شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳

رویای ما و نوستالژی آنها؛ تبارشناسی استبداد در تاریخ معاصر ایران – سلیمان بایزیدی

در کانون تلاش رسانه های برون مرزی برای ارائه تصویری متفاوت از دوران پهلوی، جدل میان فراموشی و حقیقت در بستر رویدادهای امروز با یک خوانش تاریخی متناقض و متضاد در فضای سیاسی خارج از کشور برجسته شده است که مبنای آن بر اساس تربیت نسل دیگری از هواداران سلطنت است که در رسانه های برون مرزی نیز از آنها استفاده می شود و به یقین طیف وسیعی از جوانان انقلابی درون ایران را نمایندگی نمی کنند و آنان با این نوستالژی بیگانه اند

تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه به اینسو شاهد یک جدال تاریخی میان مردم و حاکمیت تمامیت خواه و مطلقه بوده است که بنیان نظری حکومت های توتالیتر در ایران را در ساخت و پایه ریزی قدرت سیاسی مشخص کرده است و بر این اساس حکومت ها نیز برای سرکوب انقلاب به نظریه گذار مسالمت آمیز پناه برده اند.در تاریخ معاصر ایران همواره حکومت ها با استفاده از روشنفکران و نخبگان وابسته به خود سعی داشته است تا صورت بندی جدیدی از نقش دوگانه این قشر را در روند تعدیل ساختار سیاسی و حفظ ارزشهای تمامیت خواهانه حکومت مرکزی را تبیین کند. انقلاب هراسی در ساحت یک تفکر برآمده از نظام سلطه با این استدلال که انقلاب بنا به ماهیت اش خشونت آمیز و ویرانگر است به شعارهای پرهیز از خشونت پناه بردند که هدف غایی آنها حفظ وضع موجود بود که تا امروز  نیز این نقش دوگانه و مخرب در فضای سیاسی ایران حاکم است البته با این تفاوت که جامعه امروز ایران به روشنی دریافته است که انقلاب نه تنها خشونت نیست بلکه درهم شکستن ماشین خشونت حکومتی است. لذا گذار مسالمت آمیز برای حفظ و بقای نظام سیاسی حاکم نمی تواند در توقف انقلاب آنگونه که حاکمیت انتظار دارد نقش خود را ایفا کند.
با شدت گرفتن و گسترش دامنه ی قیام سراسری مردم ایران که وارد مرحله نهایی انقلاب شده است، بحث و جدل های زیادی در فضای مجازی و حتی در تظاهرات های خارج از کشور به وجود آمده است که از سوی پادشاهی خواهان و هواداران سلطنت به درگیری و خشونت های کلامی و فیزیکی با مخالفان خودشان انجامیده است. نکته قابل توجه در این کشمکش ها و درگیری ها اینست که طی سال های اخیر به ویژه با گسترش فعالیت شبکه های ماهواره ای ایرانی در برون مرز بیشتر فعالیت آنها برای روتوش کردن استبداد پهلوی و به نمایش گذاشتن یک سیمای دروغین از ساختار سیاسی و حاکمیت خاندان پهلوی است. تونل زمان در واقع همان نقشی را بازی می کند که رسانه ها و میدیای جمهوری اسلامی برای تزریق فراموشی به مخاطبان خودشان انجام می دهند و به طور عینی و مشخص هدف این است که برای نسل جدید در تدارک یک همسان سازی هدفمند و برنامه ریزی شده هستند. آنچه که در این نمایش ها بیشتر روی آن کار می شود، حذف طبقات فرودست جامعه، حاشیه شهرها، آزادی اندیشه و بیان و وضعیت نابسامان طبقه کارگر و از طرفی دم و دستگاه سرکوبگر ساواک است و در مقابل آنچه که بر صفحه تلویزیون می بینیم، یک نمایش گزینشی از سیمای عصر جدید پهلوی دوم است با تصاویری از سالن های مُد،سفرهای اروپایی، خانه های لوکس و مجلل، مدارس مدرن و عالی و رقص و موسیقی و آواز هم که در هر کوی و برزن گوش را می نوازد و چشم هایی که آنقدر زیبایی دیده است که دیدن این زیبایی های تصادفی و ناگهانی موجب حیرت در او نمی شود. القای این تصاویر نوستالژیک و حسرت آمیز به مخاطب با چنان مهارتی،بیننده را متقاعد می سازد که ایران مدرن را تنها می توان در نوستالژی بقایای خاندان پهلوی یافت و در غیر این صورت با هر انقلاب دیگری و لو اگر رضا پهلوی در آن نقش نداشته باشد بازگشت به دوران سیاه خمینی است.
سیمای فریبنده ی این رسانه ها با نوستالژی تونل زمان هیچگاه از استبداد خودکامه ی پهلوی سخن نمی گویند زیرا اساسا تمرکز مدیران این رسانه ها برای به تصویر کشیدن یک ایران نو است که با درایت و خردمندی آریامهرشان تنها دو طبقه داشت که اول: طبقه متوسط رو به بالا که به ثروتمندان انبوه معروف هستند  و دوم: طبقه مرفه و در این میان طبقه فرودست جامعه نیز حذف و انکار می شود. در نوستالژی هواداران استبداد پهلوی، طبقه کارگر نیز همان طبقه متوسط رو به بالا است و به همین خاطر انقلاب ۵۷ که با اعتصابات کارگری در واحدهای تولیدی و همچنین کارگران نفت و پتروشیمی به پیروزی رسید را نادیده می گیرند. افتخارات این سلسله پادشاهی کودتاچی اقدامات زیرساختی برای مدرنیزه کردن جامعه ایران بوده است که در موارد مشابه و همسان تکیه بر راه آهن سراسری و جاده سازی و نظام بانکداری و افزایش واحدهای تولیدی دارد که از یک سو استبداد و خودکامگی تمامیت خواه حکومت مرکزی را پنهان می کند و از سوی دیگر در معرفی و نمایش تونل زمان به ارتش مدرن و نظام قضایی جدید در خاندان ایرانساز پهلوی به «زعم» خودشان که یک الگوی همشکل از سیستم قضایی آتاتورکی در بهترین حالتش بود، زمینه را برای ایجاد یک قطب هرمی قدرت که باید حافظ نظم موجود باشد فراهم کرد. آنها با تکیه بر همان متد و خوانش تمامیت خواه متمرکز به این مفتخرند که مدرنیته پهلوی و بافت ضد تحزب آن برای ساختن جامعه ای همشکل و همسان است که سایه خدا بر آن حکم می راند و دقیقا این همان موضوعی است که این ذات دروغینِ مدعی مدرنیته را از مشروعیت ساقط می کند.از اینروست که پسمانده های تفکر نظام پادشاهی در ایران حتی در تشریح و تفسیر دادگاه های نظامی که فعالین چپ و کمونیست را به اعدام محکوم می کرد چیزی نمی گویند و اگر هم در مواردی نادر بدون پدیدار شدن حالتی از شرم در چهره شان حرفی هم بزنند در توجیه دفاع این کارنامه سیاه خواهند گفت که بله ما آن ها را تیرباران کردیم تا ایران کره شمالی نشود.
در سیمای دیگر این اوضاع که چهل و سه سال از آن گذشته است نکته قابل تامل این است که در کانون تلاش رسانه های برون مرزی برای ارائه تصویری متفاوت از دوران پهلوی، جدل میان فراموشی و حقیقت در بستر رویدادهای امروز با یک خوانش تاریخی متناقض و متضاد در فضای سیاسی خارج از کشور برجسته شده است که مبنای آن بر اساس تربیت نسل دیگری از هواداران سلطنت است که در رسانه های برون مرزی نیز از آنها استفاده می شود و به یقین طیف وسیعی از جوانان انقلابی درون ایران را نمایندگی نمی کنند و آنان با این نوستالژی بیگانه اند. در شرایط کنونی تفسیر تاریخی رویدادهای تاریخ معاصر ایران را باید با یک خوانش منصفانه ی متکی بر واقعیت تحلیل و بررسی کرد و قطعا خوانش هرمنوتیکی از تاریخ به همان اندازه مخرب است که کم اهمیت جلوه دادن آن و واگذار کردنش به طیف سلطنت طلب های برون مرز که رسانه و میدیا هم در انحصار خود دارند با انبوه مخاطبان و بیننده هایی که آگاهانه و ناآگاهانه به دام آنها افتاده اند.
استبداد رضا شاه در متن یک اقتدار انحصارطلبانه
فردیت و کاریزما در ساحت یک اَبَرمَرد

بررسی اجمالی تحولات سیاسی و همچنین حاکمیتِ استبداد مطلقه در عصر پهلوی نیازمند یک ارزیابی درست تاریخی است و از اینرو باید این مسئله را در نظر داشت که به چالش کشیدن نظام حاکم توسط گروه های مردمی در دوره رضا شاه در واقع یک جنبش مطالباتی بود تا انقلابی و تمرکز مردم در سطح عمومی و ابراز نارضایتی آنان متکی بر این خواست بود که ابتدا قدرت حاکم باید پایبند قانون اساسی باشد و دیگر اینکه حق آزادی بیان و انتقاد به رسمیت شناخته شود  و همچنین نهادهای اجرایی از جمله سیستم قضایی و ارگان های امنیتی باید ملزم به رعایت قانون و امنیت عمومی باشند. تمامی این موارد ذکر شده نشانگر اینستکه رابطه میان حکومت مطلقه و مردم در ساختار سیاسی ایران در واقع نقش میانجی گرایانه و مسالمت آمیز برای تعدیل استبداد در سطح کلان بوده است اگر چه در بند دوم و چهارم مرامنامه ی جنبش جنگل «آزادی فکر، عقیده، اجتماعات، مطبوعات، کار، کلام» و «تساوی زن و مرد در حقوق مدنی و اجتماعی» تأکید شده بود ولی با مقاومت حاکمیت برای نپذیرفتن آن روبه رو شد.سرکوب جنبش جنگل به دستور رضا شاه در واقع آغاز یک سیاست استبدادی بود که ابتدا احزاب را سرکوب کرد و سپس به صورت آمرانه در مقابل خواست های مردم به جبر و خشونت متوسل شد و این در ادامه قلع و قمع احزاب بود که نمونه دیگر آن حزب دمکرات ایران بود که برای حذف منتقدان و مخالفان را از صحنه‌ی سیاست ایران بود.
رضا شاه با بسیج کردن یک نیروی «ضدانقلاب» برای سرکوب مطالبات جنبش اجتماعی و انقلابی به طور مشخص یک واکنش درونی را به نمایش گذاشت و آن بیم و هراسی بود که با وقوع انقلاب اکتبر از همسایه ی شمالی ایران داشت و اینگونه بود که زیر نفوذ انگلستان و قدرت استعماری آن رفت. کاری که رضا شاه تحت لوای اصلاحات درونی انجام داد این بود که ابتدا حلقه «خودی» ها را حذف کرد و این سیاست حذف، نقطه شروع استبداد به سمت یک استبداد فردی تمامیت خواهِ مطلق بود. رضا شاه در مقام یک حاکم مطلقِ اَبَرمرد چهره های شاخص خود را که از چهره های مطرح آن دوره بودند را حذف فیزیکی کرد از جمله  «علی‌اکبر داور»، معمار دادگستری نوین ایران که بعدها وزیر دارایی شد و به دنبال اختلافاتش با شاه بر سر سیاستگذاری اقتصادی، خودکشی کرد، «فیروز میرزا» که وزیر دارایی بود و به اتهام رشوه‌خواری محاکمه و اعدام شد، «تیمورتاش» در مقام وزارت دربار که او نیز به اتهام رشوه‌خواری زندانی شد و در نهایت به دلیل عارضه قلبی درگذشت و «سردار اسعد بختیاری» وزیر جنگ که بازداشت شد و یک‌سال بعد در زندان درگذشت.
در کارنامه سیاه استبدادی رضا شاه که اکنون تعدادی نیز با شعار رضا شاه روحت شاد این حاکم مطلق و جبار را تقدیس می کنند اغلب یا تاریخ نخوانده هایی هستند که حقیقت را در نوستالژی بخشی از دنباله روهای سلطنت می بینند و یا بخشی دیگر که آگاهانه در صدد احیای مُرده ای هستند که همان سیاست چپ کُشی و سرکوب دگراندیشان را اجرا کند.دیگر خواسته ی ملک الشعرای بهار که خواستار آن «دیکتاتور مصلح» بود و باور داشت که می تواند «ضامن خیر و صلاح جامعه باشد» برای جامعه امروز ایران جوابگو نیست.
نظام و ساختار سیاسی و حکمرانی متمرکز رضا شاه همواره برای نمایش امنیت که بیشتر متکی بر ایجاد ترس بود به مثابه یک سند افتخار می نگرند و شهامت آن را ندارند تا از فروپاشی بنیان جامعه در آن شرایط تاریخی لب به سخن بگشایند و هرگز از قیام ایلات و عشایر که به طرز وحشتناکی توسط رضا شاه سرکوب شد حرف نمی زنند.بر هیچ وجدان آگاه و منصفی پوشیده نیست که مجلس، مطبوعات و احزاب که رکن اصلی و اساسی جامعه مدنی و از نهادهای مدرن است با نمایش کارت پستالی از راه آهن سراسری به فراموشخانه ‌ذهن هایی که قادر به فکر کردن نیستند، سپرده می شود.
فرآیند دولت سازی در دوره پهلوی اول با توجه به مولفه های تشکیل دولت مدرن از جمله انباشت و تمرکز قدرت، تامین امنیت و همچنین توسعه ظرفیت های نهادی را نمی توان با این استدلال که دولت مدرن دیگر جایی برای استبداد و خودکامگی ندارد از انتقاد بری دانست و نقاط ضعف آن را نادیده گرفت.

دوره پهلوی دوم،ناسیونالیسم مرکزگرا و ملت سازی
فرآیند دولت مدرن در دوران پهلوی دوم نیز ادامه پیدا کرد که با توجه به ورود منبع جدید درآمدهای نفتی به منابع مالی و بودجه دولت،پروژه دولت سازی نیز وارد مرحله دیگری از ساز وکارهای نظام سیاسی متکی بر اقتصاد شد.دوره پهلوی دوم یک حکومت اقتدارگرای بوروکراتیک بود با مشخصه های دوره پهلوی اول که یک رژیم استبدادی مطلقه بود. از اینرو حکومتی که به طرق مختلف می خواست بی ثباتی سیاسی،اجتماعی خود را از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به اینسو جبران کند و با تجمیع ابزارهای کنترل اجتماعی و مهار کانون های مخالف تمرکز قدرت به یک ثبات دایمی برسد در موقعیتی قرار گرفت که دیگر قادر نبود آن دولت فراگیر را در متن مناسبات جدید قدرت و تعامل با دنیای غرب نگه دارد. محمد رضا شاه پهلوی با اتکا به درآمدهای نفت به سرعت ارتش،سیستم بوروکراسی و سازمان ساواک و همچنین حلقه های متصل به دربار را توسعه داد و در نقطه مقابل این توسعه ناپایدار و مقطعی کلیه نهادهای دیگر که تامین کننده منافع شاه و دربار نبودند به حاشیه رانده شدند.
یکی از مواردی که در این مبحث لازم می دانم بدان اشاره کنم این است که محمد رضا شاه پهلوی همان سیاست و پروژه ی بلند مدتِ‌ حکومت متمرکز و اقتدارگرای پهلوی اول را در رابطه با گروه های اتنیکی اعمال کرد که مبتنی بر سیاست همانند سازی بود،ایده و الگویی که همچون میراثی برای حکمرانی و ایجاد یک ملت واحد از آتاتورک به رضاه شاه و سپس به پسرش رسید.اقلیت های اتنیکی در جغرافیای ایران همواره از یک ستم مضاعف رنج برده اند و تبعیض و تفاوت های اعمال شده بر اقلیت های اتنیکی از جمله منع آموزش به زبان مادری و حتی تبعیض های مذهبی و نیز محرومیت های اعمال شده به لحاظ عدم اشتغال زایی و همچنین عدم بهره گیری از نیروهای بومی تا اعمال تفاوت های عمده و چشمگیر در حوزه سیاست های فرهنگی و قوانین اداری و جغرافیایی،ارائه تصویری همسان از یک ملت واحد و زبان و فرهنگ یکسان بود و تشکیل دولت ملی با مختصات همانند و یکدست نه تنها به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت را منتفی می دانست بلکه تعبیری که حکومت های متمرکز از آن ارائه می دادند یک خواست جدایی طلبانه ای بود که به اقلیت های اتنیکی نسبت می دادند و از اینروست که کمونیست ها همواره از مدافعان پیگیر برای به مشروعیت شناختن حق تعیین سرنوشت بوده و هستند.
ملت سازی در سطح همانندسازی شده آن و همچنین هویت اتنیکی به عنوان مفهومی سوبژکتیو در متن (کنتکست) و شرایط متفاوت دارای تحلیل ها و نوع نگرش های متفاوتی است که ریشه های بروز این اختلافات و کشمکش ها را می توان ناشی از برخورد نظام و طبقه حاکم با اقلیت های اتنیکی دید که در صد سال گذشته تا به امروز همچنان از مسائل مطرح در سیاست حکومت های مرکزی حاکم بوده است. ناسیونالیسم ایرانی در سطح کلان که ابزارهای جبر و تحمیل را در اختیار دارد و از سوی دیگر می تواند با تعیین حوزه جغرافیایی اقلیت های اتنیکی، آنها را کنترل کند به تنها چیزی که امید دارد ایجاد یک ملت واحد است البته نه برای تقسیم عادلانه ثروت، نه برای رفع نابرابری و تبعیض، نه برای ایجاد فرصت های برابر برای همگان و نه برای حق برخورداری از منابع در اختیار دولت بلکه برای عادی ساختن یک گفتمان فاشیستی که اتنیک های قومی همانقدر دارای ارزش و اعتبار هستند که ملت واحد و همسان و به همین خاطر ساختار این مرکز گرایی از پهلوی اول شروع شد و با پهلوی دوم ادامه پیدا کرد و جمهوری اسلامی نیز آن را در شکل امت اسلامی واحد با رنگ و لعاب ملی پیاده و اجرا نمود. بی دلیل نیست که رضا پهلوی از عنوان انقلاب استفاده نمی کند و آمرانه از رژیم چنج می گوید و سرکار ماندن نیروهای رژیم در فردای سرنگونی. او همان سیستم تربیت شده و آموزش دیده را برای دولت آینده می خواهد و از نظر او قرار هم نیست چیزی عوض شود. مهم از نظر او تغییر رژیم با چهره های جدیدتری است و ادامه همان سیاست ها در شکل و فرم های دیگری که شاید برای خودش پذیزفتنی باشد ولی برای مردم ایران که خواهان انقلاب هستند پذیرفتنی نیست.این مردم ذره ای به خودشان تردید راه نداده اند که برای ساختن یک جامعه جدید و برقراری یک نظام مبتنی بر آزادی،برابری و اداره شورایی که برای شکستن هرم قدرت از بالاست از پای نخواهند نشست.

https://akhbar-rooz.com/?p=177051 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x