تمامی احزاب و سازمانها و انجمن هایی که خود را اپوزسیون نظام حاکم کنونی بر ایران می خوانند به شمول فرد فرد ما که از ادامه-ی حیاتِ نظام مَنحوس جمهوری اسلامی در عذابیم، وظیفه داریم در اسرع وقت به دو سوآل ساده، پاسخ صریح بدهیم: ۱- آیا من (حزب، سازمان، انجمن من) نظام جمهوری اسلامی را بعنوان یک مُعضل و مسئله-ی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، زیست محیطی و سرزمینیِ ایران می شناسم؟ ۲- اگر این “مسئله” را می پذیرم برای حل آن حاضرم با چه کسانی و در چه زمینه هایی همکاری داشته باشم؟
بگذارید نوشته ام را با یک سوآل آغاز کنم.
چرا اپوزسیون نظام حاکم بر ایران نمی تواند “مسئله محور” شود؟
از آنجا که طرح صحیح سوآل خود ۵٠% جواب است، اجازه می خواهم فهم خودم از واژه-ی “مسئله محور” را بیان کنم.
در تمامی زمینه های علمی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و غیره، مهمترین اصل در یک فرایند جمعی آنست که؛ جمع به دنبال حلِّ “مسئله”ایست. پس ابتدا بایست این جمع بر روی “مسئله” توافق حاصل نماید. آنگاه که “مسئله” مشخص شد، با هم توافق کنند که در یک همکاری جمعی نسبت به حل “مسئله” اقدامات لازم معمول دارند. بدین ترتیب می توان این جمع را یک جمع “مسئله محور” خواند. جمعی که برای حل “مسئله”ای بدور هم گردآمده اند.
یک نکته-ی ظریف که نباید مغفول واقع شود همانا به رسمیت شناختن یکدیگر در این جمع است. یعنی؛ بود و باش هم را بپذیرند، و چنانچه تاکنون در میان احزاب، سازمانها و انجمن های ایرانی مرسوم بوده و هست یکدیگر را از صافی نَزیه نگذرانند.
امیدوارم هیچیک از خواننده-گان با این تعریف مختصر مخالفتی نداشته باشند چون بسیار ساده، پیش پا افتاده و در حدِّ الفبای هر فعالیّت جمعی علمی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و غیره است. اما با اندک صداقت، همگی باید اعتراف کنیم؛ ما هنوز هیچ نیاموخته ایم! زیرا مشخصاً ١۵٠ سال است که به ساده-گی از کنار همین الفبا گذشته ایم، در حالیکه همگی نیک میدانیم؛ بدون آن هیچ “مسئله”ای حل نخواهد شد.
با کمی اغماض تمامی نیروهای اپوزسیون جمهوری اسلامی، منهای تعداد کمی از آنها که از درون خود سیستم به بیرون پرتاب شده اند، همگی ساکن اروپا، آمریکا، کانادا و استرالیا هستند. این سکونت تقریباً به بلندای عمر نظام جمهوری اسلامی-ست. بی کم و کاست قریب به اتفاق، همگی بر روی کاغذ، خود را آماده-ی اتّحاد و ائتلاف با دیگران اعلام کرده اند، اما هیچکدام نگفته و نمی گویند؛ “مسئله”ای که ما آماده-ی اتّحاد و ائتلاف حول آنیم، کدام است؟ و عملاً مردم ایران همانها که موکّلین این احزاب و سازمانها هستند، به تجربه هیچ دوتایی را ندیده اند و نیافته اند که حول مسئله ای اتّحاد یا ائتلاف عملی داشته باشند. از هر کدام هم که بپرسیم؛ موضوع را حوالت میدهند به ماهیّت آن دیگری.
بدون شک شما هم متوجه شده اید که من بیماری، ناتوانی یا اشکالی دارم!
اما به راستی من چه اشکالی دارم که از پس چهل و اندی سال زندگی در کشورهایی با سیستم های سیاسیِ دمکراتیک حتی الفبای سیاست را نیاموخته ام؟
واقعیّت آنست که؛ ما همگی پروده-ی یک جامعه-ی عقب مانده-ی رُشدنایافته در تمام ابعاد هستیم. و بنیان این رشدنایافته-گی بر فرهنگی استوار است که عمیقاً آغشته به آموزه های دینی است. آموزه هایی که اگر در دوره هایی راه گشا بوده اند، اما اکنون سد بزرگی گشته اند در راه رشد جامعه-ی ایران. چرا که این آموزه های به ظاهر مُنزّه طلبانه، ما را دچار امتناع در اندیشیدن ساخته اند.
امروزه روز این آموزه های دینی، ما را هم از بُرون میزنند و هم از درون! جمهوری اسلامی ما را از خود میراند، ما دیگران را از خود میرانیم و بر همین سیاق دیگران ما را از خود! و بدین ترتیب یک دایره-ی شیطانی مضحک شکل گرفته است، که می تواند تا ابد بچرخد و هیچ اتفاقی نیفتد جز یک فرو نشستِ تاریخی و فلاکت ایران و ایرانی!
این آموزه ها حتی قابلیّت های لازم برای فراگیری را نیز از ما گرفته و می گیرند. چرا که اگر قابلیّت های لازم را می داشتیم، چهل و اندی سال زندگی در بیرون از ایران زمانی بس مناسب برای فراگیری بود. ولی آیا شما نشانه ای از آن می بینید؟!
تمامی احزاب و سازمانها و انجمن هایی که خود را اپوزسیون نظام حاکم کنونی بر ایران می خوانند به شمول فرد فرد ما که از ادامه-ی حیاتِ نظام مَنحوس جمهوری اسلامی در عذابیم، وظیفه داریم در اسرع وقت به دو سوآل ساده، پاسخ صریح بدهیم: ۱- آیا من (حزب، سازمان، انجمن من) نظام جمهوری اسلامی را بعنوان یک مُعضل و مسئله-ی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، زیست محیطی و سرزمینیِ ایران می شناسم؟ ۲- اگر این “مسئله” را می پذیرم برای حل آن حاضرم با چه کسانی و در چه زمینه هایی همکاری داشته باشم؟
پاسخ به این دو سوآل، ما را آماده می کند برای اولین قدمها در راهِ حلِّ “مسئله”. بدون شک تمامی احزاب، سازمانها و انجمن های ایرانی راه حلهای یکسانی برای حل این “مسئله” ندارند. اما این تفاوتها نافی همکاریهای کوتاه، متوسط و بلندمدت در راه حل این “مسئله” نخواهد بود.
اگر می پذیریم حلِّ “مسئله” تنها در یَدِ قدرت همکاریهای جمعی-ست، جا دارد به سوی هم رفته، دست یکدیگر را برای همکاری بفشاریم. و برای همکاریها چارچوبهایی با همفکری هم ایجاد کنیم تا بتوانیم در راهِ “ایرانی بهتر” گام برداریم. در غیر اینصورت همانطور که در این چهل و اندی سال بوده، بجای آنکه نظام جمهوری اسلامی “مسئله” باشد ما خودمان “مسئله” خواهیم بود.
در این راه یادمان باشد؛
“هرگز نمی توان مسائل را با همان ذهنیتی که آنها را ایجاد کرده حل کرد*”
پس نهراسیم و خلّاق باشیم.
مارال سعید
*آلبرت اینشتین
بر من آشکار نیست که چرا خانم سعید در این گفتگو همراه نیست؟ اگر هدف “نزدیک شدن به حقیقت” است، آیا جز از پیگیری گفتگو و پاسخ به چالشها ممکن میشود؟
بیگمان، “گفتن و رفتن” دستیابی به حقیقت را آسان نمیسازد…
با آقای حسن نکونام میتوان همراه بود که داشتن آرمان خوبست اما واقعییت با آن بیگانه و ناساز است. از سوی دیگر، آقا یا خانم کیا نیز در یک پانویس بدرستی گفت: “با منفی دادن به نظرات، واقعیت ها را نمیتوان تغییر داد”. من نیز به “کارت قرمز” دادن باور ندارم. بخوبی آموخته ام که دیدن واقعییت ها تنها آغاز کار است. بر بنیاد مسئولیت انسانی اما، شایسته اینست که در راستای آرمان های سوسیالیستی (بخوان هم ارزی انسان ها و برخورداری سزاوارانه آنان از منابع و امکانات اجتماعی) به تغییر واقعییت ها بکوشیم. براستی، اگر چنین نکنیم، چه باید کرد؟
آزادی تنها “راه”ی ست که ما را به “مردم سالاری (دمکراسی)” می رساند. اگر آزادی خود در چنبره ی سیستم سیاسی-اقتصادی-اجتماعی سرمایه دارانه حاکم گرفتار باشد، جامعه همان که هست (یعنی سرمایه داری) خواهد ماند. چرخه ی بسته ایست که دگرگونیش شکستن آنست. توجه داشته باشیم که دشمنی با این و آن در کار نیست، اما هدف زدایش نظم بهره کشانه است که بهره کشان را، برای برجامانی، به هر جنایتی وامیدارد. جنایاتی که زیر نامهای “کمک بشر دوستانه”، “دفاع از حقوق بشر”، “پاسداری از آزادی”، “حفظ امنیت ملی”، “پیشگیری از گسترش سوسیالیسم/کمونیسم” و… نهان میگردند. ازینرو، کشورهایی از ایندست را آنی که هستند باید خواند: “سرمایه داری” نه “دمکراتیک”!
کاربرد نابجا یا ولخرجانه واژه دمکراسی، از دو انگیزه برمیخیزد: ۱) آزادی را به معنای دمکراسی فهمیدن یا ۲) دمکراسی را به مفهومی دیگر از “امکان اعمال قدرت مردم برای برخورداری همسان از منابع و امکانات اجتماعی در یک کشور” درک کردن.
اگر دامنه ی تاثیر رای از پیش محدود شده ست و یا نتیجه رای گیری بگونه ای دگرسان میشود، آیا میتوان گفت “مردم چون رای میدهند پس دمکراسی دارند”، و یا “چون رای گیری انجام میشود، آن کشور دمکراتیک است”؟
چپ، نمی تواند « ضد دمکراسی » باشد
به آقای آرمان شیرازی، و داوران مقسم کارت قرمز، و با درود!
داشتن آرمان، پافشاری بر تعهد به آن، زیبا و شریف و انسانی است. دنیای تئوری، دنیائی پاک و منزه و تمیز است. اما، آنگاه که وارد دنیای سفت و سخت واقعی می شویم، و در می یابیم که، واقعیت موجود، آمادگی پذیرش تئوری بی عیب و نفص ما را ندارد، جز تجربه یک تراژدی، چیزی نصیبمان نمی شود. این تجربه تراژیک، بارها در تاریخ روی داده است. ما، چه درسی آز آن گرفته ایم؟ اصرار بر تکرار و ادامه آن، یا نگاهی انتقادی به آنچه که رخ داده است، و تجربه اندوزی برای یادگیری از آن، و عدم تکرار آن در آینده، و یا تکرار همان اشتباه، و این بار به روشی دیگر؟
دمکراسی، پیش شرط تاریخی و ضروری، سازمان دهی جامعه بسوی سوسیالیسم است. هر گونه دور زدن دمکراسی، ره به ترکستانی می برد، که امروز و پس از یک قرن تلاش شکست خورده، به اینجا و اکنون رسیده ایم.
اینکه دموکراسی در آمریکا و کانادا و استرالیا و هر جائی دیگر، عمل نکرده و یا « بد » عمل کرده است، نمی تواند نافی « مطلوبیت و ضرورت تاریخی » دمکراسی باشد. همه ما به « سفسطه » آخوند ها واقف هستیم، که هر بار از نقض حقوق انسا نها، وجود شکنجه و اعدام، نبود آزادی بیان و قلم و رسانه، سرکوب جنبش های مسالمت آمیز مردم، حرف زده می شود، فوری می گویند و می نویسند که : « آمریکا که بدتر می کند ». شما چرا، که این حکومت خونریز را قبول ندارید؟
دموکراسی، یک دستاورد و تتیجه تلاش تاریخی و اجتماعی بشر است. می توان آنرا نا کافی دانست، و آن را انکشاف و توسعه داد، اما، نمی توان از آن تجربه ناشده، عبور کرد، و از آن برای سازماندهی سوسیالیستی جامعه، بهره نبرد.
اشکال دموکراسی بورژوائی چیست ؟ اشکال این دمکراسی، اینست که در عرصه « سیاسی » باقی می ماند و متوقف می شود. همگان آزادند که، هر چند سال یک بار، به پای صندوق های رای بروند، و به نماینده ای رای بدهند. بعد از آن، سیاست تعطیل است، تا نوبت چند سال بعد برسد. دمکراسی بورژوائی، یک دمکراسی « صوری » است، و سیاست را به « شغلی » تبدیل می کند، تا نمایندگان خود بورژوازی، به تناوب در قدرت باشند، و سلطه سرمایه ادامه یابد.
اما، سوسیالیست ها چه می خواهند؟ سوسیالیست ها، می خواهند که دمکراسی را، از خصلت « صوری و سیاسی » آن فراتر ببرند، انکشاف بدهند، و آن را به عرصه های « اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و محیط زیستس، و همه آن عرصه هائی که « متضمن زندگی جمعی مردم » است » تسری بدهند.
بنابراین، سوسیالیست ها، از دمکراسی بورژوائی، بعنوان « تنفسگاهی » برای سازماندهی نیروی کار، بهره می برند، تا به استراتژی خود، برای رسیدن به یک جامعه سوسیالیستی جامه عمل بپوشانند.
بیش از یک قرن است که همین دموکراسی بورژوائی هم، از مردم و جامعه ایران دریغ شده است. شما نمی توانید و حق ندارید که، « مطلوبیت و ضرورت تاریخی » دمکراسی را نفی و انکار کنید، مگر اینکه طرفدار تزهای ورشکسته نظریه پردازان استالین، یعنی « راه رشد غیر سرمایه داری » باشید، همان مسیری که، شوروی سابق طی کرد، و می خواست بر روی « تپاله های اطراف کابل » سوسیالیسم ( از نوع فئوئالی آن ) مستقر سازد. آیا می خواهید از تاریخ درس بگیرید یا نه؟ آقایان و خانم ها! امروز این حکومت جهل و جنون و تباهی، دارد زندانی ها را در زندان می کشد، و مردم بیرون زندان را با گرسنگی و سرکوب، و برخی ازتوده ای ها ( نه لزومن شماهائی که مخاطب من هستید، بلکه واماندگانی در سایت « پیک نت » ) دلشان به این خوش است که حکومت با روسیه در رابط قرار بگیرد، تا « راه رشد غیر سرمایه داری » را طی کند. چرا به « سفسطه های » این حکومت گرفتار آمده اید که، جز با « دمکراسی ستیزی » چیزی در چنته ندارد برای سلطه خونبار خود بر مردم و جامعه؟
جز پوتین فاشیست، چه کسی در این دنیا توجیه گر جنایت های آخوند های مرتجعی است که، جامعه و مردم ایران را به فلاکت و تباهی کشانده اند. در آینه تاریخ به خود بنگرید!
نفی و اثبات، سلب و ایجاب
اول / معروف است که گفته می شود : مردم ایران در ۵۷ « می داتستند چه چیزی را نمی خواهند » اما « نمی دانستند چه چیزی را می خواهند ». منطق ساده ای است، و نادرست هم نیست. در نفی و سلب، مردم همراه شدند ( بر چیدن نظام سلطنت ) ولی، در اثبات و ایجاب ( برقراری ولایت ) نقشی نداشتند. آخوند مرتجعی را ، از بیغوله های دوران جاهلیت بالا آوردند، سران غرب هم، رسانه های مین ستریم را در اختیارش قرار دادند، تصویرش را در ماه دیدند، و در کنفرانس گوادلوپ به این نتیجه رسیدند که « منافع غرب ایجاب می کند که، نه در مقابل تحولات جاری در ایران، بلکه بموازات آن حرکت کند » تا ایران را بصورت « کمر بند سبز در مقابل شوروی سابق » حقظ کنند.
دوم / همان منطق ساده، امروز هم در مقابل جامعه و مردم ایران قرار دارد. امروز، و پس از چهل و اندی سال، و تجربه دردنکی از « فاشیسم شیعه »، که ظلم و ستم و ویرانگری و فساد و تباهی این حکومت اسلامی به آنجا رسیده است که، برخی از مردم را به چنان درماندگی کشانده است که بگویند « صد رحمت به کفن دزد اولی » و « ما اشتباه کردیم، که انقلاب کردیم ». آری! امروز، هم باید بدانیم که چه نمی خواهیم، اما « حتمن باید بدانیم که چه می خواهیم ».
سوم / ایران کشوری پهناور است با مساحتی حدود یک میلیون و ششصد و چهل و نه هزار کیلومتر مربع، با جمعیتی بیش از دو برابر جمعیت کشور در سال ۵۷. جامعه ای با تنوع جغرافیائی و آب و هوائی و زبانی و فرهنکی و اتنیکی و دینی و آداب و رسوم و سبک های مختلف زندگی، وباور ها و عقاید مختلف فکری و سیاسی و اقتصادی، و منافع مختلف، که گاه همگرا و و گاه واگرا، و گاه هم همپوشان هستند. کاملن طبیعی است که، انعکاس این تنوعات، در درون جامعه، بوسیله جریان های مختلف سیاسی نمایندگی شوند. مرحله بلافاصله پس از سرنگونی این حکومت، تاریخن، ایجاد یک دمکراسی است ، که بیش از یک قرن است که از جامعه و مردم ایران سلب شده است . این دمکراسی، و ایجاد فضای آزاد، به جریان های مختلف سیاسی، امکان می دهد، تا با طبقات و گروه های اجتماعی، که نمایندگی منافع آنها را بعهده خود می دانند، در تماس و سازماندهی قرار بگیرند، و بتوانند در حیات سیاسی جامعه شرکتی زنده و واقعی داشته باشند.
چهارم / در جامعه ایران همه نوع افکار و عقاید وجود دارد. هیچکدام هم قابل حذف نیستند. در این جامعه لیبرال و دمکرات و مجاهد و کمونیست و سوسیالیست و سلطنت طلب و مشروطه خواه و فدرالیست و مذهبی و غیره وجود دارند. بیتشتر این جریان های فکری و سیاسی، هم در حکومت سلطتنی سرکوب می شدند، و هم بویژه در حکومت مبتنی بر فاشیسم شیعه، با سرکوب شدید تری روبرو بوده و هنوز هستند. در فردای ایران، عنوانی بنام « زندانی سیاسی » بایستی یکبار و برای همیشه، از جامعه رخت بر بندد. تفکیک واقعی قوای سه گانه، بایستی تحقق پیدا کند. قوه قضائیه کاملن مستقل و دادگستری مدرن مبتنی بر آخرین دستاوردهای علم حقوق و قضا، ضرورت زمانه ماست.
پنجم / اتحاد در عمل : برای بزیر کشیدن این حکومت اسلامی خونریز، همه مردم ایران، بایستی در اتحاد عمل با همدیگر قرار گیرند. دشمن مشترک را با سعی و تلاش مشترک می توان بزیر کشید. زن و کارگر و کشاورز و معلم و دانشجو و پرستار و کامیون دار و بازنشسته و کرد و بلوچ و ترک و عرب و ترکمن و کولبر و سوخت بر و بیکار و شاغل و زندانی و بیرون از زندان، همه و همه این مردم، مورد ظلم و ستم این حکومت جنایتکار قرار دارند. همکاری همه آنها هم، در صف و مبارزه ای مشترک، قادر به پایان دادن به این نابهنگام تاریخی است.
ششم / انتقاد در نظر : هنگامی که به جایگزین و آلترناتیو این حکومت می رسیم، جریان های سیاسی مختلف، جایگزین های متفاوتی را در برنامه خود دارند. برخی از این جایگزین ها، همگرائی دارند، برخی واگرا هستند، و مواردی هم همپوشانی دارند. این نیروهای سیاسی، در عرضه نظری، از حق نقد نظرات دیگران برخوردارند. همه جریان های سیاسی جامعه ایران، موظف هستند که، برنامه اقتصای، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را، بطور روشن و صریح، بدون لکنت زبان و قلم، در اختیار جامعه قرار بدهند، تا مردم بتوانند بطور آزادانه آنها را مطالعه کرده، و انتخاب سیاسی خود را آگاهانه برگزینند. همزمان، جریا هائی که در نوعی همگرائی قرار دارند، بهم نزدیک تر شده، و صف نیروهای همگرا و همپوشان را، در مقابل نیروهای واگرا، تقویت نمایند.
پیروز باشیم!
با بیشینه گفته های خانم سعید میتوان و باید همراه بود بویژه آنکه از سر توجه و مهر به ایران و ایرانیان می آیند.
پیشنهاد “س.ف.” نیز بسیار سازنده است که اخبار روز دو پرسش نوشتار را به نظر خواهی بگذارد تا افراد و نمایندگان احزاب پاسخ بدهند و امکان گریز از سردرگمی و برداشتن گامی به پیش فراهم گردد…
اما شگفت آورست که خانم سعید نیز، آنگونه که در نوشتارهای دیگر هم دیده میشود، دریافت نادرستی از دمکراسی را به خوانندگان منتقل میکند. او باور دارد که: “کشورهایی (مانند اروپا، آمریکا، کانادا و استرالیا دارای) سیستم های سیاسیِ دمکراتیک” هستند! بیگمان افراد در این کشورها از آزادیهای شخصی برای گزینش و برآورد خواسته هایشان برخوردارند. اما نباید از نگر دور داشت که همین “آزادی”ها در چنبره ی سیستم سیاسی-اقتصادی-اجتماعی سرمایه دارانه حاکم گرفتارند. یعنی، اکثریت عظیم حقوق بگیران و بی بهرگان همیشه در رنجگاه خود”پیاده” و اقلیت ناچیز بهره کشان همواره برخوردار و “سواره” اند.
در چنین وضعیت و با توجه به اینکه دمکراسی پیش و بیش از هر چیز به امکان اعمال قدرت مردم برای برخورداری همسان از منابع و امکانات اجتماعی در یک کشور برمیگردد، نادرست خواهد بود که اینگونه کشورها را “دمکراتیک” بدانیم و بخوانیم. کافیست که به ساختار کژبنیاد سرسبد “دمکراسی” ها یعنی آمریکا توجه کنیم، جاییکه میلیونها نفر خانه و کار از دست میدهند و چند تاراجگر میلیونها دلار خرج موشک هوا کردن های خودسرانه میکنند؛ جاییکه بودجه دولت از مالیات گرفته شده از آن “اکثریت عظیم” تأمین میشود اما آن اقلیت ناچیز از پرداخت سهم خود بگونه ای “قانونی” میگریزد؛ جاییکه همین بودجه بیشتر در راه جاسوسی و جنگ و تجاوز (و نه برای زیرساختهای اجتماعی) بکار گرفته میشود؛ جاییکه رأی مردم در انتخاب ریاست جمهوری (آنهم تنها از دو حزب حاکم) تحت الشعاع تصمیم گروهی از برگزیدگان (چیزی مانند مجلس خبرگان) قرار میگیرد؛ جاییکه نفوذ و پول شرکت ها بگونه ای قانونی انتخابات را از خواسته های مردم دور میسازد و دمکراسی را به تمسخر میگیرد…
براستی، در پژواک پرپیچش این تمسخر چگونه از دمکراسی میتوان سخن گفت؟
آقای ایرانی، متأسفانه طبق معمول متن را خوانده و حرف خودتان را زده اید! با عرض معذرت حرفهای شما جایش زیر این نوشته نیست.
اما در مورد پیشنهادات مارال، فکرمیکنم وظیفه-ی کلیه-ی نشریات سیاسی-ست که به همه-ی جریانهای سیاسی فشار بیاورند و آنها را رودرروی افکار عمومی بنشانند و از آنها بخواهند دستبردارند از این شبه سیاست ورزی که تاکنون برای ایران و ایرانی هیچ نداشته و فقط سبب قوام و دوام جمهوری اسلامی گشته، و اگر صداقتی در ایران دوستی و فردای بهتر برای ایرانیان دارند، واضح و روشن و بدون اما و اگر به سوآلات جواب بدهند.
مسئله ( مشکل ) کدام است؟ ( قسمت اول )
قبل از ورود به بحث، میخواهم به این نکته اشاره کنم که، در مورد دولت حاکم بر ایران، استفاده از عنوان « جمهوری اسلامینمی » کاملن اشتباه است. اولن / به این دلیل که ترم « جمهوری اسلامی » یک تناقض در خود است، زیرا که جمهوری، نهادی مدرن و سکولار، و مبتنی بر رای مستقیم مردم است، و قانون اساسی آن هم جدائی دین از دولت را برسمیت می شناسد. در حالی که حکومت حاکم بر ایران، قوانینش مبتنی از دین و آنهم دین شیعه است. بعلاوه شخض رئیس جمهور هم بایستی از طرف ولی فقیه، مورد تائید باشد. بنابراین ترم « جمهوری اسلامی » تناقضی در خود است، همانطور که مثلث چهار ضلعی.
بحث را با گفتاوردی که مارال سعید در آخر نوشته اش، از آلبرت آینشتاین آورده است، آغاز می کنم.
« هرگزنمی توان مسائل را، با همان ذهنیتی که، آنها را ایجاد کرده است، حل کرد . »
مسائل و مشکلات امروز جامعه ایران، مربوط به حکومت اسلامی حاکم بر جامعه است. حالا، پرسش اینست که، قبل از ظهور حکومت اسلامی، چه ذهنیتی بر جامعه ایران حاکم بوده است، که تنتیجه منطقی آن، سربرآوردن این حکومت اسلامی شده است. تریبون را به دست آقای محمد رضا شاه پهلوی ( حالا فقید ) قرار می دهیم، و از زبان خود ایشان می خوانیم و می شنویم :
« ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی، که از دو سال پیش بتدریج ایجاد می شد، شما ملت ایران، علیه ظلم و فساد بپا خواستید.انقلاب مردم ایران، نمی تواند مورد تائید من، بعنوان پادشاه ایران، و بعنوان یک فرد ایرانی، نباشد. متاسفانه در کنار این انقلاب، دسیسه و سوء استفاده دیگران، از احساسات و خشم شما، آشوب و هرج و مرج و شورش نیز ببار آورد.موجاعت صاب ها نیز، که بسیاری از برحق هم بوده، اخیرن تغییر ماهیت و جهت یافت، تا چرخ های اقتصاد مملکت، و زندگی روزمره مردم، فلج شود. من آگاهم که، برای جلوگیری از آشوب و هرج و مرج، این امکان وجود دارد که، اشتباهات گذشته، و فشار و اختناق، تکرار شود. من آگاهم که، ممکن است بعضی احساس کنند که، به نام مصالح ملی و پیشرفت مملکت، و با ایجاد فشار، این خطر وجود دارد که، فساد مالی و فساد سیاسی، تکرار شود. اما من، به نام پادشاه شما، بار دیگر در برابر ملت ایران، سوگند خود را تکرار می کنم، و متعهد می شوم که، خطا گذشته، و بی قانونی و ظلم و فساد، دیگر تکرار نشده، بلکه خطاها از هر جهت، جبران نیز گردد. متعهد می شوم که،به پادشاه تفویض شده است، هستم پس از برقراری نظم و آرامش، در اسرع وقت، یک دولت ملی، برای برقراری آزادی های اساسی، و اجرای انتخابات آزاد، تعیین شود، تا قانون اساسی، که خونبهای انقلاب مشروطیت است، بصورت کامل، بمرحله اجرا در آید. من نیز، پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم. من، حافظ سلطنت مشروطه، که موهبتی الهی است، که از طرف ملت ، به پادشاه تفویض شده است، هستم، و آنچه را که شما، برای بدست آوردنش قربانی داده اید، تضمین می کنم. تضمین می کنم که، حکومت ایران در آینده، بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی، و به اراده ملی، و بدور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود »
ااین سخنان آقای محمدرضاشاه پهلوی است. این « ذهنیت » فرد اول مملکت در چهل و چند سال پیش است. سر بر آوردن حکومت اسلامی( خمینی )، نتیجه منطقی ذهنیت سلطنت ( شاه ) بوده است. آیا با « همین ذهنیت » ( برگشت به سلطنت ) می توان حکومت اسلامی را بزیر کشید؟
من، در قسمت دوم، از زاویه دیگری به موضوع ورود خواهم کرد. سخنان محمد رضا شاه ( فقید ) در اینترنت موجود است. این را هم می دانم که، طرفداران سلطنت، از همین سخنان شاه پهلوی، برای توجیه مواضع خود هم، سوء استفاده می کنند. پاسخ آنها را هم دارم. در ضمن، گفتادردی که از آلبرت آینشتاین آورده شد، بصورت زیر، گویا تر است:
« دشواری های بزرگی که، ما با آنها روبرو هستیم را، نمی توان با همان دیدگاهی که، آنها را پدید آورده است، از بین برد .»
بعضی ها شعار رضا شاه روحت شاد را خیلی جدی گرفتند!
فایده شعار رضا شاه روحت شاد برای رژیم حاکم بر کشور چیست که حتی بسیجی ها را برای اینکار بین مردم می فرستند!؟
در این مورد می توان گفت:
۱- حفظ روحیه استبداد خواهی و منجی خواهی
۲- باعث انحراف از شعار اصلی:
مرگ بر خامنه ای
مرگ بر دیکتاتور
مرگ بر استبداد
۳- نا امید کننده و پس برنده و رو به عقب و گذشته است و هیچ راه حل و پاسخی برای آینده نمی دهد
۴- باعث کمرنگ شدن نقش کانون های شورشی در پیشبرد خط آتش جواب آتش می شود در واقع مثل کبریت بی خطر است که وجه رادیکال قیام را با نام بردن از یک فرد مرده مستبد و یک نظام مستبد سرنگون شده کم می کند.
باعث غیر جدی شدن تظاهرات می شود فرض کنید عده ای هم شعار دهند نادرشاه روحت شاد و یک گروهی دیگر بگویند فتحعلی شاه روحت شاد
۶- ترویج بی هزینگی است که گویا مردم ایران جز حسرت بدلی استبداد خواهی گذشته راهی به جلو ندارند و حداکثر مبارزه آنها یک شعار خنده دار است.
نکته مهم، رضا شاه مرده هیچ خطری برای نظام ندارد اما شعار رضا شاه روحت شاد مانع تمرکز روی شخص خامنه ای می شود.
۷- قسمت کمیک این شعار اینست
هویت مبارزاتی دروغینی به بعضی ها می دهد که این بعضی ها یا مامور حکومت هستند و یا نادانسته در زمین حکومت و استبداد بازی می کنند.
به نظرم سه سوال مطرح است.سوال یا مسئله دوم باید این باشد:”آیا شما قبول دارید که به تنهایی قادر به حل این مسئله نیستید؟” این را تمام آنهایی که خود را چپ می دانند از رادیکالش گرفته تا لیبرالش و..باید به خود پاسخ دهند و اگر پاسخ به دو سوال اول “آری: است و واقعا می خواهید کاری بکنید،آنگاه پاسخ به سوال سوم آسانتر خواهد بود.
حتی پس از این دهه های وحشت انگیز، اکثریت اپوزیسیون ایرانی برای دو سوال فوق شرط و شروط قائل میشود و خواهان امتیاز است. خیزش های خود جوش “رضا شاه روحت شد” که بیشتر ناشی از نفرت ایرانیان از آخوند است و نه یک بدیل سیاسی، موجبات هراس و دلهره تقریبا تمامی گروه های سیاسی سابق را فراهم کرده است. چطور از کسانی که متوسط سنشان بالای هفتاد است و میدانند سلطنت در شرایط امروز یک آلترناتیو شدنی نیست اما از حمله به پسر شاه سابق که تهدیدی برای رژیم نیست کوتاهی نمیکنند میتوان انتظار داشت از او حد اقل به عنوان یک میانجی سود ببرند؟
به ان آموزه های منزه طلبانه مقاله فوق به عنوان یک مانع اتحاد، باید به نقش اشاعه ضدیت با تجدد و غرب گرایی توسط روشنفکران چپ ذوب شده در تشیع اشاره کرد. یعنی همان هایی که به گفته خانم مارال خودشان در غرب زندگی میکنند.
بسیار عالی و زیبا و منطقی نوشته اید و امیدوارم که کامنت های مناسب و در سطح نوشتار را اینجا ناظر باشیم.
من به سهم خودم پیشنهاد می کنم “اخبارروز” همین دو سوآل را بدون پسوند و پیشوند به نظر خواهی بگذارد. هم از افراد و هم نماینده-گانی از احزاب بخواهد نظر بدهند. آنگاه از جمعبندی این نظرسنجی شاید بهتر بتوانیم بیماری خودمان را بشناسیم. بالاخره روزی ما باید با خودمان مسئولانه رودررو شویم. پس چرا آن روز همین امروز نباشد!