پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پرسش های مادر الماسی هم بی پاسخ ماند – م. دانش

از مادر الماسی که به تازگی ترک ما گفت و بسی اندوه بر بار اندوه مان افزود، خاطره ای دارم که نمی توانم آن را بیان نکنم.

سال ۶۴، بند یک واحد یک زندان قزلحصار، سیامک الماسی و من هم بند بودیم. سیامک، قامتی رشید، چشمان سیاه درشت،  چهره ی زیبا و صورتی سفید داشت. رابطه ی صمیمانه و بشدت عاطفی ما، اعتمادی به وجود آورده بود که در هر فرصتی به بحث می نشستیم؛ بحث های جدی و طولانی. زمستان سال ۶۴، مرا به عنوان “تنبیهی” از بند یک بردند و دیگر من و سیامک همدیگر را ندیدیم. او را تابستان ۶۷،  در زندان گوهردشت، سر بدار کردند و اندوه بر دل من افزودند.

تابستان سال ۶۹، سه مرتبه به قصد دیدن اتراقگاه یاران در خاوران، از جاده ی مشهد تا قبرستان ارامنه رفتم، اما نتوانستم چهار دیواری خاوران را پیدا کنم!

صبح آخرین پنجشنبه سال ۷۰، نادر م آمد سراغ من و گفت: امروز خانواده های شهدا، بنا به رسم سالانه، می روند خاوران. بیا ما هم برویم! خبر نادر برایم هیجان آفرید. پرسیدم: مگر خاوران را می شناسی!؟ تا حالا به آنجا رفته ای!؟ من چند بار رفتم، ولی پیدا نکردم! نادر گفت: من می شناسم. پارسال هم با خانواده ها به آنجا رفتیم.

دو نفره رفتیم تا سه راه افسریه. سر جاده مشهد سوار شده و به طرف شرق رفتیم. مسافت طولانی بعد از قبرستان ارامنه، سمت شمال جاده، نادر دیوار آجری نیمه ریخته ای را نشانم داد و گفت: خاوران اینجاست!

 از جاده ی خاکی شرقی کنار دیوار، چند ده قدمی رفتیم و سپس داخل چهار دیواری محل شدیم. هوا بی لکه ای ابر، صافِ صاف بود. آفتاب صبحگاهی گیسوان زرین خود را بر خاوران گسترده بود. تنها چند مادر با فاصله از هم، در آنجا بودند. گویی  مشتی از خاک سیاه خاوران را می بوئیدند تا قامت عزیز در خاک افتاده ی خود را بوسه باران کنند. شاید هم جای خفته ی عزیزشان را از بوی تن آنان می جستند.

مادری در آن سکوت سنگین خاوران، خم گشته بوپ گلی می گذاشت بر خاک. نادر با دیدن مادر، قدم به سویش تند کرد و در همان حال به من گفت: بیا، مادر الماسی ست؛ مادر سیامک. نادر از صمیمیت من و سیامک، خبر داشت. بارها، یاد او را از من شنیده بود. من با شنیدن نام سیامک، بهم ریختم و قدم هایم کُند شد.

نادر به چند قدمی مادر الماسی که رسید، با صدای بلند سلام داد رو به او گفت: مادر، امروز با دوست بسیار صمیمی و هم بند سیامک به اینجا آمده ایم. مادر الماسی که تا آن لحظه کمی خمیده بود گل بر خاک گذاشت به تمامی قامت راست کرد و چهره به آفتاب سپرد. پرسید: ببینم، دوست سیامک کیست که من  تا حالا او را ندیده ام!! نادر مرا نشان داد و گفت: ایشان دوست سیامک است، یکی از زندانیان بسیار … . آنچه سزاوار من نبود، نادر در وصف من به مادر الماسی گفت و سرآخر هم مرا رستم دستان خواند!!

 شرم همه ی وجودم را فرا گرفته بود. حتی نتوانستم به مادر الماسی سلام بگویم. در چند قدمی مادر، بسان مجسمه ای یخی ایستاده بودم و به او می نگریستم که آفتاب چهره اش را تسکین و نوازش می داد. مادر، همه ی نگاه خود را بر وجود من ریخت و شمرده و آرام، با لحن ی مادرانه پرسید:

ببینم نادر، این همه که از مبارز بودن دوست سیامک تعریف می کنی، پس چرا سیامک من اعدام شد و دوستِ مبارزش نه تنها اعدام نشد – که من بسیار خوشحالم که نشد- در این سال ها حتی یک بار هم سر خاک سیامک نیامد!!؟

نمی دانم در درون نادر چه گذشت. اما من از شدت شرمندگی و وصف نابجای نادردر باره ی خود، می خواستم آب شوم و بروم به اعماق زمین. حجم و اندازه ی شرم و خجالتم به حدی بود که نتوانستم در دَم  به علت زندگی و وجود خودم و اعدام و نبودن سیامک اعتراف کنم. تازه در  بهمن ماه سال ۹۹ بود که در مقاله ای با نام «مقابل آئینه خاوران» که در سایت اخبار روز منتشر شد پاسخ به سوال مادر را نوشتم که بعید می دانم آن را خوانده باشد.      

حتم دارم مادر با پرسش های زیاد ما را ترک کرد.

چرا سیامک و سیامک های ما را اعدام کردند!

واقعیت های آن فاجعه کجا دفن شده است؟

دوستان سیامک که از مرگ گریختند، به چه اندازه دل در گرو حقیقت دارند و راوی صدیق واقعیتهای آن دوره هستند!؟      

یاد مادر الماسی و همه مادران گرامی

م. دانش

https://akhbar-rooz.com/?p=148620 لينک کوتاه

4 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Lawdan Bazargan
Lawdan Bazargan
1 سال قبل

من صداقت نوشته های شما را خیلی دوست دارم. می دانم گفتن حقیقت کار مشکلی است اما ایکاش بقیه زندانیان سابق هم جسارت شما را داشتند و حقایق زندان را بازگو می کردند. همانطور که مادر الماسی گفتند, ما خوشحالیم که عده ای از جنایت های رژیم جان بدر بردند اما جان بدر بردگان نباید نقش خود را بزرگ نمایی کنند و حقایق را پنهان کنند. اگر شرمی و خجالتی هست, برگردن رژیمی است که قبر و قیامت برپا کرده, انتظار توبه و نوشتن انزجار نامه داره. همه ما سپیده قلیان و دیگرانی مثل او را تحسین می کنیم چون حقایق را آنطور که هست بیان می کنند و از خود قهرمان نمی سازند. 

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x