جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

«مامی اسبت را چگار کردی؟» گوشه ای از فجایع ناگفته – میهن جزنی

با مشاهده‌ی کتاب «مامی اسبت را چه کار کردی؟» فکر می‌کنم قصه‌ای برای کودکان است. ولی لحظه‌ای بعد چشمم به کلمات داخل پرانتز می‌افتد:

(حکایت تبعید)

بتول آراسته

بلافاصله درمیابم که داستان از مقوله‌ای دیگر است. داستان زندگی یک ایرانی از نسل چپ بعد از من است که برای رهایی از سرکوب‌ها و استبداد حاکم بر سرزمینش، می‌کوشد و در این راه تاوانی به بهای زندگی‌اش می‌پردازد.

او دچار سرنوشتی می‌شود که هزارانی چون او، در این راه قربانی شده‌اند. قربانی استبدادهایی که با قدرت ایمان مذهبی تمام عرصه‌ی تاریخی ما را در چنگال‌های خود فشرده و می‌فشارند.

داستان «مامی اسبت را چه کار کردی؟» گوشه‌ای از فجایع پنهان و نگفته و بازنگفته‌ی بیشماری است که تنها گوشه‌ای از رنج‌ها و زخم‌های ماندگار تاریخی را بر جان ایرانیان باز می‌نمایاند.

این سرگذشت  نه تنها دلهره‌ها و رنج‌ها و آسیب‌های بیشماری که بر جان نویسنده و بستگان او (همسر و فرزندان) نشسته را باز می‌نماید، بلکه فاجعه‌ای تاریخی را پیش روی خواننده قرار می‌دهد.

کتاب را به دست می‌گیرم و می‌خوانم، سطر به سطر و پاراگراف به پاراگراف. دالانهایی به سوی عصر وحشت و سیاهی و تباهی در برابر دیدگانم گشوده می‌شود. همان تباهی و بربریتی که جمهوری اسلامی برایمان به ارمغان آورد. گذرگاه‌های سخت و پر مخاطره، صحنه‌‌ی جدایی مادر از فرزند سیزده ماهه‌اش، «بهاره را در بغل گرفتم و او را می‌بوییدم، دست‌های کوچکش را در دستانم گرفته بودم و او را به خود می‌فشردم، حال عجیبی داشتم…» کمی دورتر ادامه می‌دهد: «در حالی که آزاده را در آغوش داشتم، بهاره صورتش را به سمت من برگردانده بود، گریه می‌کرد و دستان کوچکش را در هوا تکان می‌داد. تصویری که برای همیشه در قلب و مغزم نشسته...» به این جملات که می‌رسم بی‌اختیار اشکم سرازیر می‌شود. زیرا خود مادرم، و هنگام اختفا و دربه‌دری، ماه‌ها از فرزندانم، بابک و مازیار دور بوده‌ام و نگران سرنوشتشان. و اکنون با خواندن این سرگذشت دردی مشترک در وجودم سرریز می‌شود. به خواندن ادامه می‌دهم:

بتول، در همان حالی که آزاده را در بغل می‌فشارد تا در اثر حرکات ناگهانی اسب، از آغوشش به زیر نیفتد، از یاد آن مادری غافل نیست که چند روزی در منزلش بسر برده و دیده که چگونه این مادر عاشقانه پسرش را دوست دارد، و چندی بعد جلادان این تنها پسر او را می‌کشند.

بتول می‌داند که همراه همسر و فرزند خردسالش باید محکم و بدون تزلزل از هفت خوان بلا عبور کند.

او در یکی از این گذرگاه‌ها، فرزند در آغوش، روی اسب می‌نشیند؛  برای دور ماندن از تیررس پاسداران، که مرزها را شب و روز کنترل می‌کنند، شب را در مزرعه‌ی گندم به صبح می‌رساند و درحالیکه بازوانش را چون کمانی در اطراف کودکش حلقه کرده تا خارها بدن او را نیازارند، تا او بیدار نشود و گریه نکند و توجه گشتی‌ها را به سوی آنها  جلب نکند.

آنچه در این جا مهم است، بعد انسانی قضیه است که برای بتول مساله این نیست که فقط بیم جان خود و فرزند و همسرش را داشته باشد. بلکه در همان حال پرنده خیالش بر فراز خانه بهروز سلیمانی، رفیق همرزم‌شان به پرواز در می‌آید، که چگونه پس از هجوم پاسداران به منزلش برای دستگیری او، بهروز خود را به سرعت به طبقه سوم می‌رساند و در برابر چشمان همسر و فرزند خردسالش خود را از پنجره‌ی آشپزخانه به روی سنگفرش حیاط پرتاب می‌کند و در خون می‌غلطد. پسرش که این صحنه‌ی دلخراش را دیده، از آن پس دچار لکنت زبان می‌شود و… بتول یاد همسر و فرزند کوچک بهروز است که پاسداران آنها را دستگیر کرده و به زندان اوین می‌برند…

بتول می‌خواهد زنده بماند و داستان فاجعه‌بار رژیم جنایتکار اسلامی را به آیندگان منتقل نماید.

یاد گفته‌ای از نیکوس کازانتراکیس، خالق زوربای یونانی می‌افتم : «تنها چیزی که می‌دانم این است که تن من مملو از زخم است و هنوز روی پای خود ایستاده‌ام».

بتول و همسرش روی پاهای خود می‌ایستند. آنها و نسل قبل از آنها جا پای خونین خود را بر سنگفرش تاریخ حک می‌کنند، نسل دل به دریا زدگانی که سر تسلیم به پلیدی‌ها و تمامیت خواهی‌های رژیم مذهبی فرود نیاوردند. آری این قصه‌ی کودکان نیست. اما قصه‌ی پر غصه‌ی او و نسل او برای کودکان آینده‌ی این سرزمین است . خصوصا کودکانی که از کشتارهای ده‌های شصت و هفتاد و حتی از بدو برقراری رژیم جمهوری اسلامی بی‌خبرند و چه بسا هنوز به دنیا نیامده بودند؛ تا  بدانند که راه مبارزه در راه آزادی و عدالت راهی بس طولانی و پر سنگلاخ است. آری آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند، رفتند و شهرخفته ندانست، کیستند؟

پاریس،  25 آوریل ۲۰۲۲

https://akhbar-rooz.com/?p=152261 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x