جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

جهنم حقیقت – حمید سالک

خامنه ای بارها از ایرانیان به عنوان مردم فهیم ایران یاد کرده است. همین اواخر به دروغ ادعا کرد که مردم ایران در پی اعتراضات اخیر سیلی به صورت مخالفین حکومت زده اند و آن را ناشی از درک و فهم و قدرت تحلیل بالای مردم دانست. همین مردم در همه پرسی بازنگری قانون اساسی اصل ولایت مطلقه فقیه را تصویب کردند که ایشان اکنون قدرتی را به شکل قانونی دارد که کمتر رهبر کشوری حتی می تواند آرزویش را بکند. بنابراین آیا می توان نتیجه گرفت که حرف رهبر درست بوده و بدون تحلیل درست به آن قانون اساسی جدید و به ویژه به اصل ولایت مطلقه فقیه رای آری داده اند؟ آیا این حرف تمامی انتخابات و رفراندم های قبلی، از جمله فروردین ۵۸، را بی اعتبار نمی کند؟

اینجا، در جهنم، حقیقت مطلق حکم فرماست، امید و آرزویی برای گفتن و دیدن چیزی جز حقیقت نداشته باش.

“کمدی الهی”

سخنان خامنه ای با جمعی از دانشجویان در روز سه شنبه ۲۹ فروردین بار دیگر آدمی را به یاد صحنه ای از کمدی الهی می اندازد. آنجایی که ویرژیل دانته را در ورودی جهنم هشدار می دهد که در جهنم دیگر به جز حقیقت چیز دیگری نخواهد دید. پس باید چشم بگشاید و دل از امید ببرد که شاید اتفاقی مطلوب پیش آید.

هنوز از چند سالی از به قدرت رسیدن خامنه ای نگذشته بود که حادثه کوی طلاب مشهد اتفاق افتاد و برای اولین بار شاید خامنه ای و سایر سردمداران حاکمیت، جهنم حقیقت را به چشم خود دیدند. می توان تصور کرد که این شورش ها، جنبش ها و اعتراضات خرد و کلان و متعدد مردم از آن تاریخ تاکنون، و به شکل ویژه جنبش مهسا در این آخر، همان ویرژیل است که بارها دروازه جهنم را در مقابل دیدگان این دستگاه رهبری گشوده اند. اما شوربختانه مشاهده چند باره این دوزخ نه تنها نتوانسته رهبر را به این نتیجه برساند که حقیقت بسیار متفاوت تر از آن چیزی است که او ادعا می کند، بلکه بیش از پیش باعث کور دلی و نابینایی ذهنی او شده است.

در این مقاله تلاش بر این است تا روشن شود امروز تمام ذهنیت روزهای نخستین حاکمیت از مردم در هم ریخته است. در نتیجه علاوه بر دوری مردم از نظام حاکم، شاهد جدایی کامل حاکمیت و در راس آن خامنه ای از مردم تحت حاکمیتش هستیم. این همه جز خبری حقیقی تر از شکست مفتضحانه حاکمیت جمهوری اسلامی در امر حکمرانی نیست که در نتیجه بقای آن را بیش از پیش با مخاطرات جدی روبرو می سازد.

سه عامل اساسی باعث شد که حاکمان بعد از انقلاب ۵۷ به این نتیجه برسند که عامه مردم ایران،  با اتکا به دلایلی که از پی خواهد آمد، به واسطه اعتقاد عمیق قلبی به اسلام با ایشان برای ابد پیمان اخوت بسته اند و قصد جداسری در هیچ شرایطی نخواهند داشت. از همین رو با ادعای اینکه ظاهرا مردم فطرتاً مومن هستند و تکرار این باور نادرست به خود و اطرافیان و به شکلی کاملا ذهنی برای خود حاشیه امنی می دیدند.

عامل اول را باید در رشد و تقویت مذهب در میان مردم بعد از تحولات اوایل دهه چهل و به طور خاص در چند سال قبل از پیروزی انقلاب جستجو کرد. بنا بر تحلیل دکتر بشیریه، در کتاب دیباچه ای بر جامعه شناسی سیاسی ایران، گفتمان  سنت گرایی ایدئولوژیک در ایران قبل از انقلاب رشد کرد. وی علت آن را مقابله با گفتمان مدرنیسم مطلقه پهلوی ارزیابی می کند. وی مشخصات گفتمان مدرنیسم مطلقه پهلوی را در اقتدارگرایی، اصلاحات از بالا، عقلانیت مدرنیستی، ناسیونالیسم ایرانی، مرکزیت سیاسی، مدرنیسم فرهنگی، سکولاریسم، و توسعۀ صنعتی خلاصه می کند. نویسنده معتقد است که قرار بوده این گفتمان زیربنای فکری برای عبور ایران از جامعه ای سنتی و ماقبل سرمایه داری به سوی صورتبندی مدرن و سرمایه داری را فراهم کند. در نتیجه حضور این گفتمان سنت، مذهب، قومیت ها، عشایر و گروه های سنتی به حاشیه رانده می شدند. بنابراین علمای دینی، اصناف، تجار بازار، فرقه های دینی و اقلیت های قومی آسیب می دیدند. به دنبال اعمال چنین سیاست هایی تمامی ابزارها و منابع قدرت سیاسی در دست دولت مطلقه قرار می گرفت.

از دیدگاه همین جامعه شناس برجسته، گفتمان سنت گرایی ایدئولوژیک از عناصری نظیر نظریه سیاسی شیعه، برخی از وجوه پاتریمونیالیسم سنتی، برخی از عناصر مدرنیسم (مانند پارلمانتاریسم)، نوعی مردم گرایی و اقتدار کاریزمایی شکل گرفته است. در کنار آن، از دیدگاه نویسنده کتاب، حکومت مقتدر مرکزی با ایجاد جامعه ای توده ای زمینه مناسبی فراهم کرده بود که این گفتمان قابلیت رشد داشته باشد. حال این گفتمان ناساز از سوی دو جناح می توانست ترویج شود که قابلیت پوشش وسیع تری بیابد. یکی  از سوی روحانیون که بیشترین مخاطبین خود را در میان بخش کم سواد و به شدت عقب افتاده جامعه داشتند. دسته دیگر را “روشنفکران مذهبی” یا به اصطلاح امروزی نواندیشان دینی تشکیل می دادند که در میان اقشار تحصیل کرده و دانشجویان و طبقات شهری به دنبال پیرو می گشتند.

اما به غیر از نکاتی که دکتر بشیریه طرح می کند، شاید عامل جنگ سرد، این سردسته همه فسادها،  را هم نباید از یاد برد. ایران یکی از کشورهایی بود که به شدت تحت این تخاصم بود. یکی از این میادین نبرد ناشی از جنگ سرد در ایران و سایر کشورها نزاعی فرهنگی و ایدئولوژیک و یا به عبارت دیگر دستگاه فکری بود. به این معنا که وابستگان به بلوک شرق و غرب طرف مقابل را به شدت به لحاظ عقیدتی مورد تخریب قرار می دادند. این نزاع به ویژه بعد از خروج رضا شاه از ایران و قدرت گرفتن حزب توده ایران در میان دو گروه دشمن اوج گرفت و بعد از کودتای ۲۸ مرداد آمریکا در مرکز تبلیغات ضد غربی گروه های چپ و یا حتی بخش بزرگی از ملیون و مذهبی ها بود. در مقابل رژیم پهلوی و هوادارانش برای به لجن کشیدن اندیشه های چپ و در راس آن اتحاد شوروی از هیچ کوششی فروگذار نمی کردند.

نتیجه این تبلیغات بی رحمانه، جامعه ای بود که اگر به هریک از طرفین وابستگی نداشت، باید برای خود دستگاه عقیدتی تازه ای سامان می داد. به ویژه اگر قصد داشت با نابرابری ها، مظالم و کجروی های رژیم پهلوی از در ستیز درآید. نزدیک ترین گزینه ها برای مردم ایران بازگشت به تفکرات ایران باستان بود که به شکلی در اختیار حکومت مستقر بود، که نمی توانست اسباب مبارزه مناسبی باشد و یا تکیه زدن به اسلام شیعی  که از کودکی همه ما با عزاداری و اشک و آه برای مظلومیت امام حسین و یارانش در مقابل یزید خونخوار آموخته شده بودیم. در عین حال اسلام شیعی در شکل گیری ایران امروز نقش برجسته ای داشته است. از سوی دیگر نباید فراموش کنیم که مذهب همیشه ساده ترین پاسخ ها را برای پیچیده ترین مشکلات دارد که این می تواند اقبال عامه، به ویژه اقشار حاشیه نشین را، به مذهب حتی در شکل حکمرانی آن بپذیرد. در چنین شرایطی طبیعی بود که مذهب با اقبال بیشتری روبرو شود.

حالا باید پرسید برای اثبات این ادعا، که بنا بر دلایل بالا مردم به سوی مذهب گرایش بیشتری پیدا کرده بودند، آیا داده های آماری وجود دارد؟ تلاش مجید تهرانیان و علی اسدی در دهه پنجاه شمسی می تواند پاسخی به این پرسش باشد که به همت عباس عبدی و دوستانش در شکل کتاب “صدایی که شنیده نشد” حیاتی دوباره یافته است. بنا بر تحقیقات وسیعی که این دو تن داشتند و تحلیل داده های آماری به این نتیجه رسیده بودند که توده ها به دلیل سرعت بالای تغییرات و کنده شدن از محیط مألوف خود، آمادگی مواجهه با چنین وضعیتی را نداشتند. دیگر نه در گذشته برای خود جایگاهی می دیدند و نه در آینده احساس امنیت می کردند. به ناچار در وضعیت “اکنون زدگی” قرار گرفته، به این نتیجه رسیده بودند که مذهب می تواند زمان و فضایی ایجاد کند تا اینان حتی ارزش های مادی زندگی مثل رفاه و آسایش را با ارزش های معنوی پیوند بزنند. به باور این پژوهندگان و مبتنی بر تحقیقات صورت گرفته، ارزش های حکومت وقت، حتی در بین گروهی که پایگاه آن محسوب می شد عمومیت نداشت.

شاید ارائۀ برخی از آمارهای حاصله در نتیجه آن تحقیقات دریافت ملموس تری از اوضاع مورد ادعای این دو جامعه شناس بدهد. در این کتاب به مطالعه انستیتوی تحقیقات مطالعات اجتماعی دانشگاه تهران اشاره می شود که نود درصد دانشجویان سیاستمداران ایرانی را ناصالح می دانستند. پنجاه درصد معتقد بودند که مشکل عمده سیاسی ایران بی توجهی مسئولین به مشکلات اقتصادی و اجتماعی و در عین حال وجود نابرابری و بی عدالتی اجتماعی است. در بین سال های ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴ بالاترین رقم کتب منتشره بر اساس موضوع به کتاب های مذهبی تعلق می گیرد. در حالی که بین ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ این کتاب ها چهارم بودند. در سال های آخر نزدیک به انقلاب ۵۷، قرآن با تیراژ ۷۰۰ هزار نسخه پرشمارترین کتاب بود. مفاتیح الجنان در ۱۳۵۱ حداقل ۴۹۰ هزار تیراژ داشت. در سال ۱۳۵۴ مکتب اسلام ۶۰ هزار تیراژ ماهانه اش بود که تا ۲۰۰ هزار متقاضی هم می توانست داشته باشد. در فاصله ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۴ تعداد مساجد شهر تهران پنج برابر شده بود. بین سال های ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۴ نذورات آستان قدس رضوی حدوداً ده برابر شده بود و تعداد زوارش در ابتدای دهه ۵۰ به سالی هفت میلیون افزایش یافته بود. در سال ۱۳۴۰ تعداد طلاب حوزه های علمیه قم ۶۰۰۰ نفر بود اما در سال ۱۳۵۴ به ۱۸۰۰۰ طلبه رسیده بود. این در حالی است که جمعیت ایران سه برابر نشده بود. در سال ۱۳۵۳ تعداد هیئت های مذهبی تهران به رقمی بالای ۱۲۰۰۰ رسیده بود. نکته جالب توجه اینکه اغلب اصناف و جمعیت های کارگری صاحب هیئت های عزاداری خاص خود بودند. در مورد به جا آوردن مناسک دینی، ۸۳% مردم ادعا کرده اند که نماز می خواندند. ۷۹% روزه می گرفتند. ۵۴% معتقد به امر به معروف و نهی از منکر بودند و خود را مقید به انجام آن می دانستند. ۷۱% در مساجد حضور می یافتند. یکی از نکات جالب این پویش، نگرش مردم به امر ثواب و گناه است. ۶۴% معتقد بودند که ثواب و ۷۰% اعتقاد داشتند که گناه اموری این جهانی هستند و نسبت به رفتار ما با “خلق” و جامعه تعیین می شود. در مورد امور فرهنگی دوسوم پرسش شوندگان جوان معتقد بودند که شریعت مقدس اسلام پاسخگوی تمام احتیاجات زندگی انسان در سطح فردی و اجتماعی است. در میان همین جوانان حدود ۸۲% موافق هستند که اسلام در فقه، شریعت، عرفان و تصوف باید با مقتضیات روز سازگار شده، تا بیشتر بتواند پاسخگوی احتیاجات روزمره باشد. با این حال ۷۱% این جوانان با بازگشت به فرهنگ پیش از اسلام، یعنی سنت های آریایی و زدودن فرهنگ های بیگانه از جمله اعراب سر ستیز ندارند. این در حالی است که تنها ۵۵% همین گروه پرسش شونده الگوی فرهنگی غرب را مورد پذیرش قرار می دهند.

مجموعۀ استدلال و داده هایی که در بالا آمد، نشان می دهد گرایش به مذهب در زمان شکل گیری انقلاب و رهیافت نهایی آن بسیار موثر بوده، در نتیجه برای روحانیت که همه این امور را به طور نزدیک می توانستند حس کنند این شائبه را ایجاد کرد که تو گویی این جماعت تا ابد به هر سازی که این حکومت بزند خواهند رقصید.

نکته دومی که این تصور را شدت بیشتری بخشید وقوع جنگ عراق بود. به ویژه در ابتدای آن و پیش از فتح خرمشهر، که با جانفشانی های بی شمار همراه بود، حاکمین را متقاعد کرد که عامه مردم و اکثر قریب به اتفاق رزمندگان برای اسلام در میدان نبرد حاضر شدند. حال آنکه بسیاری برای دفاع از میهن خود در مقابل یک دشمن متجاوز خارجی پا به میدان گذاشته بودند. حتی اگر در چهارچوب اعتقادات مذهبی این میهن دوستی را نشان می دادند. با استمرار جنگ و کاهش نیروهای داوطلب ابتدای تهاجم عراق، روحانیون حتی کسانی را که برای کسب برخی امتیازات به جنوب و غرب راهی می شدند جز لشکر اسلام قلمداد کرده، و از این مسیر در پی اثبات ادعای بی پایه خود بودند که مردم در “ذات خود خداجوی” هستند. به همین دلیل تا ابد از این حکومت “خدایی” دفاع خواهند کرد.

اما نکته آخر شخصیت کاریزماتیک خمینی بود. بخش وسیعی از هواداران جمهوری اسلامی به دلیل عشق و علاقه شخصی به بنیانگذار جمهوری اسلامی، از نظام نوپای ایران حمایت می کردند. این امر باز ایشان را به اشتباه انداخت که مردم قلبا پیمانی غیر قابل خدشه با حکومت بسته اند و تحت هیچ شرایطی دل از ایشان نخواهند کند. به ویژه این امر زمانی بیشتر بر ایشان مشتبه شد که شاهد بودند چگونه مردم مشکلات را تحمل می کنند اما دم بر نمی آورند.

هر چند در همان زمان هم نشانه های متعددی دیده می شد که نشانگر کاهش علاقه و اعتماد مردم به حکومت و به ویژه روحانیون بود، اما سیستم به خود فریبی و عوام فریبی بی پایه ای دست می زد و به جای حل مشکل، مسائل را لاپوشانی می کرد. اگر چه این مخالفت ها در فعالیت های روشن نظیر تظاهرات و اعتراضات صورت نمی گرفت، اما تعداد شرکت کنندگان در انتخابات می توانست یکی از شاخص ها باشد.

بنا بر ادعای جمهوری اسلامی در رفراندم فروردین ۱۳۵۸ تقریبا تمامی واجدین شرایط در انتخابات شرکت داشتند. اما  در سال ۱۳۶۴، برای بار دوم انتخاب خامنه ای به عنوان رئیس جمهور، تنها ۵۴% ایرانیان در پای صندوق های رای حضور داشتند. تعداد کل نمایندگان روحانی مجلس اول ۱۶۴ نفر بود که در مجلس سوم به تقریبا نصف کاهش یافت و به رقم ۸۵ رسید.

اما همه این اتفاقات مهم  ولی زیر پوستی حاکمیت را سر عقل نیآورد. تا نخستین سیلی محکم در سال ۱۳۷۱ در کوی طلاب مشهد، مهمترین شهر مذهبی ایران، بر رخ تمامیت نظام فرود آمد. بعد از آن اسلام شهر می توانست ایشان را از خواب خرگوشی بیدار کند که کارگر نیفتاد. ماجرای کوی دانشگاه، جنبش سبز، دی ماه ۹۶، آبان ۹۸ و این جنبش وسیع، عمیق و قدرتمند اخیر، به جای اینکه هسته سخت قدرت و در مرکز آن خامنه ای را بر سر عقل بیآورد، از روش خردمندی به کلی مبرا کرد. ایشان به جای آن که از روش گذشته دست کشیده، به فکر چاره جویی باشند، تفسیرهایی از مردم ارائه کردند که کار را بیش از پیش برایشان دشوار نموده است.

یکی از همین نعل واروهای خامنه ای، تغییر تعبیر و تفسیر از واژه مستضعف بود. از ابتدای انقلاب در همه ادبیات رسمی جمهوری اسلامی، واژه مستضعف با کلمات محرومین، پابرهنه ها، کوخ نشینان، اقشار ضعیف و کم درآمد و عباراتی مشابه مترادف گردیده بود. به ناگاه خامنه ای با تفسیری ابداعی این کلمه را هم معنی رهبران، پیشوایان، وارثین زمین و خلیفه الله قلمداد می کند. جالب اینکه برای منطقی نشان دادن خود از این تفسیر، از همان آیه ای استفاده می کند که قبلا به کار برده می شد تا مستضعفان هم عرض اقشار آسیب پذیر قرار بگیرند.

با این بدعت، فارغ از حقانیت تفسیر دینی این واژه، تصور مردم از حاکمیت جمهوری اسلامی به عنوان حامی اقشار نابرخوردار به چالشی جدی کشیده می شود.  امری که در مخیله مردم بوده، تلقین این نکته است که این حکومت آمده تا مشکل مردم فرودست، یعنی اصلی ترین جماعت حامی و روی کار آورنده این نظام، را حل کند. حالا  باید کسانی که در میان همین جماعت فقیر و تنگدست هستند و هنوز دل در گرو این نظام دارند، با خود بیندیشند که این تغییر معنا چه پیامدهای سویی برای ایشان به همراه خواهد داشت. از این پس چگونه باید رابطه خود را با این حاکمیت ارزیابی کنند. چون آن زمانی که مستضعف به معنای افراد فقیر استفاده می شد، تمامی منافع حکومت به جیب متمولین می رفت. حالا که این تفسیر از راس هرم قدرت انکار شده است، تکلیف چه خواهد بود.

اما خطای عمده بعدی، در کنار سایر خطاهای صورت گرفته از سوی دستگاه رهبری، سخنرانی اخیر ایشان است در مورد میزان درک و قدرت تحلیل مردم. اینکه رفراندم اساساً درست است و یا غلط، اینکه رفراندم باید در چه شرایطی صورت گیرد و یا نگیرد، اینکه در چه مواردی باید رفراندم صورت پذیرد و یا نپذیرد و هزاران سوال و نکته دیگر در مورد همه پرسی، همه و همه مهم و قابل بحث هستند. اما شک در مورد مردم که آیا قدرت تحلیل دارند یا ندارند، امری است که برای خود حکومت می تواند تبعات ناگواری داشته باشد.

بیان این کلام ناشی از کلافگی و استیصال است و نه خردمندی یک رهبر. سال های سال است که جمهوری اسلامی تعداد بی شمار انتخابات در این حکومت را اسباب افتخار خود خوانده است. بارها از ایرانیان به عنوان مردم فهیم ایران یاد کرده است. همین اواخر به دروغ ادعا کرد که مردم ایران در پی اعتراضات اخیر سیلی به صورت مخالفین حکومت زده اند و آن را ناشی از درک و فهم و قدرت تحلیل بالای مردم دانست. همین مردم در همه پرسی بازنگری قانون اساسی اصل ولایت مطلقه فقیه را تصویب کردند که ایشان اکنون قدرتی را به شکل قانونی دارد که کمتر رهبر کشوری حتی می تواند آرزویش را بکند. بنابراین آیا می توان نتیجه گرفت که حرف رهبر درست بوده و بدون تحلیل درست به آن قانون اساسی جدید و به ویژه به اصل ولایت مطلقه فقیه رای آری داده اند؟ آیا این حرف تمامی انتخابات و رفراندم های قبلی، از جمله فروردین ۵۸، را بی اعتبار نمی کند؟ ایا این مصداق یکی بر شاخ بنشسته بن می برید نیست؟

موج سهمگین مسائل آوار شده بر حاکمیت و در راس آن شخص رهبری، همان ویرژیل کمدی الهی است. این ویرژیل رهبران جمهوری اسلامی را از بهشت رویایی ابتدای استقرار نظام به جهنم حقیقت های لخت و عور کشانده که ایشان را یارای مقابله با آن نیست. مقاومت مدنی عامه مردم، به ویژه زنان، برای کسب حقوق شهروندی خود، استخوان های رژیم را تحت فشار خرد کننده ای گذاشته است. سوال منطقی دانشجوی عدالتخواه، بیانات روحانی در جمع یارانش در کنار جواد ظریف و پاسخ بی خردانه خامنه ای در جمع دانشجویان مشخص می کند، که صدای تغییر تا پشت در خیمه و خرگاه رهبری رسیده است. به نظر می آید شاید بهترین راه برای چنین پاک باخته ای، تسلیم است. اما دریغ و درد که گوش مستبدین کر و دیدگانشان نابینا هستند.

https://akhbar-rooz.com/?p=200443 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
farhad farhadiyan
farhad farhadiyan
1 سال قبل

حکومت جمهوری اسلامی حتی اگر تسلیم رفراندوم هم بشود باز جمهوری اسلامیست و هیچ سازوکار دموکراتیک ندارد حتی برای رفراندوم هم از همان روز اول شرط گذاشته است یعنی مضمون رفراندوم نمی تواند برای تغییر جمهوری اسلامی و اسلامیت رژیم باشد پس حتی این قانون ارتجاعی هم اجرا شود باز تغییری صورت نمی گیرد در حالی که مردم خواهان زدودن حتی دین رسمی از قانون هستند اما مطلبی که در رابطه با انقلاب زن زندگی آزادی صدق می کند اینست که منتظر اغییر قانون نیست این انقلاب اولا معتقد به استقلال یعنی داشتن حق تعیین سرنوشت برای هر گروه اجتماعی است یعنی هر گروه اجتماعی اراده اش را مستقیم در شوراهای خودش به اجرا در می آورد یعنی اساسا منتظر هیچکس و هیچ رفراندومی و هیچ قانونی نیست زنان تصمیم گرفتند روسری هایشان بردارند و منتظر قانون نماندند همان موقع اراده کردند و اراده شان را به اجرا درآوردند حق تعیین سرنوشت یعنی این . با توجه به اینکه جامعه ی ایران متکمثر است رفراندوم اقدامی ست برای تعیین اکثریت و اقلیت که معنی واقعی رفراندوم یعنی سرکوب اقلیت توسط اکثریت . در حالی که هدف این انقلاب رفع تمام تبعیض ها فارغ از اکثریت یا اقلیت است یعنی ممکن است ال جی بی تی کیو پلاسها در ایران بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزار نفر باشند اما آنها حق دارند قوانین و روابط داخلی خودشان را خودشان تعریف کنند با توجه به اینکه ممکن است برخی گروههای درونی این مجموعه هم دارای قوانین و روابط معین دیگری هستند که برای تعیین سرنوشتشان حق دارند خودشان انتخاب کنندیا اقلیتهای دینی مانند دین اسلام و یا مرذاهب متفاوت این دین حق دارند با عدم دخالت در سیاست حق آزاد انتخاب عقیده ی خودشان و اجرای مراسم و آداب خودشان باشند و تنها شرط اینست که آسیبی به دیگر گروههای اجتماعی وارد نکنند ارتباط انها درونی باشد. مسئله را باید کاملا روشن و واضح درک کرد جریانات مدعی دموکراسی صرفا به قدرت فکر می کنند به همین دلیل دموکراسی را تا سطح اکثریت اقلیت تقلیل داده اند بیشتر گروههای جمهوری خواه و دموکراسی طلب و پادشاهی و راست همگی از این قماش هستند چون دموکراسی متناسب با آنها همینقدر است به آزادی بدون قید و شرط اعتقادی ندارند تنها مردم یعنی سازمان اجتماعی نیروی کار است که برای رهائی انسان تلاش دارد و این رهائی تنها زمانی عملی می شود که با مدرنیزاسیون نیروی کار صنعت جایگزین نیروی کار انسان در تولید شود بدون دموکراسی این گروههای سرمایه دار تلاش دارند تا همه چیز را از جمله بازار را به انحصار درآورند یکی از انواع سرمایه داری انحطاطی همین سرمایه داری دولتی قرن بیستمی ست که با اعمال کنترل بازار بدترین شکل دیکتاتوری دولتی تکنوکراتها را بر مردم تحمیل کرد و بجای اجتماعی کردن تولید و بازار و بجای آزادی تولید و تجارت که موتور تکامل جامعه بشری هستند را با انحصار دولتی جایگزین نمود هم بازار و هم تولید و هم کل اقتصاد باید آزاد و اجتماعی شود . لذا رفراندوم اقدامی ارتجاعی و سوء استفاده از اکثریت در جهت سرکوب اقلیت و دشمن دموکراسی محسوب می شود . خامنه ای هم از روی حماقت و ترس و وحشتی که او را فراگرفته تن به رفراندوم نمی دهد چون همین حداقل تمرکز دیکتاتوری اش را نیز از دست خواهد داد . خامنه ای از سال ۵۷ با نفوذ در دایره ی نظامی ها و امنیتی ها قدرت پوشالی اش را آجر به آجر روی هم گذاشته است این انقلاب زن زندگی آزادی ست که طی یک روز کاخ پوشالی اش را فروریخت . و امروز با فتح هر سنگر توده ها مستقیما اراده ی خود را تحمیل می کنند تا تمام ارکان حکومت را فروریزند

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x