از طریق دوستان مطلع شدم تحسینشدهای از طایفه ملوّنالملکها، در این بزنگاه جنبش گرسنگان، فرصتی نیکو یافته تا در خصوص داستان ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی رطب و یابسی به هم ببافد * تا بر مثال حلزون که در بارگاه سلیمان، خود را از خاندان جلیل شاخداران معرفی میکرد، از بیآبرویی، برای خود آبرویی دستوپا کند. لازم دیدم زحمت و مشغلهای از این جانب بر بزرگان تحمیل نکنم و خویشتن در حد عدم فهم وی، ترهاتش را به سنجه منطق گیرم.
۱- در مورد قوی یا ضعیف بودن پرداخت داستان، بحثی ندارم. این بحث، موضوعی فنیست که ربط چندانی به بررسی محتوایی آن از منظری را که قصد پرداختن بدان دارم، ندارد. این موضوع، قلم قوی و داستانپردازی نبوغآمیز فردی چون جناب محسن الوان ساز را میخواهد که در انتها از کلاغ قصههای خود، صله هم میگیرد.
۲- پرسیدهاند ما نمیدانیم چرا ماهی سیاه علیه جامعه طغیان میکند؟ این که شما از نص صریح یک داستان کودک، دلیل طغیان را نفهمیدهاید، نشان میدهد بهتر است در مورد کاربرد ضمیر «ما»، ممسکتر باشید. او در ابتدای داستان، علیه جامعه، بهمعنای اعضای آن که خود قربانی شرایطند، قیام نمیکند؛ در برابر نفهمی و مقاومت نهادینه شده برای نفهمیدن، طغیان میکند. او میخواهد بداند و حدسیات خود را به بوته آزمایش بسپارد. پس در برابر فشار نفهمی عمومی که میخواهد وی را به برکهزیستی خو دهد، میایستد. این آغاز مبارزه است. چون در هر جامعهای (چه با ظواهر دمکراتیک، چه دیکتاتوری عریان)، اولین سد سرکوب حاکمیت در برابر شورشیان علیه نفهمی، ماهیت فیزیکی ندارد؛ حتی مبنای تبلیغی-فرهنگی هم ندارد. هر رژیمی -ولو لاییکترین آنان-، مذهبی از گزارههای خودبسنده دارد که خودش را تنها نظم طبیعی و منطقی یا دست کم، طبیعیترین و منطقیترین نظم موجود تبلیغ میکند. جایگاه مذهب هم مشخص است: ذهن محکومان! پس ماهی داستان بهرنگی، در اولین گام بر مذهب برکگی نیاکانی خود میشورد. او به راهی میرود که شاید نادانسته قرار است او را در آینده به موتور کوچکی تبدیل کند که بخت خود را برای روشن کردن موتور بزرگ خواهد آزمود.
۳- او در برکهای از بلاهت همنوعانش شناور است که البته بهنوبه خود، ناشی از تحمیل محیط است. او به این درک میرسد که دنیا باید بسیار پیچیدهتر از این برکه باشد و در این دنیای بزرگ، نظمهای بسیار پیچیدهتر و ماهیوارتری هم میتواند وجود داشته باشد. ماهی سیاه بهدنبال این جهان و گونهگونی آن است. کسی که وجود چنین جهانی را نفی میکند، «نفهم» است. پس او به دیگران برچسب نمیزند؛ بلکه سرراست، نفهمیدن دنیا را به آنان گوشزد میکند. نفهمی، میتواند حالت گذرایی باشد که گذر از آن، نیاز به دانستگی آن است.
آن کس که نداند و بداند که نداند
لنگانخرک خویش به مقصد برساند.
وظیفه ماهی که بدین مهم دست مییابد، اعلان آن به دیگران است تا شاید آنان نیز روزی پای در ابتدای راه دانستن بگذارند.
۴- ماهی سیاه داستان ما، مصلح اجتماعی نیست. او در این مرحله از داستان، تنها به رنج دانستن مبتلا شده است و دوای این درد، نه مسکن و مخدر، بلکه آگاهیست که خود، آزارندهتر از رنج اصلی است. «تنها کسانی به قلههای دانش و آگاهی خواهند رسید که رنج گمراهی در کورهراههای اندیشیدن و شکورزی را بر خود هموار کرده باشند.» هنگامی که هنوز ماهی پیشگام نمیداند دنیایی که بهدنبال آن است، چه مختصاتی دارد، چه چیزی را اصلاح کند؟ مگر نه این که متافیزیک منحط لیبرالی مد روز میگوید برای تغییر دنیا، ابتدا خود را تغییر دهید؟ پس حضرات لیبرالمسلک چرا از این که ماهی سیاه کوچولو، تغییر در نفهمی جامعه را از خود شروع کرده، در پیچ و تابند؟! او فعلاً گام در راه سیر آفاق و انفس گذارده و عطاروار قصد سفر به هفت شهر عشق دانستن دارد. عشقی که قرار است از «شوریدگی مغز، به مغز شوریدگی» رود.
۵- اگر این محیط بد است، چرا یک نفر هم با او همراه نمیشود؟ نفهمی در طول تاریخ، مفهومی جمعی بوده است. زیرا «آنان که ابزار تولید مادی را در اختیار دارند، همزمان ابزار تولید فکری (معنوی) را هم تملیک کردهاند.» و نفهمی جمعی، بزرگترین سرمایه معنوی حاکمان است. پیش از آن که گالیله مجبور به نفی دانش خود و بازگشت به قبیله نافهمیدگان شود، چند نفر همراهیش کردند؟ در طرف مقابل، چه کسانی او را نسبت به خطایش در دانستن و جداافتادگی امنیتستیزش از انبوه نافهمیدگان، «آگاه» کردند؟ جز نمایندگان مذهب حاکمان و حاکمان مذهبی جامعه؟ وانگهی اگر رجعت به حماقت را نمیپذیرفت، آیا سرانجامی جز سوختن در برابر چشمان پرنفرت ماهیان برکه خویش، داشت؟
۶- میفرمایند ماجراجویی چه ربطی به اقناع دیگران دارد؟! پیش از این هم توضیح دادم. وقتی در جامعهای، از نخستینهای تشکیک هستید و تجربه مدون دیگران در اختیارتان نیست، برای رهایی از نفهمی فعلی، ولو دروازهای بهسوی نفهمی متعالیتری باشد، ابزار چندانی در اختیار ندارید، مگر این که پیشگام خلق ماهیان باشید و وارد ماجرایی شوید که نیستی در آن، بهای دانستگیست. فناء فی المعشوق که همانا علم است و معشوق هم که کابینی جز خون عاشق ندارد. تا بهراه نیافتید، چگونه بیاموزید و تا نیاموزید، چه دانید و چون ندانید، چه بیاموزانید؟
ای بیخبر! بکوش که صاحبخبر شوی
تا «راهرو» نباشی، کی راهبر شوی؟
۷- جامعه از دستاوردهای خوب استقبال میکند! یک گزاره معلق در فضای بیپایان تجریدی بدون هیچ اثبات و حتی ارایه نمونهای. البته همیشه میتوان با دستکاری در امر واقع و دستچین نمونههایی از جنگل مولای تاریخ جهان، برای هر گزارهای، اثباتی از دل تاریخ بیرون کشید. منابع نازیسم هم پر از همین نمونهها و اثباتیهها از جنگلهای پرباران استوایی و روابط بین شکار و شکارچی است. حتی اگر مثل نمونه گالیله نشد که از دستاورد خوب استقبال کنند، نگران نباشید؛ تاریخ، کشسانترین موجود تاریخ است! بگویید بعد از ۲۰۰ سال که باران بر استخوانهای گالیله رِنگ گرفت، قبول کردند! که البته نکردند. مذهب جدیدی از حاکمان جدید بهعنوان مذهب «روشنگری» ظاهر شد که باز بهکمک «تَکرار» نخبهماهیان، بهخورد ماهیان برکههای سراسر جهان داده شد. وگرنه توده ماهیان منفعل و منتزع از جهان در فلان برکه را چه سود که جهان گرد باشد یا مربع؟! سود را حاکمان میبرند که با مذهب هر عصری، ولو فناوری اطلاعات، خلایق را به «سلّموا تسلیماً» وا میدارند.
۸- باز میفرمایند قرار نیست یک چاقو پر شالمان بگذاریم و دیگران را نفهم خطاب کنیم. راه، طولانیست و پر از خطر. چه کنیم؟ در برکهای از مخاطبان موافقسرایمان در اینستاگرام، شاهکولی خردمند صد ساله سالتیکوف شچدرین باشیم و به بچهکولیماهیان، درس حزم و احتیاط دهیم و کلاه ادب برای همه نفهمان جهان برداریم و کاردها را حتی برای پوست کندن سیب هم در نیاوریم؟ یا «رهتوشه برداریم، قدم در راه بیبرگشت بگذاریم. ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است؟» قطعاً در رهتوشه «این بیابان، وین راه بینهایت» برای آن که لقمه آسانی برای هر مرغ سقایی نباشیم، چاقو، یک باید است.
۹- بر خلاف نظر جناب محسن الوان ساز، باید به کودکانمان بیاموزیم جهان کنونی را بیازمایند و بیاموزند تا بتوانند بکوشند که مطابق رؤیاهای خود آن را باز بیافرینند و بدون هیچ ترسی در برابر نفهمی بایستند و به نافهمان بگویند که نفهم هستند، شاید که فکری به حال خود کنند؛ همانگونه که پیش از آن، از نفهمی خود ترسیده و در راه فهمیدن دست به آزمایش و خطا زده بوند. «به خلق آلمان باید ترس از کنونای خود را آموخت تا دلیر شود.»
۱۰- باز افاضه فرمودهاند که ادبیات، یک سنگر ایدئولوژیک نیست که با آن حرف بزنیم! اتفاقاً ادبیات با فاصله کمی پس از سینما، از ایدئولوژیکترینِ هنرهاست. مگر ادبیات غیرایدئولوژیک هم داریم؟! بهظاهر غیر ایدئولوژیکترین فیلمها و آثار ادبی، در بطن خود آبستن ایدئولوژیکترین پیامها هستند. ادبیاتی که به «خور و خواب و خشم و شهوت» میپردازد، بسیار روشنتر از هر ادبیات شعاری، سعی در حقنه نامحسوس نظم مطلوب و ایدئولوژی «خودی» به مخاطب دارد. شاید بگویید خالق فلان اثر، اصولاً ایدئولوژیک نمیاندیشد و هیچ دیدی نسبت به آن ندارد. گذشته از مبحث مرگ مؤلف، همان مذهب اجتماعی که پیش از این از آن سخن رفت، اکثریت جامعه را به یک معنی مذهبی میکند. نویسندهای که از کودکی و همه مراحل آموزش و بلوغ، در برکه ایدئولوژیک حاکمان شنا کرده، یا در برابر آن طغیان و آثار ایدئولوژیک در نقد آن تألیف میکند، یا آن را میپذیرد و لاجرم آثارش، بازتولید همان نظم فکری غالب، در قالب ادبیات مطلوب آن است. پس اصولاً ادبیات غیر متعهد و ناایدئولوژیک، اسم رمز ادبیات متعهد به ایدئولوژی مسلط جامعه است.
۱۱- نمیتوانیم از ادبیات، جامعهشناسی استخراج کنیم؛ قضیه کاملاً بر عکس است. این گزاره، اولین گزاره ملوّن محسن الوان ساز است که میتوان صحت آن را تاکتیکی قبول کرد تا ببینیم حتی بر فرض صحت آن، باز ترهات بعدی وی، منطقی است یا خیر. جناب عالی معتقدید که از جامعهشناسی میتوان ادبیات استخراج کرد، نه بر عکس؟ بهرنگی دقیقاً همین کار را کرده. جامعه را به چشم خاصی (ولو مورد قبول شما نباشد) میشناسد، برای آن تحلیلی دارد و این شناخت و تحلیل را در قالب داستانی کودکانه، برای مخاطبانش بیان میکند تا شاید «آنچه در تداوم تاریخ تکرار شد»، شناخت و تحلیل او باشد.
۱۲- مورد بعدی که شاید شگفتآورترین عنادورزی ایدئولوژیک شاهکولی-اینستاگرامر خردمند ما (شاید به طمع صد ساله شدن) با نگارنده داستان ماهی سیاه کوچولو است، اشک همدلی وی برای ماهیخوار عیالوار داستان است!! ، در چنین جاهایی دم خروس بلاهت ایدئولوژیک از پی قسم حضرت عباس غیر ایدئولوژیک بودن، بیرون میزند. همان برخورد غیر ایدئولوژیکی که با نفی مبارزه طبقاتی فرموله میشود. چرا ماهی (بخوانید رنجبر) باید با خود چاقو داشته باشد تا مرغ ماهیخوار (همان بهرهکش) شرمنده زن و بچه خود شود و نتواند یک لقمه ماهی سر سفره آنان ببرد [گَریه حضار]؟! مگر ماهیخوار کلم میخورد؟! توی نویسنده که این را میدانی، چرا داستان را طوری مینویسی که «مردم فکر کنند طوری شده است»؟ اگر ماهی سیاه هم مثل کلم اجازه میداد خورده شود، این همه اخبار خشونت خیابانی و اعتصاب در اطراف برکهمان میشنیدیم؟ بیشتر که فکر میکنم، خشونت علیه عوامل بیماریزا را هم درک نمیکنم. مگر نه این است که باسیل کخ برای ادامه حیات، به مصرف بافتهای دستگاه تنفسی ما نیاز دارد؟ پس چرا سپیدپوشانی سیاهدل، قدارههای طبی بهدست، بهدنبال باکتریها و قارچها هستند؟! خشونتطلبی وحشیانه ایدئولوژیک صمد بهرنگی را، آن هم در قالب ادبیات داستانی کودکان، میبینید؟! پس چرا ایمان نمیآورید به جاودانگی فصل سرد؟
۱۳- طنز تلخ نفهمی در ادامه به جاهای بسیار باریکتری هم میرسد که البته من بر خلاف صمد بهرنگی، بینزاکت نیستم که از این چماق ایدئولوژیک، علیه جناب محسن الوان ساز استفاده کنم. مثال از باب اسفنجی بهمیان میآید که بدانیم «ما، چگونه ما شدیم؟» چگونه ما شدیم؟ اینگونه: بهرنگی، تبلیغ خشونت میکند و میگوید حقت را از مرغ ماهیخوار و سقا، با توسل به چاقو و ممانعت از خورده شدن بگیر، اما عوامل باب اسفنجی، آبزیان را بهشکل دمکراتیک و با تجمع آرام (احتمالاً با سکوت) به حقشان میرسانند! چرا میگویم به ستیغ بلاهت رسیدهایم، مگر دو باره جناب محسن الوان ساز، برگ جدیدی رو کند؟ چون نخست این که در مطالب بالاترشان، اصولاً حق ماهی سیاه جامعه ما را برای خورده نشدن، نفی کرده بودند. وقتی خوردن ماهی، حق ماهیخوار باشد و مقاومت ماهی، مصداق اقدام به خشونت طبقاتی، پس دیگر نه تشبث به چاقو مباح است و نه اعتراض مدنی. به سلب چیزی که حق شما نیست، چه اعتراضی دارید؟! اصل مطلب بهقول وکلا، سالبه به انتفای موضوع است. دوم این که شرایط جامعه دریایی باب اسفنجی، با جامعه برکگی ماهی سیاه بهرنگی متفاوت است. آن چه در این میان سهل مینماید، اما شدیداً ممتنع است، ارایه «تحلیل مشخص از شرایط مشخص» است. مرغ سقا، ماهیان را فلهای در کیسه دهانی خود چپانده تا قورت دهد. اتفاقاً آن وسط، یکی از ماهیان همفکر جناب محسن الوان ساز التماس میکند که مرغ سقا همه را به یک چوب نراند و حتی محمد قوچانیوار، به سیستم گوارش مرغ سقا، گرای امنیتی میدهد که «ما را چه به چه؟!». اما متأسفانه اقدامات کور و خشونتبار ماهی سیاه، باعث ایجاد یک جامعه دو قطبی میشود و آن ماهی الوان طرفدار آشتی طبقاتی هم آخر فیلم میرود زیر قطار. سؤال مهم این است که اگر ماهیان داستان بهرنگی در کیسه غبغب مرغ سقا، مثل همولایتیهای باب و پاتریک، تجمع آرام دمکراتیک برگزار میکردند، آیا جناب محسن الوان ساز احتمال نمیدهند بسی پیش از حصول موفقیت، از ماهی، به کود حیوانی تبدیل میشدند و اعتراض آنان ابتر میماند؟ میگویید نه، بفرمایید بالاخره رأیتان را پس گرفتید؟ بماند که رویه دمکراتیک، محدود به تجمع آرام نیست؛ که «انقلاب، تنها حق دمکراتیک حقیقتاً تاریخی اکثریت بر اقلیت است که اگر مسالمتآمیز ایفاد نگردد، بهزور استیفا خواهد شد.».
*
داستان ماهی سیاه کوچولو علمی ترین و انقلابی ترین آثار ادبی-داستانی ما ایرانیان است. با نویسنده در بسیاری از موارد موافقم اما در ارتباط با ایدئولوژی نه. بر اساس تعریف من از ایدئولوژی، ایدئولوژی ارتجاعی است چون ذهن انسانها را به پیروی غیر نقادانه از قواعد معینی متمایل میکند. من علم را نقطه مقابل ایدئولوژی میدانم. در علم، اصول مطلق نیست و همواره برای نقد آماده است.
بنظر من این داستان صمد بهرنگی از زاویه انقلابی – علمی علیه ایدئولوژی (ذهنیت ارتجاع) است. واقعیتش این است که داستان صمد فقط متعلق به بچه ها نیست.
داستان ما را تشویق میکند که روحیه شناخت پذیری داشته باشیم، تجربه کنیم و احترام غیر نقادانه به اتوریته را کنار بگذاریم.
ممنون از نویسنده مقاله.
اگر در زمانه تعداد بیشترى روزبه گرجى بیان داشتیم که پاسخ هاى دندان شکن به هر کوتوله فکرى که با پستیبانى خیل عظیم امامت همیشه در صحنه و مسلمین ناب محمدى، ادعاى فضل میکند و براى سیاه کردن سفیدى ها و از طرفى سفید کردن سیاهى ها دست به هجو نویسى، بدهد. امروزه ساهد آن نبودیم که مدهب فضاى فرهنگ و انسان بودن را هم به اسیرى گرفته باشد
با تشکر از روزبه که گویا خون یا اندیشه گرجى بیانى در او بسیار خانه کرده
در اینستاگرام می خوانیم که بسیاری از خوانندگان نه فقط به این نوشته محسن الوان ساز بلکه به دیگر نوشته های ضد فرهنگی و دگر اندیشان پاسخ مستقیم می دهند.
ولی این آدم ، بسیار بد دهن و لومپن ست .
مانند تمام فرهنگی ـ امنیتی ها به تحریک اعصاب دگر اندیشان می پردازد.
یاوه های او در مورد دگر اندیشان حساب شده ست و موضوع به «ماهی سیاه کوچولو» محدو نمی شود.
در مورد شفیعی کدکنی هم افاضات کرده که حتی حکومتی ها به او ایراد گرفتند.
درود بر شما بابت نوشتار خوبتان!