سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

یـادداشـت های شـــــبانه: (۱۰۷) – ابراهیم هرندی

۶۶۹. دروغ چــــرا؟

پژوهش های روانشناسیک در نیم سده ی گذشته نشان داده است که دروغگویی یکی از ویژگی های رفتاری انسان است. اگرچه میانگینِ روزانه ی سخنان نادرستِ هر فرد، ۱۶.۵۰ برآورد شده است، اما انسان توانایی گفتن ۲۰۰ سخن دروغ در هر روز دارد.(۱) این توانایی را امکانِ گفت و نوشتِ اینترنتی و شبکه های اجتماعی مانندِ فیسبوک، اینستاگرام و کلاب هاوس افزایش داده است. شاید این جستاورد که دروغگویی را به فهرست رفتارهای ثابتِ انسان افزوده است، برای همگان شگفتی آور باشد، اما برای فیلسوفان، انسان شناسان و بسیاری از پژوهندگانِ گستره ی روانشناسی اجتماعی تازگی ندارد. چهار سده پیش از میلاد مسیح، دیوژن، فیلسوف یونانی که دروغگویی را کارِ دیوان و ددان می پنداشت، هر روز با چراغ در کوچه های آتن در پی انسانی راستگو می گشت و نمی یافت.(۲)

بسیاری از ایرانیان این دعای داریوش هخامنش را که سرزمین ایران را شّرِ تازشِ بیگانه و خشکسالی و دروغ در امان می خواهد، نشانه ای از وجود و فراگیری دروغ در سراسرِ تاریخ ایران دانسته اند. اما مگر ایران تافته ی جدابافته ای بوده و یا هست که مردمان اش دروغگوتر از دیگران باشند؟ این سخنِ داریوش، گواهی بر کهن ریشگیِ دروغ در گذار تاریخ است و بار معنایی اش این است که زیانِ دروغگویی، چیزی همسان و همسنگِ تازشِ بیگانگان و خشکسالی ست.  

ارزشِ هر کردارِ اجتماعی، پیوندِ یکراستی با بهایی که فرد برای آن می پردازد، دارد. هرچه آن بها بیشتر باشد، ارزش آن کردار والاتر می شود. برای نمونه، اهمیت جانبازی در راهِ آزادی برای آن است که جانباز، بهترین دارایی خود، یعنی جان اش را برای هدفی از دست می دهد که حتی اگر آن هدف دست یافتنی باشد، او دیگر برای بهره وری از آن  در جهان نخواهد بود. اگر گذشتن از جان، کارِ آسانی می بود و راه بازگشتی پس از مردن پیدا می شد، از خودگذشتگی و جانباری نیز بی بها می بود. نیز چنین است داستان شکیبایی، بُردباری، خویشتنداری، آسان گزاری، بخشش، گذشت، وفاداری در عشق و دوستی و همه ی صفت ها، رفتارها و کردارهایی که همزیستی انسان با دیگران را آسانتر می کند. در پیوندِ با دروغگویی می توان گفت؛ همین که راستگویی در همه فرهنگ ها، ارزشمند پنداشته می شود، نشان از دشوار بودن همیشه راست گفتن در روابط انسانی دارد.  

اگرچه همه ی آئین ها، دین ها و ایدئولوژی ها، راستگویی را می ستایند، اما ارزشمندی این رفتار، ریشه در اخلاق هیچ یک از آن ها ندارد. در حقیقت بنیادِ افسانه ای هرنگرشِ زیستی، بویژه گونه های آئینی و دینی آن، بر دروغ استوار است  و برای پایداری و ماندگاری خود نیز ناگزیر از میدان دادن به سخنان ناراست و خِرَد گریز است. این نکته که همه ی پیامبران، راستگو و درستگار خوانده شده اند، بروشنی نشان می دهد که آنان برای آوردن پیام های دروغ از سوی خدایانِ دروغین خود، ناگزیر از راستگو پنداشته شدن بوده اند. ایدئولوگ های بزرگ نیز، دست کمی از پیامبران در دادنِ نویدهای دروغین نداشته اند.  

فرهنگِ هر جامعه – حتی جامعه ی دزدان و تبهکاران – راستگویی را کاری درست و نیکو می داند، اما در آرمانشهرِ راستگویان نیز، دروغ های بزرگ و نهادینه، بسیار گفته می شود. 

جامعه، انسان را راستگو می خواهد اما انسان، ذهنی حسابگر و استراتژی- گرا دارد که بربنیادی جانوری استوار است. بنیادی که از همه ی نیاکانِ برآیشی اش که در سه میلیارد سال گذشته می زیسته اند، نشانی، یادگاری و وانهادی دارد. از اینرو، طبیعتِ انسان را لگاریتمی ژنتیک می راند که با اخلاق اجتماعی بیگانه است. این اخلاق، رفتارها و کردارهای خشونت بار را برنمی تابد. اما خشونت، توانی هماره در دسترس انسان است و هرگاه که مغزِ انسانِ اجتماعیِ خشونت پرهیز، از کنترل او رها می شود و به کارکرد اتوماتیک و طبیعی خود می گراید، او را به رفتارها و کردارهای خشونت آمیز وا می دارد. چرا انسان بی که بخواهد به یکباره کاری و یا کارهایی را می کند که خودِ او را نیز شگفت زده می کند؟ برای آن که خشونت آغازی ناگهانی می تواند داشته باشد با واتابی آنی. پژوهش های چندی نشان داده است که توهین به دیگران در هنگامِ افروختگی و خشم، آرامش بخش و تسکین دهنده است. اگرچه این کار می تواند با پشیمانی و احساس گناه همراه شود، اما آرامش بخشی آن ذهن را پاداش می دهد و ای بسا که از خشونت فیزیکی باز دارد. این ویژگی انسان از نگرش اخلاقِ اجتماعی بسیار زننده و نکوهیدنی ست، اما ذهنِ انسان وامدارِ برآیندهای برآیشی جانورانی ست که راه ماندگاری خود را با نیش ها و چنگ ها و مشت ها و دندان های گزنده و برنده و درنده و جونده و خونریز خود باز می کرده اند. از اینرو، تنها کاری که آموزش و پرورش فرهنگی برای جلوگیری از این چگونگی می تواند بکند، پیشنهاد کردنِ گزاره های اخلاقی ست. (۳) 

……….

  1. https://www.mygc.com.au/average-person-lies-200-times-per-day
  2. https://en.wikipedia.org/wiki/Diogenes

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%DB%8C%D9%88%DA%98%D9%86_%DA%A9%D9%84%D8%A8%DB%8C

۳. https://www.journals.uchicago.edu/doi/full/10.1086/711706

***

۶۷۰. روانشـناسی اسـلامی!؟

با برپایی حکومت اسلامی که پس از نزدیک به نیم سده، آرمانشهر اسلامی را در ایران ساخته است و حکومت و اقتصاد و دیپلماسی و فرهنگ و همه چیزِمان را اسلامی کرده است، اکنون نوبت به روانشناسی اسلامی رسیده است. البته این رشته سال هاست که در بسیاری از دانشگاه های ایران تدریس می شود، اما گویا در پی پیروزی طبِ اسلامی در مبارزه با اپیدمی کرونا و ساخته شدنِ بیش از ده گونه واکسن اسلامی کرونا که تاکنون هزاران ایرانی را به دارِ فانی فرستاده است، گفت و نوشت درباره ی اهمیت اسلامی کردنِ روانشناسی در گستره ی حوزه و دانشگاه (حوزشگاه؟) بالا گرفته است.(۱)                   

روانشناسی رشته ی جوانی در علوم مدرن است که از سال ۱۸۷۹ میلادی با نخستین آزمایش های ویلهلم وُندت (Wilhelm Wundt) در آلمان آغاز شد. پیش از آن شناسایی ویژگی های رفتاری، کرداری و روانی انسان در حوزه های فلسفه، طبیعتِ چهارگانه، فیزیولوژی، دین و ادبیات پی گیری می شد. وُندت نخستین کسی بود که به برآیندهای آزمون پذیرِ کُنش ها و واکنش های روانی انسان – بی توجه به پذیره ها و گزاره های پیشینان – پرداخت و خود را “روانشناس” خواند. اکنون روانشناسی نیز مانند هر رشته ی علمی دیگر، در پی شناسایی موضوع های سنجیدنی و ابطال پذیر خود است. پژوهندگانِ حوزه ی روانشناسی نیز، بی هیچ پیش داوری درباره کیستی و چیستی انسان، بی که او را بهتر و یا بدتر از پدیده های دیگرِ جهان بپندارند، به پژوهش های خود می پردازند و در این کار از جُستاوردهای رشته های دیگر، مانند؛ زیست شناسی، عصب شناسی، ژنتیک، جانورشناسی، انسان شناسی، مردم شناسی، فرهنگ شناسی، جامعه شناسی و بوم شناسی بهره می برند.  

اما روانشناسی اسلامی را که گفتمانی “من در آوردی”، ایدئولوژیک و حوزوی ست، نمی توان بعنوان رویاروی روانشناسی مدرن گذاشت. نگاهی به واحدهای درسی در این رشته، نشان می دهد که تا چه اندازه این دانش تازه ی اسلامی را جدی باید گرفت: روان شناسی دین، علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامی، روان شناسی اخلاق، صفات و انگیزه های مثبت، حدیث و روان شناسی مثبت!

روانشناسی اسلامی را باید در ردیف چیزهایی مانندِ حکومتِ  اسلامی، اقتصادِ توحیدی، حکمتِ نبوی، فقه شیعی، طب اسلامی، سیاستِ مقاومتی و سلطه ی استکباری گذاشت. هریک از این گفتمان های توخالی و ابلهانه، گذشته از آن که فرصت های گرانبهایی را سوزانده است، میلیون ها دلار از درآمد ارزی ایران را در چهار دهه ی گذشته بباد داده است. برای نمونه می توان به اقتصادِ توحیدی اشاره کرده که هنوز نیز دست از سرِ اقتصادِ ایران برنداشته است و یکی از بازتابهای آن، افزایش کوهنده ی بهای ارزهای خارجی، بجای ریالِ ایران بوده است. دست آوردِ طب اسلامی و واکسن های وطنی نیز تاکنون کشتار هزاران ایرانی و شتاب بخشیدن به افزایشِ خانواده های بی سرپرست بوده است. روند و رویدادی که باید آن را بزرگترین تراژدی تاریخِ ایران و جنایتِ آشکاری علیه بشریت دانست.  اما براستی در واکنش به اسلامی کردن رشته های علمی در حکومتِ اسلامی چه می توان گفت؟

  1. می توان گفت که راست گفته اند که هر روند و رویدادِ تاریخی دوبار رُخ می دهد؛ یکبار جدی و بارِ دیگر به گونه ی کمیک و کاریکاتور وار.
  2. می توان از چشم اندازِ روانشناسی اجتماعی به این رویداد نگریست و گفت که این چگونگی، برآیندِ خود-خُرد بینی صنفی شکست خورده و هراسان است که اکنون پرونده ی خود را در گستره ی تاریخ، در حال بسته شدن می بیند و در پی باژگون کردنِ ساختارِ ارزشی جهانی ست که او را از میدان بدر کرده است.

مبارزه ی حکومتیان ایران با ارزش ها و نمادهای بنیادی جهان مدرن، چیزی همانندِ مبارزه ی ذهنیِ دایی جان ناپلئون با انگلیسی هاست. دایی جان دریافته بود که اگر انگلیسی ها پایشان به ایران برسد- با آن چشم های لوچشان – راه ها و رسم هایی را باب خواهند کرد که خودبخود نظام پدر سالاری او را ویران خواهد کرد. پس برآن شد تا با زدنِ برچسب “انگلیسی”، به هر پدیده ی تازه ای که هیمنه و اقتدارِ پدرسالاری او را تهدید می کرد، کین توزانه بجنگد و جنگ خود را دفاع از “ناموس” و “شرف” ایرانی بداند. البته چیزی را دایی جان ناپلئون نمی دانست این بود که خانواده ی خودش بدون دخالت انگلیسی ها، برچسب خودشان را به او زده بودند و او را دیوانه می خواندند! (۲)

……………………………

  1. https://www.javanonline.ir/fa/news/720337/%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%8A-%D9%8A%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D9%85%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%86%D9%81%D8%B3

۲. https://rihu.ac.ir/fa/book/29904/%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C

  •    نیچه در کتابِ تبارشناسی اخلاق، واژه‌ی فرانسوی ressentiment را برای این مکانیزم روانی بکار برده است که داریوش آشوری، “کین اندیشی” را در برابر آن نهاده است.

***

۶۷۱. اهلِ آتش

شورِ آتش در نگاهش بود

شکلِ تب در اوجِ بی تابی.

شعله ور،

آسیمه سر،

پرپر زنان، اینجا و آنجا.

در وجودِ خود نمی گنجید.

اهلِ آتش بود.

تا بسوزد،

تا بسوزاند.

تا جهانی دیگر از،

خاکستر آن برفروزاند.

زندگی زنجیرِ نرمی بود،

سرگردان و پیچان،

دورِ انگشت اش.

سوت زن، آوازخوان، از سنگلاخ ناروایی ها گذر می کرد،

چرخ با سرگیجه در مشت اش.

***

۶۷۲. با عرض سلام و ادب و احترام، با افتخار…در کلاب هاوس

مُدریتور که خودش را “مدیراتور”، لاید یعنی مدیرِ آن اتاق در کلاب هاوس می خواند، پس از دعوت از من برای رفتن بروی صحنه گفت؛ “با عرض سلام و ادب و احترام، با افتخار شما را می شنویم!” در گفته اش اندکی درنگ کردم و به جمله اش اندیشیدم که چه گفت و چگونه گفت!

دوباره گفت: بفرمایید.

گفتم: درود برشما. جمله ی شما حواس مرا پرت کرد.

گفت: من که هنوز چیزی نگفته م.

گفتم: سلام و ادب و احترام را یکجا نمی شود عرض کرد. البته سلام را می شود عرض کرد، اگرچه در زبان فارسی می توان آن را بدون عرض کردن هم بکار برد. اما ادب، عرض کردنی نیست. داشتنی، نگه داشتنی و بجا آودنی ست. ادب، بمعنای مجموعه ای از هنجارهای اخلاق-بنیادِ رفتاری، آدابی دارد که بجا آوردنی ست و نه عرض کردنی.

احترام را هم نمی شود عرض کرد. احترام، گذاشتنی و بجاآوردنی ست. احترام، برآیند کرداریِ باوری درباره ی کسی یا کسانی ست؛ یعنی ستودن کسی یا کسانی که ویژگی هایی شایسته ارجمندی و بزرگداشت دارد و یا دارند.

گفت:عجب!

گفتم: البته نیمه ی دوم جمله شما هم پرسش انگیز است. شما فرمودی: “با افتخار شما را می شنویم.”  نخستین پرسش من این است که شما از کجا می دانی که سخنی که من تاکنون برزبان نیاورده ام، برای شما افتخار آمیز خواهد بود؟ شاید شرم آور باشد. دیگر آن که: “شما را می شنویم”، یعنی چه؟ شما می توانی مرا ببینی. (البته در کلاب هاوس نه) لابد می خواستی بگویی که “سخنِ” شما را می شنویم. انسان را می توان دید، اما نمی توان او را شنید. البته اگر خواهان شنیدنِ سخنِ کسی نیز باشیم، نمی توان گفت که صدای شما را می شنویم، زیرا که تن انسان صداهای گوناگونی دارد. از صدای تپش قلبِ او گرفته تا صدای خیزوریزِ خون در رگها، تا عطسه و سرفه و آه و ناله و صداهایی که گفتن ندارد. وانگهی، با لب و دهان نیز ده ها گونه صدا می توان تولید کرد.

سخن به اینجا که رسید. مدیراتور گفت: من شما را از اتاق انداختم بیرون، چون انگار حرفی برای گفتن نداشتی. البته من سخنانِ زیادی برای گفتن داشتم، اما چون مدیراتور میکروفون ام را بسته بود، دیگر صدایم به کسی نمی رسید. 

………………

جمله ی “شما را می شنوم” باید از راه ترجمه از یکی از زبان های اروپایی به زبان فارسی راه یافته باشد. برای نمونه، در زبان انگلیسی جمله ی؛ I hear you، می تواند به خطا به شما را می شنوم، برگردانده شده باشد. می گویم به خطا، زیرا که این جمله زمانی بکار گرفته می شود که کسی سخن خود را چند بار تکرار کند و شنونده ناچار شود که بگوید: “سخن شما را می شنوم”، یعنی که متوجه شدن، بس کن. ترجمه ی واژه به واژه ی این جمله به زبان فارسی می شود: “شما را می شنوم.

*** 

۶۷۳. پنـداره ها 

یکى از شگفتی هاى ذهن انسان این است که هر پدیده ی ناملموس و تجربه نشده را شکلى خیالى مى دهد تا نگهدارى آن را در انبان ِحافظه ممکن کند. براى نمونه هنگامى که به رودکى مى اندیشیم، مغز ما تصویرى خیالى از روى او را بر پرده ذهنمان مى اندازد. این تصویر در پرتو شنیده ها و خوانده هاى ما درباره این شاعر بزرگ پارسی سرا و از زمان و مکان او ساخته مى شود.

پنداره هاى هرکس، پیش از آن که درباب و باره ی چیزى باشد، نماینده و نمایشگر دانش، تجربه، ارزش ها، آرمان و باورهاى خود اوست. نگاه ما به جهان، نیم نگاهى به خویشتن خویش است و تعریف هایمان – همه به ناگّزیر- تعریف و تفسیر ِ جهان درونی خودمان. این همه را گفتم تا بگویم که پنداره ها و انگاره هاى ما از دیگران، چشم اندازى از دیدگاه ماست و بس. پس برویم سر آنچه در این جا مى خواهم بگویم. پنداره هاى من از برخى از شاعران و کسان و کارها.

براى من از پیشینیان، رودکى، فردوسى، خیام، نظامى، حافظ، سعدى و ایرج میرزا ازشاعران دیگر برترند. رودکى نخستین شاعرِ شیفته و شیداى ایرانى است که در آ نچه از او بجا مانده است، رگه هاى درخشانى از شعر جاوید مى توان یافت. رودکى در ذهن من شاعرى شوخ و شنگ و خویشخوشخواه و آسان ـ گذار و نازکدل است. مردى که با بالهایى از نسیم بر نازکای آب جوى مولیان هماره روان است.

فردوسى بینشمندى اندیشمند و فرازمان خویش بوده است. شاعرى هنگام شناس و دردمند. درد او دردِ انسانِ دزد زده ی خانمان برباد رفته ای بوده است که می کوشد تا با چنگ و دندان هویت و کیستى قومى خود را نگهدارد. شاهنامه فردوسی نسخه ای ست که او برای دردِ مردم خود پیچیده است. گاه کسانی براو خرده می گیرند که چرا وی برای نوشتن شاهنامه خواهان مزد بوده است و از محمود احمدی نژاد غزنوی رنجیده شده بوده است. اینان ذهن و زبان و زمان فردوسی را با ارزش های امروزی می سنجند و همه خطاهای دیگرشان نیز از همین یک ناشی می شود. ذهن من از فردوسى، فرازمندى قله نشین ساخته است که فراتر از دیگران، گیسوان سپیدش با ابر و ابهام درهم تنیده است و در ژرفای افسانه های کهن جایگاهی گران دارد.

نظامى قله ای اوجنده در شعر فارسى ست که شعرش نمایشگر گسترا و ژرفاى دریای شعر فارسى و ساختارِ دیدمانى آن است. آثار نظامى از دیدگاه سامانمند و پردامنه اى برخاسته است که در پرتو آن مى توان بحران هاى کنونى ادبیات و حتى فرهنک فارسى را سنجید.

حافظ را باید فرزانه اى جهانى دانست. شاعری را سپهر اخلاق را در روزگارِ خود باژگون کرد. او که – به طعنه – رطلِ گران را از گرانانِ جهان برمی گزید، خود یکی از گرانترین گرانانِ جهان بود. کسى شاید در ردیف هیچکس.

ایرج میرزا رندى تمام عیار و دام گریز بوده است. اگر چه گوهر شعرى او را نمى توان با دریا دلانى که پیش تر از آن ها سخن رفت برابر دانست، اما به گمان من این شاعر بزرگ سال ها نامش در گستره ادبیات فارسى پُـرنما خواهد ماند. چنین باد.


از شاعران روزگار کنونى، براى من نیما یوشیج، احمد شاملو، فروغ فرخزاد و سهراب سپهرى از دیگران برترند و از اینان شاملو برترین. نیما یوشیج شاعرى نوآور، نوپرداز و نواندیش بود. از دیگر ویژگی هاى این شاعر بزرگ آگاهى وى از اهمیت کار خود بود. نیما مى دانست چه مى کند و هم از اینرو، اهل جنجال و جدل نبود. همزمانان او مانند هدایت، گاه و بیگاه به حوزه هایی مانند دین و خرافه مى پرداختند که بسیار جنجال انگیز بود. نیما از گفتن و نوشتن در این زمینه ها گریزان بود و این خود نشانه اى از تیزهوشى وى و نیز آگاهى او از کارخود بود. او می دانست که شاعر است و شهرت شاعری خود را خرج کارشناسی های دیگر نمی کرد.

شاملو را با هیچ یک از شاعران ایرانى در هیچ زمانى نمى توان همانند دانست. در سنّت شعرى ما هرگز شاعرى این چنینى وجود نداشته است. وى گونه تازه اى از خیال انگیزى را در شعر فارسى بنیاد نهاده است که به ادبیات مدرن اروپا نزدیکى بیشترى دارد تا با ادبیات فارسى. شاملو در جایى گفته است که من شاعر ملى ایران نیستم و این سخن بجایى ست زیرا بسیارى از آثار او هیچ رنگ و بویى از کنش ها و منش هاى فرهنگى ما ندارد. خیال انگیزى دربرخی از شعرهای شاملو به گونه اى ست که با بهترین و برترین شعر امروز جهان برابرى مى کند. شاملو یکى از شاعران بزرگ جهان است، اما بدبختى او در ایرانى بودن اوست. اگر چه شهرت شاملو سبب شده است که بسیارى از کسانى که خود را روشنفکر مى پندارند، خود را با شعر شاملو آشنا بدانند، اما شعر او بسیارى از هم میهنان او را برنمى انگیزد. شعر شاملو، ویرانگر نگاه ایرانى به جهان است و هم از اینرو نمى توان او را شاعر ملى خواند.

فروغ فرخزاد را نیز باید همپایه شاملو در شعر فارسى دانست. فروغ نیز چون شاملو شاعرى مدرن و امروزى بود و شعر او را باید در زمره تازه هاى شعر فارسى دانست. بسیارى برآن اند که فروغ بزرگترین شاعر معاصر ایران است. به گمان من، اگر چه فروغ یکى از شاعران بسیار بزرگ کشور ماست. من او را یکى از ماندنى ترین شاعران سده کنونى مى دانم و شعر او را گاه و بیگاه مى خوانم.

سهراب سپهرى یکى از شاعران بزرگى ست که متاسفانه شرایط زمانه ای که در آن می زیست،‌ به او اجازه شناخته شدن نمى داد و اگر چه پس از مرگ وی نیز برخى بهره برداری هاى ناروا ازشعرش کردند، اما این همه، چیزى از اهمیت سهراب سپهرى که وامدارِ آب و خرد و روشنى بود، نمى کاهد.

از این چند چهره که بگذریم، مى توان گفت که علیرغم مواجى هاى گوناگون برخى از بندبازان و باند بازانِ ادبى، شعر ما در روزگار کنونى، بویژه در چهار دهه ی گذشته، چندان بارور نبوده است. شاید هم من از تازه های این حوزه بی خبر مانده ام. البته در این رهگذر، یادى نیز از مهدى اخوان ثالث باید کرد که مى توان او را آخرین و جدى ترین شاعر کلاسیک در ادبیات معاصر ایران دانست. اگر چه اخوان به جمع رهروان نیما پیوست، اما چشم انداز شعرى او هماره کلاسیک و سنتى ماند.

۶۷۴. نوبتِ مـا

تا نوبتِ ما شد، همه چی زیروزبر شد
در نوبت ما، دوره یِ امّـا و اگـر شـد

یک خِنزریِ پنزری از ره نرسیده
شاهنشه اسلامی عمامه بسر شد

هر راه سوی چاه، سراسیمه روان گشت
هر بد که در اندیشه ی ما بود، بَتر شد

هر جوشش و هرکوشش و هر پویشِ ناچیز
همسایه ی دیوار به دیوارِ خطر شد.

فوّاره ی خون از دل این خاک بپاخاست
جام دل ما، کاسه ای از خون جگر شد

بیدِکهنِ شهر که تندیسِ طرب بود
انداخته شد، دار شد و چوبِ تبر شد

طُومار مُغان، جِقّه ی کی، قُـبّه ی نادر
با تاجِ خشایار، همه بارِ سفر شد

خوردند و ببردند و به بیگانه سپردند
فرهنگِ زمان، سنّتِ بردار و ببر شد

شیخ آمد و هر نیکی و پاکی زمیان رفت

یکباره وطن جنگلِ بی پیکر و در شد

آن شعله ی سرکش که ره افروزِ افق بود

خاموش شد و قبله ی ما عصر حجر شد

صدها سده گیتی هیجان داشت نه خیطی
تا نوبت ما شد، همه چی زیروزبر شد!

یـادداشـت های شـــــبانه: (۱۰۶)

یادداشت های پیشین در سایت اخبار روز

https://akhbar-rooz.com/?p=130554 لينک کوتاه

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x