ک .ط -کمتر از شش ماه پس از مرگ دیگو مارادونا، دادستان عمومی آرژانتین اتهامات قتل عمد را علیه تیم پزشکان و پرستاران اسطوره آرژانتین مطرح کرد. روزنامه لاناسیون و ایستگاه تلویزیونی TN با استناد به محافل قضایی، لئوپولدو لوک پزشک شخصی مارادونا، رآگوستینا کوزاچوف، روانپزشک و چندین پرستار وی را در مرگ او مقصر دانست.در مطلب بیش روی ، به بهانه بحران در مرگ وی، مطالب کمتر گفته شده دیگری از اسطوره جنجالی تاریخ فوتبال را مرور می کنم:
یوهان کرویف قبل از مرگ و پس از آنکه فهمید به بیماری سرطان مبتلا شده در جمله ای تاریخی گفت؛ فوتبال همه چیز به من داد، ولی سیگار همه آنها را از من گرفت !در مورد مارادونا نیز این گفته بگونه دیگری صدق می کند:؛ فوتبال به او همه چیز داد و تنها او خودش بود که توانست همه چیز را اینگونه بی رحمانه از خویشتن بگیرد.!
برای اکوسیستم فوتبال یک کشور به ندرت چهره سیاسی تری نسبت به دیگو مارادونا برای آرژانتین وجود داشته است. ماکس وبر ، از جامعه شناسان قرن بیستم ، با طرج ایده “اقتدار کاریزماتیک” به کیفیت خاصی از شخصیت فردی ،پرداخت . بر اساس این نظریه فرد از افراد عادی جدا می شود و به او مانند یک فرد فوق العاده ،سوپرمن فوق بشری ، یا حداقل بطور خاص و خصوصیات استثنایی.نگریسته و رفتار می شود.مارادونا، چنین بود به خصوص وقتی به ناپولی پیوست. برای یکی از فوتبالیست های برجسته جهان، انتخاب یک باشگاه در جنوب ایتالیا و عبور از میلان ، اینتر یا یوونتوس، قلمرو ناشناخته ای بود .او خیلی زود مسیح آنان شد. هنگامی که با هلی کوپتر خود از آسمان فرود می آمد ، ناپولی ها در او مردی را می دیدند که با استفاده از فوتبال می توانست برای رسیدن به یک حق سیاسی اجتماعی برابر در جامعه ایتالیا طبقاتی با اقلیتی ثروتمند و اکثریتی فقیر بجنگد. ناپل به زودی به خانه دوم مارادونا تبدیل شد. او خیلی زود طرح دوستی با مافیای محلی کامورا را ریخت و چنان شد که وی می توانست در هر ساعت از روز به هر نقطه از شهر قدم بگذارد و مانند یک پادشاه با او رفتار شود. مانند بسیاری از جاهای فقیر. مردم ناپل و مارادونا هر دو پرآشوب بودند اما دوستداشتنی و آنها در کنار هم فوقالعاده بودند.
جیمی برنز، نویسنده مشهور میگوید: «مارادونا یکتنه کاری را انجام داد که مردم ناپل در طول عمرشان دعا میکردند که انجام شود. او کسی بود که باعث شد ناپل در برابر شمال پیروز شود.. برنز، زمان زیادی را در ناپل گذراند و کتاب «مارادونا: دست خدا» را نوشت. او بود که ماجرای رقصیدن مارادونا در خیابان را تعریف کرد. جیمی،ماجرای آن رقص را اینگونه بیان کرده: ساعت پنج صبح است. دیهگو مارادونا و اطرافیانش از رستوران بیرون میآیند. مارادونا جشن گرفته است. او اخیرا کمک کرده که ناپولی به فینال جام یوفا ۱۹۸۹ برسد. مارادونا در خیابان میرقصد و آواز میخواند. پیرزنی که در نزدیکی زندگی میکند پنجرهاش را باز میکند و به او میگوید ساکت شود: «فکر کردی کی هستی؟ مالک ناپل؟»مارادونا به پیرزن نگاه میکند، لبخند میزند و به شیوهای که طرفداران فوتبال سالها نامش را صدا میزدند، میگوید: «منم، مارا-دووووووونا». پیرزن حالا او را به جا میآورد و برایش دست میزند.مارادونا آن سال تیمش را به قهرمانی جام یوفا میرساند و سال بعد برای دومین بار آنها را قهرمان لیگ میکند. این یعنی موفقترین دوره در تاریخ باشگاه ناپولی و جنوب که با دوگانه داخلی لیگ و جام حذفی در سال ۱۹۸۷ شروع شد. چهار سال پیش از حضور مارادونا، زلزله ایرپینیا ۲۵۰۰ نفر را در آن منطقه کشته و باعث بیخانمان شدن ۲۵۰هزار نفر شده بود. مافیای کامورا در شهر قویتر از همیشه شده بود: آنها بودجهای که برای بازسازی منطقه کنار گذاشته شده بود را در اختیار گرفته بودند و بر صنعت ساختمان منطقه چنبره زده بودند. رقابتی سخت بین گروههای مافیایی در دهه ۱۹۸۰ جریان داشت. سیمونه دیمئو، خبرنگار و کارشناس حوزه کامورا، در حالی که در مرکز شهر ناپل بیچرین (ترکیب اسپرسو، شکلات و شیر) مینوشیم میگوید: «آن سالها، هر روز یک قتل اتفاق میافتاد. ببینید که شدت دعواها تا چه حد بوده است.» ناپل در آن زمانها شهری بود که همیشه منتظر یکشنبه فوتبالی بود. روز بازی. طرفداران رقیب کیسههای زباله را به ناپلیها نشان میدادند. تازه آنها باادبهایشان بودند. بقیه شعرهایی با این مضامین میخواندند: «وباییها! قربانیان زلزله! شما هرگز با صابون خود را نشستهاید. شما مایه ننگ کل ایتالیا هستید!»فیامتا لویینو، مترجم و مسوول آرشیو فیلم کاپادیا میگوید: «در ناپل، همه بر این باور بودند که یک ناجی از بیرون شهر میآید و افرادی که در آنجا زندگی میکنند را نجات میدهد. این باور از جایی شکل گرفت که به باور مردم، سنجنارو، قدیس شهر، ناپل را از آتشفشان وزوویوس نجات داد و جهت باد را عوض کرد.»
زندگی دیگو مارادونا با این حال شاید به داستان هزاران زندگانی پیش افتاده دیگر بماند که در جائی از آنها یاد نخواهد شد. زندگیهائی بافته از شکوه و سرنگونی، پیروزی و سرافکندگی، نبوغ و درماندگی. او در ٣٠ اکتبر ١٩۶٠ در خانوادۀ فقیری در محلۀ «ویلا فیوریتو» در حاشیۀ بوئنوس ایرس زاده شد ، در کتابی به نام «من، دیگو» میگوید «اگر بخواهم در یک کلمه این محله را تعریف کنم، خواهم گفت مبارزه، زیرا در آنجا اگر چیزی برای خوردن بود، میخوردیم، و اگر نبود، نمیخوردیم».در اطاقی که او و هفت خواهر و برادراش زندگی میکردند، نه آب وجود داشت و نه برق. او از سه سالگی با دیگر بچههای محله در زمینهای خاکی فوتبال بازی میکرد. او نخست وارد تیم فوتبال محلۀ خود شد، خیلی زود به تیم نوجوانان کشور پیوست. هنگامی که ١٨ سال داشت، مسابقات جام جهانی ١٩٧٨ در کشوراش برگزار شد، اما مربی تیم ملی آرژانتین او را در تیم خود نپذیرفت. موضوعی که مارادونا او را از این بابت هرگز نبخشید. او برای جبران این «شکست»، تلاش خود را چند برابر کرد و یکسال بعد در تیم نوجوانان آرژانتین در توکیو به مقام قهرمانی رسید. او همان سال به عضویت تیم ملی آرژانتین انتخاب شد و نخستین گل خود را در لباس آبی و سفید این تیم در رویاروئی با تیم اسکاتلند در گلاسکو به ثمر رساند. زندگی حرفهای او از همان هنگام رو به اوج گذاشت.
جاناتان ویلسن از مفسران فوتبال انگلیس می نویسد: در سالهای دهه ۱۹۲۰ میلادی که آرژانتین، با ملتی به شدت مشتاق مهاجرت، به دنبال هویت از دست رفتهاش بود، آشکار شد که فوتبال میتواند یکی از معدود ابزاری باشد که این جمعیت از هم گسیخته را کنار هم نگهمیدارد. بدون در نظر گرفتن اینکه افراد چه پیشینهای دارند، همه میخواستند آن تیم آبی و سفیدپوش به پیروزی برسد و این اهمیت فرهنگی و سیاسی زیادی داشت. این بحث در صفحات هفتهنامه «ال گرافیکو» مطرح شد و اینکه فوتبال آرژانتین در برابر بازی انگلیسی قرار گرفته؛ قدرتی که با شروع جنگ جهانی اول تا حد زیادی تحلیل رفته بود. در زمینهای چمن مدارس بریتانیا، همه فوتبال قدرت بدنی و دویدن و انرژی بود. آرژانتینیها، برعکس، فوتبال را در ویرانهها میآموختند، در زاغهها، در زمینهای کوچک و ناهموار و شلوغ که وقتی کار سخت میشد، کسی نبود که مداخله کند؛ همه فوتبالشان زبلبازی، قلدرمآبی و داشتن تکنیک و زیرکی بود. بوروکوتو، سردبیر ال گرافیکو، در سال ۱۹۲۸ نوشت، اگر قرار باشد یک مجسمه از روح فوتبال آرژانتین برافراشته شود، «باید شکل یک بچه ولگرد با صورتی کثیف، با موهای شلخته که برابر شانه مقاومت میکند، با چشمانی هوشیار، جذاب، سرگردان و شیاد، با لبخندی اغواگر که به دهانش نمیآید و دندانهای کوچکی که به خاطر خوردن نان از دیروز مانده خسته و بیرمق است، باشد». «شلوارش باید چند وصله داشته باشد، پیراهنش با راهراههای لباس آرژانتین، یقه افتاده و سوراخهایی که جای خوردن موش است… زانوهایش را زخم سرنوشت خراشیده، کفشهایی که سوراخهای انگشتش به خاطر استفاده زیاد ایجاد شده. طرز ایستادنش باید متشخص باشد مثل اینکه دارد با یک توپ پاره دریبل میزند.»
کمی کمتر از نیم قرن بعد، دیگو مارادونا نخستین بازی ملی خود را انجام داد. حتی در ۱۶ سالگی او تنها یک فوتبالیست بزرگ نبود، به مثابه یک پیامبر بود. مارادونا که چهارشنبه در ۶۰ سالگی درگذشت، فرزند ویرانهها بود. او خودش را «کاکل سیاه کوچولو» توصیف میکرد، اصطلاحی که «اوا پرون» ابداعش کرد برای دورگههایی که از یک طرف ایتالیایی بودند و از طرف دیگر آرژانتینی. پدر و مادر مارادونا طرفدار پرون بودند و تصاویری از او و همسرش، خوان که رئیسجمهور آرژانتین شد، روی دیوار داشتند. اوا پرون و شوهرش به خاطر حمایت از حقوق کارگران و افراد کمدرآمد به محبوبیت زیادی رسیده بودند.
پدرش در پارانیا دلتا در ایالت کورینتس در شمال شرقیترین نقطه کشور قایقران بود و برای اینکه به همسرش –که با بستگانش زندگی میکرد و در خانههای مردم کار پیدا کرده بود- برسد، به بوینوسآیرس آمده بود. با جابهجایی بستگان، پدرش مجبور شد برای خودش با مصالح ساختمانی مستعمل یک خانه در ویا فیوریتو دست و پا کند؛ زاغهای پر از خشونت که پلیس هر روز با نفرات بسیار به آنجا میآمد. یک شب، مارادونا که تازه راه رفتن یاد گرفته بود، در چاه فاضلاب افتاد. عمو چیریلو که سعی داشت به او کمک کند، فریاد میزد: «دیگیتو! سرت را بالای کثافتها نگه دار». این عبارتی بود که مارادونا در لحظات بسیار سختتر زندگیاش از آن به عنوان یک شعار استفاده میکرد.در شرایطی بزرگ شد که نه برق داشتند و نه آب تصفیه شده، مارادونا از هر راهی میتوانست پول جمع کرد، بازکردن در تاکسی، فروختن ضایعات، جمع کردن فویل پاکت سیگار. در راه مدرسه با یک پرتغال، روزنامه لوله شده یا مشتی پارچه گلوله شده بازی میکرد و اجازه نمیداد توپ زمین بخورد حتی وقتی میخواست از روی پل ریل راهآهن رد شود.
تیفوسی ها وارد می شوند
در ایتالیا دربیهای بزرگی وجود دارد اما هیچکدام به اندازه دربی شهر رم میان لاتزیو و آ اس رم زیر سایه تنفر انجام نمیشود. گرگهای رمی سالیان سال است که نماینده طبقات کارگر و فرودست شناخته میشوند و لاتزیو نماینده طبقه متوسط رو به بالای ایتالیا، ضمن آنکه هواداران بیانکوچلستی همواره انگ فاشیست بودن را همراه دارند. حمایت موسولینی دیکتاتور ایتالیا در جنگ جهانی دوم به اضافه شعارهای نژادپرستانه گاه و بیگاه طرفداران لاتزیو و اینکه این تیم تا سال ۲۰۰۱ که فابیو لیورانی را جذب کرد بازیکن سیاه پوست نداشته از جمله مستندات رمیها برای این ادعاست. بیتردید بسیاری هنوز بازی ۵ می ۲۰۰۲ و رقابت هفته پایانی بر سر قهرمانی کالچو را به یاد دارند. مسابقه ای که هواداران لاتزیو با تمام وجود اینتر از شهر میلان را تشویق کردند و از بازیکنان خود خواستند تا بازی را به حریف واگذار کنند تا رم قهرمان نشود.
دربی ایتالیانو ،نامی است که بر دیدارهای یوونتوس و اینتر گذاشته شده و اهمیت دیدار میان بینانکونریها و نرآتزوریها را نشان میدهد و دلیلی است بر آنکه دربی میتواند فراتر از دیدار دو تیم همشهری باشد. البته دربی میلان میان آث میلان و اینتر خودش فلسفه دیگری دارد. باشگاه میلان در سال ۱۸۹۹ تاسیس شد اما در ۱۹۰۸ اختلاف در این تیم سبب جدایی برخی بازیکنان از جمله بیشتر نفرات خارجی این تیم و زمینه ساز تاسیس باشگاه اینترناسیوناله شد. در میلان هم اینتر به اقشار بالادستی جامعه تمایل پیدا کرد و قشر متوسط رو به پایین طرفداران میلان بودند. البته حمایت ثروتمندان از اینتر سبب شد تا میلانیها هم به مرور زمان خود را به نهادهای قدرت پیوند دهند.خاطره انگیزترین رویاروییهای آتزوری و نرآتزوری مربوط به دهه ۹۰ میلادی و دوران نسل طلایی هلندیهای میلان :شامل فان باستن، گولیت، رایکارد و کومن در مقابل نخبگان فوتبال آلمانی یعنی ماتئوس، برمه و کلینزمن در اینتر باز میگردد. حتی دو تیم برای نشان دادن اختلاف نظرشان به یک ورزشگاه دو نام متفاوت دادند، ورزشگاهی که برای میلانیها، سن سیرو و برای اینتریها، جوزپه مهآتزا است.دربی تورین با وجود برخی هواداران متعصب تورینی که حتی تورینو را اصیلتر از یوونتوس میدانند و دربی سیسیل بین پالرمو و کاتانیا با معادلات خاص این جزیره از جمله دیدارهایی است که با وجود شهرت کمتر، حساسیت ویژهای دارند. هم رده با هولیگانهای خرابکار در فوتبال انگلستان، در فوتبال ایتالیا نیز اولتراها با استعداد آتش افروزی و استفاده از وسایل دودزا دربیهای ایتالیایی را تهدید میکنند.
دو دهه بعد در سال ١٩٩١ نام او این بار نه به سبب هنر بازی بلکه به دلیل دست داشتن در قاچاق مواد مخدر میان فرانسه و جنوب ایتالیا بر روزنامهها نقش بست. شنودهای تلفنی قضائی حاکی از آن بود که او از گروههای بزهکار محلی تقاضای «مواد و زن» کرده است. مناسبات او با لوئیجی جولیانو، رهبر مافیای کامورا که به خشونت شهره بود، بر شهرت ورزشی وی سایه افکند. از آن پس زندگی او بیشتر رو به سقوط گذاشت و به رغم چند سال دیگر در ادامه بازی به راه دیگری افتاده بود. او در ٣٩ سالگی به دلیل مصرف بیش از حد کوکائین دچار سکتۀ قلبی شده بود. مارادونا در ۴٠ سالگی دیگر شباهتی به آن بازیکن چابک و هنرمند که در میدان بازی تحسین همگان را برمیانگیخت، نداشت. آن بازیکن همان هنگام مرده بود و آنچه مانده بود، مارادونائی بود با جثهای بادکرده، صورتی بی حالت، راه رفتنی با تردید و آیندهای که بدون تردید رو به نابودی داشت. او از آن پس چند بار تحت عمل جراحی قرار گرفت، خبر مرگ وی بارها بر سر زبان ها افتاد و در آخرین بار به سبب ورم و خونریزی مغزی در بیمارستان بستری شد، اما این بار دیگر نیروی زندگی با او همراهی نکرد.
سایمن کریچلی نویسنده میگوید: «فوتبال جریان خود را دارد. زمانی که یک بازی را تماشا میکنید، درگیر این جریان میشوید. این جریان آرامشبخش است. فوتبال راهی است که افراد طبقه کارگر، بهویژه مردان، لذت بصری زیباییشناسانه داشته باشند. مساله تنها پیروزی نیست. مساله این است که حرکت و جایگیری این بازیکنان را ببینید و لذت ببرید.»مارادونا بیتردید میتوانست چنین حرکاتی را در زمین داشته باشد اما همین هم نمیتواند توضیح دهد که چرا مردم ناپل پس از این همه سال هنوز او را دوست دارند، آن هم پس از ناکامیهایش. چرا ناپلیهایی که سالها پس از رفتن مارادونا به دنیا آمدهاند عاشقش هستند؟کریچلی میگوید: «انگار فوتبال همیشه در گذشته بهتر بوده است. مساله فوتبال این است که به شما حسی نوستالژیک درباره گذشته میدهد، که اصلا بد نیست. این مایه آرامش شماست.»یوونتوس فصل ۸۷-۱۹۸۶ را بهعنوان مدافع عنوان قهرمانی آغاز کرد. میشل پلاتینی تیم تورینی را در دهه ۱۹۸۰ به قهرمانیهای بسیاری رسانده بود. در آن هنگام این بازیکن فرانسوی سه بار پیاپی فاتح توپ طلا شد. نام او را «له روا»، یعنی پادشاه گذاشته بودند. پلاتینی در انتهای فصل بازنشسته میشد اما یک ربالنوع او را از روی تخت پادشاهی کنار میزد.
نخستین قهرمانی تاریخ جنوب را. جایی که شهر با رنگ آبی آسمانی منفجر شد. میهمانیهای بسیاری در شهر برگزار شد. پس از بازی از مارادونا سوال شد که ناپولی برای او چه معنایی دارد و او گفت: «اینجا خانه من است. اینجا خانه من است.»ناپلیها به شیوه خاص خودشان تشییع جنازهای برای تیمهای دیگر لیگ برگزار کردند. آنها تابوتهایی به رنگ یوونتوس، اینتر و میلان آوردند و در شهر چرخاندند. یک کشیش هم همراهشان بود و سپس تابوتها به آتش کشیده شد. از مرگ آنها بود که فرهنگ مارادونا زاده شد.
چهره شورشی آنارشیست که عاشق فقرا بود
بزرگترین دستاورد ورزشی مارادونا پیروزی در جام جهانی ۱۹۸۶ با آرژانتین نبود بلکه دو اسکودتو – قهرمانی لیگ داخلی ایتالیا – بود که وی با ناپولی در ۱۹۸۷ و ۱۹۹۰ به پیروزی رسید ، نقطه اوجی که باعث سقوط لیگ و خشم قدرتهای سنتی شد. ویتریولی که به ناپولی و طرفدارانش هدایت می شد بیانگر شکاف ملی بین شمال و جنوب بود. ناپل عقب مانده تصور می شد ، که به سختی بخشی از ایتالیا است اما به قول یکی از مفسران “آفریقایی” ، بیانیه ای که برخی نژاد پرستی ها را که امروزه نیز فوتبال را آزار می دهد ، آشکار می کند. در جریان بازی ناپولی برابر یوونتوس ، در تورین ، هواداران آواز خواندند: “مریض وبا! قربانیان زلزله! هیچ وقت با صابون شستشو ندادی! ناپولی گه! ناپولی وبا! شما شرم ایتالیا هستید! ” مارادونا که یک زاغه نشین بود ، این طبقه گرایی را شخصاً می گرفت. بعداً در فیلم ، او را در خانه با دختر کوچکش می بینیم که هنوز در پوشک است. او میکروفونی در دست دارد و او در حال مربیگری او است: “یوونتوس ، وفنسولو!” او می گوید – “یوونتوس ، فریاد بزن” – با تکرار تکرار لذت بخش است. این صحنه به اصل هدیه او نزدیک می شود. این فقط ورزشی نبود ؛ این در شخصیت او ، سرکشی او بود.
“. مارادونا در آخرین مصاحبه خود ، با روزنامه آرژانتین ال کلارین ، هنگامی که ۶۰ ساله شد ، با خود فکر کرده بود که آیا پس از رفتن او “دوستش خواهد داشت”. بعد از مرگ وی ،هیاهو و تاریکی بر کل منطقه آمریکای لاتین فرود آمد – از بوینس آیرس تا هاوانا و از سائوپائولو تا سانتیاگو ،د در حالی که کشور در غم و اندوه عمیقی فرو رفته بود و خیابانهایش مملو از جریان عزاداری بی پایان بود ، رئیس جمهور آرژانتین برای کل کشور صحبت کرد. “شما ما را به بالای دنیا بردید. این ما را فوق العاده خوشحال کرد. این بزرگترین از همه بود. با تشکر از شما برای وجود ، دیگو. ما برای زندگی دلتنگ شما خواهیم شد. ”گفت فرناندز ، رئیس چپ گرای آرژانتین.
آمریکای لاتین ، که تاریخ آن غرق در خون، استعمار و برده داری است ، فوتبال نزد مردم جدی تر از مذهب و دین است. این بازی از زمان ورود به قرن نوزدهم به این قاره ، بلیطی برای فقرا بوده است.مارودانا یکی از پیامبران بزرگی است که سوسیالیسم را در قلب اش داشت . او هرگز فراموش نکرد که از کجا آمده است. او هرگز به کلاسی که از آنجا به شهرت بین المللی و ستارگی رسیده بود ، پشت نکرد. مارادونا پس از آنکه کفشهای خود را به دار آویخت ، به فعالیت اجتماعی و سیاسی روی آورد – در تعریف و تمجید از دوستان خود و یا جدا کردن دشمنانش.. دیه گو یک گلادیاتور بود. او درسهائی را از چه گوارا آموخته بود . تصویر مارادونا در حال آفتاب گرفتن در یک قایق با خال کوبی چه گوارا روی دوسوی راست دست و یک سیگار برگ کوبایی در گوشه آرواره اش که به آب های آبی خیره شده است. وی همچنین چهره رهبر سابق کوبا ، فیدل کاسترو را روی ساق پای چپ خالکوبی کرده بود. همزمان با چرخش بیشتر چپ آمریکای جنوبی ، مارادونا به یک مرد شلوغ تبدیل شد ، از کشوری به کشور دیگر پرید ، در انتخابات حضور داشت و در مورد عدالت اجتماعی صحبت می کرد. مارادونا در آن زمان گفته بود که “من کاملا چپ هستم” ، زیرا او به یکی از نمادهای فشار آمریکای لاتین در برابر قلدری های ایالات متحده در منطقه تبدیل شد . ماردونا قبل از اینکه با فوتبال وداع کند، FIFA را “مافیایی” خواند ، سرانجام حرفهای وی در باره مافیا در فیفا در سال ۲۰۱۵ آبعد از هجوم پلیس سوئیس به مقر فیفا و دستگیری و بازداشت رهبران فیفا به اثبات رسید. در حالی که دیگر بزرگان فوتبال مانند پله و زیکو ، هرگز تلاش و یا فکری برای به چالش کشیدن فوتبال یا سیستم سیاسی ، را نداشتند.مارادونا همچنان در مورد حقوق بازیکنان نسبت به سود باشگاه ها و رفاه مردم عامیانه نسبت به طمع شرکت ها می پرداخت. ادواردو گالئانو ، نویسنده افسانه ای اروگوئه ای که خود قربانی بی عدالتی در آمریکای لاتین بود ، گفته است:این “صدای مارادونا بود که به س questionsالات ناخوشایند قدرت طنین انداز جهانی“. در سالهای اخیر ، هنگامی که دولتهای چپ آمریکای جنوبی با افزایش سیاست های راست گرایانه در برخی کشورها از جمله برزیل در محاصره قرار گرفتند ، مارادونا هیچ فرصتی برای دفاع از چپ و حمله به راست را از دست نداد. در زادگاه خود آرژانتین ، هنگامی که دولت موریسیو ماکری سیاست های نئولیبرالی را به این کشور تحمیل کرد ، که به شدت فقرا را در سال های اخیر تحت تأثیر قرار داد ، مارادونا اغلب در رسانه های اجتماعی با رهبر جناح راست درگیر می شود.
مهمان افتخاری
در سال ۱۹۹۱، ارتباطاتی با دیگو مارادونا برقرار و به او گفته شد که یک فرد بسیار مهم در کلمبیا میخواهد مبلغی گزاف را به او پرداخت کند تا در یک دیدار دوستانه در کنار بازیکنانی مانند رنه هیگوئیتا به میدان برود. مارادونا در این رابطه گفته بود:” من به زندانی منتقل شدم که توسط صدها نگهبان محاصره شده بود. من گفتم ” لعنتی اینجا چه خبر است؟ من بازداشت شدهام؟” آنجا مانند یک هتل لوکس بود. آنها گفتند:” دیگو، این ال پاترون است”. من روزنامه نمیخواندم و تلویزیون تماشا نمیکردم بنابراین نمیدانستم او کیست. ما در یک دفتر یکدیگر را ملاقات کردیم و او به من گفت عاشق بازی من است و فوتبال را با نام من میشناسد، زیرا مانند او، من از فقر به موفقیت رسیده بودم.
کاتدرال، زندان شخصی اسکوبار بود؛ جاییکه او آخرین روزهای امپراطوری خود را در آن سپری کرد
ما بازی کردیم و همه لذت بردند. همان شب، ما با بهترین دخترهایی که تا آن زمان در زندگی دیده بودم، یک مهمانی برگزار کردیم؛ و این اتفاق در زندان رخ داد! نمیتوانستم باور کنم. صبح روز بعد، او پول من را پرداخت کرد و گفت خداحافظ.” تقریبا همه اعضای تیم ملی کلمبیا برای بازی کردن به لا کاتدرال رفتند و بعدها فاش شد آنها برای اینکه چهرههایشان مشخص نشود، در مسیر جاده روی سر خود حوله میکشیدند- اما در این میان یکی از آنها این کار را نکرد. رنه هیگوئیتا، دروازهبان- سوئیپرِ ۱۷۲ سانتیمتری با نام مستعار ال لوکو (دیوانه)، در مسیر با خبرنگاران صحبت کرد. این اتفاق به یک اعتراض ملی منجر شد. چگونه غرور و شادی کلمبیا به یک جنایتکار ارتباط پیدا میکرد؟هیگوئیتا در سال ۱۹۹۳ زندانی شد و ظاهرا دلیل این اتفاق دست داشتن در یک آدمربایی بود، اما در مستند”دو اسکوبار” مشخص شد ارتباط او با کارتل دلیل واقعی دستگیری هیگوئیتا بوده است. او با یادآوری بازجوییاش، گفت:” تنها چیزی که از من در موردش میپرسیدند، پابلو بود. او همیشه مراقب فقرا بود و خانه و زمین فوتبال ساخت. اما او مسئول یک جنگ وحشتناک هم هست. من فرصتی پیدا کردم که شخصا از او تشکر کنم که خودش را تحویل داده است و فکر نمیکردم این نقض قانون باشد.”
تورنمنتی که رویایی نبود
پابلو مشکلات بزرگتری داشت، قتلهایی در لا کاتدرال رخ داده بود و دولت، تحت فشار شدید، نتیجه گرفت که او را باید واقعا زندانی کند. اسکوبار فرار کرد. حتی در هنگام رقم خوردن بزرگترین مشکلات و خطرات، فوتبال همچنان در ذهن پابلو باقی مانده بود. تنها زمان استراحت او در این درگیریها، تماشای مسابقات بود. پوپِی از همراهان وی به یاد دارد که وقتی دو نفری در خندقی پنهان شده و تحت تعقیب سربازهای حکومت بودند، اسکوبار با یک رادیوی کوچک به بازیهای مقدماتی جام جهانی گوش میداد.او گفت:” من میتوانستم احساس کنم سربازان در حال نزدیک شدن هستند، پابلو رو به من کرد و گفت: پوپِی! فکر میکنم گرفتار شدهایم و اسلحه M16 من را گرفت اما در ادامه گفت ” کلمبیا گل زد!”، فوتبال لذت، راه فرار، خلاصی و اوج شادی پابلو بود.”
دیگو مارادونا ، کوئل فالشیو و لاس الیتیماس هوراس ، پابلو اسکوبار ، سلبره نارکوترافیکانته
«مرگ و احیا». این اصطلاحی است که دانیل آرکوچی، زندگینامهنویس آرژانتینی به کار میبرد. او در هر باشگاهی که بازی کرده و هر شغلی که داشته این موضوع را تکرار کرده است. کاپادیا میگوید: «زندگی او مجموعهای از چرخهها است. او یک جا میرود. قهرمان بزرگ آنجا میشود. کاری درخشان انجام میدهد. آنها عاشقش میشوند! اما بعد اوضاع کمی خراب میشود.یک نفر تلاش میکند کنترلش کند. او میگوید به من نگو چه کار کنم اما کار به فاجعه میکشد. او میرود. دورانش تمام میشود اما او به جای دیگری میرود و از نو شروع میکند. او قهرمانی بزرگ است… دوران او در ناپل هم درخشانترین چرخه زندگی دیهگو مارادونا بود.»
۲۸ سال پس از ترک ناپل، همچنان نام مارادونا در این شهر میدرخشد. تصویر او در دیوار دو ساختمان غولپیکر رسم شده است: یکی در دهه ۱۹۸۰ که مرتبا مرمت میشود و دیگری در سال ۲۰۱۷ و به دست جوریت آگوچ، هنرمند خیابانی. چهره مارادونا همهجا روی شالها و پوسترها دیده میشود. حتی تارهای موی او را هم پشت شیشه گذاشتهاند. مالک این تارهای مو میگوید که به میلان سفر کرد تا بازی ناپولی را تماشا کند و در پرواز برگشت، با تیم در یک هواپیما حضور داشت. هنگامی که از کنار صندلی مارادونا رد میشد، موهای او را برید و در یک پاکت سیگار ریخت.مارادونا اولین بار در سال ۱۹۸۶ و پس از شاهکاری که در جام جهانی به نمایش گذاشت، به کوبا سفر و با کاسترو رابطه دوستانه ای برقرار کرد و بعد از آن هم بارها با سفر به کوبا به دیدار رهبر این کشور رفت. بعد از بازنشستگی مارادونا، اسطوره دنیای فوتبال دچار اعتیاد شدیدی شد که باعث شد برای دوره ای از همه چیز فاصله بگیرد و همه او را تمام شده بدانند. اما در این دوره کاسترو به کمک مارادونا شتافت و با دعوت او به کوبا یکی از بیمارستان های پرتعداد این کشور را در اختیار شماره ۱۰ افسانه ای تیم ملی آرژانتین قرار داد تا روند بهبودی و ترک اعتیادش را آغاز کند و زندگی دوباره ای را از سر بگیردچه گوارای آرژانتینی باشد.مارادونا بارها به جزیره کوبا رفت و در سال ۲۰۰۰ نیز در کلینیک بینالمللی لاپدررای این کشور، به خاطر مصرف مواد مخدر بستری شد. ستاره پیشین تیم ملی آرژانتین در سال ۲۰۰۵ با فیدل کاسترو برای برنامه La noche del 10 مصاحبه کرد. علاوه بر این دوستی، مارادونا یکی از تحسین کنندههای انقلاب کوباست. همچنین سرمربی پیشین تیم ملی آرژانتین صورت رهبر کوبا را بر روی یکی از پاهایش تتو کرده و روی بازویش تصویر چگوارا حک شده بود.در سال ۲۰۱۵ کاسترو از نامههایی که میان او و مارادونا رد و بدل شده بود، خبر داد. در این نامهها مارادونا و کاسترو درباره مسائل ورزش و سیاست صحبت کردند. ستاره پیشین آلبی سلسته در یکی از نامه هایش نوشته بود: «فیدل، یکی از چیزهایی که در طول این چند سال دوستی زیبا و صادقانه آموختم این است که وفاداری قیمت ندارد.»دیگو آرماندو مارادونا اسطوره فوتبال آرژانتین که البته در زندگی شخصی خود خالی از حاشیه و فساد نبوده در آستانه دیدار دو تیم فوتبال رئال مادرید و ناپل ایتالیا در لیگ قهرمانان اروپا میهمان مقامات باشگاه ناپل بود و سخنانی گفت که تیتر اول رسانههای آمریکایی و اروپایی را رقم زد. وقتی یک خبرنگار درباره حضور بلاتر و پلاتینی از وی سوال کرد، گفت: بلاتر و پلاتینی؟ اینجا؟ ما اینجا دزد نداریم، آن دو نفر ۲ دزد بین المللی هستند، اگر این طرفها هستند بگویید مراقب وسایل خود باشیم.
مارادونا دردرباره دیدارش با رهبر کاتولیکهای جهان سخن گفت و البته کنایههایی درباره ذخایر طلا و پول واتیکان، فقر مردم جهان و شعارهایی که هرگز عملیاتی نمیشوند بر زبان آورده که در این ضیافت شاهانه همزمان به کودکان گرسنه آفریقایی فکر میکرده.دیگو آرماندو مارادونا. مردی که دو قهرمان دیگر معاصر آمریکای لاتین را یکی روی پای راست، چه گوارا و آن دیگری، فیدل کاسترو، را روی ساق پایش تاتوکرده بود. پسرطلایی آرژانتین همواره از این دو به عنوان نماد زندگی خود نام برد و هیچگاه از نمایش تتوی «چه» و یا «کاسترو» و از دست رفتن محبوبیت فوتبالی اش نزد مخالفان این دو چهره ضدامپریالیستی واهمه ای نداشت. وی با تمام دلبستگی به دختران اش،آنان را از ارث محروم کرد.وی با اینکه فمنیست تمام عیار بود اما با این اقدام اش،فمنیستها و حامیان آنان را حیرت زده کرد.!آیا جنجالهای دوران زندگی وی در بحران بوجود آمده در باره مرگ وی در درون تابوت نیز،همچنان ادامه خواهد داشت؟!