شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

فرهنگ خودکامگی – هادی قدسی

متن زیر با اقتباس از کتاب روانشناسی قدرت (psychologie du pouvoir) اثر اسپربر(sperber) نوشته شده است.

واژۀ خودکامه (despote) در محاورات روزمره به عنوان صفتی منفی به کار می رود. در روانشناسی اما به نوعی روش و منش گفته می شود که در پی آن، فرد تلاش میکند در همۀ زمینه ها بر دیگران تسلط یابد. به همین دلیل، فرد خودکامه از بحث و تبادل اندیشه گریزان است و خود را در حاشیۀ جامعه (به دلیل نا کامی در سلطه جویی) می بیند، اما همواره کوشش می کند تا به هدفش برسد. خودکامگی همانند دیگر “بیماری” های روانی، نزد افراد شدت و ضعف دارد. دست نیابی به هدف، یک نوع سرخوردگی در طول زندگی در آنها به وجود می آورد. البته ریشۀ این عارضه بنابر نظر آلفرد آدلر (روانشناس اتریشی) به دوران کودکی فرد بر می گردد. که در نتیجۀ ناکامی در سلطه جستن و ارضاء عقده های نهفته، به وجود می آید. از جنبۀ روانشناسی که بگذریم، از نگاه فلسفی، فردی که سلطه گری پیشه میکند، در واقع با دیگری یا دیگران وارد روابط قوا می شود و استقلال خود را به مثابه فرد از دست می دهد و وجود خود را همواره وابسته به دیگری در تقابل قوا قرار می دهد. این وابستگی است که در لحظاتی روند زندگی او را رقم می زند. در پی ایجاد یک موقعیت استثنائی که یکی از این خودکامگان حاضر در جامعه به قدرت می رسد، دیگر خودکامگان سرخورده موقعیت ایجاد شده را فرصتی می یابند تا با پیوستن به خودکامۀ پیروز، خود را به قدرت پیوند زنند و در خدمتش، در واقع تحت سلطۀ او درآیند.  تجربۀ انقلاب به ما نشان داد که چگونه خودکامگان سرخوردۀ جامعه، حاکمیت مردم را با در دست گرفتن اسلحه از آنان گرفتند. زمانی که هنوز مردم در حال مبارزه با نظام مستبد حاکم بودند، خمینی در مقام رهبری انقلاب فریاد می زد، “من دولت عوض میکنم، من توی دهان این دولت می زنم”، و زمانی در برابر انتخاب مردم قرار گرفت، گفت “سی و پنج میلیون بگویند آری، من میگویم نه”. به این ترتیب، خودکامگان سرخورده، خود و آیندۀ خود را در او دیدند و به او پیوستند تا انتقام خود را از مردمی بگیرند که در گذشته اجازۀ سلطه گری به آنها را نمی دادند. به دلیل اینکه هدف فرد خودکامه (مسلط و پیوستگان به او) تسلط کامل است، هرگز از موقعیتی که دارد راضی نمیشود و همواره با هزاران حیله و خدعه در صدد وسعت بخشیدن به دامنۀ سلطۀ خود می باشد. به همین دلیل، رأس قدرت همواره در ترس از کارگزارانش به سر می برد. بنابراین، برخوردهای درون تشکیلات خودکامگان را نباید به حساب اختلاف نظر گذاشت، بلکه اساس آن را سلطه گری تشکیل می دهد. به این ترتیب، آنچه در انقلاب اتفاق افتاد، حاصل تلاش یک خودکامه نبود، بلکه تلاش مجموعۀ کنشگران خودکامۀ سرخورده ای بود که با پیوستن به یکدیگر، ضدانقلاب را حاکم گرداندند. تعجب ندارد که دیدیم، چگونه کنشگرانی با نحله های فکری گوناگون گرد یکدیگر آمدند و “امت” ی واحد را در برابر جریان استقلال و آزادی به وجود آوردند. آنها وجه مشترکی داشتند که عامل وحدت شان شد و آن عارضۀ “خودکامگی” بود. بعضی ها هنوز افسوس می خورند که اگر بختیار موفق به در دست گرفتن حاکمیت می شد، اکنون ایرانی دیگر داشتیم. باید گفت که آری ایرانی دیگر داشتیم، اما به مراتب بدتر از امروز. زیرا او هم یک خودکامه بود و در صورت به قدرت رسیدن، همان خودکامگان سرخورده دور او جمع می شدند، با ظاهری آراسته شده به ملی گرایی و همین جنایات را مرتکب می شدند که اکنون به نام دین و ظواهر دینی مرتکب می شوند. اما دلیل خودکامه بودن بختیار روشن و شفاف است: او بدون اطلاع به دوستان و هم رزمانش، نخست وزیری شاه را پذیرفت. این کردار نماد عینی خودکامگی در یک گروه سیاسی می باشد. بنابراین، درد کشورمان و استمرار استبداد را باید در عارضۀ خودکامگی میان کنشگران مان، به خصوص کنشگران سیاسی مان جستجو کنیم. و به این واقعیت برسیم که تا خودکامگی در میان این اقشار هست، استبداد هم هست، اختلاس هم هست، فساد هم هست، بی عدالتی هم هست، فقر هم هست و تبعیض هم هست.

عملکردی که در انقلاب به استقرار استبداد منجر شد، در میان گروه های سیاسی وابسته به حاکمیت و مخالفانش هم عمل می کند. یکی از عوارض خودکامگی در میان مخالفان، پراکندگی این گروه ها می باشد. گروه هائی که مدعی استقلال و آزادی هستند و نمیتوانند گرد هم آیند، دلیل آن همین عارضۀ خطرناک خودکامگی است، و یا اینکه در ادعای شان راست گو نیستند. همۀ این عوامل در تثبیت و استمرار استبداد دخیل هستند. اقداماتی که اخیرا در کشور برای هرچه بیشتر محدود کردن آزادی ها شاهدیم، مرهون همین مستعد بودن زمینۀ استبداد بین کنشگران ما می باشد. این محدود کردن ها لازمۀ پیش درآمد جانشینی رهبری است که حتما با بگیر و ببندهای زیادتر و خشن تر از امروز خواهد بود. پدیده ای که باید جدا مورد بررسی و تحلیل قرار داد. کوتاه سخن اینکه، برای مهیا کردن زمینۀ دمکراسی، کشور محکوم است به تحولی واقعی، به خصوص در سطح کنشگران سیاسی و مدنی در برخورد جدی با عارضۀ خودکامگی و خروج از روابط قوا و قبول دیگری به عنوان یک فرد مستقل و آزاد. باید فرد، فرد خودمان را از تار و پود خودکامگی رها سازیم و به فضای باز آزادی و استقلال، در بینش و منش وارد شویم تا تحول انجام شود. در غیر این صورت، معجزه ای در راه نیست.

بیان نو: فرهنگ خودکامگی (bayanerochan.blogspot.com)

https://akhbar-rooz.com/?p=136486 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
م .فروتن
م .فروتن
2 سال قبل

آقای هادی قدسی ارجمند 
موضوع جالبی را مطرح کردید.
کتاب روانشناسی قدرت (psychologie du pouvoir) اثر اسپربر(sperber)
شما بیشتر می دانید که اسپربر در یک خانواده یهودی بدنیا آمد  در جنگ جهانی اول زادگاه خود را ترک و در  وین  ساکن شدند.در همان جا به  مارکسیسم و روانشناسی اجتماعی روی آورد.
بعد به آلمان مهاجرت کرد و به حزب کمونیست پیوست.وقتی هیتلر به قدرت رسید دستگیر شد . بعداز آزادی اول به یوگسلاوی رفت بعد به فرانسه گریخت. در آنجا به کمینترن پیوست. وقتی تصفیه استالینیستی شروع شد حزب را ترک کرد.
تا دوباره سر و کله ی نازی ها  در فرانسه پیدا شد و زندگی مخفی نمود و ۱۹۴۲ به سوئیس فرار کرد و بعداز پایان جنگ دوباره به پاریس بازگشت.
تردیدی نیست که چنین متفکرو دانشمندی با بزرگان جنبش کارگری و کمونیستی اروپا معاشرت داشته و در «ظهور و سقوط رایش سوم» و نفوذ استالینیسم در جنیش کمونیستی اروپا شاهد بوده و مجبور به مهاجرت های مختلف شد.
با وجود تمام فراز و نشیب ها که اروپا و بخش بزرگی از جهان را زیر و رو کرد.
بعداز جنگ دوم حتی آلمان شروع به بازسازی نمود و با قانون اساسی جدید بر بستر خرابه های فاشیسم و نازیسم با آن همه بربریت به پارلمانتاریسم و دموکراسی ادامه داد.
همه می دانیم که انواع نحله های سیاه ، زرد ، قهوه ای و…در زیر پوست جامعه به بقای خود ادامه می دهندو از تاریخ و آن همه نه پشیمان شده و نه عبرت می گیرند. بیگانه ستیزی و نژاد پرستی و آنتی سمیتیزم وجود دارد.
با این وجود «فرهنک خود کاملی » کل ماجرا نیست و تا قانون اساسی و حق حاکمیت مردم و انتخابات آزاد و احزاب نفوذ ، اتوریته و..  دارد چند فرهنگی ( سیاسی ، دینی ، قومی ، ملی …) به موازات هم در جامعه جاری ست.
بدبختانه ما هیچوقت از حق حاکمیت مردم برخوردار نبودیم و در نبود قانون اساسی در بر گیزنده منافع تمام اقشار همیشه امکان به قدرت رسیدن رضاخان ، محمد رضاشاه ، خمینی ، خامنه ای وجود خواهد داشت.

شهرام منصفی
شهرام منصفی
2 سال قبل

در ایران سیاست در کلی ترین شکل خود از نحله های ملی ، مذهبی ، چپ و قومی تشکیل شده ست. به دلیل تسلط حکومت های استبدادی و فرهنگ آسیب دیده و آغشته به باور های مذهبی ، پارلمانتاریسم ، انتخابات آزاد ، تحزب و دموکراسی پا نگرفت. در این مورد یادداشتی برای مقاله آقای نادر کلهری نوشتم که اختلاف نظرم را با آقای هادی قدسی نشان دهم که نوشته : ” خمینی در مقام رهبری انقلاب فریاد می زد، “من دولت عوض میکنم، من توی دهان این دولت می زنم”، و زمانی در برابر انتخاب مردم قرار گرفت، گفت “سی و پنج میلیون بگویند آری، من میگویم نه”. به این ترتیب، خودکامگان سرخورده، خود و آیندۀ خود را در او دیدند و به او پیوستند تا انتقام خود را از مردمی بگیرند که در گذشته اجازۀ سلطه گری به آنها را نمی دادند
۱. خمینی می دانست که اکثریت نهاد روحانیت و توده های میلیونی را باخود همراه داشت . پس بنا بر نظر محققان کاملا پوپولیستی در هر مقطعی حرفی میزد و راست و دروغ آن برای پوپولیست مهم نیست . آب و برق مجانی و هزار وعده و عید.
۲. هرکس و هر سرخورده نمی توانست به خمینی به پیوندد مگر لات ها و لومپن ها و امثال اینها یا کسانی که از نظر ایئولوژی مذهبی تائید می شدند.یک مسئول سکولار در حکومت ولایت فقیه و نهاد های انتخابی دیده نمیشود.
۳. مردم ؛ اجازه سلطه گری به کسی نمی دادند ، قدرتهای خارجی این کار را می کردند.ا

۴. نقش قدرت طبقات حاکمه ، نمایندگان مردم در مجلس ، قانون اساسی و احزاب در هر دوره ای می توان میزان تمامیت خواهی را کم و بیش نشان دهد ولی فراموش نباید کرد که همیشه قدرتهای بزرگ یکی از «عوامل» به قدرت رسیدن مستبدین بوده ست بیماری خودکامگی را از نوک هرم به پائین ترین سطح منتقل و مبتلا کرده ست.

” درست ست که حکومت های تمامیت خواه ایران بعداز انقلاب مشروطه با دخالت های حامیان خارجی آنها در مقاطع مختلف به قدرت رسیدند . همین باعث تشکیل حکومت های «مقتدر» شد و عده ای به نوا رسیدند و با استفاده از ثروت های ملی مردم و کشتار بسیاری از فرزندان به طبقات ممتاز تبدیل شدند.
با وجودیکه مسئول اصلی جنایت ها و سرکوب های مردم ، حکومت های خودکامه و خصوصا حکومت کشتار ولایت فقیه می باشد . که امید است جنبش دادخواهی مردم ایران با تجربه چنین دادگاه هائی بیش از پیش برای احقاق حق و روشنگری مصمم تر شود.
با وجود تاکید بر نقش حکومت های تمامیت خواه در جنایات ضد بشری، توجه به این نکته نیز حائط اهمیت ست که در بستر تمامیت خواهی مداوم ، امکان رشد دموکراسی و رواج فرهنگ گفتمان سیاسی در جامعه نابود شده بود .
در عوض موجب بد آموزی هائی در بین نیروهای حکومتی و مخالف حکومت های تمامیت خواه شده بود.
خواهشمندست بر این نکته آخر مکث کنیم.
بهمین دلیل در بین فعالان جنبش دادخواهی نیز آثار «بد آموزی» ها خود را نشان می دهد و می توان بدون ملاحظه و پرده بوشی ادعا کرد که روحیه «تمامیت خواهی » در بین مبارزان و مجاهدان ضد حکومت های تمامیت خواه نیز کم و بیش وجود داشته و دارد.
ما بعنوان مبارزان حکومت های دیکتاتوری همیشه در جامعه ی بیمار و دیکتاتور زده ایران به انواع انحراف ها ، چپ روی ها و راست روی ها و انحصار طلبی دچار شده بودیم ولی تردیدی نیست که مسبب این ضعف ها و تمام ناهنجاری های اجتماعی حکومت ها خودکامه می باشد . ولی ما نمی توانیم غفلت خود را انکار کنیم.
باید صادقانه و صمیمانه برای زدودن این معایب از هم اکنون اقدام کنیم تا بعداز حکومت ننگین اسلامی بتوانیم جامعه را برای مردم بلازده ایران بدور از انحصار طلبی و تمامیت خواهی برای تمام شهروندان آماده کنیم.این تنها راه جلوگیری از بازسازی دیکتاتوری جدید در فرم دیگر ست.
البته نگارنده نمی داند چگونه می توانیم در کلاب هاوس بر این اختاتف نظر های بنیادی که به نحوی به « تمامیت خواهی » عمیق و تاریخی مربوط ست غلبه کنیم.
به مثل فراز و نشیب های ایرج مصداقی تا آنجا که نگارنده در رسانه های اجتماعی از زمانی که به خارج از کشور آمد دیده ست نمی تواندبه تعادل رسیده باشد و هنوز بین سیاست و حقوق بشر زیگزاگ میزند.”

نویسنده
نویسنده
2 سال قبل
پاسخ به  شهرام منصفی

با سلام

آقای منصفی، من با کلیات نوشتۀ شما موافقم و در تضاد با مقاله نمی بینم. اما چند نکته:

– شما از تأثیر دخالت سلطه گران نوشته اید، با شما موافقم. اما باید توجه داشته باشید که سلطه گر بدون برنامه ریزی و تحلیل اوضاع نمیتواند تصمیم به دخالت بگیرد. اینها از قرنها پیش جوامع زیر سلطه را زیر ذره بین دارند و نقطه ضعف و قوت جامعه را می سنجند تا چگونگی نحوۀ دخالت را مشخص کنند. آلنده را باید ترور کنند، مصدق را با کودتا کنار زنند، قبل از پیروزی انقلاب از سران نهضت آزادی تضمین بگیرند که بنی صدر نباید در دولت انقلاب شرکت داشته باشد. این تصمیمات بر پایۀ خصوصیات وضعیت اجتماعی (کنشگران سیاسی) گرفته شده اند. چنانچه در ایران پهلوی درون فعالان سیاسی اکثریت با فعالان دمکرات و مستقل بود، به شما اطمینان می دهم دستور کشتار وسیع به شاه می دادند و خمینی را ترور می کردند و قائله را به زعم خودشان فیصله می دادند. بنابراین، زمینه را داخل برای آنها فراهم می آورد.

– این مقاله همین درد درونی جامعه را از نظر روانشناسی بررسی کرده که شما هم به این معضل از دید جامعه شناسی اشاره کرده اید.

– من خمینی را از نزدیک (قبل از به قدرت رسیدن) می شناختم. برخلاف نظر شما، میدانست مردم با او نیستند. به همین دلیل آن سخنان را در پاریس اظهار می کرد. و به همی دلیل راضی نبود بنی صدر برای ریاست جمهوری نامزد شود. و بازهم به همین دلیل در انتخابات آزاد ریاست جمهوری فقط ۴ درصدر به حبیبی رأی دادند. خمینی به دنبال همین خودکامگانی بود که به دور خودش جمع کرد. البته دقیق تر این است که او هم خودکامگان را به عنوان بازوان اسلام عزیز می خواست و هم قشر تحصیل کردۀ سالمی را میخواست تا بازوی اجرائی را به آنها بسپارد که موفق نشد و با فشار خودکامگان ادارۀ کشور را هم به همان خودکامگان (مجموعۀ اصلاح طلب- اصولگرا) سپرد.

– در مورد هر سرخورده هم اشتباه می کنید. اطراف او را هم لات ها گرفتند و هم کارگزاران سلطنت و هم کمونیست و … هم تحصیل کرده و هم بی سواد و هم بازاری و … که نقطۀ مشترکشان همان تمامیت خواهی به قول شما یا از نظر بیماری، خودکامگی بود. انسان مستقل و آزاد جذب او نشد. مذهب هم علیرغم آنچه شایع است فقط در قشری از مردم کارساز بود. مگر تمامی روحانیت با خمینی بود؟ چند تا روزه خوان دورش جمع شدند. اغلب آخوندها بی دین هستند و اغلب باوری حتا به خدا ندارند. گذاشتن ریش و سوزاندن پیشانی کجایش دین است؟ مردم این را نمی فهمند؟ چرا خوب می دانند. اکثر مردم دین دارند اما نه دین آخوندها. درد ما قدرت طلبی است، نام آن با زمانه تغییر می کند. گاهی دین، گاهی کمونیسم، گاهی لیبرالیسم و گاهی …ریشه را باید یافت و تغییر داد. 

شهرام منصفی
شهرام منصفی
2 سال قبل
پاسخ به  نویسنده

آسیب شناسی فرهنگ سیاسی ، خودکامگی ، تنامیت خواهی ، وابستگی ، تحجرو…. ابعاد مختلف دارد که ریشه در تاریخ و اشغال بیگانگان و جنگهای استعماری و تاثیر متقابل فرهنگ ها دارد که ما نمود های آنرا بعداز جنبش مشروطه وبا دسترسی به مدارک و شواهد موثق بهتراز دوره های قبل می شناسیم.
من نخواستم از نحله های مختلف سیاسی و فکری اسم ببرم بازهم تلاش می کنم وارد جزئیات نشوم .
واقعیت این ست که نحله های مختلف ملی ، مذهبی «سنتی » ، چپ ، دموکرات ، لیبرال ، قومی و… از صدر مشروطه تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به دلایل زیادی ـ شاید از همه مهم تر، فاصله زمانی کوتاه بین شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ باشد ـ از جمله دیکتاتوری و استبداد نتوانستند بر پراکندگی ها و ده ها حزب کوچک و بزرگ غلبه کنند و ایران دارای چند احزاب بزرگ راست ، میانه و چپ سراسری گردد.
همین وجود گروههای کوچک در بین نیروهای ملی ، مذهبی ، چپ وقومی حکایت از روحیه برتری جوئی در بین تمام نحله های فکر ی می کرد ولی جنس آنها فرق دارد.
جبهه ملی توانست از اتحاد «ناپایدار» چند حزب تشکیل شود که متاسفانه بعداز قیام سی تیرماه ۱۳۳۱ دوباره پراکنده شد. چرا ما یک حزب راست قو.ی نداشتیم و نداریم؟ یک حزب میانه نداشتیم و نداریم.
حتی احزاب حکومتی بعداز ۲۸ مرداد ۳۲ تحمل نشدند ، احزاب مردم ، ایران نوین و پان ایرانیست منحل و تبدیل به یک حزب رستاخیز شدند. ولی آیا می توان همه را با یک چوب زد؟ حکومتی و مخالف حکومتی ؟
وقتی مردم نمازگزار تهران در عید فطر سال ۵۷ قدرت بسیج روحانیون را در تپه های قیطریه با راه پیمائی به نمایش در آوردند خمینی بیش از همه به آرزوهای خود رسید.
من اصلا وارد گمان زنی و حدس و این نوع داستانها نمی شوم. ولی پروسه «انتقال قدرت» شتاب گرفت و حوادث مختلفی مثل ۱۷ شهریور در میدان ژاله و بلافاصله خروج خمینی از عراق را شاهد بودیم که بیش از همه شاه را نگران کرد.
در روز ۹ آبان ماه ۵۷ آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری از زندان آزاد شدند.
استاد نجات الهی در تجمع دانشگاهیان کشته شد خیابان ها قلمروی روحانیون و نیروهای مذهبی شد .با آزادی آیت الله طالقانی خانه ی ایشان به ستادی برای برگزاری راهپیمائی های میلیونی تاسوعا و عاشورا تبدیل شد.
خمینی در پاریس مستقر شده بود و رفت های زیادی بین نمایندگان او در ایران و خارج صورت گرفت .

در آن روزهای تاریخی و سرنوشت ساز هیچ حزب حکومتی و غیر حکومتی وجود نداشت.روسای ساواک ـ از جمله پرویز ثابتی ـ فـرار کرده و معلوم بود که حکومت کنترلی بر اوضاع ندارد و حکومت نظامی و با توپ و تانک برای سرکوب مردم در نقاط مختلف مستقر شده بود . شاه از یک طرف با مظفر بقائی صحبت کرد و از طرف دیگر با کمک دکتر امینی به سراغ دکتر غلامحسین صدیقی رفته بود و از جانب دیگربا شاپور بختیار که روزی روزگاری در جبهه ملی وحزب ایران فعالیت کرده بود. شاه در سال ۵۶ به نامه سرگشاده بختیار ، سنجابی و فروهر وقعی نگذاشت !
داریوش فروهر از حزب ملت ایران ( بر بنیاد پان ایرانیست) و کریم سنجابی از حزب ایران که با جبه ه ملی همکاری کرده بودند نیز به پاریس و برای ملاقات با خمینی رفتند.
پس شاه می دانست که جبهه ملی چه بوده و چه از آن باقی مانده ست. پس بنا بر مداکرات انفرادی و بده بستان های فردی شده بود . که با هیچ معیار سیاسی و پارلمانی آ» زمان مناسبت نداشت.
شاپور بختیار همکاری با شاه را پیرفت در ۲۰ دیماه کابینه خود را معرفی کرد.
در ایران که نه مجلس داشتیم و نه مردم نماینده ای در مجلس معلوم بود که سرنوشت بختیار چه خواهد شد.
با این وجود صحبت هائی با پاریس مطرح بود که بختیار به ملاقات خمینی برود.
در پاریس و اطرافیون خمینی از این موضوع ناخشنود بودند و قرار را بر این گذاشتند بختیار بشرطی پذیرفته میشود که اول از نخست وزیری استعفاء کند؟
در قبل از خروج شاه( ۲۶ دیماه ) نماینده ی نظامی جیمی کارتر ژنرال هایزر به تهران آمد و ملاقات هائی جداگانه و جمعی با سران ارتش ، نمایندگان خمینی وبختیار و ملاقات جداگانه با شاه داشت که قرار شد ارتش اعلام بی طرفی کند.
بهر جهت شاه در ۲۶ دیماه ایران را ترک کرد.
آخرین گروه زندانیان سیاسی در ۳۰ دیماه آزاد شدند.
خمینی در ۱۲ بهمن با استقبال میلیونی مردم به ایران برگشت.
نتیجه :
متاسفانه در پیش از انقلاب امکان هیچ فعالیت سیاسی وجود نداشت وفقط روحانیون و نیروهای مدهبی با تکیه و دسته و هیت های عزاداری با همان روش های بست نشینی صدر مشروطه و بعدازفرمان مشروطه و مشروعه خواهی شیخ فصل الله نوری که اعدام شد فعالیت می کردند.
راهیان او با باند فدائیان اسلام بعداز شهریور ۱۳۲۰ دست به ترورهای سیاسی زیادی دست زدند که به جریان مافیائی موئتلفه بعداز ۱۵ خرداد ۴۲ تبدیل شدند. چندین گروه مذهبی تروریستن و خرابکار به آتش زدن سینما ها ، کارخانه ها ، کتابخانه ها ، رستوران ها، هتل ها ، دفتر روزنامه هتل ها و….روی آوردند که آتش ردن سینما رکس آبادان اوج جنون ارتجاعی آنها بود.
بهر صورت خمینی و روحانیون قدرت را از حکومت شاه در یک سازش تاریخی تحویل گرفتند.
دیگر جریانها ملی ، دموکرات ، چپ و قومی اصلا طرف مذاکره با حکومت شاه نبودند!!!

با این وجود با حذف تعقیب و مراقبت ساواک در جامعه ایران و آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت تمام ایرانیان خارج از کشور که از ترس ساواک نمی توانستند به ایران برگردند جنب و جوش عجیبی در ایران وجود داشت که هرگز پیش از آن حس نشده بود.برعکس ساواکیها و نیروهای سرکوب گر فرای و یا مخفی شدند.

کسانی که شوری در سر داشتند و دلشان برای ازادی و آبادی ایران و مردم می طپید دوباره از صفر شروع کردند در مدتی کوتاه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران به بزرگترین سازمان سیاسی چپ تنبدیل شد .
سازمان مجاهدین به بزرگترین سازمان سیاسی ایران تبدیل شد.
جبهه دموکراتیک مردم ایران در ۱۴ اسفند ۵۷ از مردم برای تجلیل از دکتر محمد مصدق دعوت کرد که به همایشی تاریخی تبدیل شد و خواب از چشمان خمینی و ارتجاع حاکم ربود.
خمینی با تکیه بر توده های میلیونی تمام وعده وعید های حساب شده برای رسیدن به قدرت را زیر پاگذاشت و بدون مناسبت و حضور مجلس قانونی و قانون اساسی، اقدام به برگزاری همه پرسی «جمهوری اسلامی آری یا نه ؟! نمود.در سراسر ایران موج اعتراض به فضولی های حزب الهی ها شروع شد که در گنبد ، کردستان ، خوزستان به درگیری های مسلحانه تبدیل شد. مردم در همه جا اسلحه های پادگان ها را تصاحب کرده بودند برای دفاع از انقلاب ولی خمینی می خواست که فقط حواریون او مسلح باشند.چه حماقت که ندیدیم.
حجاب اجباری زنان ، تعطیل روزنامه ها و صد ها واقعه بزرگ و کوچک مردم پیشرفته ، مدرن ،‌با فرهنگ ، هنرمند ، نویسنده ، معلم ،استاد دانشگاه ، متحصص را برای مقاومت در مقابل اقشار سنتی و روحانیون مرتجع بیدار کرد. اگر ۴۳ سال مقاومت تمام قدر نبود چه بر سر بقیه مردم و ایران می آمد ؟
مقاومت در مقابل خود کامگللی جان کلام ست.
سیاهترین دوران تاریخ بخصوص بعداز مشروطه رقم خورد و میلیونها نفر در جنگ کشته و مجروح شدند و هزاران نفر در زندان ها آگاهانه با سری افراشته به حکومت کشتار ولایت فقیه نه گفتند و از جان خود گذشتند.

میلیونها نفر به مهاجرت اجباری روی آوردند و صدها نفر در داخل و خارج از کشور ترور شدند.
مسبب همه این فجایع حکومت مرتجع دینی ولایت فقیه ست که روی تمام جنایتکاران جهان در دیگر کشور ها را نیز سفید کرده ست.
تمام این بدبختی ها و تجربه ها به ما می آموزد که گدشته را چراغ راه آینده کنیم.
نیروهای ملی ، مذهبی ، چپ ، دموکرات که خواهان کنار گذاشتن حکومت فاشیستی دینی هستند بیش از این به پراکندگی ها ادامه ندهند. تا این مشکل حل نشود و مردم شاهد حضور چند حرب بزرگ و با برنامه نشوند.حکومت فاسد به حیات ننگین خود ادامه خواهد داد.
بار دیگر تصریح می کنم حکومت اسلامی عقب مانده ترین جریان اجتماعی ایران در سال ۵۷ بود که به قدرت رسید. ولی نداشتن دیگر احزاب در سال ۵۷ به هیچ عنوان به معنی مشابه بودن دیگر جریانها سیاسی با نیروهای ارتجاعی و قرون وسطائی نبود و نیست.
درست است که در در تمام نحله های سیاسی رگه های تمامیت خواهی و خودکامگی وجود داشته ست و قبلا هم عرض کردم که باید پالایش گردد ولی هرگز قابل مقایسه با ماهیت فاسد و ارتجاعی برپا کنندگان این حکومت، رهبران و کادرها آدمکش آن نیست.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x