شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

نوشتن، گی بودن، کمونیست بودن، سه گانه او بود – برگردان سهیل آصفی

در سالگرد “وحدت آلمان”: “نوشتن، گی بودن، کمونیست بودن، سه گانه او بود ”گفتگوی یونگه ولت با الن شرنیکاو درباره آنچه از جمهوری دموکراتیک آلمان باقی مانده، فرزندش رونالد و جوانان در جستجو، کریستین رینکه، برگردان سهیل آصفی

روایت تاریخ پیروزمندانه سرمایه، بیش از سه دهه پس از فروپاشی دیوار برلین و به زمین افتادن تشت رسوایی پایان تاریخ، همه عرصه عمومی را در آلمان همچنان در تصاحب خود دارد. در سالگرد آنچه به “وحدت دو آلمان” در جریان غالب رسانه شهره شده است و در دورانی که تاریخ مبارزات رهایی بخش ضدسرمایه و ضدامپریالیستی برابری خواهانه جنسیتی کوئیر بیش از پیش مغلوب سرمایه داری رنگین کمانی و صنعت ال.جی.بی.تی.کیو جریان غالب است، هنگامیکه هژمونی سیاست های هویت گرایانه، مبارزات ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی برابری خواهانه جنسیتی در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی برای “رهایی” را به تقلا برای بازتولید مناسبات هترونورماتیو در پوشش هومونورماتیو برای “حقوق برابر” فرو کاسته است، بازخوانی تاریخ، بیش از هر زمان دیگری ضرور می افتد. آنچه سیاست حافظه خوانده شده است به ما یاری می دهد که چرایی و چگونگی حوادث را در متن حافظه جمعی جستجو کرده و غبار بروبیم. آنچه والتر بنیامین Eingedenken (ذهن آگاهی، بیادگار نگاه داشتن) خوانده است، نقشی حیاتی در چرایی و چگونگی اکنون، در ارتباط پویا با گذشته و حافظه جمعی و تاریخی بازی می کند، و ابزاری تواند بود تا این بیاد آوردن،  به نگرش رادیکالی از نسخه دیگری از تاریخ، بی دوامی و عاملیت انسانی  بیانجامد.

 نام رونالد شرنیکاو نویسنده کمونیست و عضو انجمن قلم آلمان دموکراتیک در میان قیقاژ پایکوبی سرمایه “اتحاد دو آلمان” همواره در سایه مانده است. شرنیکاو از آن رو اهمیت دارد که در آلمان فدرال بالید و با خواست خود به امید تاثیرگذاری بر روندهای جاری و حفظ دستاوردهای تاریخی در آلمان دموکراتیک به آنجا کوچید و تا آخرین لحظه در کنار نویسندگان بزرگ منتقدی چون کریستا ولف برای بهبود شرایط و جلوگیری از بلعیده شدن میراث  کشوری برآمده از مبارزات ضدفاشیستی توسط آلمان غربی و متحدانش در ناتو، تلاش های ناکام خود را سامان داد. به عنوان تنها شهروند آلمان غربی از ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۹ در رشته ادبیات آلمانی درلایپزیک به تحصیل پرداخت و اولین کتاب خود با عنوان “درباره این واقعیت که آلمان غربی و آلمان شرقی هرگز یکدیگر را نخواهند فهمید” به رشته تحریر در آورد که به دلیل انتقادات فراوان به دولت در آلمان دموکراتیک امکان انتشار در این کشور را نیافت. در ۱۹۹۱ تنها یک هفته پیش از مرگ به دلیل غلبه ویروس اچ.آی.وی، نگارش کتاب آخر خود “افسانه” را به پایان رساند که در سالهای بعد منتشر شد.

 در سالهای اخیر موجی جدید از علاقه مندی به زندگی و آثار شرنیکاو، به عنوان بخشی از میراث جنبش کوئیر چپ در جهان، در آلمان پدیدار شده است. در سال ۲۰۰۹ بیوگرافی جدیدی از او منتشر شد و نمایشی بر اساس زندگی و نوشته هایش  در سال ۲۰۱۴ بر روی صحنه رفت که به نوشته روزنامه تاتس هر شب مملو از جمعیت بود. الن شرنیکاو فعال سیاسی آلمانی و مادر رونالد شرنیکاو به پرسش های روزنامه یونگه ولت درباره تجربه تاریخی آلمان دموکراتیک، تحریف سیستماتیک حافظه جمعی مردم آلمان پس از فروپاشی دیوار برلین و تکاپوی فرزندش پاسخ داده است:

الن شرنیکاو، شما پسر مشهوری دارید، رونالد شرنیکاو، خود شما هم هنرمندی موفق هستید. او جولای امسال پنجاه و نه ساله می شد، شما اکنون هشتاد و سه ساله هستید. در دهه ۱۹۶۰ گریختید، اما نه از جمهوری دموکرتیک آلمان.

آن روزها من به دلایل سیاسی دور نشدم، این دلیل شخصی داشت. من عاشق زندگی در آنجا بودم و من هرگز کشورم را ترک نمی کردم اگر پدر رونالد وجود نداشت، امکان نداشت.

لطفا برای ما بیشتر بگویید درباره فرار و چیزی که در اثر رونالد ایرنه بینز درج شده.

برای من این “فرار” نبود. من مشتاق بودم که در خانه بمانم.

زیباست که شما همچنان جمهوری دموکراتیک آلمان را خانه خطاب می کنید.

همواره اینگونه بوده، هیچ وقت تغییری نکرده است. در مرکز پذیرش، جایی که باید برای شهروندی آلمان فدرال درخواست می کردم و باید گذرنامه جمهوری دموکراتیک آلمان را پس می دادم، من باید یک کارت پناهندگی را امضا می کردم. من می توانستم مزایای زیادی داشته باشم. این کار را نکردم. این چیزی است که رونالد در “ایرنه بینز” توضیح می دهد. آنجا همچنین شما می بینید که من همواره گفتم، ”من یک پناهنده سیاسی نیستم، اما همه آنها هستند!، من نه، من اینجا به دلیل شخصی هستم.”

چرا “ایرنه بینز” توسط ناشران در آلمان دموکراتیک پذیرفته نشد. نسخه خطی در سال های آغازین دهه هشتاد منتشر شده است.

ناشران از انتشار کتاب سر باز زدند، به این دلیل که آنها نمی خواستند که بگویند این فرد چگونه  پس زده شده و چگونه کنار می آید. رونالد می خواست چیزی را مطرح کند. داستان به شکل اولیه داستان مادرش نبود، در غیر این صورت می توانست  کتاب را از ابتدا “مادرم” بنامد. نام ایرنه بینز به زنی داده شده است که خشت به خشت ساخته شد و بنوعی توانست که کنار بیاید.

بله، و البته عاشق جمهوری دموکراتیک آلمان بود. و این مساله هم توسط ناشران آلمان دموکراتیک بطور درستی قضاوت نشد.

بله، کاملا ابلهانه.

نمی خواهم بگویم که از برقراری این ارتباط جلوگیری شد، اما مطمئنا …

بله، در غیر این صورت افراد بیشتری در آلمان دموکراتیک می ماندند.

افسوس!

 عقاید زیادی در آلمان دموکراتیک وجود داشتند. و این هم یکی از بدترین اشتباهات آن ها بود. رونالد در جایی می گوید: ”بدترین کاری که آلمان دموکراتیک کرد بدل کردن مردم به ضدکمونیست بود.” این بسیار تلخ است، اما حقیقت دارد.

شما غالبا از کتاب های رونالد می خوانید. مخاطبان شما چه انتظاری دارند؟

این نیروبخش است که مخاطبان اکثرا جوان هستند. تجربه خیلی خوبی در برلین بود، قریب به صد نفر همه جوان، تعداد بسیار کمی مسن بودند، بقیه همه بین هجده تا سی سال سن داشتند. اول من خواندم و بعد یک گفتگوی عالی داشتیم. یکی از آنها از من پرسید: “شما واقعا روابط خوبی با پسرتان داشتید؟” گفتم “البته، اما بین ما اختلاف نظر و مرافعه هم وجود داشت.” و او گفت:” اما شما باید همه چیز را که ما در کتاب خواندیم برای ما می گفتید.” بعد من تکیه دادم، به او نگاه کردم و گفتم: ”آیا شما همه چیزها را به مادرتان می گویید؟” همه خندیدند و کف زدند.

آنها می دیدند چگونه رونالد یک هنرمند شده است.

من یک سخنرانی را از رونالد به مناسبت روز فرهنگ جمهوری دموکراتیک آلمان در ماه جون ۱۹۸۵ پیدا کردم، او می گوید: “اریکا رانگ، سارا کیرش و مکس واندر هر سه بی علاقه به سوسیالیسم هم  نیستند اما پرسش هایی را طرح می کنند که پاسخ های آنها چیزی از پرتره این افراد را برای ما ترسیم می کند. شما باید قادر باشید که اینگونه کار کنید. این باید کار یک هنرمند باشد. می گویند اینکه یک هنرمند کمونیست است آنها را کاملا سرد می کند. اینکه هر سه آنها به سوسیالیسم علاقه دارند برایم جالب است. اما به هرحال چیزی که می گویند درست نیست. هیچ هنرمندی یک خط واقعگرایانه نمی تواند بنویسد بی آنکه کمونیست باشد.”

رونالد یک کمونیست بود، گی بود، و یک نویسنده. او همچنین پسر شما و معشوق توماس بود. چه چیزی مهم ترین عنصر زندگی او بود.

خب این چکیده خوبی بود. گفته ایی در “افسانه” کار بزرگ او که بعد از مرگش منتشر شد وجود دارد: نوشتن، گی بودن، کمونیست بودن. این سه گانه او بود و او آن را زندگی کرد.

پس هیچ سلسله مراتبی در زندگی او وجود نداشت؟

نه، رونالد قطعا پاسخ می داد: “نه.” و می گفت: ”من حس می کنم که در هر سه سطح زیسته ام.”

چرا رونالد حالا انقدر مشهور شده است؟ در زمانه ضدکمونیست ما. در پاییز چاپ دیگری از “افسانه” منتشر می شود. در دسامبر به عنوان نمایش روی صحنه می رود. آخرین کتاب “عشق، چیزی که وجود ندارد”  در سال ۲۰۱۶ بیرون آمد. و با همه اینها او فقط ۳۱ ساله بود. آیا پاسخی دارید؟

در خوانش ها اینکه اکثریت مخاطبان جوان هستند مرا به حیرت وا می دارد. جوانان همواره در جستجو برای یافتن هستند و نیاز به پیشنهاد برای دگر اندیشیدن دارند. رونالد بر می انگیزاند، او همچنین حمله می کند. او یادمان می آورد که چیزی بیش از غدا و نوشیدنی وجود دارد. البته من هیچ فرد غیر علاقه مند را در این برنامه ها ندیدم. همه آنهایی که می آیند کنجکاو هستند. من به واکنش هایی که در خلال خواندن قطعه ایی از آینده نشان می دهند توجه کرده ام. آنها آن را طلب می کنند. نکته دیگر این است که رونالد مرده است. اگر او زنده بود، شاید توجه ها انقدر زیاد نمی بود، مثل الان نبود. اما از سوی دیگر ممکن بود به همین اندازه هم می بود، او می توانست مردم را با خود همراه کند. او شخصیتی تاثیرگذار داشت. من جمله ایی را از “روزهایی در لام”  نقل می کنم: ”آزمونی ساده وجود دارد. از کسی در مورد ایده آلش بپرس و از واقعیت. وقتی شروع به خواندن ایده آلش کرد، آغاز می شود. اگر از واقعیت زاری کرد فراموشش کن.”

رونالد در خلال زندگی اش، تضادها را در مرکز تفکرش، احساسش و کارش قرار داد. شما شاید او را با قهرمان فولکلور آلمان الین اشپیگل مقایسه کنید. او هر دو جهان را به معنای واقعی کلمه برداشت و در کنار چهره رذیلانه آن دیگری قرار داد که بهتر می شناخت.

بله، این همان شکلی است که من هم رونالد را شناختم. گمان می کنم او عاشق کار کردنی الین اشپیگلی وار بود. او در هر دو جهان زندگی می کرد، حتی در سالهای اخیر بطور موازی. من نشد که به رونالد بگویم که همه کسی مثل من فکر نمی کند. من قطعا یک عینک صورتی کوچک روی آن گذاشتم. اما او از پشت آن خیلی سریع دید و از موضع خود به خاطر تجارب جدید دست برنداشت. در جریان تحصیل رشته ادبیات در لایپزیک فهمید که تنها بخش بسیار کوچکی از هم دوره ایی های دانشگاه او، رفقا هستند. برخی حتی او را متهم به همکاری با اشتازی کردند، برخی دیگر گمان می کنم به او حسودی می کردند. او یک موقعیت ممتاز داشت با ویزایی دایم و قادر بود به دیدار دوست پسرش توماس در غرب برود. او حسی سلبی را موجب می شد. اما دانشجویانی هم بودند که با شیفتگی گوش فرا می دادند، با دهانی باز گوش می دادند و با خود فکر می کردند که او جرات دارد، حق با اوست، اما من چنین چیزی نمیگویم. من از دو پروفسور شنیدم که او دارایی کلاس ها بود، او بی تردید جالب بود.

و انگیزه بخش!

طبیعتاَ!  مثلا اگر کسی می خواست او چیزی از غرب بیاورد، او می گفت: “چه مزخرفی از آنجا می خواهی؟” بسیار شوخ. اما او خواسته آدم ها را جدی می گرفت، گاهی اوقات چیزی می آورد، اما اغلب یک چیز دیگر. یک بار او به عنوان کادوی تولد، قهوه آلمان دموکراتیک را هدیه داد در حالی که آن شخص انتظار قهوه غربی داشت.

این واقعا الن اشپیگلی است، هدیه دادن قهوه آلمان دموکراتیک در شرق آلمان، عالی! شما عشق به سرزمین خود را به پسرتان منتقل کردید. بعضی ها ادعا می کنند که شما او را شستشوی مغزی کردید. حتی گیورگ فولبرت گفته است با اینکه او در غرب بزرگ شد، او همچنان در جمهوری دموکراتیک آلمان بالید. چگونه شما آموزش خود را از یک سو و رویکردتان به جمهوری دموکرایتک آلمان توضیح می دهید.

یک بار در برنامه کانال دوم آلمان درباره کتاب متیاس فرینگ “آخرین کمونیست” از من پرسیده شد: ”چطور شما پسرتان را برای سوسیالیسم شستشوی مغزی کردید؟” که من جواب دادم: ”من الان به شما رازی را می گویم، من او را  با شیر پستانم شستشوی مغزی کردم.” حضار تشویق زیادی کردند. شما با چیزی متولد می شوید اما این بستگی دارد که چگونه آن را شکل می دهید. رونالد با تلویزیون جمهوری دموکراتیک آلمان و ادبیات فرا گرفته شد. برای من همه کتاب های کودکان جمهوری دموکراتیک آلمان فرستاده شد. ما از رسیدن هر بسته ایی از آلمان دموکراتیک همان اندازه خوشحال می شدیم که مردم در جمهوری دموکراتیک آلمان از بسته ایی از غرب. وقتی حدود دوازده سالش بود، پدرش پیدایش شد و به او نامه مفصلی داد. رونالد آن را باز کرد و در آن چیزی جز تبلیغات برای جوانان حزب ناسیونال دموکرات آلمان نبود. من به او گفتم عجله در پاسخ دادن نکن، ببین چه می شود. او بی درنگ به اتاقش رفت و آمد گفت: ”پدر، این جنس مطالب، به درد من نمی خورد. پسر.”  او ضدکمونیسم را هم تجربه کرد. در کلاس مدرسه، وقتی نام کشورها و پایتخت های آنها فهرست می شدند، در نتیجه فرانسه- پاریس، بریتانیای کبیر-لندن، او گفت جمهوری دموکرتیک آلمان- برلین. معلمش بلافاصله گفته است اینجا بحث سیاسی نکن! او به خانه آمد و به من گفت: ”اما جمهوری دموکراتیک آلمان وجود دارد.” من گفتم : ”آره، اینجا مردم می گویند منطقه شرقی برای اینکه نمی توانند این حقیقت را بپذیرند که دو دولت آلمانی وجود دارد. اما تو می توانی فرض کنی که دو دولت توسط سازمان ملل به رسمیت شناخته شده اند.

از نظر سیاسی امروز کجا ایستاده اید؟

بدیهیست که من همواره در سوی چپ ایستاده ام. من یک جوراب سرخ [پوشک سرخ] هستم و همواره جوراب سرخ مانده ام. و من همچنان به کلاس های مدرسه می روم و همین را می گویم. نه در اولین کلمه، اما در نهایت! در ارزیابی، وقتی من تجارب خود را در دو دولت آلمانی توضیح می دهم، هر دو جنبه های مثبت و منفی وجود دارند. این تجارب در هر دو سیستم وجود دارند. در نهایت من می گویم بهترین سرمایه داری بهتر از بدترین سوسیالیسم نیست. به دلیل اینکه مساله بر سر مالکیت است. این زیربنای هر چیزی است. و من بعدتر تلاش می کنم که وضعیت را به مدد  مساله ارزش افزوده توضیح دهم. این برای من روشن است که دانش آموزان امروز به سختی چیزی از مارکس می دانند. هر چند من سعی می کنم مثال های ساده ایی را به آنها بگویم: هر سودی در سرمایه داری بوجود می آید به جیب سرمایه داری [“ کارآفرینی”] می رود که مثلا چهارمین اتوموبیل خود را می خرد. در یک سیستم سوسیالیستی، ارزش افزوده راهی عرصه آموزش می شود، به عنوان مثال تعلیم و تربیت در آلمان دموکراتیک رایگان بود و برای آموزش نیاز به بازپرداخت نبود. یک دانش آموز از من پرسید که آیا مارکس هنوز به روز است؟ این تقصیر دانش آموز نیست، این مشکل معلم است. درجه ناآگاهی دانش آموزان باورنکردنی است. از من بارها و بارها پرسیده می شود که “تو چرا گذاشتی که آلمان دو پاره شود؟” این به خوبی به ما نشان می دهد که درس تاریخ سوژه خود را پنهان می کند. پرسش های دیگر مثل اینکه: ”چطور درهای آن همیشه قفل بوده؟ آیا زندگی شادی می تواند وجود داشته باشد وقتی که اشتازی همه جا هست؟ تا پایان جمهوری دموکراتیک آلمان، فقط کوپن غذا وجود داشت و همه چیز سهمیه بندی شده بود؟” بدترین این سوال ها که من شنیده ام این بود که ”هر کس که حتی نشانه ایی بروز می داد که می خواست آلمان دموکراتیک را ترک کند، همان جا به او شلیک شد.”

تصور اینکه مردم شاد بودند و اشتازی آنها را از آن باز نمی داشت سخت به نظر می رسد.

 و اینکه آلمان دموکراتیک یک دولت مرفه بود که در آن مردم نه بی خانمان بودند، و نه بیکار و جایی که در آن گرسنگی وجود نداشت. اینها به فراموشی سپرده شده اند. این جایی است که من فعال هستم. با هیچ حزبی کار نمی کنم. من در حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان بودم و می خواستم یک وقتی بیایم بیرون به دلیل برخی رفتار هم حزبی ها. در آن زمان به دبیر حزب گفتم من نمی خواهم عضو هیچ تشکلی باشم که در آن به دو گونه سخن می گویند! من به دنبال خط صادقانه هستم، شما می دانید که وقتی من با چیزی راحت نیستم آن را به زبان می آورم و اکنون می خواهم از حزب بیرون بروم. او نگاهی به من انداخت و گفت: الن، تو در حزب می مانی! آدم هایی مثل تو که می گویند چه می گذرد را ما نیاز داریم! من ماندم و نظاره کردم. و من همواره دهنم را باز کردم. و هیچ اتفاقی برای من نیفتاد. فقط تعداد زیادی از افراد این جربزه را نداشتند که علیه این وضعیت مبارزه کنند. آن ها به حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان پیوسته بودند که از رودررویی با مشکلات سر باز زنند. من دیگر در هیچ حزبی نیستم. در دهه ۱۹۷۰ من اجازه نداشتم عضو حزب کمونیست آلمان شوم، بعدا در حزب سوسیالیسم دموکراتیک، همه چیز برای من بسیار سوسیال دموکرات بود، و این چیزی است که امروز حزب چپ آلمان برای من به نظر می رسد. به جز این، من با سر زدن به مدارس فعال هستم. هر زمان که موقعیتی باشد که بتوانم در مورد سیاست حرف بزنم آنجا هستم.  من نشریات عصر ما و یونگه ولت را می خوانم، وقایع جهان همچنان مرا با خود همراه می کند، و بدین معنا، من فکر می کنم که یک فرد سیاسی هستم.

در نظر شما، جمهوری دموکراتیک آلمان امروز به درستی معرفی نشده است؟

من در رسانه ها موضوع معرفی جمهوری دموکراتیک آلمان را دنبال می کنم. من می بینم که این مساله زیاد هم اتفاق می افتاد، اما  واقعا از نقطه نظر ذهنیت پیروزمندان. چیزهایی که ما آن زمان داشتیم دوباره از نو اختراع می شوند. وقتی مردم به خیابان می روند و شعار می دهند: هر کودک جایی در کودکستان دارد، من با خود می گویم ما که آن زمان همه اینها را داشتیم، به آنها اشاره ایی نمی شد. و چیزی که بیش از همه مرا می آزارد، و من در این تنها نیستم، این است که انگار ما اصلا وجود نداشته ایم. اصلا وضعیتی که هم یک زن، هم یک کودک یا بیمار در موقعیت مراقبتی بهتری به سر می بردند بطور کامل انکار می شود. من گزارش هایی را در مورد ماده قانونی ۱۷۵، به اصطلاح بند گی، دیده ام، با همه کابوس ها و انچه آنها باید تحمل می کردند و ازدواج های اجباری، با افتخار می گویند که این بند از سال ۱۹۹۴ دیگر وجود ندارد. شوربختانه من نمی توانم بپرم روی آنتن و بگویم: این بند در جمهوری دموکراتیک آلمان از سال ۱۹۶۸ محو شد! آنها تحمل شنیدن هیچ چیز مثبتی را ندارند. این جهلی بی اندازه است که مرا بسیار غمگین می کند. اگر در چنین وضعیتی شما آگاهی سیاسی نداشته باشید، شما به راحتی در حزب “آلترناتیو برای آلمان” [حزب نیوفاشیستی رو به رشد در آلمان] گم می شوید. این روشن است که این تنها دلیل ورود مردم به این حزب نیست. اما می توانم مردمی را که حس تحقیرشدگی می کنند و به تظاهرات می روند و اینکه مسایل آنها فهمیده نمی شود درک کنم. من خشمگین از این هستم که حزب “آلترناتیو برای آلمان” هم این را می گیرد.

https://akhbar-rooz.com/?p=127884 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
valli
valli
2 سال قبل

با سلام / فکر میکنم این متن کوتاه ترجمه /حداقل ویرایشی میشد که خواندنش را روان و عادی میکرد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x