
برای مارکس، مبارزۀ سیاسی تابع مبارزۀ طبقاتی است ، حال آنکه لنین ابتدا به ساکن از سیاست و مبارزۀ سیاسی شروع میکند. این نکته را بن سعید با تمایز و تفکیک دو نوع زمان از یکدیگر نشان میدهد: زمان غیرسیاسی و زمان سیاسی. زمان غیرسیاسی، زمان پیشرفت مکانیکی و تهی از بحران یا گسست است که با سرعت لاک پشت حرکت میکند. زمان سیاسی اما زمانِ سرشار از مبارزه و بحران و فروپاشی چیزها، زمان درهم تنیدگیِ بحران انقلابی و مبارزۀ سیاسی است. بهنظر بن سعید، لنین زمان را زمان سیاسی می دید
دانیل بن سعید، استاد دانشگاه و مارکسیست فرانسوی، در مقاله ای با عنوان «جهش! جهش! جهش!»۱، ضمن تأیید گسست لنین از مارکس، لنین را حلّال «معمای حل نشده ای»۲ می داند که، به نظر او، در نظریۀ مارکس دربارۀ سیاست وجود دارد. او مقالۀ خود را با اشاره به نگرانیِ هانا آرنت از ناپدیدشدن کامل سیاست در جهان آغاز میکند و می نویسد برای آرنت این نگرانی از توتالیتاریسم برمی خاست، حال آنکه دنیای امروزی را نه توتالیتاریسم بلکه بیداد و ستمگریِ بازار تهدید میکند. بن سعید به این-ترتیب از همان آغازِ مقاله اش نقطۀ عزیمت خود را این گونه بیان میکند: خطری که انسان امروزی را تهدید میکند «بیداد بازار»۳ و «تکرار اهریمنی ابدیت کالا»۴ست، و لزوم مبارزه با این بیداد و این تکرار اهریمنیِ تولید و خریدوفروش کالاست که نوع سیاست ورزی لنین را برای دنیای کنونی مناسب میکند، سیاست ورزی یی که او آن را «جهش» یا «تغییر ناگهانی» در روند تغییر تدریجیِ اوضاع سیاسی تعریف میکند. «جهش» یا «تغییر ناگهانی» کلمه ای است که لنین، هنگام مطالعۀ علم منطقِ هگل، درحاشیۀ کتاب و در تأیید نظر هگل دربارۀ ضرورت گذار تغییرات کمّی به تغییر کیفی می نویسد.۵ لنین البته در آن صفحه از کتاب علم منطق این کلمه را سه بار به کار می برد، اما نه به این صورتِ یک جا آن گونه که بن سعید نقل کرده است، بلکه در سه جای مختلف و برای تأیید سه جملۀ متفاوت از هگل. این شکل از نقل اظهار نظر لنین در بارۀ مضمون هگلیِ ضرورت تغییر ناگهانی بر بستر تغییرات تدریجی این شبهه را در ذهن پدید می آورد که بن سعید خواسته است به حساب لنین ضرورت تغییر ناگهانیِ اوضاع سیاسی بر اساس سیاست ورزیِ لنینی را به توانِ سه برساند. بن سعید مسئلۀ حیاتی و مبرم دنیای امروز را سیاست ورزیِ لنینی می داند، که به نظر او «سیاست ورزی از پایین و مختص کسانی است که دست شان از سیاست ورزی دولتیِ طبقۀ حاکم کوتاه شده است». او می نویسد:

ما باید معمای انقلاب های پرولتری و تراژدی های مکرر آنها را حل کنیم: چه گونه می توانیم دست رد بر سینۀ این دنیای تیره بزنیم و به سوی هدف خود پیش رویم؟ طبقه ای که بردگیِ غیرداوطلبانۀ کارِ اجباری در زندگی روزمره او را از نظر جسمی و اخلاقی به بند کشیده چه گونه می تواند خود را به سوژۀ جهان گستر رهاییِ انسان تبدیل کند؟ پاسخ مارکس به این پرسش ها از یک قمار جامعه شناختی سرچشمه می گیرد ــ توسعۀ صنعتی به رشد عددی و تمرکز طبقات کارگر می انجامد و این امر به نوبۀ خود به پیشرفت در سازمان یابی و آگاهی آنها می انجامد. بدین سان، منطق سرمایه خود کار را به «تشکیل پرولتاریا به صورت طبقۀ حاکم» می کشاند. … توهمی که بر اساس آن پرولتاریای انگلستان، که اکثریت جمعیت جامعه را تشکیل می داد، با به دست آوردن حق رأیِ همگانی می تواند از طریق نمایندگیِ سیاسی واقعیت اجتماعی را تغییر دهد از همین قمار سرچشمه می گیرد.۶
به این ترتیب، بهنظر بن سعید، مارکس به یک قمار جامعه شناختی دست می زند که محصول آن این توهم است که گویا طبقۀ کارگر انگلستان بهصورت مسالمت آمیز و از طریق نمایندگیِ سیاسی در پارلمان می تواند واقعیت اجتماعیِ سرمایه داری را تغییر دهد. از آنجا که این تغییر در جامعۀ انگلستان روی نداد، نتیجۀ آشکار سخن بن سعید این است که مارکس قمار فوق را باخته است، چرا که نتوانسته همچون لنین عمل کند، یعنی طبقۀ کارگر انگلستان را به رهبری «سازمان انقلابیون حرفه ای» بهصف کند، دولت حاکم این کشور را به گونه ای قهرآمیز سرنگون سازد و قدرت سیاسی را به چنگ آورد. بن سعید در اینجا یک باره تمام آنچه را که در قرن بیستم رخ داده به این باخت ربط میدهد و از این ربط، ضرورت یک کنش سیاسیِ لنینیستی نوین را نتیجه می گیرد. او می نویسد:
تاریخ تکان دهندۀ قرن اخیر نشان میدهد که ما نمی توانیم بهراحتی از دست دنیای شبح زدۀ کالا، از دست خدایان تشنۀ خونِ آن و «جعبۀ تکرار» [تلویزیون؟] آنها بگریزیم. مناسبت نابهنگام لنین بهگونه ای ضروری از همین مشاهده نتیجه میشود. اگر امروز سیاست ورزی فرصتی برای پرهیز از خطر دوگانۀ طبیعی سازیِ اقتصاد و مقدرسازیِ تاریخ به-دست دهد، این فرصت مستلزم یک کنش لنینیستیِ نوین در شرایط سلطۀ جهانی سازی است. اندیشۀ سیاسیِ لنین عبارت است از اندیشۀ سیاست به عنوان استراتژی، اندیشۀ [استفاده از] لحظات مناسب و حلقههای ضعیف.۷
نفس اذعان به وجود تفاوت میان سیاست ورزی مارکسی و لنینی البته مغتنم است، اما نه به بهای کاریکاتورسازی از سیاست-ورزی مارکسی. در اینجا لزومی به پرداختن به این مسئله نمی بینم که چه گونه الزام اسنتناج سیاستورزیِ لنینی برای فعالیت حزبی ــ بر اساس یک «مشاهده» ــ دانیل بن سعید را وا می دارد که از نظریۀ مارکس کاریکاتوری بسازد که طبق آن گویا مارکس دست به قمار جامعه شناختی می زند، به گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری به سوسیالیسم توهم دارد، و اینکه گویا مارکس در همه جای دنیا گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم را بر اساس نمایندگیِ سیاسی در پارلمان امکان پذیر می داند. در بخش های پیشینِ کتاب حاضر، کمونیسم مارکس را توضیح داده ام و نیازی به تکرار این توضیح در اینجا نمیبینم. با این همه، برای روشن کردن نظر مارکس دربارۀ گذار مسالمت آمیز در کشورهای انگلستان و آمریکا در نیمۀ دوم قرن نوزدهم لازم است به پیام یکی از کارگران آمریکایی به انترناسیونال اول اشاره کنم، که مارکس در گزارش خود به کنگرۀ چهارم انترناسیونال (در شهر «بالِ» سوئیس) آن را نقل میکند. سیلویس، رئیس اتحادیۀ سراسریِ کارگران آمریکا، که مارکس او را «رهرو دلیر آرمان ما» می نامد، در پیام خود می نویسد:
اگر بتوانیم از راه صندوق رأی پیروز شویم این کار را میکنیم. اما اگر نتوانیم، به وسایل قوی تری متوسل خواهیم شد. گاه وقتی کارد به استخوان آدم می رسد، کمی خون دادن لازم میشود.۸
همین نقل قولِ تأییدآمیز مارکس دربارۀ امکان انقلاب کارگران در آمریکا حتی در نیمۀ دوم قرن نوزدهم برای نشان دادن بطلان نظر بن سعید دربارۀ توهم مارکس به گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری به سوسیالیسم کفایت میکند. اما آنچه می خواهم در اینجا نشان دهم نخست این است که همین مقالۀ بن سعید به خوبی روشن میکند که سیاست ورزیِ لنین از نوعی دیگرست و به لحاظ طبقاتی یکسره با سیاست ورزیِ مارکس متفاوت است، و دو دیگر اینکه مقالۀ بن سعید در واقع مؤید مطالبی است که من در فصل های پیشینِ این بخش از کتاب دربارۀ لنین و لنینیسم گفته ام.
خاستگاه کمونیسم مارکس اعماق جامعۀ سرمایه داری است. بهنظر مارکس، مبارزۀ طبقاتیِ طبقۀ کارگر از اعماق جامعۀ بورژوایی – همان که هگل به آن «جامعۀ مدنی» می گوید – برمی خیزد و از آنجا به عرصۀ سیاست سرایت میکند. او می-گوید هر مبارزۀ طبقاتی یک مبارزۀ سیاسی است. به این ترتیب، برای مارکس، مبارزۀ سیاسی تابع مبارزۀ طبقاتی است ، حال آنکه لنین ابتدا به ساکن از سیاست و مبارزۀ سیاسی شروع میکند. این نکته را بن سعید با تمایز و تفکیک دو نوع زمان از یکدیگر نشان میدهد: زمان غیرسیاسی و زمان سیاسی. زمان غیرسیاسی، زمان پیشرفت مکانیکی و تهی از بحران یا گسست است که با سرعت لاک پشت حرکت میکند. زمان سیاسی اما زمانِ سرشار از مبارزه و بحران و فروپاشی چیزها، زمان درهم تنیدگیِ بحران انقلابی و مبارزۀ سیاسی است. بهنظر بن سعید، لنین زمان را زمان سیاسی می دید. می توان گفت که، برای لنین، دم و بازدم معمولِ انسان آن گاه ارزش دارد که در خدمت دم و بازدم سیاسی باشد. برای او، جامعه منهای بحران انقلابی و مبارزۀ سیاسی معنا و ارزش چندانی ندارد. بهنظر بن سعید، لنین همچنین بحران انقلابی را نه ادامۀ منطقی معضلات و مصائبِ برخاسته از اعماق جامعۀ سرمایه داری و سرریز آنها به عرصۀ سیاست بلکه بحران روابط سیاسیِ متقابل طبقات می بیند:
برای لنین، سیاست ویژگی خود را در مفهوم بحران انقلابی نشان میدهد، بحرانی که ادامۀ منطقیِ جنبش اجتماعی نیست بلکه بحران عمومی روابط متقابل تمام طبقات در جامعه است.۹
اما با توجه به اینکه، بهنظر لنین، روابط متقابل طبقات در جامعه خود را در مبارزۀ احزاب سیاسی نشان میدهد، بحران انقلابیِ مورد نظر لنین چیزی جز جنگ این احزاب برای دسترسی به قدرت سیاسی نیست. این نکته آن گاه بیشتر روشن میشود که به تأکید درست بن سعید بر بی ربطیِ بحران انقلابیِ مورد نظر لنین با جنبش اجتماعیِ طبقۀ کارگر دقت کنیم. به طور کلی، آنچه برای لنین اهمیت دارد انقلاب است، حتی اگر به قیمت تحت شعاع قرارگرفتنِ مبارزۀ طبقاتیِ طبقۀ کارگر تمام شود. بن سعید می نویسد:
بهتعبیر لنین، [بحران در روابط متقابل تمام طبقات] «انقلاب ما» را به «انقلاب تمام خلق» تبدیل میکند.۱۰
برتری و اولویت انقلاب سیاسی بر مبارزۀ طبقاتیِ طبقۀ کارگر از نظر لنین همان نکته ای است که من پیشتر، در فصل مربوط به چه باید کردِ؟ لنین، به آن اشاره کردم. یادآوری میکنم که لنین در این کتاب می گوید ملاک عضویت در «سازمان انقلابیون حرفه ای» نه کارگربودن بلکه انقلابی بودن است. بنسعید رویکرد لنین را در این مورد «درست نقطۀ مقابل کارگرگراییِ خام اندیشانه» میداند، «که امر سیاسی را به امر اجتماعی فرو می کاهد.۱۱
پیشتر اشاره کردم که، تا آنجا که به مارکس مربوط میشود، بحث بر سر فروکاستن امر سیاسی به امر اجتماعی (یا امر اجتماعی به امر سیاسی) نیست. فرمول بندی مسئله به این صورت واقعیت را از نظرها پنهان میکند. پرسش اساسی این است که مبارزۀ طبقاتیِ طبقۀ کارگر از کجا بر میخیزد؟ پاسخ مارکس این است که خاستگاه و عزیمتگاه مبارزۀ طبقاتی امر اجتماعی است و نه امر سیاسی. تبدیل امر اجتماعی به امر سیاسی مسئله ای است که سپس با گسترش و سراسری شدنِ مبارزۀ طبقۀ کارگر بر ضد سرمایه و بر اثر رویارویی ناگزیر کل این طبقه با دولت سرمایه داری بهوجود می آید. ازهمین روست که مارکس می گوید هر مبارزۀ طبقاتی یک مبارزۀ سیاسی است. مارکس به این ترتیب نه تنها در نظریه بلکه در فعالیت سیاسیِ خود شأن و جایگاه مبارزۀ سیاسیِ طبقۀ کارگر با سرمایه داری را به رسمیت میشناسد، و این شأن ــ همان گونه که در اسناد انترناسیونال اول آمده ــ چیزی جز خدمت به رهایی اقتصادی – اجتماعیِ طبقۀ کارگر از چنگ سرمایه و به طور کلی جامعۀ طبقاتی نیست. اگر این «اکونومیسم» (بهتعبیر لنین) و «کارگرگراییِ خام اندیشانه» (بهتعبیر بنسعید) است، باید بیش از هر کسِ دیگر مارکس را مسئول آن دانست و دیدگاه او را دربارۀ سیاست به صراحت به نقد کشید. در غیر این صورت، این برچسب ها پردۀ ساتری برای پوشاندن گرایش قهقراییِ عزیمت از مبارزۀ حزبی به جای مبارزۀ طبقاتی است، گرایشی که بیش و پیش از هرکس لنین آن را نمایندگی میکند. برای لنین، مبارزۀ طبقاتیِ طبقۀ کارگر از مبارزۀ سیاسیِ حزب مدعیِ نمایندگیِ این طبقه سرچشمه می گیرد. او، همان گونه که بن سعید به درستی می گوید، بهصراحت و با قطعیت مبارزۀ حزبی را از مبارزۀ طبقاتی جدا میکند:
لنین قاطعانه از آمیختن مسئلۀ طبقات با مسئله احزاب خودداری میکند. او مبارزۀ طبقاتی را به تعارض بین کارگر و کارفرما فرو نمی کاهد. … بهنظر لنین، سوسیال دموکراسیِ انقلابی حزبی سیاسی است که طبقۀ کارگر را نه فقط در رابطه اش با گروهی از کارفرمایان بلکه در رابطه با تمام طبقات جامعۀ معاصر و دولت به عنوان یک نیروی سازمان یافته نمایندگی میکند.۱۲
همچنین، بهنظر بنسعید، «لنین با درهم آمیزیِ حزب و طبقه، که او آن را سازمان شکنی می داند، می جنگد.»۱۳ اساس تفاوت رویکردهای سیاسیِ مارکس و لنین در این مورد که از طبقه باید عزیمت کرد یا از حزب، همان گونه که در جاهای مختلف این کتاب گفته شده، به نگاه آنها به تقسیم کار به فکری و مادی بر می گردد. کسی که جنبش خودآگاهانه و سازمان یافتۀ طبقۀ کارگر علیه سرمایه را محصول نفی تقسیم کار به فکری و مادی میداند به طبع عامل و سوژۀ تغییر جامعۀ سرمایه داری را کارگران سازمان یافته به صورت طبقه می داند. بدین سان، او نمی تواند از «سازمان انقلابیون حرفه ای» یعنی حزب روشنفکران انقلابیِ برخاسته از طبقۀ بورژوازی و درگیر با کارِ فکریِ صرف عزیمت کند و آن را نمایندۀ طبقۀ کارگر در مبارزه با سرمایه بداند. در مقابل، آن که اساس سازمان یابی طبقه ی کارگر را بر این تقسیم کار مبتنی میکند، یعنی از یکسو تودۀ کارگرانِ درگیر با کارِ مادی را به «سازمان کارگران» (اتحادیۀ کارگری) تبعید میکند تا صرفاً برای افزایش دستمزد چانه بزنند و به این ترتیب امکان مبارزۀ سیاسیِ سرمایهستیزانۀ تودۀ کارگران را منتفی میکند و در واقع این مبارزه را به مبارزۀ صرف با کارفرمایان فرومی کاهد و، از سوی دیگر، روشنفکران انقلابی و فعالان کارگری را در «سازمان انقلابیون حرفه ای» سازمان میدهد تا انقلاب» را رهبری کنند، راهی جز عزیمت از این سازمان و سلطۀ آن بر تودۀ کارگران برای ادارۀ جامعۀ سرمایه داری به شکل دولتی – حزبی برای خود باقی نمی گذارد.
این نکته را از زاویه ای دیگر نیز می توان نشان داد. گفتم که در دیدگاه مارکس مبارزۀ سیاسی تابع مبارزۀ طبقاتی است. ممکن است چنین بهنظر رسد که رویکرد لنین، برعکس، مبارزۀ طبقاتی را تابع مبارزۀ سیاسی میکند. حال آنکه چنین نیست. برای لنین نیز عملاً و در نهایت مبارزۀ سیاسی از مبارزۀ طبقاتی تبعیت میکند، اما مبارزۀ طبقاتیِ بورژوازی بر ضد پرولتاریا. نگرش لنین به دنیای پیرامونش از همان آغاز نگرشی سرمایه دارانه بود و تمام فعالیت سیاسیِ لنین و حزب بلشویک درنهایت به استقرار نظمی بورژوایی بر اساس این نگرش انجامید. این واقعیت نشان میدهد که عزیمت از مبارزۀ سیاسی و برپایی انقلاب برای کسب قدرت سیاسی نه تنها مبارزه ای سرمایه ستیزانه و در راستای منافع طبقه ی کارگر نیست بلکه، درست برعکس، مبارزه ای بورژوایی است که هدفش سلطۀ دولتِ حزبی برای استثمار طبقۀ کارگر است. در این مورد، دانیل بن سعید ضرورت سیاست ورزیِ لنینی را این گونه بیان میکند:
سیاست زبان، گرامر و نحو خاص خود را دارد. نهفتگی ها و لغزشهای خود را دارد. در صحنۀ سیاست، مبارزۀ طبقاتیِ تغییرشکلیافته کامل ترین، جدی ترین و بهترین بیان خود را در مبارزۀ احزاب می یابد. … ضرورت سیاست از لونی دیگر است و بسیار پیچیده تر از ضرورت مطالبات اجتماعی است که مستقیماً به رابطۀ استثمار مربوط میشوند. زیرا برخلاف تصور مارکسیست های مبتذل سیاست به گونه ای بره وار از اقتصاد پیروی نمیکند. آرمان مبارز انقلابی نه تریدیونیونیسمِ کوته بینانه بلکه کرسی خطابۀ خلق است، که آتش سرنگونی را در تمام عرصههای جامعه شعله ور می سازد.۱۴
بن سعید استقلال سیاست ورزیِ لنینی از مسائل اجتماعی و استثمار پرولتاریا از سوی بورژوازی را تا آنجا پیش می برد که می گوید آنچه لنین در چه باید کرد؟ دربارۀ گفتۀ کائوتسکی مبنی بر جدایی و استقلال «علم» و «سوسیالیسم» از «مبارزۀ طبقاتی» می گوید حتی از گفتۀ کائوتسکی نیز فراتر می رود. بهنظر بن سعید، لنین هنگام نقل گفتۀ کائوتسکی مبنی بر این که «علم» و «سوسیالیسم» از بیرونِ «مبارزۀ طبقاتی» وارد جنبش کارگری میشود این گفته را «با یک چرخش کلامِ شگفت-انگیز» تغییر میدهد و آن را به صورت زیر بیان میکند: «”آگاهی سیاسیِ طبقاتی از بیرونِ مبارزۀ اقتصادی” وارد جنبش کارگری میشود».۱۵ به عبارت دیگر، بهنظر بن سعید، سیاست ورزیِ لنینی نه تنها از مسائل اجتماعی بلکه از مسائل اقتصادی نیز مستقل است. این تفسیر از سیاست، که بن سعید به لنین نسبت میدهد، به دریافت ماکیاولّی از سیاست، که آن را حرفۀ مستقلی می داند که قوانین خاص خود را دارد، بسیار نزدیکتر است تا به دریافت مارکس.۱۶
دانیل بن سعید در پایان مقالۀ خود دفاع از سیاست ورزیِ لنینی را این گونه خلاصه میکند که سیاست ورزیِ بدون حزب در اکثر موارد به سیاست ورزیِ بدون سیاست می انجامد:
سیاست ورزیِ بدون حزب (هر نامی به آن بدهیم ــ جنبش، سازمان، جمعیت، حزب) در بیشتر موارد به سیاستورزیِ بدون سیاست می انجامد: یا دنباله رویِ بی هدف از جنبش های اجتماعیِ خودانگیخته، یا بدترین شکل پیشتازیِ نخبه-گرایانه و فردگرایانه، و یا سرانجام سرکوب امر سیاسی به سود امر زیباشناختی یا اخلاقی.۱۷
نمونههای تاریخیِ زیادی می توان آورد که ادعا ی دانیل بن سعید را نقض میکنند. بارزترین نمونه، که به بحث ما نیز مربوط میشود، انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷ روسیه است. این انقلاب در عرض چند روز تمام مراحل یک انقلاب ــ از اعتصاب و تظاهرات خیابانی گرفته تا قیام ــ را طی کرد و رژیم تزاری را درهم شکست بی آنکه هیچ حزب خاصی آن را رهبری کرده باشد. افزون بر این نمونه، من در اینجا سه نمونۀ تاریخی از فرازهای جنبش کارگریِ جهانی را می آورم که همه سیاست ورزیِ بدون حزب بوده اند اما هیچ یک از آنها پیامدهای مورد نظر بن سعید را نداشته است.
نمونۀ نخست، قیام کارگران ابریشم بافِ لیون در فرانسه در سال ۱۸۳۱ است. این کارگران عمدتاً استادکارانی بودند که با شاگردان، که به صورت روزمزد برای استادکاران کار میکردند، و ماشین های بافندگی خود و در خانههای خویش به صورت قطعه کاری برای سرمایه داران کار میکردند. در لیون تنها یک کارخانۀ ابریشم بافی وجود داشت که ۶۰۰ کارگرِ مزدی داشت. در پی بحران سال ۱۸۲۵ که به اُفتِ قیمت ابریشم در فرانسه انجامید، ابریشم کاران لیون ــ اعم از استادکاران و شاگردان و کارگران مزدیِ کارخانه ــ که دستمزدهایشان کاهش یافته بود، خواهان تعیین یک قیمت حداقل برای ابریشم با هدف جلوگیری از افتِ بیش از حد قیمت آن شدند. با پا در میانیِ مقامات دولتی در لیون، بخشی از سرمایه داران با این خواست موافقت کردند، اما بخشی دیگر، که می گفتند قیمت باید نه با دخالت دولت بلکه بر اثر رقابت سرمایه داران با یکدیگر تعیین شود، با خواست ابریشم کاران مخالف بودند. این مخالفت خشم کارگران را برانگیخت و آتش به جان شهر انداخت. صدها کارگر ابریشمباف زرّادخانۀ شهر لیون را به تصرف درآوردند و با سلاح های مصادره شده و ساختن باریکاد در خیابان ها به «گارد ملی» شهر یورش بردند و آن را منهدم کردند. نظامیانِ بدنۀ «گارد ملی» عمدتاً به کارگران پیوستند و فرمانده شان از شهر گریخت. شهر به تصرف کارگران درآمد. اما تودۀ کارگران حالا نمیدانستند با این شهرِ به تصرف درآمده چه کار کنند! عده ی انگشت شماری از کارگران که جمهوری خواه و مخالف سلطنت بودند۱۸ کمیته ا ی دولتی تشکیل دادند، اما اکثر کارگران که برای هدف دیگری قیام کرده بودند وقتی دیدند دارند مورد سوءِ استفادۀ سیاسیِ جمهوری خواهان قرارمی گیرند خود را از این کمیته کنار کشیدند. از سوی دیگر، حکومت نیرویی نظامی متشکل از ۲۰ هزار سرباز جنگی را برای مقابله با کارگران به لیون فرستاد. البته شخص لویی فیلیپ ضمن دستور به ژنرالِ فرماندۀ این نیرو مبنی بر قاطعیت در بازپس گیری شهر از دست کارگران در عین حال او را از خون ریزی منع کرد. همین طور شد و شهر پس از چند روز، که در دست کارگران بود، بدون مقاومت و خون-ریزی به تصرف حکومت درآمد. صدها تن از کارگران بازداشت شدند و تعدادی از بازداشت شدگان را به محاکمه کشیدند. اما همه تبرئه شدند. قیام ابریشم کاران لیون در سال های ۱۸۳۴ و ۱۸۴۸ نیز تکرار شد و نقش مهم و تأثیرگذاری در انقلاب ۱۸۴۸ و برپایی جمهوری در فرانسه داشت. اما همین جمهوریِ بورژوایی بعداً کارگران را به خون کشید و بدین سان این درس بزرگ را به طبقۀ کارگر داد که در مبارز ۀ سیاسی با سرمایه داری روی پای خود بایستد و سیاهی لشکر و گوشت دَم توپ احزاب سرمایه داری نشود. با وجود ضعف و ناتوانیِ تاریخیِ ابریشم کاران لیون و تبدیل شدن آنها به زائدۀ احزاب سرمایه داری ــ که ساختار استاد-شاگردیِ طبقۀ کارگر فرانسه نقش مهمی در آن داشت ــ نمی توان منکر جسارت و تهور انقلابی آنان در پشت سر نهادن عرصۀ مبارزۀ صرفاً اقتصادی و گذر به قلمرو مبارزۀ سیاسی برای جنگ «مرگ و زندگی» با طبقۀ سرمایه دار و دولت او شد. کارل مارکس بعدها، در سال ۱۸۶۹ ،آن گاه که گزارش شورای عمومی انترناسیونال اول به کنگرۀ چهارم انترناسیونال (در شهر «بال» سوئیس) دربارۀ اعتصاب های کارگران قارۀ اروپا در سال های پایانی دهه ی ۱۸۶۰ را می نوشت، شعار قیام گران ابریشم کار لیون را ــ «یا کار میکنیم تا زندگی کنیم، یا می جنگیم تا بمیریم!» ــ در متن این گزارش گنجاند.۱۹
نمونۀ دومِ سیاست ورزیِ طبقۀ کارگر بدون رهبری احزاب سیاسی بازهم به جنبش کارگران فرانسه این بار در پاریس مربوط میشود، جنبشی که در پی جنگ فرانسه و آلمان در اوایل دهۀ هفتادِ قرن نوزدهم شکل گرفت و به استقرار «کمون پاریس» در سال ۱۸۷۱ انجامید. در کمون پاریس، بلانکیست ها، پرودونیست ها، باکونینیست ها و مارکسیست ها حضور داشتند، اما این جنبش استقلال و ساز و کار خاصِ خود را داشت و وابسته به هیچ یک از این جریان ها نبود. برعکس، این جریان های سیاسی بودند که از جنبش کارگری تأثیر پذیرفتند. برای مثال، هیچ یک از این احزاب تا آن زمان ضرورت درهم شکستن ماشین نظامی و بوروکراسی دولت بورژوایی و استقرار دولتِ نوع کمونی را مطرح نکرده بودند، و تنها پس از تجربۀ کمون پاریس بود که مبارزۀ شورایی و سرمایهستیزانه در دستور سیاست ورزیِ طبقۀ کارگر قرار گرفت. چنین بود در مورد دیگر جنبهها و خواست های کمون پاریس. انتخابی و قابل عزل بودنِ فوری اعضای کمون، قانون گذاری و درهمان حال اجرای قانون از سوی کمون، آموزش رایگان، جدایی مذهب از حکومت، انتخابی و پاسخگوبودن تمام قضات و دادرسان، حاکمیت مستقیم تولیدکنندگان، الغای اقتدار سلسله مراتبی و … همه از دل مبارزۀ سیاسی جنبش کارگری با سرمایه بیرون آمدند، و هیچ کدام اصول ایدئولوژیکی نبودند که احزاب سیاسی می کوشند آنها را در جامعه پیاده کنند. بدیهی است که این سخن به معنی نفی ضرورت عنصر رهبری در جنبش کارگری نیست. بی تردید، اعضای کمون پاریس رهبران و پیشروان طبقۀ کارگر فرانسه بودند. اما این رهبران و پیشروان ــ حتی درحالتی که در این یا آن حزب سیاسی عضویت داشتند ــ اجزای درونی و ارگانیک جنبش کارگری فرانسه بودند و نه عناصر بیرونی و منفصلِ درگیر با تئوری سازی و کارِ فکریِ صرف. آنها بی گمان با نظریههای مربوط به جنبش کارگری آشنا بودند و آنها را مطالعه کرده بودند، اما نظرات و خواست های خود را از این یا آن ایدئولوژی و بر اساس این یا آن جامعۀ آرمانیِ مطلوب به دست نیاورده بودند، بلکه از دل مبارزۀ طبقاتیِ زندۀ کارگران با نظام سرمایه داری بیرون کشیده بودند، و سرِ سوزنی به این امر اهمیت نمی دادند که این نظریهها و خواست ها با تئوری ها یا آرمان های فلان مارکسیست یا آنارشیست یا بلانکیست همخوانی دارد یا نه. مارکس، در جنگ داخلی در فرانسه، در این مورد می نویسد:
طبقۀ کارگر از کمون انتظار معجزه نداشت. این طبقه دنبال پیاده کردن یوتوپیاهای حاضروآماده بر اساس احکام صادره از سوی مردم نیست. می داند که برای آنکه به رهایی خویش و همراه با آن به شکل عالی تر جامعه، که جامعۀ کنونی از خلال حرکت اقتصادی اش بهگونه ای اجتناب ناپذیر به سوی آن می رود، دست یابد، باید مبارزاتی طولانی را پشت سر گذارد که طی آن، از راه زنجیره ای از فرایندهای تاریخی، اوضاع و احوال جامعه و انسان ها دگرگون خواهند شد. طبقۀ کارگر هیچ آرمانی را متحقق نمیکند، و فقط عناصر جامعۀ نوین را از دل جامعۀ بورژواییِ کهنه و رو به زوال آزاد میکند.۲۰
بی تردید، کمون پاریس نیز نقصها و نقاط ضعف تاریخی خود را داشت که باید در جای خود به آن پرداخت.
و سرانجام باید به جنبش کارگران آمریکا برای کاهش زمان کارِ روزانه در نیمۀ دوم قرن نوزدهم به عنوان نمونۀ سوم مبارزۀ سیاسیِ طبقۀ کارگر بدون حزب اشاره کرد، جنبشی که به پیدایش روز تاریخیِ «اول ماه مه» انجامید. پیشینۀ مبارزه برای کاهش زمان کار به دورۀ جنگ داخلیِ بردگان علیه برده داران در دهۀ شصت این قرن بر می گردد. در سال ١٨۶٣ اتحادیۀ ماشین کاران فیلادلفیا MUTA)) مبارزه برای تحقق ٨ ساعت کار در روز را در اولویت کار خود قرار داد. اما این مبارزه تا اواسط دهۀ ۸۰ قرن نوزدهم نه با تکیه بر اعتصاب و نیروی متحد کارگران بلکه عمدتاً به شیوۀ توسل به دولت و درخواست از او برای تصویب قوانینی درمورد کاهش ساعات کارِ روزانه انجام می گرفت، قوانینی که حتی اگر تصویب هم می شدند به اجرا در نمی آمدند. در سال ١٨٨۴ یک سازمان کارگری (FOTLU) که سپس به فدراسیون کارگران آمریکا (AFL) تبدیل شد قطعنامه ای صادر کرد و اعلام کرد که از اول ماه مه ١٨٨۶ زمان کارِ روزانه باید ٨ ساعت شود. تا پیش از ماه مه ١٨٨۶ بیش از ۳۰ هزار نفر از کارگران آمریکا ٨ ساعت کار را به دست آوردند. اما اکثر سرمایه داران درمقابل این خواست مقاومت کردند. در روز اول ماه مه ١٨٨۶ به رغم تبلیغات کارفرمایان که می گفتند کارگران در این روز دست به خشونت خواهند زد صدها هزار کارگر آمریکایی به صورت مسالمت آمیز اعتصاب و راه پیمایی کردند. بزرگ ترین تظاهرات در شیکاگو شکل گرفت که در آن ۹۰ هزار کارگر راه پیمایی کردند. ۳۵ هزار نفر از کارگرانِ بسته بندیِ گوشت در شیکاگو در همین روز موفق شدند ٨ ساعت کار را به دست آورند. اعتصاب و تظاهرات در روزهای دوم و سوم ماه مه نیز ادامه یافت.
در بعدازظهر سوم ماه مه، پلیس شیکاگو بر روی کارگران آتش گشود. در این تیراندازی دست کم چهار نفر از کارگران کشته و عده زیادی زخمی شدند. پس از این واقعه، رهبران این جنبش کارگران را برای روز بعد به شرکت در تجمع در «هی-مارکتِ» شیکاگو با هدف محکوم کردن کشتار کارگران فراخواندند، ضمن آنکه برخی از کارگران خواهان مبارزۀ مسلحانه شدند. روز چهارم ماه مه ١٨٨۶ بازداشت و سرکوب وسیع کارگران آغاز شد. اما به رغم این سرکوب، در بعدازظهر این روز حدود ٣٠٠٠ کارگر در «هی مارکتِ» شیکاگو جمع شدند. یکی از رهبران کارگران درحال سخنرانی بود که صدها نفر پلیس سر رسیدند و از کارگران خواستند متفرق شوند. کارگران اعلام کردند تجمعِ مسالمت آمیز حق آنهاست و پلیس نباید مانع شان شود. در همین اثنا، از میان کارگران بمبی به سوی پلیس پرتاب شد که با انفجار آن دهها پلیس زخمی شدند که سپس ٧ نفر از آنها مُردند. پس از این حادثه، پلیس به سوی کارگران آتش گشود که درجریان آن ٢٠٠ نفر از کارگران زخمی و چندین نفر کشته شدند. در پی این موج سرکوب، ٨ تن از رهبران کارگران دستگیر شدند. از این ٨ تن فقط یکی هنگام بمب اندازی در محل حضور داشت که او هم درحال سخنرانی بود. دادگاه، به جز یکی که به ۱۵ سال حبس محکوم شد بقیه را به اعدام محکوم کرد. دو تن از محکومان به اعدام تقاضای عفو کردند که پذیرفته شد و حکم آنان به حبس ابد کاهش یافت. یکی دیگر از اعدامی ها در زندان خودکشی کرد و چهار نفر بقیه به نام های آوگوست اِسپیس، آلبرت پارسونز، آدولف فیشر و جورج اِنگل در ١١ نوامبر ١٨٨٧ اعدام شدند.
شش سال بعد، فرماندار ایالت ایلی نوی سه کارگر زندانی را آزاد کرد و اعلام کرد کارگرانِ اعدام شده بی گناه بوده اند. و بدینسان معلوم شد که کل قضیۀ پرتاب بمب و محاکمۀ کارگران توطئه ای برای سرکوب جنبش طبقاتیِ کارگران آمریکا بوده است. سالهای ١٨٨۶ تا ١٨٨٨ دوران سرکوب کارگران آمریکا بود. اما کارگران سایر کشورها خاصه کشورهای اروپایی به حمایت از کارگران آمریکایی برخاستند. بر اثر این حمایت ها فدراسیون کارگران آمریکا در سال ١٨٨٨ پیشنهاد کرد که روز اول ماه مه١٨٩٠ به روز تحقق ٨ ساعت کار از طریق اعتصاب و تظاهرات تبدیل شود. در سال ١٨٨٩به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب کبیر فرانسه بیش از ۴٠٠ هیئت نمایندگی در کنگرۀ بینالمللی سوسیالیست ها که در واقع کنگرۀ موسس انترناسیونال دوم بود، در پاریس گرد هم آمدند. ساموئل گامپرز، رهبر فدراسیون کارگران آمریکا، نیز نمایندۀ خود را به این کنگره اعزام کرده بود تا پیشنهاد فوق را مطرح کند. این کنگره قطعنامه ای صادر کرد که در آن تمام کارگران جهان به اعتصاب و تظاهرات در اول ماه مه ١٨٩٠ فراخوانده شده بودند. در این روز، کارگران آمریکا و اروپا و نیز شیلی، پرو و کوبا به این فراخوان پاسخ مثبت دادند. با آنکه قطعنامۀ فوق کارگران را فقط برای اول ماه مه ١٨٩٠ به تظاهرات فراخوانده بود، اما این رویداد در سال های بعد نیز تکرار شد و بدین سان روز تاریخیِ اول ماه مه، روز جهانیِ کارگر، پدید آمد.
نمونههای فوق همه حاکی از مبارزۀ سیاسیِ طبقۀ کارگر بدون رهبری «سازمان انقلابیون حرفه ای» بودند، بی آنکه هیچ یک از آنها به پیامدهای مورد نظر دانیل بن سعید دچار شده باشند: نه به «دنباله روی از جنبش های اجتماعیِ خودانگیخته» گرفتار آمدند، نه به «بدترین شکل پیشتازیِ نخبه گرایانه و فردگرایانه» دچار شدند و نه «امر سیاسی را به سود امر زیباشناختی یا اخلاقی» سرکوب کردند۲۱. بی گمان، این جنبش ها در عین برخورداری از نقاط قوت، حاوی نقاط ضعف بسیاری بودند. اما این نقاط ضعف به موقعیت تاریخیِ آنها بهویژه به ناتوانی تاریخیِ آنها در مبارزه برای رهایی به نیروی خود بر می گشت، و نه به «بدون حزب بودنِ» آنها. برعکس، پیشبرد مبارزه بدون نیاز به حزب سیاسیِ مورد نظرِ لنین و دانیل بن سعید از نقاط قوت این جنبش ها بود. درمجموع و به عنوان نتیجه گیری از این نگاه اجمالی به دفاع دانیل بن سعید از سیاست-ورزیِ لنینی می توان گفت که بهنظر می رسد بن سعید در فروکاستن مبارزۀ طبقاتی طبقۀ کارگر به مبارزۀ حزبیِ نوع لنینی حتی از خودِ لنین نیز دوآتشه تر است.
شهریور ۱۴۰۱
*فصل نهم از مبحث «لنین و دگردیسی قطعی کمونیسم مارکس». این مبحث با این فصل پایان مییابد.
پینوشتها
Bensaïd, Daniel, “Leaps! Leaps! Leaps!”, Lenin Reloaded: Toward a Politics of Truth, edited by Sebastian Budgen, Stathis Kouvelakis, and Slavoj Zizek, Duke University Press, 2007, p.148-163.
۲ Ibid., p.153.
۳ Ibid., p.148
۴ Ibid.
۵ Ibid., p.159.
۶ Ibid., p.149.
۷ Ibid., p.149-150.
۸ Marx, Karl, “Report to the Basle Congress”, The First International and After, edited and introduced by David Fernbach, Penguin Books, 1974, p.112.
۹ Bensaïd, Daniel, Leaps! Leaps! Leaps!, in Lenin Reloaded: Toward a Politics of Truth, edited by Sebastian Budgen, Stathis Kouvelakis, and Slavoj Zizek, Duke University Press, 2007, p.150. Bracket added.
۱۰ Ibid. Bracket added.
۱۱ Ibid.
۱۲ Ibid. p.150-151.
۱۳ Ibid. p.152.
۱۴ Ibid., p.153.
۱۵ Ibid., p.154.
۱۶ برای شناخت دریافت ماکیاولّی از سیاست و شباهت آن با درکی که بنسعید به لنین نسبت میدهد میتوان به آثار زیر، که به فارسی نیز ترجمه شدهاند، رجوع کرد:
Machiavelli, Niccolò, The discourses of Niccolò Machiavelli, London: Routledge and Paul, 1975, and, Machiavelli, Niccolò, The prince, Whitefish, MT: Kessinger Pub., 2004.
۱۷ Bensaïd, Daniel, Leaps! Leaps! Leaps!, in Lenin Reloaded: Toward a Politics of Truth, edited by Sebastian Budgen, Stathis Kouvelakis, and Slavoj Zizek, Duke University Press, 2007, p.161-2.
۱۸در آن زمان، اورلئانیست ها به رهبری پادشاه شان لویی فیلیپ بر فرانسه حکومت میکردند.
۱۹ Marx, Karl, “Report to the Basle Congress”, The First International and After, edited and introduced by David Fernbach, Penguin Books, 1974, p.108.
۲۰ Marx, Karl, The Civil War in France, Later Political Writings, edited and translated by Terrell Carver, Cambridge University Press, 1996, p.188.
۲۱ Bensaïd, Daniel, Leaps! Leaps! Leaps!, in Lenin Reloaded: Toward a Politics of Truth, edited by Sebastian Budgen, Stathis Kouvelakis, and Slavoj Zizek, Duke University Press, 2007, p.161-2.
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- لنین و دگردیسی قطعی کمونیسم مارکس – نقد پوپولیسمِ نارودنیکی از موضع سرمایه داری دولتی، محسن حکیمی
- دفترهای فلسفیِ لنین، چرخش صرف از فویرباخ به سوی هگل* – محسن حکیمی
- دیکتاتوری حزب بلشویک؛ برای سلطۀ ایدئولوژیکِ کارِ فکری بر کارِ مادی* – محسن حکیمی
- آغاز دگردیسی کمونیسم مارکس*(۱) پسرفت تدریجی جنبش سرمایه ستیز طبقۀ کارگر – محسن حکیمی