مداخله در کشوری دیگر کار دشواری است
مداخله در کشوری دیگر کار دشواری است-جان میرسهایمر پژوهشگر توفانی روابط بینالملل دانشگاه شیکاگو چنین میگوید، (توهم بزرگ: رویاهای لیبرال و واقعیات بینالمللی (۲۰۱۸). این کار دشوار- و خطرناک- است، و این کشور استثنایی، ایالات متحده، ممکن است بپندارد که هُل دادن ناتو ( باسایتهای موشکی آن و استقرار نیرو) به مرزهای روسیه خوشخیم و بیخطر است. لیکن دولت دیگر-روسیه- فکر میکند که تهدید آمیز است. میرسهایمر اضافه میکند که قدرتها میتوانند منطق «توازن قدرت» را دنبال کنند، اما آنها همچنان میتوانند «هژمونی لیبرال» را در آغوش بگیرند. وقتی این کار را انجام میدهند، «ممکن است برای خود و سایر دولتها دردسرهای زیادی ایجاد کنند. بحران جاری بر سر اوکراین نمونهای از این موارد است» (صفحه ۱۷۱).
مطمئنا همینطور است-وتعداد بسیار کمی از شهروندان در کانادا و آمریکا سرنخی در مورد این بحران دارند: آنها فقط میپندارند، که اِشباع اشکال مختلف تبلیغات ضد روسی طی دههها، باعث آغاز عملیات نظامی روسیه در۲۴ فوریه شد، صاف و ساده، بسط منطقی یک رهبر شرور. ولادیمیر پوتین. به عبارتی، اوکراین صرفا «قربانی سزاوار» است-و دستگاه تبلیغات در غرب هیچ فرصتی را برای نشان دادن تصاویر نابودی ساختمانها و مردم توسط پوتین شیطان و ارتش او از دست نمیدهد (اغلب دروغ و نادرست). برای هر ادعایی که توسط رسانههای جمعی به خورد ما میدهند شواهد لازم نیست. پوتین مقصر است: زلنسکی مدافع نجیب ملیت اوکراینی است.
میرسهایمر ما را آگاه میسازد که: «مطابق عقل رایج در غرب، این مشکل(یعنی بحران) تا حد زیادی نتیجه تهاجم روسیه است. بر اساس این استدلال، رئیس جمهور ولادیمیر پوتین، مصمم به ایجاد روسیه بزرگتری مانند اتحاد شوروی سابق است، بدین معنی که دولتهای «خارجی نزدیک» خود را کنترل کند-دولتهای همسایهاش- از جمله اوکراین، دولتهای بالتیک، و احتمالا سایر کشورهای اروپای شرقی. کودتا علیه رئیس جمهور اوکراین ویکتور یانوکوویچ در ۲۲ فوریه ۲۰۱۴، بهانهای برای پوتین جهت الحاق کریمه و آغاز جنگ در اوکراین شرقی را فراهم کرد» (همان جا) پوتین محرک است. او را و تنها او را مقصر بشناسید.
میرسهایمر، به صراحت میگوید: «این گزارش نادرست است. عمدتا ایالات متحده و متحدین اروپاییاش مسئول این بحران هستند. ریشه اصلی مشکل گسترش ناتو است، عنصر مرکزی در یک استراتژی بزرگتر برای خارج کردن همه اروپای شرقی، از جمله اوکراین، از مدار روسیه و ادغام آن در غرب است»(ص.۱۷۲). میرسهایمر مدعی است که استراتژی غرب بر پایه اصول لیبرال است-«هدف ادغامِ اوکراین در «جامعه امنیتی» بود که طی جنگ جهانی دوم در اروپای غربی گسترش یافته و از زمان پایان آن به سمت شرق حرکت میکرد. اما روسها از یک کتاب بازی واقعگرایانه استفاده میکردند. بحران بزرگی که موجب شد بسیاری از رهبران احساس کوری کنند» (همان جا). آدم تعجب میکند-واقعا، آنها میتوانستند تا این حد بیخبر و فریب خورده باشند؟
استراتژی ایالات متحده و متحدینش برای تبدیل اوکراین به بخشی از غرب
میرسهایمر چارچوب مفیدی برای دیدن این که آمریکا و متحدانش چگونه میتوانستند اوکراین را از مدار روسیه خارج کنند در اختیار ما قرار میدهد: «گسترش ناتو، گسترش اتحادیه اروپا، و انقلاب نارنجی، که به تقویت دموکراسی و ارزشهای غربی در اوکراین و احتمالا ساختن رهبران طرفدار غرب در کییف یاری میرساند» (ص ۱۷۲). اما مسکو «عمیقا در برابر گسترش ناتو مخالفت کرد». در واقع، رهبران روسیه اعتقاد داشتند که، زمانی که اتحاد شوروی فروپاشید، ناتو نمیخواست حتی یک اینچ به سمت مرزهای روسیه برود. آنها باور داشتند که « هیچ گسترشی» وعده داده نشده بود، لیکن فریب دولت کلینتون را خوردند.
شهروندان عادی احتمالا نمیدانند که، در تجزیه و تحلیل پژوهشگر برجسته روسیه استفن اف. کوهن (در جنگ با روسیه: از پوتین و اوکراین تا ترامپ و روسیگیت (۲۰۲۲ ). از زمان «پایان اتحاد شوروی در ۱۹۹۱، واشینگتن با روسیه پسا- کمونیستی به مثابه یک کشور شکست خورده با حقوق مشروع در داخل و خارج کشور رفتار کرده بود. رویکرد پیروزمندانه، برنده همه چیز، با گسترش ناتو-همراه با مناطق غیر متقابل امنیت ملی که روسیه را از سیستم امنیتی اروپا کنار میگذارد رهبری شده است. به زودی، اوکراین و، به میزانی کمتر، گرجستان «جایزه بزرگ» واشینگتن بودند» (ص ۱۶).
در حالی که خرس روسی در وضعیت بدی بود (تولههایش را ازدست داد) در دهه ۹۰-سولژنیتسین فکر میکرد کشورش در این زمان « به معنای واقعی در میان ویرانهها» زندگی میکند-گسترش ناتو، در سال ۱۹۹۹، کشورهای لهستان، مجارستان، و جمهوری چک را به جمع متحدین آورد. دومین جزء گسترش در سال ۲۰۰۴ میلادی اتفاق افتاد، که شامل بلغارستان، رومانی، اسلوواکی، اسلوونی و سه کشور بالتیک بود. «رهبران روسی از آغاز به تلخی گلایه کردند». بوریس یلستین نالایق آتش را به هنگامی که ناتو صربستان را در سال ۱۹۹۵ بمباران میکرد در افق دید. «وقتی ناتو درست به مرزهای فدراسیون روسیه نزدیک میشود…شعله جنگ میتواند سراسر اروپا را به آتش بکشد» (ص ۱۷۲). روسیه بسیار ضعیف بود تا بتواند این تحولات را از مسیر خارج کند، اما میتوانست کمی آسوده خاطر باشد که فقط کشورهای کوچک بالتیک مرزهای مشترک داشته باشند.
لیکن همه جهنمها در نشست ناتو در آوریل ۲۰۰۸ در بخارست، هنگامی که عضویت اوکراین و گرجستان به بحث گذاشته شد از دست رفت. آلمان و فرانسه هر دو تردید داشتند، اما دولت بوش میخواست که این کشورها در منظقه امنیتی خودشان باشند. بیانیه نهایی اعلام داشت که گرجستان و اوکراین برای عضویت مورد استقبال قرار گرفتند. میرسهایمر میگوید، پوتین اظهار داشت: «که پذیرش این دو کشور «تهدید مستقیم» روسیه است. اگر کسی در مورد جدیت روسیه پیرامون پذیرش گرجستان و اوکراین در ناتو هرگونه تردیدی داشت، جنگ روسیه-گرجستان در اوت ۲۰۰۸ باید آن پندارهای فریبنده را باطل کرده باشد.
میخائیل ساکاشویلی، رئیس جمهور گرجستان، که عمیقا متعهد به جذب کشورش به دایره ناتو بود، ابتدا میبایست اختلافات با دو منطقه جدایی طلب آبخازیا و اوستیای جنوبی را حل و فصل میکرد. پوتین از وقوع این اتفاق جلوگیری کرد- و گرجستان را اشغال نموده و کنترل آبخازیا و اوستیای جنوبی را به دست آورد. ساکاشویلی توسط غرب در کمین ماند. میرسهایمر میگوید «روسیه نظر خود را بیان کرده بود»، «حال آن که ناتو از ورود اوکراین و گرجستان به گروه متحدین خودداری کرد» (ص ۱۷۳). لازم به یادآوری است که جنگ گرجستان« توسط منابع مالی و افراد آمریکایی تامین شده، آموزش دیده و کمک فکری دریافت نمود» (کوهن، ۲۰۲۲، ص.۱۸۷).
اتحادیه اروپا به سمت شرق گسترش یافت. «اتریش، فنلاند و سوئد در سال ۱۹۹۵ به اتحادیه اروپا پیوستند، و هشت کشور مرکزی و اروپای شرقی (جمهوری چک، استونی، مجارستان، لاتویا، لیتوانی، لهستان، اسلوواکی، و اسلوونی) به همراه قبرس و مالت در ماه مه ۲۰۰۴ به اتحادیه اروپا پیوستند. بلغارستان و رومانی در سال ۲۰۰۷ به آن پیوستند» (ص ۱۷۴). این تحولات سیخ فرو کردن در چشمان خرس روسی بودند. این مشارکت شرقی به عنوان دشمنی با منافع کشورشان تلقی شد. «سرگئی لاوروف به شدت از این که اتحادیه اروپا در تلاش برای ایجاد «حوزه نفوذ»در اروپای شرقی میباشد گلایه کرد و اشاره نمود که در حال «باج خواهی» است» (همان جا) چه کسی میتواند انکار کند که مسکو به درستی عضویت در اتحادیه اروپا را « اسب تعقیب کننده برای گسترش ناتو» میداند(همان جا)؟
آخرین، و سومین ابزار برای «جدا کردن اوکراین از روسیه تلاش برای ترویج انقلاب نارنجی بود» (همان جا). متحدان ایالات متحده و اتحادیه اروپا تلاش کردند تا تغییرات اجتماعی و سیاسی را در کشورهای سابقا تحت کنترل اتحاد شوروی ایجاد کنند. هدف، اساسا گسترش«ارزشهای» غربی و ترویج «دموکراسی لیبرال» بود- تلاشهایی که توسط سازمان های غیر دولتی NGOs و دولتهای رسمی تامین مالی شدند. به اندازه کافی پاک و معصوم بهنظر میرسد: اما چنین نیست. تاکید بر دستور کار زیربنایی جغرافیای سیاسی روشن بود: دامن زدن خصومت با روسیه و اجرای «گسست نهایی با مسکو» و «تسریع» عضویت کیف در ناتو (کوهن، ۲۰۲۲، ص ۲۴).
بحران کودتای اوکراینی
اکنون وارد باتلاق بزرگ تفاسیر متناقض از وقایع ۲۰۱۴ میشویم. بحران سرنوشت ساز در اواخر نوامبر ۲۰۱۳ آغاز شد، زمانی که رئیس جمهور یانوکوویچ «یک توافق اقتصادی بزرگ را، که در حال مذاکره با اتحادیه اروپا بود رد کرد و در عوض تصمیم گرفت پیشنهاد متقابل روسیه را بپذیرد» (ص ۱۷۴). طی سه ماه بعد اعتراضاتی علیه دولت صورت گرفت، و در ۲۲ ژانویه ۲۰۱۴ ، دو نفر از معترضین کشته شدند. تا اواسط فوریه صد نفر دیگر جان باختند، که فرستادگان غربی با شتاب وارد قضیه شده و تلاش به حل بحران کردند، لذا میرسهایمرمدعی است با انعقاد قراردادی در ۲۱ فوریه به یانوکوویچ اجازه داده شد که «تا زمان انتخابات جدید که گاهی پیش از پایان سال انجام میگیرد در قدرت بماند» (ص ۱۷۵).
اما معترضان به وی اجازه ندادند که در سمت خود بماند- یانوکوویچ در ۲۲ فوریه به روسیه گریخت. دولت جدید در کییف کاملا طرفدار غرب و ضد روسیه بود». به علاوه، دولت ایالات متحده از کودتا حمایت کرد، اگرچه گستره کامل دخالت آن نامعلوم است» (همان جا). شاید- اما میدانیم اعتراضات میدان مایدان Maidan که «به شدت تحت نفوذ ملیگرایان افراطی و حتی نیروهای خیابانی نیمه فاشیستی بود، به خشونت گرایید» (کوهن ۲۰۲۲، ص ۱۷). تکتیراندازان در خفا تعدادی از معترضان و پلیس را در میدان مایدان در فوریه ۲۰۱۴ کشتند. سازمان نئوفاشیست راست (و شرکای توطئهگر آن) نقش اصلی را در به قدرت رساندن یک رژیم خشن ضد روسی، و هوادار آمریکا بازی کردند.
کوهن با این روایت رایج که پوتین به یانوکوویچ رشوه داده و قلدری کرده تا «تحریک بی پروای» پیشنهاد اتحادیه اروپا را رد کند مقابله مینماید- که «کشوری عمیقا تقسیم شده را مجبور به انتخاب بین روسیه و غرب» کند (ص ۱۷). علاوه بر این، کوهن استدلال میکند که پیشنهاد اتحادیه اروپا تدابیر سختگیرانهای را علیه اوکراین اعمال مینماید و به طور قابل توجهی «روابط اقتصادی طولانی مدت و اساسی با روسیه را محدود میسازد» (همان جا). هیچ چیز خوشایندی در پیشنهاد اتحادیه اروپا وجود نداشت. میرسهایمر بیان میدارد که ایالات متحده از کودتا حمایت کرد و ویکتوریا نولاند، دستیار وزیر امور خارجه در امور اروپا و اوراسیا، و سناتور جان مککین، به عنوان مثال، در تظاهراتهای ضد دولتی شرکت کردند، در حالی که سفیر ایالات متحده در کییف پس از کودتا اعلام کرد که این روز «روزی برای کتابهای تاریخ» است» (ص ۱۷۵). روز بدنامی برای دوستداران نظم جهانی صلح آمیز. از من نخواهید که «لطفا یکی دوتا کلوچه میل کنم».
میرسهایمر به ما میگوید: «یک متن مکالمه تلفنی فاش شده نشان داد که نولاند از تغییر رژیم حمایت میکرد و از آرسنی («یتس») یاتسنیوک، که طرفدار غرب بود، میخواست در دولت جدید نخستوزیر شود، که او نیز انجام داد. جای تعجب نیست که روسها با هر گرایشی میپندارند که محرکین غربی، بهویژه سازمان سیا، به سرنگونی یانوکوویچ کمک کردند» (همان جا). «لعنت به اتحادیه اروپا»- فریاد تجمع مبتذل نولاند تا به امروز در گوش ما زنگ میزند. کوهن میگوید: «رهبران اروپا و واشنگتن از توافق دیپلماتیک خود دفاع نکردند. یانوکوویچ به روسیه گریخت. احزاب پارلمانی اقلیت به نمایندگی از مایدان Maidan و عمدتا غرب اوکراین – از جمله سووبودا Svoboda، یک جنبش ملیگرای افراطی که قبلا توسط پارلمان اروپا به عنوان ناسازگار با حاکمان اروپایی مورد تحقیر قرار میگرفت- دولت جدیدی تشکیل دادند» (ص ۱۷). بدیهی است که واشنگتن و بروکسل «کودتا را تایید کردند و از آن زمان تاکنون از نتیجه آن حمایت کردهاند. همه چیزهایی که پس از آن، از الحاق کریمه به روسیه و گسترش شورش در جنوب شرقی اوکراین گرفته تا جنگ داخلی و «عملیات ضد تروریستی» کییف، با کودتای فوریه آغاز شد» (ص ۱۸).
حداقل چیزی که شهروندان عادی نمیفهمند این است که کودتا توسط ایالات متحده و متحدانش کاشته شد و در نتیجه باعث واکنش روسیه گردید. و آنها نمیدانند که از فوریه ۲۰۱۴ تا درگیری نظامی کنونی در اوکراین در سال ۲۰۲۲، غرب (از جمله حزب لیبرال روسهراس کانادا) در حال آموزش نظامی در اوکراین بوده و چشمان خود را به روی شبه نظامیان نئونازی، که نقشی کلیدی در حمله به روسها و هر چیزی که در کشور «روسی» است ایفا کردهاند بستهاند: کمپین نظامی «ضد تروریستی» علیه شهروندان، خود در لوهانسک و دونتسک «عامل اساسی تشدید بحران» است (ص ۱۸). بیش از ۱۰۰۰۰ شهروند جان خود را از دست داده اند. و میلیون ها نفر پناهنده شدند. بحران را نمیتوان به حساب پوتین گذاشت.
مطبوعات غربی گزارشات رویدادهایی مانند «سوزاندن برنامهمند و قتل عام اقوام روسی و اوکراینیهای روس زبان در اودسا را کمی بعد در سال ۲۰۱۴ پاک کردهاند». این اقدام «خاطرات جوخههای نابودگر نازیها در اوکراین در طول جنگ جهانی دوم را دوباره زنده کرد». گردان آزوف متشکل از ۳۰۰۰ سرباز – یک میلیشیای نئوفاشیست (به عنوان شواهدی با نشان سلطنتی، شعارها و بیانیه های برنامهای)- «نقش رزمی عمدهای در جنگ داخلی اوکراین» ایفا کردهاند. اکثر شهروندان کانادایی از شنیدن این موضوع شگفتزده خواهند شد- این باید تبلیغاتی از سوی ستمگر شیطانی چون پوتین باشد. متاسفم: اینطور نیست. یا بههمین سیاق «حملههای شبهنظامیان طوفانی به همجنسگرایان، روماها (کولیهای رومانیایی زبان جنوب آسیا)، زنان فمینیست، روسهای قومیِ مسن، و سایر شهروندان «ناخالص» که در سرا سر اوکراین تحت حاکمیت کییف پراکندهاند چنین نمیباشد.
شبهنظامیان نئوفاشیست همچنین یک آرامگاه مقدس هولوکاست در اوکراین را مورد هتک حرمت قرار دادند–حال آن که مقامات قانونی در پاسخ به آن هیچ اقدامی نکردند. نگرانکنندهتر این است که کییف بهطور سیستماتیک «باز و حتی برگذاری یادبود همدستان برجسته اوکراینی با برنامههای قتل عام آلمان نازی در طول جنگ جهانی دوم» را آغاز کرده است (ص ۱۸۰).
پاسخ پوتین به کودتا
میرسهایمر طرح کلی پاسخ پوتین به کودتا را ارائه میدهد. اگر اوکراین به ناتو بپیوندد، بندر کریمه سواستوپل به زیبایی به عنوان سکوی پرتاب نظامی آمریکا/ ناتو انجام وظیفه خواهد کرد. عمل الحاق کریمه به روسیه «با توجه به این که روسیه از قبل هزاران نیروی نظامی در پایگاه دریایی در بندر کریمهای سواستوپل داشت» دشوار نبود. این نیروها با ارسال نیروهای اضافی از طرف روسیه، که بسیاری از آنها در لباس متحدالشکل نبودند تکمیل شدند. کریمه هدف آسانی بود زیرا تقریبا ۶۰درصد از مردمی که در آنجا زندگی میکردند اقوام روسی بودند، و اغلب ترجیح میدادند که بخشی از روسیه شوند» (ص ۱۷۵).
میرسهایمر ما را آگاه میسازد که پوتین «همچنین فشار زیادی بر دولت کییف وارد کرد تا از جانبداری از غرب علیه مسکو منصرف شود. او به صراحت اعلام کرد که اوکراین را به عنوان جامعهای فعال پیش از آن که اجازه دهد یک دژ غربی در آستان روسیه وجود داشته باشد، ویران خواهد کرد. در این راستا، او با سلاح و نیروهای مخفی از جداییطلبان روسیه در شرق اوکراین حمایت نموده و به سوق دادن کشور به سوی جنگ داخلی کمک کرده است. او همچنین نیروهای زمینی قابل توجهی در مرز روسیه با اوکراین داشت و تهدید کرد اگر کییف به سرکوب شورشیان بپردازد به آن حمله خواهد کرد. در نهایت، او قیمت گازی را که روسیه به اوکراین میفروشد، افزایش داد، خواستار حواله فوری پرداختهای عقبافتاده شد و حتی در مقطعی عرضه گاز به اوکراین را قطع کرد. پوتین در حال بازی سخت با اوکراین است…» (ص ۱۷۶).
کورهای لیبرال
میرسهایمرِ واقعگرا، ایالات متحده (و بهطور غیرمستقیم متحدانش) را سرزنش میکند که اگر آنها «درکی ابتدایی از جغرافیای سیاسی میداشتند، بایستی شاهد آمدن آن میبودند» (همان جا). «غرب درحال حرکت به حیاط خلوت روسیه و تهدید منافع راهبردی اصلی آن بود. وسعت عظیمی از زمینهای هموارکه فرانسه ناپلئونی، آلمان امپراتوری و آلمان نازی برای ضربه زدن به خود روسیه از آن عبور کردهاند، اوکراین به عنوان یک حامل استراتژیک بسیار مهم برای خود روسیه عمل میکند. هیچ رهبر روسی تحمل نمیکند که اتحاد نظامی دشمن پیشین وارد اوکراین شود. درحالی که غرب به استقرار دولتی در کییف کمک میکرد که تصمیم به اتحاد با آن داشت، هیچ رهبر روسی بیکار نمینشیند» (همان جا).
چرا ایالات متحده و متحدان مطیع آن تصور میکنند که میتوانند از این اقدامات جنگ افروزانه خلاص شوند؟ میرسهایمر که دکترین مونروی کشورش را به ما یادآوری میکند، قویا استدلال میکند که ایالات متحده برای دو دقیقه «قدرتهای بزرگ دوردست که نیروهای نظامی در هر نقطهای از نیمکره غربی مستقر کنند…» را تحمل نمیکند (همان جا). بسیاری از منتقدان بحث را به سمت ایالات متحده برگرداندهاند- از آنها دعوت نمودهاند تا در صورت برپایی اتحادی توسط چین و تلاش برای ایجاد دولت در مکزیک و کانادا، واکنش احتمالی خود را مد نظر قرار دهند. تو چه میگویی، آنتونی بلینکن؟ تو چه میگویی کریستیا فریلند، معاون نخست وزیر؟
روسیه بارها به ایالات متحده و متحدانش گفته است که «توسعه ناتو به اوکراین و گرجستان را تحمل نخواهد کرد (جنگ ۲۰۰۸ روسیه و گرجستان و درگیری کنونی در اوکراین باید این را روشن کند). اجازه دهید با دو نتیجهگیری کوتاه از میرسهایمر به پایان برسم. نخست، نخبگان غربی «درکی ناقص از سیاست بینالملل» دارند (ص ۱۷۷). ایالات متحده معتقد است: «این یک هژمون خوشخیم است که گویا روسیه یا هیچ کشور دیگری تهدید نمی کند» (همان جا). آدم با خواندن این مزخرفات لال میشود. دوم آن که، «طرح بزرگ برای تبدیل اروپا به یک جامعه امنیتی غولپیکر بر سر اوکراین به خطا رفت، اما بذر این فاجعه در اواسط دهه ۱۹۹۰ کاشته شد، زمانی که دولت کلینتون تلاش برای گسترش ناتو را آغاز کرد» (همان).
در این لحظه تاریخی پوتین و روسیه به شدت و بیامان شیطان صفت قلمداد میشوند زیرا این «طرح بزرگ» قاطعانه رد شده و غرب به دلیل رد هدایای استثنایی آنها، اقدامات روسیه و مردم آن را به شدت مورد غضب قرار میدهد . استفن کوهن، که در ۱۸ سپتامبر۲۰۲۰ درگذشت، از آسمان بالا به پایین مینگرد و میگوید: «من در مورد جنگ آینده بین ایالات متحده و روسیه هشدار دادم».
دکتر میخائیل ولتون پرفسور دانشگاه آتاباسکا است. وی نویسنده کتاب
Designing the Just Learning Society: a Critical Inquiry. است.
ماخذ: کانتر پانچ ۵ مه ۲۰۲۲