در یادداشتی از سعید حجاریان با عنوان «یک سخن در میانه نبود» در وبسایت مشق نو انتشار ۱ فروردین ۱۴۰۰ آمده است:
“چهرههای نزدیک به رضاشاه مانند سیدضیاءالدین طباطبایی، علیاکبرخان داور، عبدالحسین تیمورتاش، نصرتالدوله فیروز عاقبتی جز تبعید و مرگ نیافتند و مابقی نیز به اشکال دیگر محدود شدند. این شاید خوی نظامهای دیکتاتوری است؛ در پیریزی نظام جدید همگان با شور و اشتیاق به کمک دیکتاتور میآیند و خدماتی انجام میدهند و بعدها، جای خود را به مُشتی چاپلوس میدهند. اما، چرا چنین شد؟ . . . توسعه از درون تجدد بیرون آمد؛ یا بهتعبیری «مدرنیزاسیون» میوه «مدرنیته» بود.”
هدف حجاریان از چنین مباحثِ بعضا کارشناسی در موانع آزادی و مدرنیته و . . .
در واقع توجیه کردن حکومت منحصر بفرد آخوندی در ایران است، که به عنوان عارضهای بنیان کن، ۴۲ سال است، گریبان جامعه ما را در فقر و فلاکت همه جانبه، میفشارد.
نقش کارگزاری و برنامهریز حجاریان در این جنایت هولناکِ تاریخ معاصر ایران کارساز است، او میخواهد با طرح “گفتمان مدرنیته” حساسیت کنشگران تحولخواه اجتماعی را از مسائل کاربردی و مبتلابه روز منحرف کند. در شرایط فاجعهباری که دولت اسلامی فقط نیم درصد مردم ایران را واکسینه کرده است، ایشان نظریهپردازیست که از استراتژیست بودنش در حفظ چنین نظامی، شرمگین نیست.
مسئله جامعه ما استبداد ولایت فقیه چهل ساله است که حجاریان های مواجب بگیر و البته فتاتیک و آزادی کش همچنان در ماندگاری و بزک کردن آن می کوشند.
تاریخ پژوهان میدانند که یک سخن از سال ۵۸ در میانه بوده و آن نبود جمهوری اسلامیست که زندهیاد احمد شاملو در گفتوشنودی با هفتهنامه «تهران مصور» ۴ خرداد ۱۳۵۸ میگوید:
“بگذارید در باب تحریم رفراندوم توضیحی بدهم: بعضیها بر این تصور باطلند که تحریم رفراندوم معنیش مخالفت با جمهوری اسلامی بود، در صورتی [که] مطلقاً چنین نیست. دستکم برای شخص من قضیه به این صورت نبود، من خود را تا آن حد بیمنطق نمیدانم که با چیزی که نمیشناسم و کسی ماهیت آن را برایم توضیح نداده است از در مخالفت درآیم. آقایان روحانیون گفتند «به جمهوری اسلامی رأی بدهید» ولی نگفتند منظورشان از «جمهوری اسلامی» چیست و این جامعه را از روی کدام الگویی در هزار و چهارصد سال تاریخ اسلام به قامت بریدهاند. فرصت داشتند که بگویند و نگفتند. رادیو و تلویزیون و روزنامه هم در اختیارشان بود و نگفتند (و امروز هم که دو برابر تعداد رأیدهندگان رأی آوردهاند نمیگویند). حتی آیتالله عزالدین حسینی که خودش مردی مذهبی و پیشوای روحانی مردم کردستان است به صراحت گفت که مفهوم «جمهوری اسلامی» را درنمییابد و هنگامی که او درنیابد، دیگر حال من معلوم است. آقای حسینی گفت: «شما از ما میخواهید به این قوطی دربسته رأی بدهیم بدون اینکه بدانیم تویش چیست… دستکم در قوطی را بردارید بگذارید تویش را ببینیم!”
آنچه شاملو بر آن تاکید دارد نمیتواند مورد سوء استفاده حجاریان در تیتر مقالهاش شود. چند فراز از شعر شاملو باید او را شرمنده کند:
“چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
آزادی!”
“باری؛ همه هراس من
از مردن در سرزمینی است که
مزد گور کن از آزادی آدمی افزون باشد… “
“و عشق را
کنار تیرک راه بند، تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین…
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد…”
آن وقت خیلی وقاحت میخواهد که مغز تاریک اندیشِ اصلاحات که هنرش جااندازی ژریم ولایت است، همچون سعید آقا از “خوی نظامهای دیکتاتوری” بنویسد، اما به یاد و روی مبارک نیاورد که عمر انقلابی خود را با دمیدن بر تنور استبداد دینی ثبت کرده و هنوز در تثبیت حاکمیت ضد مردمی فعال است.
او در روزنامه شرق یادداشتی با تیتر”خشمگین از امپریالیسم ترسان از انقلاب” در۲۲ مرداد ۱۳۹۹ جا انداخته بود که:
“جامعه مدنی ضعیف و مردم فرسوده شدهاند و اساسا میل به خروج از منزل از بین رفته است چه رسد به خروج از حاکمیت!”
در صورتی که ابوالفضل قدیانی به صراحت بیان میدارد:
«به اعتقاد من خونبهای قربانیان به خونخفته رفتن مستبد امروز ایران و نظام استبداد دینی بر پایه ولایت مطلقه فقیه است. آقای خامنهای باید دست از این قدرت جهنمی بردارد و استعفا دهد و کنار رود تا عرصه برای برگزاری رفراندوم به منظور تغییر نظام جمهوری اسلامی و استقرار نظام جمهوری دمکراتیک سکولار فراهم گردد.»
این تفاوت کیفی یک فعال تحولخواه و شرافتمند با اصلاح طلبِ حکومتی مانند حجاریان واپسگراست که گویا کشف کرده:
“بهگمان من رضاشاه را نمیتوان عصاره انقلاب مشروطه نامید.”
ایشان اگر استعداد پذیرفتن «دموکراسی مشارکتی» که از آن سخن میگوید را دارد، از اعدام شدگانی که خود آتش بیار آن کشتارها بوده، بنویسد که دهه ۱۳۶۰ را با ایدهآل شورا و سوسیالیسم رقم زدند، و تاریخ جنبش کارگری را وامدار جرأت و مسئولیتپذیری و مبارزه راستینِ خود نمودند.
راستگراها که توسط ماشه سعید عسگر، مغز متفکر و نظریه پرداز دولت جهل، دروغ و جنایت اسلامی را نشانه گرفتند، مرتجعانی بودند که در بقای نظام ولایی، با حجاریان اختلاف نظری و تاکتیکی داشتند.
آنانی که به سخنان او جلب میشوند، یادشان باشد که سابقه ترور شدن و تعبیر شهید زنده برای ایشان، نمیتواند ردیف اتهامی در مجرم بودن سعید حجاریان را در تحکیم نظام تحت عنوان “حکومت سلطانی” با دستاویز شدن به تز “سلطانیسم ماکس وبر” لاپوشانی کند.
البته این تئوری پردازی توسط دکتر کاظم علمداری در “نقدی بر نظریه حجاریان- گنجی آیا جمهوری اسلامی رژیمی سلطانی است؟” بررسی شده است:
“سعید حجاریان با سلطانی خواندن نظام ایران، راه گذار را جمهوری اسلامی مشروطه، یعنی مشروط کردن تدریجی قدرت مطلق رهبر (سلطان) میداند. یعنی باز آفرینی خواست انقلاب مشروطیت در قالب جمهوریت دینی. او تاریخ یکصد سال گذشته ایران را ترکیب و تناوب میان سه پدیده مشروطه (مردم)، مشروعه (نهاد دین)، و سلطان (سلطنت) میداند که انقلاب مشروطیت با ترکیب نهاد مشروعه و سلطنت، و حذف مشروطه (مردم) پایان یافت. اما در ادامه فقط سلطان (دیکتاتوری سلطنتی) باقی ماند، و با انقلاب سال ١٣۵٧ و سلطه روحانیت بر آن خواست دیگر انقلاب مشروطیت (خواست شیخ فضل الله نوری) یعنی مشروعه (نهاد دین) بر آن غلبه یافت. اما این بار در ترکیب با جمهوریت. با توجه به این شرایط، اکنون زمان آن است که سنتز مشروطه (جمهورمردم) و مشروعه (نهاد دین) از طریق اصلاحات مرحلهای پی گرفته، و مشروطه دینی (ترکیب انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی) بوجود آید. و سپس از این مسیر، مراحل اصلاحات تعیین و ادامه یابد. سعید حجاریان مینویسد:
“تجربهی من نشان میدهد که راه ایرانی توسعهی سیاسی، سنتزی خواهد بود از دو تجربهی انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی، البته من شرایط پیرامونی را در آن دخالت ندادهام؛ یعنی کماکان در عصر مشروطیت به سر میبریم و نمایندگانی از جانب تودهها باید در بوروکراسی حضور داشته باشند و از سویی دیگر، در عرصهی اجتماعی تلاش شود که رهبران محلی، چه در امر آگاهیبخشی و چه در امر سازماندهی، مردم را راهنمایی نمایند. با پیوند این دو دسته نیروست که میتوان بسته به موقعیت، مرحلهی اصلاحات را تعیین کرد؛ یعنی همان الگوی “فشار از پایین، چانهزنی در بالا” که بخش اول این شعار از تجربهی انقلاب اسلامی اخذ شده است و بخش دوم آن محصول تجربهی مشروطه است.”
این به معنای مشروط کردن قدرت رهبر، در چار چوب نظام جمهوری اسلامی است. حجاریان باید به این نکته توجه کنند که برخلاف دوره مشروطیت، که مورد استقبال مردم بود، مردم با نظام جمهوری اسلامی مسأله دارند. خواست مشروطه خواهی در دوره انقلاب مشروطیت، گام بزرگی به پیش بود. در حالی که تعدیل جمهوری اسلامی در چارچوب مشروطیت، در بهترین حالت، نگهداری آنچه مردم از آن گریزانند، است. نمیتوان مردم را حول خواست حفظ جمهوری اسلامی بسیج کرد تا به اصلاح از پائین فشار وارد آورد.”
عملکرد و بینش حجاریان نشان داده که “فشار از پائین” از دیدگاه او یعنی سازماندهی اعتراضات مردمی را بخشی از دولتمردان حکومتی عهدهدار شوند تا سطح و کیفیت مطالبات زحمتکشان از خط قرمزهای نظام اسلامی فراتر نرود.
“چانه زنی در بالا” فقط توسط کارگزاران انقلاب اسلامی و شریکان در قدرت انجام گیرد. وفاداران به نظام حق ویژه دارند تا در نوع اقتدار و سرکوب اِعمال نظر کنند. خط مشی حجاریان چگونه ماندن ولایت فقیه است با روشهای متفاوت و متناقضی که در نقل قول فوق ملاحظه شد. او ۴۰ سال است که به اوجب واجبات که همانا حفظ نظام است متعهد مانده است.
تز مغز متفکر اصلاحات در واقع “کنترل از پائین و مصالحه در بالا” ست.
در نقد و تحلیل تفکر سعید حجاریان به سه مقاله زیر از رامین بهاری مراجعه کنید:
– سعید حجاریان و شعبده اصلاح گری
– سعید حجاریان، خشمگین از اصول گرایان، هراسان از تحول خواهان
– ” بدون شرح “