری پیوند زده شود و خودمختاری همه اعضای جامعه به رسمیت شناخته شود، آنگاه معضلات درونی آن چون حقوق اکثریت و اقلیت را می‌توان  به شیوه دمکراتیک حل کرد. اگر همه انسان‌ها ارزشی برابر داشته باشند، آنگاه نمی‌توان برخی را به علت عقاید مذهبی یا سیاسی خاصی که دارند را از عملی باز داشت و یا به عملی مجبور کرد، ضمن آنکه اصل تصمیم اکثریت در مواردی که رأی اکثریت در تقابل با دیگر حقوق دمکراتیک افراد قرار نگیرد، را عادلانه و درست شمرد.

«خوب، بد، زشت»

جورج ارول در سال ۱۹۴۵ در مورد انتخاب بین بد و بدتر چنین نوشت: «هر وقت الف و ب در تقابل با یکدیگر قرار گیرند، هر کسی که به الف حمله کند و یا از او انتقاد نماید، متهم به کمک به ب می‌گردد» او سپس افزود: « این یک مانور وسوسه‌انگیز است و من خودم بیش از صد بار از آن استفاده کرده‌ام، اما آن غیرصادقانه است». (ارول، ۱۹۴۵). در رابطه با معضل بد و بدتر و جنبه‌های سلبی یا ایجابی آن بحث‌های فراوانی وجود دارد. در میان اپوزیسیون ایرانی از جنبه سلبی آن به کرات استفاده شده است. در این میان بسیاری چپگرایان رادیکال را متهم به ارمان‌گرایی و عدم اعتقاد به رئالیسم می‌کنند، اما آیا این حقیقت دارد؟

ابتدا باید در مورد پرنسیپ  بد و بدتر (یا شر کوچک‌تر)  توافق کرد. این پرنسیپ حداقل به دو شکل مورد استفاده قرار می‌گیرد. اول، آن به معضلی بین دو یا چند گزینه اطلاق می‌شود که همه  گزینه‌های موجود نامناسب هستند اما به امید شر کمتریکی از گزینه‌ها انتخاب می‌شود. گاهی اوقات همه در مورد یک اقدام ضروری که پیامدهای جانبی منفی دارد توافق دارند، در این شرایط از طریق محاسبات گوناگون، هدف یافتن یک راه حل، شر کمتر، برای محدود کردن میزان عواقب منفی است. در هر دو مورد این محاسبات در یک سیستم کاملاً بسته صورت می‌گیرد و با اغماض در بسیاری از موارد  می‌توان گفت مبتنی بر تئوری بازی است. در همه این موارد بر «واقعیت موجود» تکیه می‌شود، اما در اکثر اوقات «واقعیت معرفی‌شده»  فقط پدیده‌های موجود و ناموجود دلبخواهی هستند که بسیاری از فاکتورها را در نظر نمی‌گیرد.

به لحاظ تاریخی  این یک بحث بسیار قدیمی است اما برخورد یک فیلسوف معروف مسیحی  با یک اندیشمند قدیمی ایرانی اهمیت خاصی دارد. (وایزمن،۲۰۱۲ ، ص ۱۳). مانی فیلسوف، نویسنده و پیامبر آیین مانوی از اشراف اشکانی در قرن سوم میلادی بود  که به تبلیغ ائین خود در دوران ساسانیان پرداخت و به خاطر این تعلیمات در زندان جان سپرد. تعالیم او بر پایه ایین‌های زرتشتی، مسیحی و بودایی قرار داشت. در آیین مانوی انسان دارای دو بعد الهی و شیطانی بود. جهان به طور یکسان بین خیر و شر تقسیم شده بود، هر چند که در نهایت مانی نوید  پیروزی خیر بر شر را می‌داد. تعلیمات او تأثیر بسیار زیادی در بخش‌های بزرگی از جهان داشت.

سنت اگوستین  فیلسوف بزرگ مسیحیان در قرن چهارم میلادی، در پی رد کردن پرنسیپ توزیع متساوی خیر و شر در جهان بود.  در نظر مانی شر بازتابی از خیر بود در حالی که از نگاه اگوستین فقدانِ کامل و مطلق خوبی، شر را ایجاد می‌نمود. او خدا، نور، خیر را پدیده‌های کامل و مطلق تلقی می‌کرد. به عبارت دیگر خوب، خیر و خدا فقط یک شکل داشت، زیرا خدا یک موجود کامل محسوب می‌شد. اما از آنجا که شیطان موجودی کامل نبود، می‌توانست  اشکال مختلفی به خود گیرد،  بنابراین شر می‌توانست در درجات متفاوتی ظهور کند، شر کمتر یا بیشتر. اگوستین معتقد بود که بنا بر تعالیم پولس رسول از »هیچ شری خیر زاده نمی‌شود» بنابراین نباید آن اصل را نقض نمود، اما «شرهای کمتر» در صورتی که اجتناب‌ناپذیر باشند، را می‌توان تحمل نمود. یا اینکه ممکن است یک شر در یک جای به‌خصوص موجب کاهش کلی شر در تمام دنیا شود. در نتیجه بنا بر الویت‌های اگوستین این امکان وجود داشت که یک قاتل آینده را قبل از وقوع جرم و به منظور جلوگیری از جرم کشت (همانجا، ص ۱۴)  .سده‌ها بعد  با چنین تفسیری مسیحیان جنگ صلیبی را راه انداختند.نکته جالبی که باید در نظر داشت اینکه هنگامی که کلیسای مسیحیت برای گرفتن هر چه بیشتر قدرت خیز برداشته بود، اگوستین بحث شر کمتر را مطرح کرد.

پس از آن معضل شر به یک ریاضیدان بزرگ یعنی لایبنیتس رسید. در نظر او خدا «بهترین دنیای ممکن» را ایجاد کرده بود. آنچه که بد بود یا ضایعات جانبی بودند و یا حکمتی در آن وجود داشت که عقل انسان به آن قد نمی‌داد. به عبارت دیگر حتی پدیده‌های شر بر اساس «ضرورت»، توسط یک معمار خوب ایجاد شده بودند. اینکه همه چیز یا خوب هستند و یا پیش‌فرضی «ضروری» برای چیزهای خوب در آینده محسوب می‌شوند.دلیل چنین نتیجه‌گیری البته چند  پیش‌فرض دیگر بود: اینکه خدا در همه جا حاضر است و در مورد هر اقدامی حساب و کتاب می‌کند و در نهایت اینکه انسان  «در بهترین دنیای ممکن زندگی می‌کند». او همچنین نتیجه دیگری می‌گیرد و آن اینکه اگر «شر کمتر نسبتاً خوب است» پس «خیر کمتر نیز نسبتاً بد است». بنابراین خیر نیز درجات مختلفی به خود گرفت.

  پس از مرگ لایبنیتس ،  اروپا شاهد زلزله وحشتناک پرتغال بود. حادثه‌ای که تمام اروپا را به لرزه دراورد. این موضوع پدیده قدرت مطلق خدا را در مرکز توجه قرار داد.  ولتر در کتاب معروف خود، کاندید نظرات بسیار خوش‌بینانه لایبنیتس در مورد   «ضرورت» های پنهان پدیده‌های شوم  را به زیر سؤال برد.ولتر  این تز را که خدا با محاسبات خود به این نتیجه می‌رسد ،  وقوع یک شر در یک منطقه ، موجب افزایش خوبی و برکت در تمام دنیا می‌شود، را  نادرست خواند. او بر قدرت تمام و کمال الهی خط بطلان کشید و نتیجه گرفت که انسان‌ها فقط با تلاش فراوان خود می‌توانند دنیای بهتری را بسازند. اینکه هر چیز بدی  را به «تاثیرات جانبی» امری نیک و خیر تقلیل داد نادرست است. با رشد اندیشه‌ روشنگری، فایده‌گرایی توسعه یافت. تمرکز کسانی چون ولتر و جرمی بنتام نه بر «شر کمتر» بلکه «خیر بیشتر» قرار گرفت. وظیفه حکومت قبل از هر چیز  تامین بیشترین لذت برای بیشترین تعداد مردم بود. لیبرالیسم وظیفه خود را افزایش شادی و لذت مردم تلقی می‌نمود.

امروز در زمانی که بیشترین تبلیغ برای شادی و لذت فردی صورت می‌گیرد، شر کمتر به یکی از پایه‌های فکری لیبرالیسم جدید بدل شده است. بسیاری از تصمیمات بزرگ با  تئوری شر کمتر توضیح داده می‌شوند. از نظامیان پنتاگون گرفته تا کنشگران حقوق بشر . کلمه «خیر»، «خوب»، «نیک» بتدریج، حداقل برای تصمیمات مهم و یا تنش‌زا،  از صحنه بدر رفته است

اما امروز در زمانی که بیشترین تبلیغ برای شادی و لذت فردی صورت می‌گیرد، شر کمتر به یکی از پایه‌های فکری لیبرالیسم جدید بدل شده است. بسیاری از تصمیمات بزرگ با  تئوری شر کمتر توضیح داده می‌شوند. از نظامیان پنتاگون گرفته تا کنشگران حقوق بشر . کلمه «خیر»، «خوب»، «نیک» بتدریج، حداقل برای تصمیمات مهم و یا تنش‌زا،  از صحنه بدر رفته است. استفاده از «خوب» با اوتوپی و ارمان‌گرایی پیوند زده می‌شود. از آنجا که تئوری شر کمتر، فقط  تحت شرایط استثنایی و «ضروری»  قابل استفاده است، و هنوز به عنوان «گناه قابل تحمل» شناخته می‌شود- زیرا همه به این پرنسیپ پولس رسول باور دارند که از »هیچ شری خیر زاده نمی‌شود»- و از آنجا که استفاده از این تئوری به یک امر روزمره در سیاست بدل شده است، پس جهان امروز در »شرایط استثنایی دائمی» بسر می‌برد. 

اگر بمب اتمی بر هیروشیما و ناگازاکی انداخته می‌شود، به خاطر پایان دادن به جنگ دوم جهانی بود، اگر به عراق حمله می‌شود، کشتار مردم عراق با عواقب احتمالی استفاده از بمب‌های شیمیایی و عواقب بسیار بدتر آن توجیه می‌شود. کشته شدن نیم میلیون کودک عراقی در اثر تحریم‌های عراق ، به خاطر مصائب فزاینده‌ای که رژیم صدام می‌توانست ایجاد کند، از نظر اخلاقی درست تلقی می‌گردد. مسأله اینجاست هیچ‌کس در باره  علت شکل‌گیری شرایط استثنایی هیچ توضیحی نمی‌دهد. هر بار که طرفداران تئوری شر کمتر، یک آینده سیاه و تاریک را ترسیم می‌کنند، همه چیز از نقطه صفر شروع می‌شود. هیچ گذشته‌ای وجود ندارد. انتخابات ایران را در نظر بگیرید، هیچ‌کس در مورد تبلیغات فراوان اپوزیسیون  برای  شرکت گسترده درانتخابات قبلی مجلس خبرگان که بالاترین ارگان «دموکراتیک» صغیر شمردن مردم ایران است و «مثلث جیم» (جنتی، یزدی، مصباح) نیازی به توضیح نمی‌بیند. آن به طاق نسیان سپرده شده است. علل استقبال از شعار «ایت‌الله قتل‌عام» نیز فراموش شده است. همیشه یک پدیده بدتر وجود دارد.

رفتاری که جورج اورول آن را «ناصادقانه» خواند، مربوط به این پدیده است که در تئوری شر کمتر، نخبگان سیاسی سعی می‌کنند فرد را به شکل «ناصادقانه» در شرایط تصمیم‌گیری قرار دهند. آیا بین روحانی و رئیسی فرق وجود دارد؟ قطعاً وجود دارد. اما هیچ توضیحی در مورد شباهت‌های انها، در سرسپردگی‌شان در دفاع از نظام فقها-هر چند با گرایشات سیاسی متفاوت- داده نمی‌شود. مهم‌تر از همه ان‌که سؤالی که در مقابل شنونده گذاشته می‌شود، از همان ابتدا جواب را در خود دارد. یک چهره منفور در مقابل چهره کمتر منفور. مهم این نیست، که هدف چیست، باید «واقعیت لحظه» را دریافت.

اینکه راستگرایان از چنین حربه‌ای استفاده می‌کنند، کاملاً قابل درک است، اما چپگرایانی که هدف خود را گسترش آزادی، برابری و دموکراسی بیشتر قرار داده‌اند-سوسیالیسم پیش‌کش-چگونه می‌توانند خود را در پشت یک معضل تقلبی پنهان کنند. زمانی که پس از سال‌ها مبارزه بر علیه شکنجه، دولت آمریکا آن را تحت شرایط مبارزه علیه تروریسم مجاز شمرد، شنونده در مقابل این معضل اخلاقی قرار داده شد: عدم شکنجه تروریست‌ها برای دست‌یافتن به اطلاعات و عملیات بعدی  انها، ممکن است باعث از دست رفتن جان دهها و صدها نفر در عملیات بعدی شود. مسلماً هیچ‌ انسان عاقلی خواهان از دست رفتن حتی یک نفر نیز نیست چه رسد به صدها. اما آنچه که فراموش می‌شود این است که تا به امروز هزاران نفر جان خود را برای منع شکنجه در سراسر دنیا از دست داده‌اند. از سرگیری دوباره آن تحت شرایط استثنایی و معضل شر کمتر موجب می‌شود که در جعبه پاندورا باز شود و دوباره هزاران نفر بی‌گناه زیر فشار شکنجه جان خود را از دست دهند. کسانی که از حربه شر کمتر  سوءاستفاده می‌کنند، درخت را نشان می‌دهند اما مانع دیدن جنگل می‌گردند. هدف آن‌ها قبل از هر چیز اجرای یک عمل «غیر اخلاقی» بدون پذیرفتن مسئولیت آن است. «ما ناگزیر به یک انتخاب بد هستیم، پس ما مسئولیتی در قبال نتایج شوم آن نداریم.»

از نظر چپ رادیکال، اگر  «معضل بد و بدتر» به عدم رضایت در اتخاذ یک تصمیم سخت تقلیل داده شود،  این پدیده همیشه وجود دارد. کسی که فکر کند شرایطی وجود دارد که یک کنشگر یا حزب سیاسی ، روزی در مقابل انتخاب بین بد و بدتر قرار نخواهد گرفت، فقط دچار توهم است. مسأله به هیچوجه کتمان این قضیه نیست که انسان در شرایط پیچیده معینی باید بنا بر ارزش‌های خود دست به انتخابی می‌زند که از آن راضی نیست. مسأله اصلی تعیین بد و بدتر است و نه وجود یا عدم وجود ان. مسأله انتخاب پرسپکتیو و خط قرمزهاست. چپگرایانی که مسئولیت‌پذیرند نه از شر کمتر بلکه خیر کمتر یاد می‌کنند. آن‌ها با تحلیل شرایط لحظه  بر ضرورت این یا آن اقدام تأکید دارند. اقدام درست آن چیزی است که متناسب با شرایط و نیروها اتخاذ شود و اگر یک حزب چپگرا ثابت کند که تحت شرایط معین و ویژه‌ای «ناگزیر» به اتخاذ تصمیمی شده‌ است،  آنگاه  حزب مزبور «درست‌ترین» و «بهترین» تصمیم را در شرایط مشخص اتخاذ کرده است و باید بتواند از این تصمیم دفاع کند. یک مثال شاید موضوع را کمی روشن‌تر نماید.

سوسیالیست‌ها معتقدند که  حل بسیاری از مشکلات عاجل و مهم جامعه، نیازمند یک تحول سوسیالیستی  و پایان دادن به  سیستم سرمایه‌داری است، اما آن‌ها با درک شرایط مشخص جامعه خود، پذیرفته‌اند که کوتاه‌ترین راه همیشه امکان‌پذیرترین راه رسیدن به هدف نیست. برای آن‌ها سوسیالیسم وسیله‌ای در راه هدف بزرگ‌تر بهروزی مردم است. آن‌ها سوسیالیسم را یکی از ارزشهای مهم در میان ارزش‌هایی  چون ازادی، برابری، عدالت اجتماعی، همبستگی و دموکراسی قلمداد می‌کنند. از این رو بسیاری از احزاب طرفدار سوسیالیسم برای گسترش  ازادی، برابری، عدالت اجتماعی، همبستگی و دموکراسی فعالیت می‌کنند و یک انقلاب سوسیالیستی را در دستور کار خود قرار نداده‌اند. آن‌ها می‌دانند که این راه طولانی و پر درد، اما در شرایط فعلی تنها راه ممکن است. آن‌ها در انتخابات بورژوایی شرکت می‌کنند با وجود آنکه می‌دانند نمی‌توانند برنامه حداکثری خود را به اجرا گذارند. آن‌ها اگر چه مجبور به انتخاب بین برنامه حداکثر و بخشی از  برنامه حداقل خود هستند، اما تا آنجا که آن را در خدمت هدفی بزرگ‌تر می‌یابند، آن را انتخاب درستی تلقی می‌کنند.

اگر در عمل خطوط قرمزی که ارزش‌هایی چون ازادی، برابری، عدالت اجتماعی، همبستگی،  دموکراسی در برابر هر نیروی مترقی می‌گذارد، وجود نداشته باشند آنگاه حیطه انتخاب  می‌تواند بسیار کوچک شود. بسیاری انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ را به خاطر خطوط قرمزی که ارزش‌هایی چون  آزادی و برابری در برابر همه انقلابیون قرار می‌دهد، تحریم کرده‌اند

همان‌طور که در بخش قبل گفته شد، دموکراسی مجبور است بین  «ازادی و برابری، تعارض و اجماع، شمول و محرومیت، اجبار و انتخاب، خودانگیختگی و ساختار، نظر متخصصین و نظر جمعی، محلی و جهانی، و حال و آینده توازن برقرار کند.» این توازن به معنی آن است که نیروهای مترقی مجبور هستند تحت شرایط دست به انتخاب‌های سختی بزنند. این انتخاب‌ها به خاطر وجود نیروهایی دیگر اجتماعی که درک متفاوتی از دموکراسی دارند، کار بسیار ساده‌ای نیست. از این رو آن‌ها در بسیاری از موارد مجبور به انتخاب بین خوب و کمتر خوب می‌شوند.

حال، اگر یک نیروی سیاسی معین چپ اعتقاد داشته باشد : «اصلا مهم نیست که مبارزه ما برای تغییر ساختار است یا تغییر رفتار» ولی فقیه، و  هدف مهم نیست بلکه واقعیت تعیین‌کننده است و یا آن طور که برنشتاین گفت، «من صادقانه اعتراف می‌کنم که احساس یا علاقه فوق‌العاده کمی نسبت به آنچه گفته می‌شود «هدف نهایی سوسیالیسم است» دارم. این هدف، هر چه که می‌خواهد باشد، برای من هیچ است؛ اما جنبش همه چیز است.» اگر در عمل خطوط قرمزی که ارزش‌هایی چون ازادی، برابری، عدالت اجتماعی، همبستگی،  دموکراسی در برابر هر نیروی مترقی می‌گذارد، وجود نداشته باشند آنگاه حیطه انتخاب  می‌تواند بسیار کوچک شود. برای نمونه: بسیاری انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ را، در شرایط مشخص امروز،  به خاطر خطوط قرمزی که ارزش‌هایی چون  آزادی و برابری در برابر همه انقلابیون قرار می‌دهد، انتخابات را تحریم کرده‌اند.

در جمهوری اسلامی زمانی که خمینی و طرفدارانش تصمیم به قتل عام زندانیان سیاسی گرفتند، این فقط «ایت‌الله قتل‌عام» نبود که دست به چنین جنایتی زد. مسلماً در بین طرفداران خمینی، اندک افرادی بودند که از چنین جنایتی دفاع نمی‌کردند اما این فقط منتظری بود که صدای اعتراض خود را بلند کرد. مخالفین اندک  اعدام‌ها اگرچه در دل قتل‌عام را محکوم می‌کردند اما اعدام عده‌ای مجاهد و دست چپی را شر کمتری در مقابل شر بزرگ‌تر- «تزلزل سیاسی جمهوری اسلامی»  – تلقی کردند. آن‌ها در بهترین حالت سکوت را پیشه نمودند. و امروز برخی از انان خواهان بازنویسی تاریخ و پاک کردن مسئولیت خود هستند. مثلاً نگاه کنید به بیانیه جمعی شصت نفره در تقبیح سازمان عفو بین‌الملل(نک به جاسکی، ۱۳۹۹:۲)

چپگرایان می‌توانند تحت شرایط معینی به یک رژیم دست راستی رأی دهند اما باید نشان دهند که چگونه تصمیم انان به هدف نهایی‌شان کمک می‌کند و مسئولیت آن را بپذیرند. هدف آن‌ها نه کشاندن مردم به پای صندوق‌های رأی و شرکت در یک بازی نمایشی برای تقسیم قدرت در بین نخبگان رژیم بلکه گسترش دموکراسی  و ارزش‌های عام انسانی است. نباید  این گفته هانا آرنت را از یاد برد: طرفداران  انتخاب شر کمتر فراموش می‌کنند که شر کمتر  نیز خود یک شر است.

سخن اخر

در این نوشته سعی شد تا به طور خلاصه گرایش‌های چند نیروی مختلف که درک محافظه‌کارانه‌ای از دموکراسی دارند، بررسی شوند. در مرکز توجه، دو درک متفاوت  قرار داشت. جوزف شومپیتر به عنوان یک اشراف‌زاده سلطنت‌طلب،  طرفدار دموکراسی محافظه‌کارانه بود و قصد داشت اشراف هم میهن خود را به این حقیقت واقف سازد که با پذیرش برخی از نهادهای دموکراتیک،  نخبگان می‌توانند قدرت را در دستان خود حفظ کنند. دیدگاه او نسبت به دموکراسی  تحت تأثیر مارکسیست‌های اتریشی تا حدی رادیکالیزه شد، اما پس از مهاجرت به ایالات متحده آمریکا، زمانی که با جنبش نیودیل و رادیکالیسم این جنبش آشنا گشت، بشدت وحشت‌زده شد و تئوری معروف دموکراسی نخبگان خود را تدوین نمود. آنچه که در اینجا اهمیت دارد اینکه او به دقت پدیده سرمایه‌داری و نقاط قوت آن را مطالعه کرد. اشراف را دعوت نمود تا از سرمایه‌داری به عنوان یک نظام پیشرفته حمایت کنند. از آنجا که از تناقضات درونی سیستم اگاهی داشت، سقوط سرمایه‌داری و ظهور سوسیالیسم را ناگزیر اعلام نمود. اما او مبلغ نوعی دموکراسی محافظه‌کارانه شد. برخی وی را «مارکسیست بورژوایی» تلقی می‌کنند.   اگرچه خود را طرفدار  سوسیالیسم دمکراتیک می‌خواند، اما سوسیالیسم او یک سوسیالیسم محافظه‌کارانه متکی بر حفظ قدرت در دست نخبگان بود. اهمیت وی نه فقط به خاطر نظرات صریح و واضحی که اعلام کرده بلکه تأثیری است که بر متفکران هم نسل خود و نسل‌های بعدی خود گذاشته است. برخی چون لیپست بر اهمیت نظرات شومپیتر تأکید کرده اما برخی دیگر در سکوت نظرات او را اقتباس نموده‌اند.

امروز نیز با وجود تعدد تئوری‌های  دموکراسی می‌توان آن را به طور سرانگشتی به دو دسته مهم و بزرگ تقسیم نمود (با تکیه بر تعدد نظرات درهر دسته). اول، تئوری که دموکراسی را همیشه به عنوان یک نیروی متحول‌کننده در نظر می‌گیرد، آن را هیچ‌گاه کامل تلقی نمی‌کند و بر رادیکالیزه شدن آن پای‌می‌فشارد، بر اهمیت اعتقادات و ایدئولوژی‌‌های دمکراتیک تأکید دارد، آن را  در یک ارتباط دینامیکی با جنبش‌های دمکراتیکی قرار می‌دهد که سعی دارند ارزش‌های دمکراتیک را در مرکز توجه خود قرار دهند. در نقطه مقابل دمکراسی به مثابه یک روش قرار دارد. در این دیدگاه در مورد راه‌هایی بحث می‌شود که احزاب و نخبگان سیاسی بتوانند در یک رقابت ،کنترل شده  یا ازاد، رسما و به «شکل دموکراتیک» ریاست نهادهای دموکراتیک را به عهده گیرند. در این دیدگاه نهادهای دموکراتیک تقریباً ثابت و بدون تغییر هستند. در نوع اول دموکراسی ، جنبش‌های اقتصادی و اجتماعی موتور گسترش رویه‌های دموکراتیک هستند، در نوع دوم دموکراسی چیدمان نهادهای سیاسی معینی است و مردم فقط به هنگام انداختن رأی در صندوق‌ها اهمیت پیدا می‌کنند.

این دو برداشت مختلف لزوماً خط فاصل سوسیالیست‌ها و غیرسوسیالیست‌ها نیست، چنانچه شومپیتر نیز خود را طرفدار سوسیالیسم دمکراتیک تلقی می‌کرد. در حالی که لیبرالی چون الکسی توکویل توسعه دمکراسی را «توسعه تدریجی پرنسیپ برابری» درک می‌نمود. این دو درک از دموکراسی حتی مرز انقلابی و رفرمیسم را تعیین نمی‌کند، چنانچه انقلابی چون لنین نیز چنین درکی نخبه‌گرانه از دموکراسی داشت و رابطه دیالکتیکی جنبش و رهبران و رابطه حزب و مردم را بخوبی درک نکرد. درست با چنین درکی بود که الن مایک سینزوود پس از فروپاشی اتحاد شوروی گفت «در واقع، مهمترین درسی که ما باید از فروپاشی کمونیسم بیاموزیم این است که، کاپیتالیسم ثابت نموده است که  می‌تواند بدون دمکراسی عمل کند، اما سوسیالیسم نمی‌تواند» ( به نقل از جاسکی، ۱۳۹۸)

به همین ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که در میان بسیاری از طرفداران تحریم انتخابات، افراد زیادی وجود دارند که به نام دموکراسی انتخابات را تحریم نموده‌اند، اما درک آن‌ها از دموکراسی همان دموکراسی نخبگان است. اما عکس این قضیه اعتبار ندارد. کسانی که در انتخابات به نام دموکراسی و سیادت از آن شرکت می‌کنند، در بهترین حالت طرفدار دموکراسی نخبگان هستند. کسانی که  به هر دلیلی خود را سوسیالیست می‌خوانند، و شرکت در انتخابات را فقط منوط به حضور یا عدم حضور تاجزاده می‌کردند نیز باید در این مورد تأمل کنند.

در میان اسلامگرایان، از همان روز اول ، چنانچه تجربه شخصی این قلم در مورد یک فعالیت صنفی شهادت می‌دهد،  گاه از « دموکراسی اسلامی» یا «مردمسالاری اسلامی» حمایت شد. این « دموکراسی» مبتنی بر حفظ قدرت خود و همفکران خود بود. راه‌حل نیز بسیار ساده بود. اول، توسل به رأی اکثریت، زمانی که کسب اکثریت مسجل بود، مانند رفراندوم جمهوری اسلامی،  دوم، ایجاد یک اکثریت از طریق حذف «قانونی» رقبا (شورای نگهبان) و یا رأی مردم در شرایطی که امکان کسب اکثریت وجود نداشت (تقلب در صندوق‌های رای‌گیری، عدم وجود یک نهاد انتخاباتی مستقل) و یا هنگامی که وجود یک اقلیت در نهادهای انتخاباتی را نامناسب تشخیص دادند، مانند تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی که با تعیین شرایط ویژه،  امکان حضور دگراندشان را غیرممکن نمودند. تنها دگراندیشی که رأی آورد قاسلمو بود که او نیز با تهدید از خیر نمایندگی گذشت. امروز بسیاری از بازیگران جمهوری اسلامی شرکت یا عدم شرکت خود در بازی انتخابات را منوط به حضور یا عدم حضور خود نموده اند. مانند احمدی‌نژاد.

 این به معنی نادیده گرفتن اختلافات درونی نخبگان جمهوری اسلامی نیست، بلکه باید به دقت از همه اختلافات درونی استفاده نمود، و از ورود همه نیروهایی که به جبهه مخالفین جمهوری اسلامی می‌پیوندند استقبال نمود.  اما نکته اینجاست که نباید ریشه اختلافات را نادیده گرفت.  توجه به علل  اختلاف حول یک مفهوم  مناقشه‌امیز است. این مناقشه را نیز با حذف اعتقادات و ایدئولوژی‌های دمکراتیک نمی‌توان حل کرد. تلاش شومپیتر و برخی از اندیشمندان لیبرال بعدی، فاصله گرفتن از دموکراسی به مثابه یک ارزش، و تقلیل آن به صندوق رأی ، چند نهاد دموکراتیک و یک رقابت نیمه آزاد بود.

هسته مرکزی اختلاف از همان ابتدی شکل‌گیری دموکراسی، در مورد نقش مردم، آزادی و برابری  بود. اینکه همه مردم، بدون توجه به جنس، رنگ پوست، ثروت، اعتقادات دینی، میزان سواد ..برابر هستند، این به معنی آن نیست که همه به یک اندازه خود را درگیر مسائل دمکراتیک خواهند کرد، بلکه همه به یک اندازه در تعیین سرنوشت  خود اهمیت دارند. این برابری بدون وجود ازادی، نه فقط در یک مقطع کوتاه، بلکه به مثابه ارزشی که همیشه بایستی پاس داشته شود، میسر نیست. افرادی چون اسرافیلیان می‌توانند در عرصه علم و دانش موفقیت‌های زیادی کسب کنند، اما برای حل اختلافات به چماق روی اورند. باید تأکید نمود که این قلم وجود نخبگان و اختلاف آن‌ها با مردم را کتمان نمی‌کند بلکه بر وجود یک رابطه دیالکتیکی بین مردم و رهبران، بین جنبش خودبخودی و آگاهی تأکید دارد.

منابع

  • ویکیپدیا
  • ابراهیم اسرافیلیان، ۱۳۹۶، «چرا جیغ و داد»، هابیلیان
  • ابراهیم اسرافیلیان، ۱۳۹۵، زندگینامه ابراهیم اسرافیلیان از زبان خودش، آی‌هوش
  • رضا جاسکی، ۱۳۹۹ ، پرتره‌ای بدون رتوش، اخبار روز
  • رضا جاسکی، ۱۳۹۹:۲ ، جنگ قدرت در ایران، اخبار روز
  • رضا جاسکی، ۱۳۹۸، سرگشتگی در باره یک مفهوم، اخبار روز
  • توماس مک‌کرو، ۱۳۹۶، اموزگار نواوری: شومپیتر و تخریب خلاقانه، انتشارات دنیای اقتصاد
  • جوزف شومپیتر، ۱۹۴۲، سرمایه‌داری، سوسیالیسم و مردم‌سالاری، انتشارات توانا
  • فرخ نگهدار، ۱۳۹۸، گفتگو با گذشته؛ سفر به پیش از انقلاب ۱۳۵۷، بی‌بی‌سی فارسی
  • فرخ نگهدار، ۲۰۱۸، یک خوش بینی تصحیح شده، سایت نگهدار
  • Ellen Meiksins wood, 1995, Democracy against Capitalism, Cambridge university press
  • Astra Taylor, 2019, Democracy may not exist but we’ll miss it when it’s gone, Metropolitan books
  • John Medearis, 2001, Joseph Schumpeter’s Two Theories of Democracy, Harvard University Press
  • John Medearis, 1997, Schumpeter, the New Deal, and Democracy, American political science review, vol 91, No 4
  • John Medearis, 2009, Joseph A. Schumpeter, Continuum
  • Joseph Schumpeter, 1994, Capitalism, Socialism and Democracy, Routledge
  • George Orwell, 1945, Through a Glass, Rosily, Tribune
  • Edward Carig, 2005,The shorter routledge encyclopedia of philosophy, Routledge
  • Eyal Weisman, 2012, The least of possible evils, Verso
  • Ralph Miliband, 1992, Fukuyama and the socialist alternative, NLR, no 193

https://akhbar-rooz.com/?p=116216 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهرام خراسانی
بهرام خراسانی
2 سال قبل

جناب جاسکی گرامی
گفتارنامه‌ای است بسیار پربار و آموزنده. به سهم خودم از شما سپاسگزارم.
بهرام خراسانی، ۲۶ خرداد ۱۴۰۰

عزت
عزت
2 سال قبل

یک سینه سخن آقای جاسکی
بی شک آقای جاسکی یکی از پرکارترین
 کوشندگان سیاسی ما در عرصهٔ تحقیق است. من شخصا نوشته های ایشان را به خاطر بسطی که به موضوع می دهند، با علاقه دنبال می کنم. اما در این نوشته، به هر علت، آنچه را که پراکنده اند ، نتوانسته اند جمع کنند. زیرا تیترنوشته این انتظار را در خواننده می آفریند که از چیزی گرد وغبار روبیده شود و موضوعی شفاف تحویل بگیرد. اما متاسفانه گشت وگذار های غیرلازم نویسنده، برگردوغبار افزوده است. اصرار نویسنده بر افزایش حجم اطلاعات حاشیه ایی، معمولا بجای آنکه متن و راه را برخواننده معلوم سازد، اورا در کناره ها سرگشته می کند. این علاقهٔ گاه مفرط به “همه چیز گویی” این خطر را در بر دارد که آنچه را که لازم است خوب نگویی و یا در گرد وغبار گم شود.بعنوان مثال در این مقالهٔ تحلیلی، اشاره به صبحانه کافیست، و گفتن از کره و مربا، گرهی از دموکراسی باز نمی کند، کما اینکه ذکر اسامی همکلاسی های فلان فیلسوف و ازدواج او و… ، کمکی به شرح استدلالات آن فیلسوف نخواهد کرد. البته اشکالی نیست اگر نویسنده بر اظهار آن پافشاری دارد،او می تواند در پایین متن آنرا با شماره ایی ضمیمهٔ پاورقی کند. همین از هر دری سخن گفتن،باعث می شود دری را که نویسنده می‌خواهد برای خواننده باز کند، از نگاه دور بماند. همین موضوع بر نتایج استدلالات نویسنده، پرده ایی مبهم کشیده است که ورود به آن در حجم یک کامنت نیست. 

سعید یکتا
سعید یکتا
2 سال قبل

جناب باسکی ارجمند،
نگارنده روشنگری های شما را ارج می نهد . کاش نگهدارها و کسانی که در نوشته های فاخر جنابعالی مستقیم و غیر مستقیم و کم یا زیاد مورد بازنگری قرار می گیرند به پیام های شما عنایت داشته باشند.
متاسفانه با این تجربه تلخ روبرو هستیم که نگهدار ها نه به دگراندیشان و نه به واکنش های دیگران نسبت به کنش های خود وقعی نمی گذارند.
نگهدار اخبار روز را دنبال می کند و گاهی کامنت هم می نویسد .
امیدوارم این کامنت را بخواند و پاسخ دهد.
بهر جهت نگهدار ها هر روز به رنگی در میایند. که با هیچ یک از مواضع آنها از نوجوانی تا کنونی آنها؛ از چپ رادیکال تا سوسیال دموکرات و «سوسیالیست » یا شاهدوست و نئولیبرال نمی توان تبین کرد.

در سال ۱۳۶۰ ، بعداز فاجعه ی خونین و مرگبار مراسم جشن اول ماه در میتینگ قانونی میدان آزادی توسط اشرار حکومت خمینی ، کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت اعلامیه ای به مناسبت غائله ۱۵ خرداد ۴۲ منتشر کرد . از اعضاء و هواداران خواست که آن اعلامیه را صبح جمعه در مسیر های منتهی به دانشگاه تهران بین مردم که برای نماز جمعه به دانشگاه تهارن عازم بودند پخش کنند تا آنها با مواضع ارتجاعی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) بیشتر آشنا شوند.

امروز بعداز حدود ۴۰ سال از آن حرکت ارتجاعی نیروهای مذهبی آقای نگهدار در توئیتر می نویسد:
” از عزیزانی که خدا ترسند و میخواهند روز جمعه به ابراهیم رئیسی رای دهند عاجزانه استدعا دارم که در خلوت خود شمه‌ای از کارهای او را به یاد آورند و قصد خود را با خدای خود در میان گذارند. و فقط هرگاه ندا شنیدند که امر خیر و حاجت استخاره نیست آن نام را بر برگه رای بنویسند. ”
جناب جاسکی این حرفها چه ربطی به دموکراسی و مقایسه با مواضع متفکران جهانی راست و چپ دارد؟

حکومت ولایت فقیه از همان اول پشت «همه پرسی» و «انتخابات» رندانه سنگر گرفت.
از اولین رئیس جمهور بنی صدر تا رجائی ، خامنه ای ، رفسنجانی ، خاتمی ، احمدی نژاد و بالاخره روحانی همه از جماعت روحانیون و متعصبین دینی بوده اند و اگر این حکومت تمامیت خواه ایدئوژیک دوام بیاورد در بر همین پاشنه خواهد چرخید. امروز رئیسی و جلیلی ، فردا ذوب شده ی دیگری در حکومت ولایت فقیه…
نگهدار ها در «انتخابات» غیر منتطره دوم خرداد ۷۶ نقشی نداشتند چون آن جنبش کار مردم بود.
نگهدار ها برای نجات اصلاح طلبان حکومتی در سال ۸۴ کاری از دستشان ساخته نبود. چون مردمی که فقط در ۷۶ و ۸۰ رای ندادند. وقتی فهمیدند که در حکومت ولایت فقیه قوای سه گانه در دست دیکتاتور ست و « انتخابات » بازی ست .
نگهدار ها به اعتراضات سال ۹۷ و ۹۹ کاری ندارند چون این ها نیز کار مردم ست.
حرف آخر :
بعداز سوم شهریور ۱۳۲۰ در بحبوحه جنگ جهانی دوم و عفریت فاشیسم و نازیسم ، در ایران نسیم آزادی وزید. البته هنوز شاهدوستان و پهلوی پرستان نتوانسته اند آنرا هضم کنند و شدید از برکناری رضا شاه دلخورند.
هرچه بود دوره ای بی بدیل از فرمان مشروطه ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ تا امروز .
دریغ که آن دوره ی پر بار اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی که می توانست ایران را نیز مانند سایر دموکراسی های جهان آبدیده و با ثبات کند با کودتای نظامی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به پایان رسید.
برخورد نیروهای پادشاهی خواه ، مذهبی ، ملی ، چپ و….همیشه نسبت به دوره ی ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۰ و مقایسه همه جانبه آن با زمان رضا شاه ، محمد رضا شاه ، خمینی و خامنه ای منصفانه نبوده ست.
باز شناسی دوره ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۰ و برجسته کردن نقاط ضعف و قوت آن می تواند تجربیات بی بدیل آن دوره را که ایران دارای حکومت مشروطه سلطنتی بود را با دموکراسی های واقعا موجود جهان مقایسه کرد .
حضور پر رنگ آن دوره در تاریخ معصر ایران از امکان دوباره مشارکت حکومت ، مردم ، احزاب و احاد و نحله های مختلف فکری حول قانون اساسی حکایت می کند.

نیک
نیک
2 سال قبل

دوستان مقاله مینویسید یا کتاب؟ باور بفرمائید که تاثیر یک مقاله کوتاه که خوانده شود بسیار بیشتر از مقاله و یا کتابیست جامع که خوانده نشود. مختصر و مفید کردن مطلب بخشی از هنر نویسندگیست.  

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x