بهتازگی سایت ۱۰ مهر میزگردی با عنوان “آیا شعار سرنگونی جمهوری اسلامی در شرایط کنونی شعار درستی است؟” با حضور سه تن از اعضای تحریریه این سایت و سه مهمان همسو برگزار کرده است و با طرح پرسش بالا به نقد شعار “طرد ولایت فقیه” که از سوی حزب توده ایران طرح میشود و شعار “گذار مسالمتآمیز از جمهوری اسلامی” طرح شده از سو حزب چپ ایران پرداخته است. من در این نوشتار کوتاه بدون آنکه مستقیماً به صحبتهای گفته شده در این میزگرد بپردازم، با استناد به عنوان میزگرد استدلال خواهم کرد که طرح بحث سایت ۱۰ مهر موضوعی انحرافی است، زیرا زیر عنوان این بحث اینگونه وانمود میشود که گویا این سازمانها و گروههای ضدانقلابی و باندهای توطئهگر چپ آوانتوریست هستند که در تبانی با دولتهای بیگانه علیه جمهوری اسلامی قصد برانداختن آن را دارند. در حالی که پرسش اصلی این است که جمهوری اسلامی نماینده کدام طبقه است و چه رابطهای با امپریالیسم دارد و به کجا میرود؟ نوشتار زیر پاسخی کوتاه است به این پرسش.
سنت و نولیبرالیسم
نولیبرالیسم برخلاف آن چه تبلیغ میشود یک پروژه اقتصادی نیست بلکه یک جهانبینی است که در همه گوشه و زوایای فرهنگ و اجتماع جامعه نفوذ میکند و انبوهی از تئوریهای حقوق بشری، دمکراسی و حتی شکل و نحوه زندگی را حمل میکند. مذهبِ بازارِ رقابتی توسط ایدئولوژی نولیبرالیسم در جایگاه دولت و نهادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی مینشیند، تعریف دیگری از آموزش و بهداشت ارائه داده و همه چیز حتی روابط شخصی و زناشویی را به روابط پولی و کالایی تبدیل می کند. امپریالیسم در دهه ۱۹۸۰ با خرج ایدئولوژی نولیبرالیسم با کوبیدن برج و باروی دولتهای رفاه و اقتصاد کینزی بر جای مانده از خاکستر جنگ دوم جهانی در اروپا و برخی کشورهای خاورمیانهای و شمال آفریقا، یورش گسترده خود را زیر عنوان جهانیسازی آغاز کرد و بهسرعت همه جهان را درنوردید. ایستادگی طبقه کارگر و کمونیستها در برابر پیشروی امپریالیسم و سرمایهداری جهانی ازآنرو که نولیبرالیسم بهعنوان ایدئولوژی و مذهب انحصارهای سرمایهداری جهانی نزدیکترین متحد خود را در سنت در ارتجاعیترین شکل خود یافته بود سختتر شد. این سنت خواه از نوع بنیادگرایی اسلامی باشد یا مسیحیت یا یهودیت، در برتریطلبی قومی و جنسی یا سیادت و آقایی انسان بر جانوران و طبیعت باشد نزدیکترین رابطه را با بنیادگرایی بازار و مذهب نولیبرالیزم دارد. یورش توپخانه بنیادگرایی بازار با عنوان تجارت آزاد و آزادی اقتصادی و تغییر نام امپریالیسم به جهانیسازی و پسامدرنیسم آنچنان سهمگین بود که احزاب بزرگ و ریشهداری همچون حزب کمونیست ایتالیا را وادار به انحلال کرد، برج و باروی سوسیالیسم واقعاً موجود را در هم شکست و دژهای تسلیم نشدنی اتحادیههای کارگری زغالسنگ، کشتیسازی و فولادسازی بریتانیا را با مشت آهنین تاچریسم خرد کرد. این تهاجم همانگونه که همگان میدانند با یورش خونبار ارتجاع جهانی و امپریالیسم به شیلی و سرنگونی دولت قانونی آلنده توسط پرچمداران نولیبرالیسم جهانی با حضور آشکار هایک این منادی آزادی بهعنوان مشاور دیکتاتور خونریز پینوشه شکل عملی به خود گرفت.
نولیبرالیزم با زیر پا گذاشتن همان اندک حقوق بهدستآمده اجتماعی و فردی در دولت رفاه با پشت پا زدن به آرای لیبرالهای کلاسیک دوره روشنگری و انقلاب فرانسه به بهانه عدم دخالت در حقوق افراد◦ دولت و مجلس و سایر نهادهای سیاسی و اجتماعی را تبدیل به شرکتهای سهامی خاص اَبَرسرمایهداران کرده و نهادهای میانجی جامعه اعم از سندیکاها و اتحادیههای کارگری و احزاب سیاسی چپ و طبقاتی را حتی با زور اسلحه و قوه قهریه پلیس نابود کرد. شگفتیآور اینکه نولیبرالیزم همان خوانشی را از روابط کار و سرمایه در اروپا و آمریکا دارد که اسلام سنتی و ارتجاعی داعشی، طالبانی و اصولگرایان از این روابط اربابرعیتی دارند. آیا مقررات زدایی از نیروی کار، غیرقانونی کردن و سرکوب اتحادیهها و سندیکاهای کارگری شکلی از ترویج روابط اربابرعیتی بین سرمایهدار و کارگر نیست! آیا تشابهی میان مذهب نولیبرالیزم و بنیادگرایی بازار در مخالفت با نهادهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی دمکراتیک با نگرش جمهوری اسلامی، طالبان، داعش، وهابیت و صهیونیسم نیست! این اشتراک در سیاستهای ترامپیسم، تاچریسم با طالبان، داعش، صهیونیسم و جمهوری اسلامی بهراستی حیرتآور است و اوج این همگرایی و همکاری انحصارهای سرمایهداری جهانی نولیبرالیزم پناه با طالبان اسلامپناه، نمایندگان ارتجاعیترین شکل حکومت خلافتی پس از حدود چهارصد سال از انقلاب فرانسه، با شعار آزادی برابری اکنون پیش چشمان حیرتزده اما تسلیم جهانیان است.
اما چگونه نولیبرالیسم توانست اینگونه در نهادهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعههای پیرامونی نفوذ کند؟ چرا حرکتهایی مانند جنبش اصلاحطلبی و جنبش سبز در ایران برآمد و چرا و چگونه شکست خوردند تا افراطیترین شکل سرمایهداری استثمارگر و غارتگر بر ایران حاکم گردد! اینک دیگر بر کسی پوشیده نیست که نفوذ هژمونیک نولیبرالیسم با پیشروی سرمایهداری امپریالیستی به کشور ما جز در پناه سرکوب شدید نهادهای مدنی و طبقاتی میسر نشد. پس از پایان خفتبار جنگ ایران و عراق کمتر کسی یا بهتر است بگوییم تصور قتلعام زندانیان چپ در سال ۱۳۶۷ به مخیله هیچکس خطور نمیکرد. بد نیست به این موضوع هم اشاره شود سرکوب جنبش چپ در ایران در سالهای دهه ۱۳۶۰ خورشیدی (۱۹۸۰ میلادی) تقریباً بهطور یکسان در سراسر جهان توسط حکومتهای سرمایهداری سرمست از پیشروی جهانیسازی و نولیبرالیسم اجرا شد. در ایران سرکوب دهشتناک نیروهای مارکسیست لنینیست در سالهای ۶۱ و ۶۲ ضربه نهایی را بر پیکر نیمهجان انقلاب ۵۷ زد و کشتار زندانیان چپ در سال ۶۷ جز زمینهسازی برای اجرای سیاست تعدیل ساختاری در ایران به تحریک و توطئه سردار سازندگی و معمار شرایط اسفبار کنونی کشور نبود؛ بنابراین دلسوزان فروپاشی کشور در اثر سقوط هیئت حاکم جمهوری اسلامی بهتر است واهمه خود را به سالهای دورتر یعنی کشتار زندانیان مارکسیست لنینیست و سالهای اجرای سیاستهای تعدیل ساختاری عقبتر ببرند.
به موازات سرکوب خونین نیروهای مارکسیست لنینیست و تصفیه چپهای اسلامی در حاکمیت رابطه دوسویه راهبردی میان اقتصاد ایران و انحصارهای سرمایهداری جهانی با اعطای وام صندوق بینالمللی پول به ایران شکلی ساختارمند یافت و هیچ مانعی از جنبش اصلاحطلبی و جنبش سبز گرفته تا اعتراضهای خیابانی و تودهای مانع از اجرای هارترین سیاستهای سرمایهداری نولیبرالی در ایران نشد و این سیاستها با شدت و دقت هر چه تمامتر در دستورکار دولتهای احمدینژاد، روحانی و رئیسی قرار گرفته و از طریق سیاستهای چپاولگرانه مانند خصوصیسازی، صنعت زدایی، تأسیس بانکهای خصوصی و مالی سازی اقتصادی، مقررات زدایی از نیروی کار و دستکاریهای متوالی در نرخ ارز و حاملهای انرژی تاکنون استمرار یافته است. پیامدهای دهشتبار اجرای این سیاستها برخلاف آنچه خیل نولیبرالهای وطنی ادعا میکنند در همه کشورها اعم از مصر، سوریه، روسیه، برزیل، هند، فیلیپین، اندونزی، کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا و ایران پیامدهای خانمانسوز یکسانی داشته است. نگاهی به ترکیب واردات و صادرات ایران، سرمایهگذاری در بخش صنعت، تشکیل سرمایه، گردش مالی بانکها و نرخ ارز، اشتغال صنعتی و روابط ایران با نهادهای بینالمللی اقتصادی دولت اصلاحات و سالهای پس از دولت اصلاحات و سرکوب جنبش سبز نشاندهنده تحکیم و گسترش روزافزون پیوندهای انحصارهای سرمایهداری جهانی و ابرسرمایهداران ایران یعنی بنیادها، سپاه، بخش خصوصی تازه به دوران رسیده و بانکهای خصوصی از طریق اجرای سیاستهای نولیبرالی است که طی آن اقتصاد ایران بهتدریج به تأمینکننده انرژی ارزان و مواد خام و اولیه در زنجیره تأمین سرمایهداری جهانی تبدیلشده و ضمن استثمار کارگران و زحمتکشان کشور با فراغ بال به غارت و چپاول منابع طبیعی و ثروتهای بین نسلی و محیطزیست ایران میپردازد. نقطه اشتراک منافع مجتمع صنعتی، نظامی، بوروکراتیک و تجاری حاکم بر ایران با سرمایهداری جهانی و رشته ارتباط این دو سر طناب مذهب نولیبرالیسم است که نه فقط در روابط و مناسبات اقتصادی جامعه بلکه به مثابه یک مذهب و آیین روابط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خود را بازآفرینی کرده و باعث هضم جامعه و فرهنگ ایران در سیستم جهانی شده و در نهایت واپسین تلاشهای مذبوحانه جامعه ایران را برای جلوگیری از در غلتیدن به یک جامعه پیرامونی تمامعیار را در هم شکسته است.
شاید برخی از تحلیل گران ازجمله میزگرد ۱۰ مهر بر این باشند که چون هنوز جامعه و اقتصاد ایران در حاشیه اقتصاد جهانی دستوپا میزند و تمام و کمال به یک کشور پیرامونی تبدیل نشده پس بایستی جمهوری اسلامی را در صف برابر امپریالیسم دید. متأسفانه این تحلیل وارونه دیدن واقعیتها و نشاندهنده بریدن از مبارزات طبقاتی تودهای است که مذبوحانه در همه عرصههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کارگران، فرهنگیان، پرستاران، زنان، طرفداران محیطزیست و قومیتها و ملیتها در جریان است. این ستیز و پیکاری که همهروزه در کف خیابانها و کارخانهها در جریان است و بهشدت از سوی حاکمیت سرکوب میشود مبارزهای است برای جلوگیری از پیشروی نولیبرالیزم که یکی از مهمترین نمودهای آن جنبش سبز بود. جنبش سبز و جنبشهای اعتراضی که اکنون در ایران در جریان است مبارزه تا واپسین دم حیات نیروهای اقتصادی است که در زیر شنیهای تانکهای نولیبرالیسم اسلامپناه حکومت له شده و خون آن به دیوار و خاک شتک زده است. همگرایی میان سیستم جهانی و سیستم اقتصادی ایران حاکمیت را وادار میکند که هرگونه حرکت اصلاحی، دادخواهانه و مستقل طبقاتی را به سود سرمایهداری جهانی در هم بشکند و در این راه برای حاکمیت سرمایهداری مولد با کارگر تفاوتی ندارد، همگی در زیر چرخدندههای شنیهای سرمایهداری مالی له میشوند. در مناسبات جهانی نولیبرالیسم متبلور در ترامپیسم نشاندهنده نزدیکی و یگانگی عجیبی میان بخشی از سرمایهداری آمریکا با رژیمهای بهغایت ارتجاعی ایران، عربستان، هند، افغانستان، مصر، برزیل، اسراییل، کلمبیا و بریتانیاست که شبح آن هنوز برفراز سر بشریت در گردش است. حاکمان این کشورها بهشدت مخالف نهادهای جهانی زاییده شرایط پیروزی سوسیالیسم بر فاشیسم پس از جنگ دوم جهانی بوده و هستند. همانقدر که ترامپ از شورای امنیت سازمان ملل، شورای حقوق بشر یا پیمانهایی مانند کیوتو نفرت دارد و آن را با قطع پرداخت حق عضویت در سازمان بهداشت جهانی، یونسکو و مبارزه با تغییرات اقلیمی نشان داد کشورهایی مانند ایران نیز با نهادهای بینالمللی و جهانی دشمنی دارند و اینها را نمیتوان بهعنوان خصلت ضد امپریالیستی رژیم برشمرد. شاید بد نباشد در اینجا نگاهی هرچند کوتاه به پیشینه ضدیت ایران با غرب بیندازیم.
نگاهی به پیشینه ضدیت ایران و غرب
کشور ایران از دوره صفوی همواره با امپریالیسم اصطکاک داشته. حفظ استقلال کشور از نیروهای استعماری و امپریالیستی همواره در این دورهها دغدغه سیاستمداران، کنشگران اقتصادی و سیاسی و روشنفکران و برخی از حاکمان بوده است. کشمکشهای ایرانیان با عثمانی، بریتانیا و روسیه تزاری و سایر نیروهای خارجی همواره با نوعی پانایرانیسم تنیده در اسلام شیعی نمود یافته است. همه میدانیم که شاهعباس به ضرب شمشیر بخش بزرگی از جمعیت سنی و زرتشتی ایران را شیعه کرد. گذشته از نیاکان صفوی که از مراجع دینی شیعه در اردبیل و گیلان بودند و تعصب شیعی شاهان صفوی بخش دیگر برای برانگیختن دشمنی اعتقادی مردم ایران با خلفای سنی مذهب عثمانی بود که تقریباً بر سراسر جهان اسلام در خاورمیانه، شمال آفریقا و شرق اروپا سلطه داشت و قدرت سیاسی اسلام را نمایندگی میکرد و همواره مرزهای غربی ایران را تهدید میکرد. از همان زمان بهتدریج اسلام شیعی با ایرانیت در هم آمیخت بهطوریکه محمدرضا شاه بارها بر این نکته تأکید داشت که من بهعنوان شاه حافظ مذهب جعفری و تنها کشور شیعه در جهان هستم. تنیدگی قدرت مذهبی با قدرت سیاسی در ایران امری دیرینه است و در شاهنامه نیز بدان اشاره شده است. از سوی دیگر مخالفت مراجع و شخصیتهای سیاسی و فرهنگی با لیبرالیسم که آن را مخالف اصول فقه شیعه میدانستند از دوره قاجار در ایران وجود داشت و از جمله نمایندگان برجسته آن سید جمالالدین اسدآبادی (افغانی) و “اتحاد اسلام” را میتوان نام برد. همانگونه که لنین به درستی در مقاله “طرح تزهایی درباره مسائل ملی و مستعمراتی” عنوان میکند “اتحاد اسلام” درصدد بود جنبش رهاییبخش علیه امپریالیسم اروپا و آمریکا را با تحکیم موقعیت ملاکان و ملایان و خانها درآمیزد. او در این راه در تلاش بود تا شاهان قاجار را به ایستادگی در برابر امپریالیسم وادارد و البته این شاهان گاه و بی گاه این پرچم را بلند میکردند. شگفت نیست اگر بگوییم عنوان دارالخلافه ناصری به دربار ناصرالدینشاه از تمایل وی به برداشتن علم خلافت نشان دارد. این ایده در میان ملتهای دیگر مسلمان مصر و شام و ایرانیان مقیم استانبول هوادارانی نیز داشت که بعدها در رأس جنبشهایی در این سرزمینها قرار گرفتند. در این زمینه دیگر افرادی چون میرزا آقاخان کرمانی نیز بودند که گمان میبردند اگر مسلمانان فارغ از شیعه و سنی زیر پرچم سلطان عبدالحمید عثمانی گرد بیایند میتوانند یک اتحاد سیاسی اسلامی مانند خلفای راشدین بر پایه قرآن، اعتقاد به معاد و عمل صالح پیرامون وی پدید آورند. (فروپاشی نظام سنتی و زایش سرمایهداری در ایران، احسان طبری). حتی ملکم خان از معتبرترین و شاخصترین نمایندگان لیبرالیسم در ایران آن دوره گمان میبرد با تلفیق دین و علم و پدید آوردن “دین انسانیت” به پیروزی بورژوازی در ایران کمک میکند. نهضت تنباکو که رد پای مراجع دینی و مذهبی را آشکارا نشان میداد نیز شاهدی بر این مدعاست. این نهضت یک نهضت کاملاً ضد امپریالیستی با پوستهای کاملاً مذهبی بود. کودتای انگلیسی سید ضیاء و روی کار آوردن رضاخان، شکست نهضت ملی دکتر مصدق و روی کار آوردن پهلوی دوم به این اختلاف و سوءظن دائمی ایرانیان به غرب دامن زد. خمینی که همچون بسیاری از دیگر سیاستمداران ایرانی از راست تا برخی چپگرایان بهشدت به غرب و غربگرایان سوءظن داشت با این گمان که ریشه تمام بدبختیها و سیهروزیهای مردم ایران در اثر دخالتهای استعمارگران روسیه تزاری، بریتانیا و آمریکا در امور داخلی ایران در دو سده اخیر پدید آمده دشمنی با غرب را یکی از پایههای استقلالخواهی و عدالتطلبی خویش قرار دادند. این سوءظن مورد سوءاستفاده برخی بهاصطلاح کاسبان تحریم برای زمین زدن اقتصاد ایران و خلط کردن مرز استدلالهای نیروهای واقعی ضد امپریالیست که به این مقوله از دیدگاهی طبقاتی و علمی مینگریستند با نیروهای ارتجاعی که مخالف خارجیها بودند قرار گرفت. از سویی نفرت از صهیونیسم و امپریالیسم که ریشه در واقعیتهای تاریخی ایران و منطقه داشت از سوی برخی افراد و جریانهای ماجراجوی آوانتوریست از همان ابتدای انقلاب مانند چمران یا محمد منتظری به بیراهه رفت و در مجموع باعث گردید که این سوءظن به بیگانگان شدیدتر از پیش بشود. سوءاستفاده ستون پنجم امپریالیسم از این ویژگی رهبر انقلاب ایران که به وارث پارانوئیک او به ارث رسیده و همچنین عربستان و ترکیه و اسراییل رقیبان و دشمنان منطقهای ایران آن را به یک دشمنی کور بدل ساخته که در بسیاری موارد به منافع ملی ایران ضربه زده است. همچنین جناحهای واپسگرا به نام اصولگرایان برای ضربه زدن به نیروهای رقیب غربگرا از این ژست بیگانهستیزی استفاده میکنند و بر آتش تنور بیگانه هراسی میدمند. بهراستی چه کسی است که نداند باند روحانی و همپالکیهای او در کارگزاران سازندگی خواه آنچه نوع ارتباطی با انحصارهای سرمایهداری جهانی بوده و هستند!
اقتصاد غارتی بهجای اقتصاد استثمارگر
طیف گستردهای از مخالفان ناآگاه و مخالفان رند جمهوری اسلامی که تعداد آنها کم نیست معمولاً در تحلیل سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی از صفت اقتصاد تاراجگر یا غارتی برای مدل اقتصادی جمهوری اسلامی نام میبرند. این اصطلاح انحرافی و ضدانقلابی در نهایت به تطهیر و خارج کردن سرمایهداری استثمارگر از زیر ضرب منجر میشود زیرا مخالفان غربگرای رژیم با عنوان کردن اقتصاد غارتی برای جمهوری اسلامی این هدف را دنبال میکنند که در صورت کنار رفتن این حاکمیت و روی کار آمدن حاکمیتی غربگرا همه مشکلات اقتصادی ایران حل میشود و این فساد و تباهی برآمده از حکومت اسلامی ملایان است نه شیوه اقتصادی سرمایهداری که در سرشت و ذات خود بر بهرهکشی و استثمار نیروی کار استوار است. این به طور دقیق برگرفته از این استدلال سازمانهای نولیبرال مانند عفو بین الملل و دیده بان حقوق بشر است که ادعا میکند مقصر اصلی فقر و فلاکت کشورهای پیرامونی نه نظام اقتصادی جهانی است که کشورهای ثروتمند را ثروتمندتر و فقیران را فقیرتر می کند بلکه در اثر حاکمیت دیکتاتورهای فاسد و ظالمی است که از اقتصاد آزاد در کشورشان جلو میگیرند. برخی از اقتصاددانان که اتفاقاً در شمار ضدانقلاب نیز قرار نمی گیرند بر همین پایه با طرح موضوعهای موهومی مانند حکمرانی خوب و یا دمکراسی لیبرالی و برخی دیگر نیز با طرح موضوعاتی مانند عدالت توزیعی و اقتصاد مولد اینگونه به تودههای مردم القا میکنند که گویا با تغییر شکلی هیئت حاکم یا برقراری نوعی دمکراسی نیمبند از جنس دمکراسی اصلاحطلبی یا اقتصاد جنگی دوران میرحسین موسوی میتوان اقتصادی شکوفا و عدالت محور بر پایه سرمایهداری استثمارگر برقرار کرد؛ اما واقعیت آن است که سیاست اقتصادی جمهوری اسلامی بر دوپایه غارت منابع طبیعی و ملی و همزمان بهرهکشی و استثمار نیروی کار استوار است و با توجه به پیشینه تاریخی حکمرانی در ایران این شیوه اقتصادی پس از انقلاب مشروطه و گسترش سرمایهداری وجه غالب همه دولتها و حکومتها بوده است. از سوی دیگر رژیم نیز با طرح شعارهای چپ نمایانه و اجرای راستترین سیاستهای اقتصادی خاک در چشم تودهها میپاشد. مخالفان وابسته به سرمایهداری جهانی همنوا با رژیم آگاهانه سیاستهای (چپ) اقتصادی رژیم جمهوری اسلامی را باعث فقر و تیرهروزی تودهها جا انداخته و هرگونه مبارزه طبقاتی و مبارزه ضد امپریالیستی را مترادف با عقبماندگی کشور از گردونه توسعه و ترقی قلمداد میکنند. دامی که بایستی از افتادن در آن با روشنبینی و تیزبینی دوری کرد. با توجه به ماهیت ارتجاعی و در هم تنیدگی سرمایهداری حاکم بر ایران با زنجیره تأمین سرمایهداری جهانی نهتنها اختلافهای حاکمیت جمهوری اسلامی با امپریالیسم بهسوی اتحادهای طبقاتی با طبقه کارگر و زحمتکشان داخلی نخواهد رفت بلکه وارونه آن یعنی اتحاد سرمایهداری حاکم با انحصارهای سرمایهداری جهانی محتملتر است. از سوی دیگر با توجه به اینکه سرمایهداری جهانی همواره به بیماری اضافه ظرفیت تولید مبتلا هست برای ادامه انباشت سرمایه ناچار به گشودن بازارهای دیگری است و ایران لقمه خوبی برای امپریالیسم است. رقابت بر سر مواد اولیه و انرژی بین چین بهعنوان دومین اقتصاد بزرگ جهان و آمریکا و اتحادیه اروپا در اینجا خصلتی کاملاً امپریالیستی به خود میگیرد؛ اگرچه نمیتوان به همین راحتی چین را یک قدرت امپریالیستی به شمار آورد. در داخل نیز گشودن بازارهای داخلی به روی کالاهای خارجی همواره موردحمایت و خواسته بورژوازی تجاری بوده ازاینرو بهشدت موافق احیای برجام هستند، از سوی دیگر بخشی از اختلافهای جناحی برای به دست آوردن سهمی از تجارت خارجی پررونق با غرب بین بخشی از بورژوازی تجاری اتاق بازرگانی با برداران قاچاقچی سپاه که بیشتر خوش دارند بهصورت قاچاق و به دور از حساب کشیهای دولتی دست به این کار بزنند در همین زمینه است. اینها نشاندهنده پیچیدگی شرایط داخلی و جهانی و پیوندها و گسستهای میان هیئت حاکم ایران با انحصارهای سرمایهداری جهانی است. همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، منافع بورژوازی حاکم بر ایران بهعنوان یک تأمینکننده زنجیره تولید با سرمایهداری جهانی در هم تنیده است و ازآنجا که هر قدرت سیاسی برای ادامه انباشت سرمایه نیاز به تحمیل هژمونی خود بر سایر طبقات و نمایندگی سیاسی آنان دارد، قطعاً هر تحول و رویدادی با حساسیت شدید این مجتمع صنعتی، نظامی، بوروکراتیک و تجاری حاکم بر ایران روبرو خواهد شد. به عبارتی سرکوب جنبش اصلاحات و جنبش سبز که اساساً جنبشهای سیاسی برای بازگشت به شعارهای اولیه انقلاب ۵۷ بودند از سوی مجتمع حاکم، در جهت جهانیسازی و سرمایهداری نولیبرالیستی انجام شد. سرکوب این جنبشها به بروز جنبشهای دی ۹۶، آبان ۹۸ و اعتراضهای کارگران، فرهنگیان، بازنشستگان، زنان و غیره منجر شد. البته نباید اشتباه کرد که اینها جنبشهایی هستند در اعتراض به پیشروی و دستاندازی بیوقفه سرمایهداری نولیبرالیستی به حیات اقتصادی و سیاسی تودهها که نمایندگان آن در هیئت حاکم جا خوش کردهاند. ازاینرو نمیتوان بیش از حد به این حرکتهای اعتراضی بها داده و بعضاً با خوشخیالی این را نشانه پایان عمر حکومت پنداشت.
انقلاب نه، فروپاشی
شرایط کنونی و آرایش نیروهای داخلی و خارجی نشان میدهد این اعتراضها ظرفیت فراروییدن به جنبشهای تودهای و طبقاتی را ندارند بلکه عمدتاً حرکتهایی اعتراضی در چارچوب تنگ خواستههای صنفی بدون ارتباط ارگانیک با یکدیگرند که در نهایت خواستار محدود کردن قدرت حاکمان و بهبود اوضاع معیشتی و اقتصادی خانوادهها و اندک آزادیهای سیاسی و فردی بدون خواسته روشن سیاسی هستند. با توجه به پیشروی نگرانیآور جهانیسازی در جهان و منطقه چه با توپ و تانک مانند آنچه در عراق و لیبی و سوریه و غیره روی داد و چه بدون آن و همچنین همگرایی هیئت حاکم جمهوری اسلامی با امپریالیسم و ارتجاعیترین لایههای سرمایهداری جهانی نیروهای چپ و مترقی بایستی با حمایت و نقشآفرینی در این جنبشها اجازه بهرهبرداری به ارتجاع و در نتیجه انحراف آن را به سمت خواستههای امپریالیسم و سرمایهداری جهانی ندهند.
برخلاف تصور سایت ۱۰ مهر در شرایط کنونی که جامعه ایران درگیر ملقمهای از تناقضها و تعارضهای ملی، قومی، سیاسی، جنسیتی، طبقاتی، زیستمحیطی و تعارض با قدرتهای بیگانه است، این جنبشها اگر بهسوی تحولهای بنیادی میل نکنند فروپاشی از درون جمهوری اسلامی دور از ذهن نیست.
از نویسنده محترم فقط یک سئوال کدام انقلاب؟ یا انقلاب کدام بر علیه کدام طبقه؟ اگر به جامعه طبقاتی باور داشته باشند! که ار فحوای کلام پیداست که دارند!
به نظر می رسد تماممقاله حول همینموضوع دور می زند که جنبش هایی که در جامعه ایران روزانه سر می زند استعداد فراروییدن به انقلاب را ندارند و آن چه جمهوری اسلامی را به علت سیاست سرکوب توده ها به سمت فروپاشی می برد نه انقلاب، بلکه فروپاشی در اثر اجرای سیاست های نولیبرالیستی است.
“نوشتار زیر پاسخی کوتاه است به این پرسش که جمهوری اسلامی نماینده کدام طبقه است و چه رابطهای با امپریالیسم دارد و به کجا میرود؟”. جمله آخر در مقدمه مقاله.
مقاله زیر به معرفی کتاب Neoliberalism’s Demons (2018), نوشته Adam Kotsko نویسنده آمریکایی میپردازد که از رابطه بسیار نزدیک نئو لیبرالیسم با دین سیاسی سخن میگوید.
https://www.counterpunch.org/2022/02/11/the-political-theology-of-neoliberalism/
دوست عزیز
به خود زحمت بده و خلاصه مطلب را ترجمه کن.
جناب کیا,
بیان خلاصه یک مقاله تقریبا فلسفی برای کسی که چنین زمینه ای ندارد و در درک و ترجمه درست اصطلاحات آن پایش میلنگد بسیار مشکل است و خلاصه این مقاله در یکی دو پاراگراف که خود خلاصه یک کتاب است تقریبا غیر ممکن میباشد. با وجود این امتثال امر کرده و سعی میکنم که برداشت شکسته بسته خود از این مقاله را تقدیم کنم.
جناب کاتسکو دانشور امور الهی و الهیات است و به نئو لیبرالیسم از نقطه نظر الهیات سیاسی مینگرد. کاتسکو معتقد است که الهیات جامعه بازار نئولبرالیسم, ناشی از ایده الهیات آزادی اختیار میباشد. در بازار بورس, شخص آزادی عمل داشته و این آزادی بهترین چیز ممکن است که در عین حال همراه با مسئولیت میباشد؛ و این مسولیت همان اساس الهیات نئولیبرالیسم است. دنیای مسیحیت انجیلی پروتستانی Evangelical مانند دنیای نئولیبرالیسم, دنیای افراد است. به قول مارگارت تاچر “There’s no such thing as society, there are just individuals”. هریک از ما به تنهایی در برابر خداوند (بازار) ایستاده, آن میکنیم که میخواهیم و او (خداوند و یا بازار) آن میکند که میخواهد.
اینها شمه ای از وجه مخفی و بسیار مهم مذهبی نئولیبرالیسم و رابطه آنها میباشد و خلاصه اینکه کاتسکو معتقد است که ادامه حیات نئو لیبرالیسم بدون حمایت مذهبی غیر ممکن میباشد.
خلاصه مطلب را بخوبی ترجمه و رسانده اید با تشکر
این ترجمه الکترونیکی از مقاله بالاست شاید به این بحث کمک کند!
الهیات سیاسی نئولیبرالیسم
توسط جان امرسون
کتاب شیاطین نئولیبرالیسم (۲۰۱۸) آدام کوتسکو، که بر جنبه مذهبی پنهان اما حیاتی نئولیبرالیسم تمرکز دارد، بسیار بیشتر از آنچه تاکنون به آن توجه شده است، سزاوار توجه است. (کوتسکو در مدرسهای با رتبه پایین تدریس میکند و بخشی از مدار خبره رسانه یا سیستم ستارههای دانشگاهی نیست، بنابراین کار او چیزی محرمانه است). در یک دنیای عادلانه، او آنقدر که میخواست ثروتمند و مشهور میشد، اما دنیای ما این نیست. Cuture اکنون به فرهنگ بازار تبدیل شده است و برندگان رقابت فرهنگی کسانی هستند که برای جلب توجه رسانه های تجاری و انبوهی از پلوتوکرات ها با موفقیت رقابت می کنند.
نکته اصلی کتاب او، حداقل برای من، این است که مسیحیت انجیلی معاصر، آنطور که پیروان پولانی و ممکن است ادعا کنند، تعادلی در برابر بازار بی رحم نیست، بلکه کنیز بازار است. بیش از آن، او معتقد است که نئولیبرالیسم بدون تقویت مذهبی قابل دوام نخواهد بود. این واقعاً یک ایده جدید یا شگفتانگیز نیست. در حالی که تعداد کمی و شاید هیچ یک از متفکران اصلی نئولیبرال معتقد مذهبی نبودند، حداقل از همان اوایل، F. H Knight، فردریش هایک و جیمز بوکانان متوجه شدند که آزادی بازار یک روش زندگی خودکفا نیست، بلکه نیازمند سیاسی و فرهنگی است. و شاید حمایت مذهبی. (تا آنجا که من می دانم، آنها به استعاره غار افلاطون یا دروغ نجیب اشاره نمی کنند، اما این همان چیزی است که آنها در مورد آن صحبت می کنند).
تز کوتسکو این است که مسیحیت انجیلی و محافظه کار معاصر یک نابهنگام نیست که به زودی ناپدید می شود و به دور از اینکه دشمن نئولیبرالیسم باشد، بخشی جدایی ناپذیر از دگرگونی نئولیبرالی جامعه است. به همین ترتیب، دولت (که پولانی نیز از آن به عنوان موازنه ای برای بازار یاد کرد) در شکل نئولیبرالی خود تابع بازار است – و این حداقل دولت متولی لیبرالیسم کلاسیک نیست، بلکه دولتی است به اندازه ای که جامعه بازار به آن نیاز دارد. تا دیکتاتوری اقتدارگرا باشد.
کوتسکو یک الهیدان و محقق آگامبن است و در اندیشههای معاصر اروپایی کاملاً آگاه است، و در حالی که این امر پیگیری بخشهایی از کتاب او را برای من سخت میکند، او همچنین با واقعیتهای زندگی آمریکایی در ارتباط است و تاریخچه شخصیاش به خوبی در جای خود قرار دارد. برای درک مسیحیت محافظه کار آمریکایی این کتاب ارزش تلاش کردن را دارد، حتی اگر قسمت هایی از آن را نادیده بگیرید.
کوتسکو از دیدگاه «الهیات سیاسی» به نئولیبرالیسم میپردازد، عبارتی که نیاز به توضیح دارد. کارل اشمیت، محقق آلمانی، استدلال کرد که اصول بنیادی فلسفه سیاسی صرفاً نسخههای دگرگونشده و عرفیشده مفاهیم الهیاتی هستند – برای مثال، حاکمیت سیاسی از ربوبیت خدا ناشی میشود. این بدان معنا نیست که اندیشه سیاسی برای اصول خود در دین پشتوانه پیدا میکند، بلکه به این معناست که اندیشه سیاسی در سیاست و تاریخ معنای نهایی و ارزشی مییابد که شبیه به روشی است که مردم برای یافتن معنا و ارزش نهایی در الهیات و دین استفاده میکردند. سیاست، در مقابل دین، کانون ارزش می شود.
با این حال، تفاوتی بین الاهیات سیاسی اشمیت و کوتسکو وجود دارد: اشمیت از دولت و ایده حاکمیت به عنوان نشات گرفته از ربوبیت دینی خدا صحبت کرد، اما الاهیات جامعه بازار نئولیبرالی که کوتسکو از آن صحبت می کند، از ایده الهیاتی توسعه یافته است. اراده آزاد در بازار همه آزادند و آزادی بزرگترین خیر است. اما همراه با اراده آزاد، «سرزنش»، مبنای الهیاتی نئولیبرالیسم نیز می آید. بازار عرصه ای است که ما در آن آزادی خود را اعمال می کنیم. در آنجا ما انتخاب های خود را انجام می دهیم، اما باید عواقب این انتخاب ها را هر چند وخیم بپذیریم. جهان انجیلی، مانند جهان نئولیبرال، دنیای افراد است. (“چیزی به نام جامعه وجود ندارد، فقط افراد هستند”: مارگارت تاچر). هر یک از ما در برابر خدا (بازار) به تنهایی می ایستیم و آنچه را که انجام می دهیم انجام می دهیم و او نیز آنچه را که انجام می دهد. (در این الهیات، همه حقایق اجتماعی ناخوشایند پنهان می شوند تا زندگی اجتماعی را به عنوان مجموعه ای از تعداد عظیمی از نمایش های رستگاری یا لعنت فردی تلقی کنیم).
کوتسکو بر کالوینیسم تاکید نمی کند، اما آنچه از کالوینیسم می دانم بارها در حین خواندن کتاب او به ذهنم خطور کرد. برای من ترکیب کالونیستی اراده آزاد، جبر، گناه اولیه، اراده غیرقابل وصف خدا، فیض خدا، و «نشانه های مرئی فیض نامرئی» نه تنها نامفهوم، بلکه جهنمی است. همه ما گناهکار هستیم، پس همه ما سزاوار لعنت هستیم. انجام خوب حداقل نیاز است، اما ما نمی توانیم به اندازه کافی خوب باشیم. هر اتفاقی که میافتد از جانب خداست، اما وقتی همه چیز خوب پیش میرود، نمیتوانیم مطمئن باشیم که نجات یافتهایم، و وقتی اوضاع بد پیش میرود، نمیتوانیم مطمئن باشیم که مجازات میشویم یا چرا. در هر دو صورت ممکن است که ما فقط به ترتیب با وسوسه یا مصیبت مورد آزمایش قرار گرفته باشیم. یکی از پیامدهای ظالمانه کالوینیسم این است که امکان اعتراض وجود ندارد زیرا قربانیان بی گناهی وجود ندارند. همه ما مقصریم (“کرم هایی که روی زمین می خزند”)، خداوند به روش های مرموز کار می کند، و ما باید قضاوت خدا را بپذیریم.
اگر در این طرح، بازار را جایگزین خدا کنید، کمی تغییر نیاز خواهد داشت. بازار چاه بی نهایت خوبی است، سرچشمه همه ارزش ها، و عرصه عالی ترین خیر، آزادی است. زندگی شامل مبارزه برای توجیه در این عرصه است و همه مسئول هستند. رقابت و خطر، ذات چیزها و خداست، و این اشتباه است که کسی راحت معاف باشد. بازار غیرقابل درک می تواند مانند خدا دلبخواه باشد، اما ما باید قضاوت های آن را آنطور که داده شده است بپذیریم.
حتی افراد موفق هم نمی توانند آرامش داشته باشند، زیرا ممکن است خدای بازار فقط آنها را وسوسه کند و در انتظار نابودی آنها در صورت گام اشتباه باشد. بازار خدا غیرقابل درک است. همانطور که هایک نشان داد، ما هرگز نمی توانیم مطمئن باشیم که چرا اتفاقی افتاده است، یا پیش بینی کنیم که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. اما موفقها و کسانی که بیشک رنج میکشند تنها کسانی هستند که احتمالاً نجات مییابند. بازندگان و ناله کنندگان نفرین شده اند.
در این کتاب کوتاه و نه چندان دشوار چیزهای بیشتری وجود دارد که من از دست داده ام. این شکاف بزرگی را در درک ما از نئولیبرالیسم، مذهب عامه آمریکایی، و سیاست جناح راست آمریکا، و روابط بین آنها پر میکند. همه باید بخوانند.
در نولیبرالیسم بازار در جای مذهب می نشیند. بازار تنظیم گر است، خاطیان را مجازات می کند. بازار خودش راه خود را باز می کند و کسانی که در برابر بازار بایستند مجازات خواهند شد. بیهوده نیست که راست گراترین سیاستمداران نولیبرال مذهبی ترین نیز هستند. ترامپ، بولیوار در برزیل، ناراندرا مودی در هند، احمدی نژاد، روحانی و رئیسی در ایران و غیره. این لیست را می توان ادامه داد.
در هر حال فرو پاشی دست بالا را دارد!
بحث جالبی را رقم زده اید.
اینکه این حاکمیت توانایی ادامه ندارد و مردم هم آنها را نمی خواهند کاملا روشن و آشکار است.
در نتیجه یا وابستگی کامل بدون اراده به یکی از قدرت های جهانی و یا فروپاشی!
وابستگی به قدرت خارجی و حفظ حکومت اسلامی بعلت عقب ماندگی اش دوامی نخواهد داشت و به اغتشاش می انجامد .
حکومتی از اپوزیسیون نا منسجم و بدون هدف فعلی هم به وابستگی نیروی خارجی خواهد رسید و مشگل را با هذینه بالا چندان حل نخواهد کرد ولی موقعیتی را فراهم خواهد کرد که جنبش راه های جدیدی را تجربه کند و به احتمال بالا به اغتشاش می انجامد!
تنها راه نجات از این وضعیت ایجاد یک حزب سوسیالیستی و همه گیر است ،که خود را برای همه حالت ها آماده ساخته باشد. حال هر چند هم به زمان احتیاج داشته باشد و لاجرم از اغتشاش عبور کند !
مطلب درخورتوجه ای است.
آقای فروهی عزیز، بهتر بود که به مضمون سخنان شرکت کنندگان در میزگرد میپرداختید. نتیجهگیری شما در آخرین بخش مقالهتان بهلحاظ مضمون تفاوتی با کلیت نظرات مطرح شده در میزگرد سایت «۱۰ مهر» ندارد. شرکت کنندگان در میزگرد مذکور نیز بر این نظر بودند که شعار سرنگونی جمهوری اسلامی و شعارهای حزب توده ایران و حزب چپ، با توجه به مجموعه شرایط عینی و ذهنی حاکم، عملی نیستند و تازاندن جنبش بهسوی این شعارها حاصلی جز فروپاشی کشور ندارد.
پاسخ نویسنده این بوده که اقدامات حکومت و سرکوب حرکت هاب اعتراضی است که به فروپاشی ختم میشود نه دگرگونی های بنیادین به شود توده های زحمتکش.
آقای فروهی عزیز، بحث شرکت کنندگان در میزگرد سایت «۱۰ مهر» این بود که نیروهای چپ برای دگرگونیهای بنیادی بهسود تودههای مردم، باید شعارها و برنامههای دیگری درنظر داشته باشند و شعارهای پیشگفته نهتنها کمکی به این امر نمیکند، بلکه موجب دوری نیروهای چپِ حامل این شعارها از مبارزات جاری مردم میشود. پاسخ شما به اظهارنظر قبلی من باز هم نشان داد که بهتر است به مضمون سخنان شرکت کنندگان در میزگرد بپردازید و گرنه روشن است که سرکوب حرکات اعتراضی مردم در نهایت به فروپاشی منجر میشود. مسأله اساسی این است که چگونه و با چه شعارها و تاکتیکهایی مبارزات مردم به سرانجام مطلوب میرسد. مبارزات بینظیر فرهنگیان راه را نشان داده است.
من نمی خواهم وارد بحث میزگرد بشوم زیرا خیلی تفرقه برانگیز است. فقط کافیست که به اظهارات یکی از شرکت کنندگان میزگرد گوش توجه کنیم که در آن دولت دکتر نجیب که از سوی امپریالیسم و عوامل مرتجع آنها از هر سو زیر فشار نظامی بود را با جمهوری اسلامی لابد با خامنه ای مقایسه می کند، یا جمهوری اسلامی را ضد امپریالیستی می داند، که دیگر جای بحث چندانی باقی نمی ماند. متاسفانه چنین موضع گیری هایی بدون توجه به پیامدهای آن باعث می شود که بخشی از اپوزیسیون راست گرا رژیم جمهوری اسلامی را چپ معرفی کند. مشکل تنها این نیست که با این اتهام چپ و سیاست های اقتصادی چپ لجن مال می شود، مشکل بزرگ تر این است که سرمایه داری همان طور که در متن نیز اشاره شده تلاش می کند این گونه وانمود کند که جمهوری اسلامی چپ است و ضد امپریالیست و هر حرکت ضد امپریالیستی ضد سرمایه داری دستاوردی جز فقر، بدبختی و تباهی برای مردم ندارد. این تبلیغات باعث انزوای چپ شده و حاصلی جز رویگردانی توده های مردم و نسل جوان از چپ نخواهد داشت.
بنا به نظر نویسنده جنبش اصلاحطلبی طلبی، جنبش سبز و قیام های دی ۹۶ و آبان در یک ردیف قرار دارند؟ صرفا به این دلیل که به زعم نویسنده این اعتراض ها به پیشروی نولیبرالیسم هستند؟