تأمّلهایِ یک رهگذر در برابرِ یک سایهی ناروشن

۱
– ” سالها رفت و این سایه، روشن نشد سایهی چیست؟ “.
رهگذر بود پرسید :
” او که از سایهگی دَم زده، دَم نزد سایهی کیست؟ “.
سایه، خندید.
۲
” کَرکَسِ لاشه/در/چَنگ هم، سایه دارد “.
رهگذر بود میگفت :
” هر حصارِ کَمَر/کرده/خَم هم،
عشق هم، سَروْ هم، نام و، نان هم،
دشنهی آخته در خَفا نیز حتّی،
پردهی گولِ این خیمه/شب/بازِ صد رنگ هم، سایه دارد “.
سایه آشُفت.
۳
” آنطَرَف، سایهها تیرباران “.
رهگذر بود میگفت :
” وین طَرَف، سایهای زیرِ باران
شُسته و رُفته. در خُفت “.
رهگذر بود میگفت :
” وانطَرَفتر
پُشتِ این سایه، انبوهی از سایه/بازان “.
بَرجَلا میزد آن رهگذر.
۴
” آن پرنده که بر شاخهی روزگاران نشسته است
بانگ بر میزند “، رهگذر بود میگفت :
” هان! نه در زیرِ هر سایهای میشود کرد اُتراق!
شاه هم، سایه بوده است.
وین کسوفِ ستمکارهی دیرپا نیز یک سایه است “.
۵
” دَلْق را مانَد این سایه ” – پرخاش میکرد آن رهگذر :
” دَلْق را – آن که حافظ در آتش توانست انداخت. [۱]
یا به آن خِرقه میمانَد – آن « پردهای روی صد عیب » [۲]
آن که حافظ از آن شرم میداشت “.
رهگذر بغض میکرد و میتاخت :
حیفِ آن چند نغمه که در زیرِ این سایه پیچید … “.
[۱]– درویش را نباشد برگِ سَرایِ سلطان مائیم و کهنهدَلْقی کاتش در آن توان زد ( حافظ )
[۲]– خِرقهپوشیِ من از غایتِ دینداری نیست پردهای بر سرِ صد عیبِ نهان میپوشم ( حافظ )
خبرها، گزارش ها و ویدئوهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند