شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

برای حدیث، اسراء و الناز و آن‌ها که از پی می آیند – فروغ اسدپور

نوشته ی کنونی را باید به عنوان ثبت تفسیری، و بازنمایی مختصر فلسفی-سیاسی- زیباشناسانه از سه رویداد پراهمیت زنانه  در تاریخ زنان آذربایجان (و ایران) درک کرد. نوشته روی سه نمونه از قهرمانی های زنان ترک آذربایجانی متمرکز است. این تمرکز خاصه از آن رو ...

در تحلیل های رسانه‌های فارسی، حدیث و اسراء و الناز تنها به عنوان شخصیت هایی نام برده می‌شوند که باید هر چه زودتر بر تمامیت هستی و هویت شان غلبه جست و آنان را دگردیسی کرد. وظیفه آنها از نظر رسانه‌های فارس، «شهید» یا نماد شدن برای «ملت ایران» و نجات «کشور ایران» است. شهیدی که ملت خاص خود را ندارد زبان خاص خود را ندارد و موجودی استحاله یافته در هویت گنگی به نام ملت ایران است. از نظر آن‌ها حدیث تُرک، اسمای تُرک، و الناز تُرک هیچ جایگاهی در مفهوم شهروندی ندارند چون این مفهوم قادر به بازشناسی تُرکیت در مفهوم شهروندی نیست

دختران نوجوان و زنان جوان در ایران هر روز قهرمانی ها می‌کنند و رویدادهایی ماندگار می آفرینند. باشد که همه این رویدادها و تمامی این اسامی در تاریخ ثبت شوند و در کتاب قطور مبارزات زنانه فصل مهمی را به خود اختصاص دهند و به کار نسل های آینده  و زیرسازی امر خودآگاه جنسیتی بیایند. مطلب پیش رو متأسفانه نمی‌تواند به این مهم مشغول باشد. نه امکان آن هست نه نام همه قهرمانان مونث در اختیار نویسنده است و نه از همه رویدادهای این فصل از مبارزات زنانه اطلاع دارم.

نوشته ی کنونی را باید به عنوان ثبت تفسیری، و بازنمایی مختصر فلسفی-سیاسی- زیباشناسانه از سه رویداد پراهمیت زنانه  در تاریخ زنان آذربایجان (و ایران) درک کرد. نوشته روی سه نمونه از قهرمانی های زنان ترک آذربایجانی متمرکز است. این تمرکز خاصه از آن رو اهمیت دارد که دفاع از هویت تُرکی-آذربایجانی این دختران خود در وضعیت کنونی به یک مبارزه ی سیاسی تبدیل شده است. چه، این بخش از هویت آنان با خشونتی عریان مورد تحریف و تهدید و انحراف دادن های رسانه ای قرار دارد. اما آنچه بیان می‌شود حکایت یک برهه ی خاص از زیست این دختران است که در دو مورد به برهه پایانی حیات آنان تبدیل شد و در یک مورد خوشبختانه، تنها یک وهله یا برهه از زندگی زن جوان را در بر می گیرد. از حدیث نجفی دختر تُرک تبار آذربایجانی الاصل ساکن تهران، اسراء پناهی خانقاهی دختر تُرک اردبیلی، و الناز رکابی دختر تُرک زنجانی سخن می‌گویم.

 این سه حکایت اجازه آن را نمی‌دهند که به نمونه هایی صِرف از مجموعه مبارزات ضدرژیمی زنان فروکاسته شوند. چون هر یک حاوی خلاقیت‌هایی خاص و معناهایی یکه اند که ذهن بیننده و ناظر «بیرونی» را تحریک می کنند. در هر نمونه، مکان مندی و زمان‌مندی خاصی در جریان است و فاعلیت زنانه معنای ویژه ای به زمینه ی مبارزه تزریق می کند. در آذربایجان (و تهران) به یُمن حضور این دختران و زنان، تاریخ مونث از نوع خاصی در حال رقم خوردن است که شایسته ی ضبط و ثبت شدن است. چه اگر این لحظه های تاریخی را از یاد ببریم و یا در ثبت آن‌ها سستی به خرج بدهیم و به منزله ی لحظه یا نیمه تمامیتی از آنِ خویش به رسمیت نشناسیم شان آن گاه می‌روند تا برای همیشه ناپدید شوند و همین فرازها و لحظه‌ها و معناهای نهفته در آن‌ها است که فرداها به آنان نیازمان می‌افتد تا خویش زنانه را از نو بشناسیم و تاریخ مان را در پرتو آن‌ها رقم بزنیم.

حدیث نجفی در امتداد جغرافیای سیاسی آذربایجان، در بطن جغرافیای فرهنگی آذربایجان در تهران می زیست. تصاویری که از او در رسانه‌ها دیدیم به سهولت می‌توانست هر ذهن «سنتی» و حتی «مدرن» ای را برآشفته سازد. او دختری سرکوب شده، دختری با جوانی و آینده ی به تاراج رفته، دختری با هویت ملی (ترک آذربایجانی) انکارشده است و با این حال به جنسِ سرکوب شده و به جوانِ تباه شده و طردشده نمی ماند. حدیث چهره ای خلاف ایماژِ رایجِ دخترانِ بابِ میلِ جامعه ی مردانه ی سنتی را به نمایش می گذارد. چهره ی او با معیارهای سنتی دختر «معصوم محجوبِ مظلومِ مطیع» که میل به «مدافعه» و همزمان وسوسه ی به بند کشیدن اش را در جنس مرد ایجاد می‌کند در تقابل است. حدیث دختری محجوب نیست، حسِ شرم از بدنِ زنانه هیچ در او نیست. تبسم معصومانه ی دختر جامعه سنتی را به لب ندارد. چهره اش از جسارت و قدرت او خبر می دهد. مظلوم به معنای مورد نظر این فرهنگ نیز نیست. چه، حدیث مرزهای فراوانی را درهم شکسته و از عکس‌ها و ویدئوهایش هویدا است که بدن زنانه را برای بزم و رزم توامان می آراید و می آزماید. به رغم انکار بخشی از مدیای رسمی خارج کشوری، او را در ویدئویی خودکشیده دیدیم که لحظات ورود به صحنه ی نبرد را ضبط می کند. به سادگی می‌توان او را در خیال تجسم کرد و دید که با ژستی زیبا و دلاورانه موهای باز خود را از پشت می‌بندد تا با تحمیل «دیسیپلین» به جسم و مو و روی خود، به جنگ و گریز خیابانی بپیوندد. هم او که گفته می شود با شلیک شش گلوله به سروصورت و بدنش ازپا درآمد و نامش به عنوان یکی از نمادهای برجسته ی مقاومت و رزم زنانه در تاریخ ثبت شد. گلوله ای برای گیسوانش، گلوله ای برای جنس مونث اش، گلوله ای برای مهاجرت ناگزیر خانواده اش از آذربایجان به تهران، گلوله ای برای شکم گرسنه اش، گلوله ای برای نشاط جوانی‌اش، گلوله ای هم برای جسارت زنانه ی مثال زدنی اش.

حدیث با یک گام چندین مرحله از مبارزه و مقاومت زنانه را در هم نوردید و ابداعات و نوآوری هایی را به این مبارزات تزریق کرد. حدیث به جای سوزانیدن روسری (که به خودی خود عملی است اعتراضی و نشان از مقاومت مدنی در برابر حجاب اجباری دارد) روسری را به کنار انداخت و به جای درنگ در «جامعه مدنی» مستقیماً به میدان مبارزه سیاسی و ساقط کردن «جامعه سیاسی» کنونی ورود کرد. برای این ورود ناچار بود گیسوان رها و آزاد و رنگ کرده اش (میل و ذوق شخصی و سبک زندگی فردی اش) را در «بند» کند. ناچار بود رقص گیسوانش را در بند مبارزه به حالت تعلیق درآورد.

گیسوان رهایش را به عنوان قطع ارتباط «ناموسی» با مَرد و انکار وابستگی اش به نظام مردسالار (آن گونه که برخی گیس- بُری را تفسیر کرده اند) قیچی نکرد و دور نریخت. سنتز هگلی یا سه گانه ی رفع/فنای ابقایی هگلی یادمان هست؟ فنای ابقایی (یا همان رفع) به معنای انکار و نفی چیزی است در وهله اول، و در وهله ی دوم به معنای حفظ و نگه داری همان چیز در شکلی تغییرو تحول یافته است و در وهله ی سوم فرارَوی از هر دوی این وهله ها و ظهور امر «نو» را داریم.

حدیث نیز با در بند کشیدن گیسوان رهایش موجودیت «پیشاسیاسی» خود را نفی کرد، موهایش را به نظم کشید و با درنظرداشت وضعیت جدید که مقاومت و تعرض می‌طلبید انتظامی پارتیزانی به خود بخشید و به این ترتیب در عین انکار و نفی گیسوان و ظاهر و باطن پیشین، بدون دور ریختن و قیچی کردن گیسوانش، یعنی با حفظ گیسوان اش با حفظ زیبایی و زنانگی اش، همزمان آن همه را متغیر و متحول ساخت (وهله ی دوم گذار و سنتز دیالکتیک هگلی). او به گفته ی مادرش با «شکمی گرسنه» (باز هم نفی و انکار خواست های اولیه ی انسانی) وارد میدان رویارویی با نظامی شد که تک تک بندهای وجودش مبتنی است بر آموزه ها و پراتیک های مردسالاری، پدرسالاری، پیرسالاری، دین سالاری و سرمایه/مافیا سالاری. در این وهله، با حدیث «نو» با پیکر و ذهن سیاسی «نو» در این دختر روبرو هستیم.

  دختری جوان و جسور، با موهایی بلند به بند انتظام کشیده و شکمی گرسنه، دختری با تبار ترک از دیار آذربایجان (شهر میانه)، کوچیده به تهران از پی نان، کار، زندگی و آزادی در اَبَرشهر، با جهش از مرحله ی نافرمانی مدنی و سوزانیدن «اسمِ رمزِ عبورِ جنسی» (روسری) و اعتراض در شکل گیس بُری، به مقاومتی فعال دست می یازد و نمونه ی یکه ای از رویارویی جنس زن با گلوله های نیروهای مردانه ی رژیم را در تاریخ به ثبت می رساند. او نشان می‌دهد که مبارزه ی سیاسی برای او از «نان و خورش» هم واجبتر است.

اما یک نکته دیگر که پرداختن بدان بی‌اهمیت نیست: در جغرافیای چندملیتی ایران، حدیث در برزخ «عبور و مرور» در فضای عمومی گرفتار می‌مانَد ، نَسَب بَری او به آذربایجان و تُرک بودنش نادیده گرفته می‌شود و بر زبان خبرنگاران رسانه‌های جریان غالب فارس جاری نمی شود. رسانه‌هایی مثل بی بی سی با تبعیت از اخبار رژیم بر زنده بودن او تأکید می ورزند و منکر بازشناسی و تصدیق مرگ او  می‌شوند. سرانجام بی سروصدا و بدون قیل و قال‌های معمول این رسانه ها، جسدش را در میدان جنگ به حال خود رها می‌کنند تا «ملت» او بدون اجازه ی حاکم (که دست بر قضا اپوزیسیون رژیم را هم حتی شامل می شود) هویت ملی او را با صدای بلند اعلام کند و جسد روی خاک افتاده اش را با تصدیق کامل هویت اش به خاک بسپارد. اصول انتزاعی شهروندیت سیاسی در دست نیروهای مرکزگرای ایرانشهری (چپ و راست) در تقابل با ذکر نسب و هویت ملی شهدای (تُرک) این شورش عمل می کنند. ملت غالب و رسانه‌های آن تا سرحد امکان بر طبل نفی و انکار وجود و حضور فرزندان آذربایجان در این جنبش می کوبند. عبور و مرور فرزندان آذربایجان به «عرصه همگانیِ» رسانه‌های فارس زبان، با فیلتر غلیظ حذف هویت ملی همراه است. پس حدیث و دیگر دختران آذربایجانی دو بار کشته می‌شوند یک بار به دست عوامل رژیم و یک بار به دست رسانه‌های فارسی. یک بار به خاطر جنس و جنسیت شان یک بار هم به خاطر ملیت شان. همین انکار و نفی هویت ترک آذربایجانی به افشای مرزبندی ای منجر می‌شود که ناسیونالیسم ایرانشهری سال‌های سال  با دقت تمام روی آن کار کرده است. بنابراین مدافعه از هویت ملی و جغرافیای سیاسی و فرهنگی آذربایجانی حدیث، برای عبور به جامعه چندملیتی آینده معنای مهمی دارد.

قرار بود حدیث در برزخ بماند و هویت ملی او در وضعی بلاتکلیف رها شود، چون هویت ملی حدیث به تهدیدی برای تداوم موجودیت (بالقوه) دولت فارس بنیاد (آینده) تبدیل شده است. اما حدیث مجرم انگاشته شده با ترانه های ترکی و دابِسمَش هایش از سکوت جامعه سیاسی ای که حاضر نیست ترک بودن او را به رسمیت بشناسد انتقام می‌گیرد.

در جغرافیای سیاسی آذربایجان، کمی دورتر دخترانی از حدیث جوان تر هم  به صفوف مقاومت و مبارزه پیوستند. از اسرا پناهی خانقاهی (و همشاگردی هایش) می‌گویم. از رویارویی از جنسی دیگر حرف می زنم. اگر انقلاب را به منزله ی ترانسفورماسیون یا تحول وضعیت جاری و ساری، به واسطه ی دست بردن سوبژکتیو در روزمرگی و شرایط بازتولیدگر وضعیت مستقر و نفی آن شرایط تعبیر کنیم، آن وقت اسرا پناهی و همشاگردی هایش تجسم زنده ی این وضع هستند.

وقتی رژیم اسرای نوجوان را بی اجازه خود و خانواده اش، به عنوان سیاهی لشکر به میدان می برد و از او می خواهد در اجرای سرود فاشیستی سلام فرمانده» مشارکت کند، سرودی که تمام تصاویر مونتاژی آن تحقیر زن و بدن و ذهن او و استمرار جدایی دو جنس در عرصه عمومی است و تقلیل دادن حیات دختران نوجوان به زائده‌ای از ماشین بازتولید قدرت و حاکمیتِ الیتِ مردانه ی شیعه- فارس، با توجه به سن و سال اندک اسرا و همشاگردی هایش، واقعا چه کار می‌توان کرد جز پذیرش وضعیت و مشارکت صوری در آن؟

اینجا است که اسراء در مقابل منطق تخریب ، همان منطق را به کار گرفته و تخریبِ تخریب انجام می دهد. نفی خود را نفی می‌کند و با این نفی نفی، «سیدعلی» و همه گماشتگان و مزدوران او را از قدرت و «مردانگی» خلع می کند. بدن خود را دهان خود را به کار می‌گیرد و با زبان خودِ هیئت حاکمه (که همزمان جنس او، ملت او و زبان او را انکار می کند) شعار مرگ بر دیکتاتور (دیکتاتوری یک جنس، دیکتاتوری یک کاست، دیکتاتوری یک زبان، دیکتاتوری یک ملت،) را فریاد می کشد. به این ترتیب با به عاریت گیری همان زبانی که با حاکمیت اجباری آن مخالف است در اصل به خودتصدیقی دست می یازد. او (و همشاگردی هایش) به جای پذیرش معنای مسلم فرض شده ی مکان و زمان و وضعیت، نمایش رژیم در اجرای سرود سلام «سیدعلی فرمانده» را واژگون می‌کنند و با به دست گرفتن قابلیت های نهفته در مکان و صحنه که همان فضای عمومی و زمان ماهیت عوض کرده است معناهای مورد نظر خود را به صحنه ی نمایش تحمیل می‌کنند و اجازه نمی دهند جامعه پذیری مورد نظر سیدعلی قابلیت‌های درونی آنان را یک بار دیگر سرکوب کند. اسراء پناهی اجازه نمی‌دهد که از آذربایجان (اردبیل) و دختران آذربایجانی-اردبیلی نمادی برای پذیرش ارتجاع در آذربایجان دست و پا کنند. پاسخ «درست» مورد نظر ولی فقیه و عمال روحانی و سپاهی رژیم را به زبان نمی‌آورد بلکه پاسخ بدیعِ نوجوان دختری را می‌دهد که  نمایش ولی فقیه و عمال او را تخریب و واژگون می‌کند تجربه ی دروغینی را که رژیم قرار است به دختران اردبیل تحمیل کند از هم بر می درد و این تخریبِ دروغ و فریب و واژگونیِ نمایشِ قدرت و مشروعیت است که زمینه‌ای مولد می آفریند برای ورود مردان و زنان بزرگسال اردبیل به صحنه به قصد مدافعه از فرزندانشان که دارایی جامعه ی آذربایجان و اردبیل هستند و به رژیم تعلق ندارند. در این حالت است که امکانی «نو» خلق می‌شود. مکان سنتی، پیکرمندی ضدانقلابی را از خود می سترد و فیگورهای سیاسی نو یعنی نوجوان دخترهای سیاسی شده، هیات مندی جدیدی به مکان می‌بخشند و قابلیت نهفته ی انقلابی فضای عمومی را بازتعریف می کنند. هم فضای عمومی و هم بدن دختر نوجوان از کارکرد ایدئولوژیک تحمیل شده بر خود تن می زنند. به واسطه اعتراض و مبارزه این دختران است که مردها و زن‌های بزرگسال وارد میدان می شوند. با ابداع و نوآوری در شکل خاصی روبرو هستیم. این همه نه به خاطر این است که دختر می خواهد سوژه ای سیاسی باشد برای بیان مخالفت با «دیکتاتور»، بلکه خود تخریب است که این ابداع و سوژگی را طلب می کند. نتیجه این است که به خود بازآمدن و بیداری نسل (نو)جوان درضمن نسل قدیمی تر پدرها و مادرها و همشهری ها را هم به هوش می آورد و نسل های قبلی وارد میدان می شوند.

 الناز رکابی زن جوان تُرک ساکن زنجان، همان صخره نوردی است که بدون پوشش مورد نظر «ریش سالاران» شیعه، خالق صحنه‌هایی تاکنون نادیده در تاریخ چهل و اندی ساله ی این جغرافیا گشت. الناز رکابی با اینکه در اثر فشارهای رژیم به او و خانواده اش یک بار ظاهراً به زبان و قلم انکار می کند که عامدانه روسری از سر برداشته و عضلات بدن زنانه ی ورزشی خود را به نمایش چشم‌های «نامحرم» گذارده؛ بار دوم وقتی بدون پوشش مورد نظر رژیم در کنار وزیر ورزش ظاهر می‌شود با تمامیت بدن خود تأیید می کند که روسری را به میل خویش و با اراده ی خود برداشته و «سهو»ی در کار نبوده است. به قدرتِ حُکمِ حاکم اعتراض می کند وقتی با پوششی غیرموجه با مردان همراهش عکس می گیرد. به این ترتیب الناز هم حاکم را شکست می‌دهد و رسما با زبان بدنش می گوید: «بله من اقرار می‌کنم که نظم نمادین شما را که تن و بدن من بایستی میدان نمایش آن می‌گشت پیش چشم همه جهانیان شکست دادم». شاید همچون گالیله  به زبان انکار کرده باشد که جهان زنانه (خورشید) گرد امیال و فالوس مردانه (زمین) نمی چرخد اما باز مثل گالیله که (گویا در دادگاه پای خود را به زمین می کوبد) و نجوا کنان اقرار ساختگی و زورکی خود را پس می گیرد، الناز هم با بدن و پوشش خود، در قلب صحنه ی نمایش رژیم، عمل فتح صخره ها و سنگواره های جان سخت و کهنه ی جامعه ی استبدادی مردانه و ولایت مدار را تکثیر می کند. حاکم تا همین حالایش هم حسابی از «مردانگی» افتاده است. الناز با بالا رفتن از سنگواره ها صدای خواهران مرده را به گوش جهان می‌رساند و در فتح ساختارهای سنگواره گشته ی این جغرافیا در عرصه ی ورزش با خواهران مرده و زنده‌اش اعلام همبستگی می کند.

در تحلیلهای رسانه‌های فارسی، حدیث و اسراء و الناز تنها به عنوان شخصیت هایی نام برده می‌شوند که باید هر چه زودتر بر تمامیت هستی و هویت شان غلبه جست و آنان را دگردیسی کرد. وظیفه آنها از نظر رسانه‌های فارس، «شهید» یا نماد شدن برای «ملت ایران» و نجات «کشور ایران» است. شهیدی که ملت خاص خود را ندارد زبان خاص خود را ندارد و موجودی استحاله یافته در هویت گنگی به نام ملت ایران است. از نظر آن‌ها حدیث تُرک، اسراء تُرک، و الناز تُرک هیچ جایگاهی در مفهوم شهروندی ندارند چون این مفهوم قادر به بازشناسی تُرکیت در مفهوم شهروندی نیست. تنها رسمیتی که آنها می توانند از آن برخوردار شوند به واسطه جنسیت شان است و همین مانع به رسمیت شناختن کامل آن ها می‌شود. با این بایکوت و طرد سیاسی از سوی نظام رسانه ای به اصطلاح اپوزیسیون، حدیث و اسراء و الناز که بدن هاشان را سیاسی کردند تا در میدان نبردهای عدالت خواهانه مشارکت کنند از نو به وضعیت پیشاسیاسی هل داده می‌شوند زیرا «جزء» بسیار مهمی از موجودیت آن ها از دایره ی تصدیق عمومی برکنار می مانَد. رسانه‌های فارس در اثر آنچه نمی توانند به زبان بیاورند و در نتیجه ی آنچه که به غلط به میانجی مفهوم ملت ایران قرائت می کنند، به سند زنده ی ممنوعیت تثبیت هویت حدیث و اسما (که دیگر در بین ما نیستند) و الناز تبدیل می‌شوند. اما اگر این رسانه‌ها اسما و حدیث شهید شده و الناز حاضر در صحنه و دیگر خواهران تُرک آنان را در تمامیت شان بازشناسی کنند ناچار خواهند بود که خود را در آنها بازتاب بدهند، خود را در آن‌ها بازبیابند و چشم در چشم آن‌ها نگریسته بدانند که آنها نیز دارای ملت و هویتی ملی از آن خود هستند. آن‌ها از این تصدیق می ترسند و بدون این بهم پیوستگی و تصدیق، کار مشترک زیادی ممکن نیست. بازشناسی یعنی تو از «همه شمولیت انتزاعی» خود بیرون بیایی و خود را در دیگری تصدیق کنی. این بازشناسی ملت الناز و حدیث و اسما شرط استقرار و تاسیس جامعه سیاسی نو است. 

https://akhbar-rooz.com/?p=175519 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هیچ کس
هیچ کس
1 سال قبل

این خانم دم از زنان و مبارزات زنان می نویسد ولی خود یک انتی فمینیست تمام قد است. ایشان این مقاله را نوشته اند چون نتوانستند تاب بیاورند که کل ایران برای دختری کرد مهسا امینی به پا خواست در شبکه ی فاشیستی اشان مدام کوردها را در برابر ترک ها قرار می دهند و در یه برنامه ی تلویزیونی اشان، فردی ابله در این شبکه ی منحط « گوناز تیوی» کردها را اجنه خواند!! در شبکه ی منحط اشان کردستیزی و ارمنی ستیزی را مرتب تشویق میکنند. و اکنون با نوشتن این مقاله می خواهد بگوید بله زنان آذربایجان هم بودند. مردم ترک تبار جواب خوبی به امثال شما پان ترک ها دادند با شعار های مترقی که فرای قومیت و مرزهای داخلی بود.

سعید ح.
سعید ح.
1 سال قبل

گفته می شود که این خانم هگل شناس است؟!!! اگر این خانم فسفۀ مرحوم هگل را کمی فهمیده بود، یک همچون نوشتاری را به قلم در نمی آورد. اگرچه هگل در زمان خود، از لحاظ سیاسی به جناح روشنفکران لیبرال-محافظه کار آلمان پیش از انقلاب ۱۹۴۸ تعلق داشت. اما دستگاه فلسفی و چشم انداز مفهومی فلسفۀ او ، هرنوع افکار هویتگرایانه، ذاتگرایانه و شوونیستی را رد می کند. اندیشه هگل یک اندیشۀ گیتی گرایانه (یونی ورزال)، جهانی میهنی و انسانمحورانه است. هگل تعیین ها،تعلقات و ویژهگی های قومی، دینی، منطقه ای و … انسانها را تعیین ها و ویژه گی های اتفاقی (zufällig) میداند؛ یعنی ویژگی هایی که اصلی، درونی و تعیین کننده نیستند. غایت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی فلسفه هگل، برکشیدن (Aufhebung) تناقضها و جدا سری ها و سرانجام رسیدن به یگانگی (وحدت) است. (حال از مارکس بگذریم که این دیدگاه، این چشم اندازهگلی را هم رادیکالتر می کند). بنابراین هویتگرایی و چنگ زدن به ایدئولوژی شوونیستی سقوط به دوران پیشا مدرن است. با اندیشۀ فیلسوفان آزادی یعنی کانت، هگل و مارکس هیج سنخیتی ندارد.

نصرت درویش
نصرت درویش
1 سال قبل
پاسخ به  سعید ح.

آقای سعید گرامی، چه کسانی این خانم را هگل شناس می دانند؟
به طور منطقی فردی که فرد دیگری را هگل شناس می داند، خودش باید این صلاحیت علمی را داشته باشد که در مورد دیگری به این ارزیابی برسد.

سعید ح.
سعید ح.
1 سال قبل
پاسخ به  نصرت درویش

آقای درویش گرامی، کاملاً حق با شماست، البته من هم شنیدم.
در ضمن منظور من انقلاب مارس۱۸۴۸ آلمان است. من در آن کامنت یک اشتباه لپی کرده ام.
موفق باشید

بهمن صادق پور
بهمن صادق پور
1 سال قبل

چقدرمایه تاسف است، کسی که زمانی چپ بوده، و از آراء و نظرات مارکس و گرامشی دفاع می کرده است، به چنین مواضع غیرقابل فهمی افتاده است. اندیشه های پان گرایانه، این قدر می تواند مخرب باشد؟ سنگ الناز رکانی را بر سینه زده اند. آن دختر شجاع به وکیل مدافع احتیاج ندارد. آن دختر قهرمان، در اولین توئیت اش پس از بازگشت و ادامه بازجوئی ها، از زبان شاملو بزرگ نوشت: «من به هیئت ما زاده شدم» و ادامه داد:«آینده بدون حمایت شما مردم هموار نخواهد بود»: و امضاء کرد: «من، مردم، ایران»
خوب است خانم اسدپور، وکیل مدافع چنین دختر شجاعی نشود.او خود سخن گفته است.

سیروس
سیروس
1 سال قبل

عجیبه، اخبار روز اشاعه دهنده اندیشه های شوینیستی شده است.

سیروس
سیروس
1 سال قبل

ژینا، مهسا رمز خیزش.

ا - کهن
ا - کهن
1 سال قبل

بیدار شوید. بیدار شوید. در خواب تشریف دارید. انساتیت را ببینید . یکرنگی را ببینید. زاهدان را ببینید که از کشته انباشته شده است و شما دم از منیت-خودشفتگی می زنید متاسفانه معنای زن زندگی آزادی را نمیدانید. در افکار کوچک خود گرفتار آمده اید. صداها را نمی شنوید. یکرنگی و اتحاد را بین تمامی مردم ایران نه می بیتید و نه درک میکنید. بیدار شوید- حقیقت و انسانیت را در یابید.

مازیار
مازیار
1 سال قبل

به نام نامی جانباختگانیکه که نامی از ایشان نیست. در پیش از فاجعه دلخراش زاهدان دلاور نیمی از جان باختگان از شمال (مازندران ۲۶ نفر و ۱۲ نفر از گیلان) بوده اند آیا کسی تا کنون شنیده است یک شمالی آن را در بوق و کرنا نموده و به رخ کسی بکشد. شما را چه می شود که ذره بین بدست به دنبال ژنهای جانباختگان می گردید؟ اگر از تبار حکومتیان نیستی اگر پیش از این از اکثریتی ها نبوده ای و بر آن نیستی هم چون فرخ نگهدار به کمک رژیم خون آشام وابسته به امپریالیسم بر آیی بیدار شو بیدار شو انسان را ببین انسانیت را ببین و نه رنگ پوست و موی سر و شکل و شمایل را! ارائه نوشته ای چنین در زمانیکه جوانان وطن در خون می غلطند و کردستان شکست ناپذیر و سنندج سرفراز تمام قد در برابر ضحاکان زمان جانفشانی می کنند به راستی در خدمت کیست؟

نصرت درویش
نصرت درویش
1 سال قبل
پاسخ به  مازیار

خانم اسدپور پان ترکیسم را تئوریزه می کند.

behzad
behzad
1 سال قبل

ایشان از ” بازشناسی خود در دیگری” می گویند. اما دردشان این نیست. دردشان حتی سرکوب “ترکیت” در پس مفهوم شهروندی هم نیست. این است که چرا در “رسانه های فارس” بیشتر از کرد و بلوچ می گویند و کمتر از ترک. همین. اما اینقدر صداقت ندارند که همین را به صدای بلند بگوید. و الا اینقدر هوش و دانش دارند که بفهمند که ملت یک مقوله حقوقی است و “ملت ترک” همانقدر انتزاعی است که ملت ایران یا کانادا یا هرجای دیگر. جنبش اخیر استراتژی دستگاه های امنیتی رژیم که اساسا روی تعمیق شکافهای اتنیکی و پروپاگاندای”اگر ما برویم ایران تجزیه می شود” استوار بود را به باد داد. همبستگی اجتماعی بین ایرانیان به وضوح بالا رفته و در این میان “رسانه های فارس” اگر شیطنت می کنند بازتولید تفاسیر راستگرایانه از جنبش و آمال مبارزان آن و تلاش برای پیوند زدن مبارزه مردم به پهلوی طلبی است. روشن است که در سالیان گذشته تمرکز تبلیغات شووینیسم مرکزگرا بر علیه مردم مناطق با اکثریت سنی به ویژه کردستان و بلوچستان بوده. وقتی که جنبش این تبلیغات شدید را پس زده تکلیف دیگر جاها روشن است. چون که صد آید نود هم پیش ماست. ایشان تئوریسن است و روشنفکری باهوش. کسی نیست که این واقعیات را نداند. مشکل اصلی ایشان و همفکرانشان هویت خواهی یا حتی استقلال طلبی نیست. اینها همه گرایش سیاسی است و در جای خود قابل بحث. مشکل “خود جدا بینی” است. خودجدابینی شکل پنهان برتری طلبی یا شووینیسمی است که خود را پشت “تفاوت” پنهان می کند. تفاوت اتنیکی یا فرهنگی… آدم نوشته های سالیان گذشته ایشان و نقد تند و تیزشان به مارکس نشناسی و کارگر محوری “چپ سنتی” را می گذارد کنار مواضع اخیرشان و تازه به دلالت حقیقش پی میبرد. فکر کنم با “خوانش سیمپتوماتیک” به خوبی آشنا باشند.

ئاوارە
ئاوارە
1 سال قبل

یکی به هگل بگوید اعتراض کند
بە مارکس بگوئید بیدار شود

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x