پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

مرثیه ای برای استاد شفیعی کدکنی – فریبا صفری نژاد

نشِنیده ای چهل سال اگر پیام ما را
چه خوش است بعد از این هم نبری تو نام ما را

به چراغِ غول جادو، دلِ خویش کرده ای خوش
نه عجب اگر نبینی خفقانِ شام  ما را

تو بمان و در لجنزار به فکرِ جویِ خود باش
که ندیده ای  چو دریا عطش مدام ما را

به سکوتِ خویش مُهری زده ای ز خون یاران
به عداوتی که دارد سرِ قتل عام ما را

“نه طریقِ دوستی بود و نه شرطِ مهربانی”*
که شدی خمارِ مستی که شکست جام ما را

تو که در کویرِ وحشت به سلامتی نشستی
به شکوفه های پَرپَر برسان سلام ما را!

* سعدی: نه طریق دوستان است و نه شرطِ مهربانی

۷ تیر ۱۴۰۰، واشینگتن دی سی
https://t.me/faribasafarinejad

https://akhbar-rooz.com/?p=118057 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
peerooz
peerooz
2 سال قبل

تصحیح, با عرض معذرت,
khomar و khammar .

peerooz
peerooz
2 سال قبل

“قربان عقل آخر مسلمان”.
بالاخره مساله اصلی اینست که سبکبار ساحلی, به پیر مردی که به اجبار و یا به اختیار در”شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل” ایران, گرفتار است طعنه میزند که چرا “استادِ ما خُمارِ کسی است که مست قدرت است” و مانند ایشان از واشنگتن دی سی امریکا, به مبارزه با قدرت بر نمی خیزد. و تمام بحث ما بر سر وزن و قافیه و ” خراب و khomar و khmaar ” است. من نه چیزی در باره سرکار خانم صفری نژاد میدانم و نه جز “برسان سلام ما را” از دیگری خوانده ام. ولی جوانمردی و یا “جوان زنی” هم چیز خوبی ست.

peerooz
peerooz
2 سال قبل

برای کسی مانندمن که شعر را از معر تشخیص نمیدهد مطالب کامنت ها بسیار آموزنده اند. از قراری که سرکار خانم صفری نژاد می فرمایند پای استادان شعر فارسی در به کار برد درست وزن و قافیه نیز می لنگیده و ظاهرا اشکالی ندارد که ایشان نیز چنین کنند. خب اگر این درست است چرا ایشان شعر سپید نمیگویند که کمتر محتاج وزن و قافیه باشد. نمیدانم. “چون این کنند بزرگان چو کرد باید کار”. امید که وزن و قافیه این مصرع درست باشد.

علی آهی
2 سال قبل

یادش بخیر و روانش شاد احمد کسروی کاش میبود تا تمامی و.کل شعرهای شفیعی کدکنی را یکجا در یک بقچه می پیچید و حاصلش را جفنگ و حرف مفت بی مصرف و مقدار مبنمود که نه به کار دنیا آید و نه!!؟؟… چنانکه با توضیح واضحات مسخره و چپ اندر قیچی و افاضات شیخ گونه آقای پارسا و آن دیگری آشکارا خودشان این حق را ادا کردند… شفیعی کدکنی اگر حرفی برای گفتن داشت که با اینهمه چراغ بیراهه نمیرفت!!؟؟ دیگرانی که برای استادشان دلتنگ و ژخم خورده شدند یقینآ بی باور و سفسطه باز و التقاطی تشریف دارند مثل استادشان شفیعی … دور نیست تا ببینند قضاوت تاریخ را… دیروز فایلی شفاهی از دکتر نصر افشا شد در مورد شریعتی که با شاه نجس ملعون ملاقات داشت و ساواک دستمزد ویژه به او میداد… حیرت زده نشوید اگر فردا روزی افشا شود هر سازشکار و عافیت طلبی سر در آخور این ملایان حرامزاده و کثیف داشت با اینهمه جنایت و لجن جمهوری اسلامی و روحانیت شیعه.

بهمن پارسا
بهمن پارسا
2 سال قبل

پاینده باشید خانم صفری نژاد، سپاس از سخن پاکیزه و اموزنده ی شما. روزگار پر باری دراز تر باد.
بادرود بسیار . بهمن پارسا

فریبا صفری نژاد
فریبا صفری نژاد
2 سال قبل

به آقای بهمن پارسا؛

با دیدن نوشته شما خوشحال شدم که هنوز کسانی هستند که دغدغه مَدرسیِ شعرِ کلاسیک فارسی را دارند؛ اما با دیدن ایرادهای وزنی که گرفته اید، متعجب شدم که یا با وزن آشنایی ندارید یا اینکه فقط خواسته اید به دفاع از استاد چیزی بنویسید؛ که البته قابل درک است!

چون از حافظ مثال زدید، من هم مثالی از حافظ و هم سعدی در همین بحر رمل مثمن مشکول می آورم تا بدانم آیا شما در خواندن شعر حافظ و سعدی هم این آکروبات بازی ها را انجام می دهید؟

از حافظ:

«چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی

دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را»

با عنایت به نقد شما، مصراع اول، مشکل وزنی دارد، چون می شود: چه قیامت استو جانا که به عاشقان نمودی!

از سعدی:

«چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن»

این هم غلط است چون می شود:

چه خوش استو در فراقی …

 

به قول شما : چه [خوشستُو] در فراقی همه [عمرُ] [صبرُ] کردن. یعنی سه غلط وزنی نعوذبالله از سعدی با نگاه شما !

و در مثال دیگری که گفته اید :

«دل خویشُ کرده ای خوش»، که در مثال بالا هم نمونه هایی آورده ام ، رجوع میکنم به مثالی دیگر از سعدی:

«دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد

نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی»

این هم حتما مشکل دارد چون می شود: نه به وصلو می رسانی ، نه به قتلو می رهانی.

اگر این ها ایراد وزنی و سکته است و خارج شدن از بحر و بدآهنگی در خوانش، پس خواهش می کنم یک بازبینی گسترده بر سراسر شعر فارسی داشته باشید و نقدی بر این اشعار هم بنویسید جهت روشنگری برای شاعران و شعردوستان غافل!

در مورد اینکه نوشته اید دریا همواره سیراب است و سیراب کننده: دریا سیراب است اما سیراب کننده نیست و در شعر می تواند نماد تشنگی هم باشد چون گرچه ذات دریا آب است، هرگز عطش را فرو نمی نشاند؛ و این تناقضی ست که با دریاست. من سعی کرده ام با این نگاه ببینم:

«که ندیده ای ، چو دریا عطش مدام ما را»

دریایی که همواره عطش دارد و نماد تشنگی ست.

در مورد خُمار هم ابتدا کلمه ی خراب به ذهنم آمد که بعد احساس کردم خمار مناسب تر است. خُمارِ کسی است که نیازمند خمّار است تا خُماری از سرش بپرد.

در شعر من، استادِ ما خُمارِ کسی است که مست قدرت است .

فریبا صفری نژاد

الف مرادی
الف مرادی
2 سال قبل

یک شاعری آمده است حسادت ها و کوته نظری ها و کینه خای شخصی و رقابت های یک شاعر و کارمند و روسای نهادهای فرهنگی رژیم را نسبت یه یک شاعر معروف دیگر نقد گذاشته و حالا صدای شماها در آمده که چرا گنده تر از دهنت حرف میزنی در مقابل شاعر حسودی که چشم‌دیدن هیچکس را ندارد یا چرا اینجا بجای زیر کسره نگذاشته ای و چرا وزن ان دیریم رام رام نیست و در حد سعدی نیستی و توهین به استعداد شعری او که تو بابا اصلن شاعر نیستی و از این حرفهای چرند. بیکارید بخدا. خوب زده ای خانم شاعر بجا کوبیده ای. از قلدر بازی ها جا نزنی. شعر شما خیلی هم خوب است در جواب یک شاعر حسود به یک دوست سابق.

بهمن پارسا
بهمن پارسا
2 سال قبل

با درود وارج بایسته
موضع و نظر ِ شاعر محترم امری است شخصی ومرا برآن هیچ گُذری نیست. امّا که اگر قرار است هرکسی را به هر دلیل ملامتی روا داریم خوب است در سخن خود اعم از نظم یا نثر مهّیا باشیم.
چون در پا نوشت به غزل ِ مشهور ِ استادِ سخن “سعدی” اشارت رفته ، که، یعنی که، شعرِ شاعر بر آن وزن است (احتمالا!) این نکات به نظر میرسند:
نخستین:غزلِ سعدی در بحر ِ رَمَلِ مُثَّمَنِ مشکول است، یعنی فَعَلاتُ فاعِلاتُن فعَلاتُ فاعِلاتُن ( برو ای طبیبم اَز سَر، که زِ سَر خبر ندارم-حافظ) ، که پس ،شعر ِخانم صفری نژاد نیز موافق اشاره ی خودشان میباید در همین بحر باشد؛ گاهی نیست ! و همین سبب اخلال است . این یا محصول اشتباه است در چاپ و املا، و لغزشی ازین دست ، و یا که اهمال و کم دقّتی و کم آشنایی با چارچوب کار . مصراع اوّل این شعر نا موزون است ، چه در خوانش و چه در ریتم و آهنگِ دیگر مصاریع، مگر اینکه واژه ها را کِش و قوُس داده و با زبان آکرُبات بازی کنیم!
دوم: مصراع دوم فقط بشرطی واردِ ترازوی فعلات فاعلاتن میشود که : چه خُوشَستُو بعد از این هم… خوانده شود تا رفع سکته گردد.
سوم: مصراع سوم میطلَبد تا اینطور خوانده شود و رفع نقص بد آهنگی گردد{… دلِ خویشُ کرده یی خوش) وگرنه در آهنگ معلول است.
چهارم: مصراع ششم بطور کلی در وزن و آهنگ و ریتمی جداگانه است و توازنی با دیگر مصاریع ندارد.
اینها نکاتی است (فنّی) معنا و مقصد سخن مورد نظرم نبود.
…وامّا در محتوی ،چه میخواهیم بگوییم یا اینکه خواسته از گفتن چه می باشد؟! میفرمایند “که ندیده یی چو دریا عطشِ مدام ِ مارا”! آیا غرض اینست که :شما هم مثل ِ دریا ،عطشِ مارا ندیده میگیری؟ یا آنکه میخواهیم بگوییم ، عطش ِ ما دریا وار است؟! و شما نمیبینی ؟! تعبیر نا متناسبی است از هرجهت ، دریا و تشنگی؟ دریا همواره سیراب است و سیراب کننده…
میفرمایند ( که شدی خمارِ مستی که شکست جام مارا) از مضاف و مضاف الیه “خمارِمستی” غرض چیست؟! منظور از مستی با توّجه در سیاق عبارت ، اشاره به یک فردِ مست است؟! ، این است که کسی خمار ِ یک {فرد} مستی شده است ! و کسره یی که خود ِ شاعر در واژه (خمار) افزوده فقط رساننده ی این معناست و در نتیجه تعبیر نادرست و ناپسند و نا شیوا و نا شاعرانه یی است، چرا؟ زیرا که کسی از مستی دیگر خمار نمی شود. پس می ماند اینکه بپذیریم طرف در اثر نوشیدن می مست شده و شاعر او را خطاب کرده “خمارِ مستی هستی” یعنی مست کرده یی ، یعنی مست هستی ، ولی در این شکل کار خرابتر میشود ، چرا؟ زیرا او مست است، مستی میکند، ولی دیگری چراغ مارا شکسته ؟ این خمارِ مستی و آن {که شکست جام مارا} مبتلا به انواع تنافر و تناقض در کلام و سیرِ منطقی سخن هستند و حاوی هیچ تصویرِ واضحی از طرحی یا خیالی روشن نیستند. کوتاه سخن :
غرض اینکه اگر قرار است بر آدمی در حدّ کنی که در کارِ ادب بسا حرفه یی تر از من و مثل ِ منانی است مرثیه یی روا داریم خوب است “اسباب بزرگی مهیا داشته باشیم” وگرنه این میشود که هست و دشمن شاد شدن. امیدکه هرگز هیچکس دشمن شاد نگردد. در نهایت ادب و احترام برای خانم صفری نژاد آرزومند بهترینها هستم.
بهمن پارسا-واشینگتن دی-سی

مه سیما همسایه
مه سیما همسایه
2 سال قبل

جناب اقای تابان سلام عرض میکنم
چون این شعر را چاپ کرده اید خیال میکنم سخن حافظ را نیز چاپ خواهید فرمود که میفرماید: …
عرض خود میبری و زحمت ما میداری.
یکم برای اینکه کدکنی کم ادمی نیست که نفری در حدود من یااین شاعر بتواند درباره اش اینطوری هرچه خواست بگوید، که اینطور برخوردها کلا کار مردم محترم نیست. بعدش توجه کنید این شعر از همان اولش لنگ میزند.
مصرع یکم خارج از وزن عروضی مسلط بر کل شعر است.
مصرع دوم مبتلا به سکته است.
مصرع پنجم اختلال وزن دارد.
(خمارِمستی)!!!؟؟؟ هیچ معنای روشن و منطقی ندارد و اصولن غلط است.اگر غرض از (مستی) اشاره است به فردی مست جمله بی معنا است و غلط! چرا که مستی دیگری چه مربوط است به خمار گوینده یا بیننده ؟اگر اشاره است به کیفیت یعنی نوعی حال که نامش (مستی) میباشد، نقض غرض است ، مست ، خمار نیست!!! وبالاخره :
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد.
این نیز فرموده حافظ است.

فریدون س
فریدون س
2 سال قبل

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

مطلع غزل ۵۲۳ از غزلیات سعدی است. باقی ایراد هایتان نیز در حد همین ایرادتان است. مسجد جای … نیست استاد همسایه!

peerooz
peerooz
2 سال قبل
پاسخ به  فریدون س

“تقطیری” و “تخمیری”.
جناب فریدون,
ظاهرا شما نه تنها در مستی شب و خمار صبح تجربه ای ندارید بلکه شاید هرگز لبی هم تر نکرده باشید. بیاد دارم آنها که سال ها این کیفیت را تجربه کرده بودند در پایان شب, مقداری شراب جهت “خمار شکن” صبح کنار میگذاردند. سر درد خمار صبح, معمولا در مصرف شراب و یا دیگر نوشابه های نا خالص اتفاق می افتد. از زنده یاد سیاوش کسرائی نقل است که به دوستی گفته بود ما “تقطیری” هستیم نه “تخمیری”. ضمنا “خماری” ممکن است عارضه ناشی از نبود مشروب باشد: “خمار صد شبه دارم , شراب خانه کجاست”. ایرادات مه سیما درست و وارد میباشند.

قربانی
2 سال قبل

به درستی سرودی،سرفراز باشی فریبا خانم.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x