سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

درباره‌ی کتاب «بر بال‌های آرزو»* – باقر مؤمنی

کتاب بر بال‌های آرزو (دفتر دوم)، به عقیده‌ی من دو کتاب است در یک کتاب. در یک کتاب، سرگذشتِ سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) را در مهاجرت و زندگی در شوروی سابق می‌خوانیم، و در دیگری مشاهدات و خاطرات یک انسان متمدن و مبارز ایرانی را از نظر می‌گذرانیم که همراه با رفقا و دوستان سازمانی‌اش، هفت سالی (۱۳۶۹ـ۱۳۶۲) را در آن جامعه زندگی کرد و سپس به شرح تجربه‌ی مبارزاتی‌اش در آن سامان پرداخت.

نویسنده، نقی حمیدیان، در هر دو کتاب اطلاعات ناب و بسیار جالبی ارائه می‌دهد. گرچه من درباره‌ی شوروی کم نخوانده‌ام، و با سازمان اکثریت و راهی را که پیمود ناآشنا نیستم، اعتراف می‌کنم اولین بار است که به این تفصیل و صراحت، اوضاع واقعی آن کشور سوسیالیستی را در برابر دو چشم دیدم. البته آن بخش از نسل من که پس از شکست ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران ماند، تا حدودی از اشکالات “سوسیالیسم عملاً موجود” آگاه بود. اما می‌گفتیم شوروی به عنوان یک کشور سوسیالیستی زیر فشار امپریالیست‌هاست و با این حال سعی می‌کند منشاء مزایایی برای مردمانش باشد. و با وجودی که می‌دانستیم این مزایا کافی نیست، اما در تحلیل آخر به این نتیجه می‌رسیدم که: همان حداقل مزایا برای مردم شوروی و ستم‌دیدگان روی زمین ضروری‌ست و بهتر است از هیچ چیز. اما با خواندن کتابِ نقی حمیدیان، به نکته‌ی مهمی پی‌بردم و آن اینکه مشکلات و مسائلی را که در جوامع سرمایه‌داری می‌دیدم و می‌بینیم، خاص جوامع سرمایه‌داری نبوده و نیست؛ که به صورت‌های گوناگون در شوروی و دیگر کشورهای سوسیایستی هم وجود داشته؛ از بیکاری و فقر و گدایی گرفته تا رشوه و فساد اداری و بدترین شکل‌های تبعیض و باندبازی. از این نظر «بر بال‌های آرزو» اگر نگویم استثنایی‌ست، باید بگویم کتاب کم نظیری‌ است.

سیر انحطاط و مسائل داخلی فدائیان (اکثریت) را هم به خوبی می‌فهمیم. در این زمینه به انبوه نام‌هایی برمی‌خوریم که بسیاری از آن‌ها را نمی‌شناسیم و نخستین بار است که به گوش‌مان می‌خورد. در واکنش به این همه نام، ممکن است در وهله‌ی نخست این فکر برای خواننده‌ی ناآشنا با مسائل سازمانی و حزبی پیش بیاید که پرداختن به این همه جزئیات درباره‌ی کسانی که نام‌شان هم تا حدود زیادی بیگانه است، ‌زائد است و در بهترین حالت می‌تواند تنها برای اعضا و هواداران سازمان جالب باشد! اما هر چه بیشتر در این مسیر پیش می‌رویم، بیشتر متوجه می‌شویم که چقدر این توضیحات به شناخت بهتر ما از مسائل و مکانیزم‌های درونی آن سازمان کمک می‌کند و چقدر این ریزه‌کار‌ی‌ها از اهمیت تاریخی برخوردارند. شناختن بسیاری از افرادی که در سازمان «اکثریت» فعال بودند، نوع فعالیت‌ آن‌ها و مضمون ارتباطاتی که در سازمان داشتند، برای فهمیدن دیروز و تکرار اشتباه‌های فردای چپ‌ها ـ همه چپ‌ها ـ ارزشمند است. برای مبارزین سیاسی که تشکیلات جزء الزامی فعالیت‌شان است، نوع مناسبات دموکراتیک و یا غیر دموکراتیک و نحوه‌ی رأی گیری‌ها، تصمیم‌گیری‌ها و فعالیت‌های تشکیلاتی، از اهمیت تعیین کننده‌ای، برخوردار است. اینکه تشکیلات «اکثریت» چگونه اداره می‌شد، تصمیم‌گیری‌ها به چه شکلی و در چه پروسه‌ای انجام می‌گرفت و… به عقیده‌ی من خاص آن سازمان نبود؛ که به صورت‌های مختلف در بیشتر سازمان‌ها و گروه‌های چپ، رایج بود. نکته‌سنجی نقی حمیدیان‌، توجه مرا بسیار جلب کرد:

«همان گونه که در پیش نوشتم علائق سیاسی و احساسات مبارزاتی در بین رهبران، کادرها و اعضای سازمان عمومیت داشت و هرکس به شکلی، گرایش مبارزاتی خود را بروز می‌داد. اما در محتوای این حس‌ها و گرایش‌های مشترک، تفاوت‌های جدی وجود داشت که همواره به روشنی دیده نمی‌شد. اگر ارزش‌های سیاسی ـ مبارزاتی برای عده‌ای بر هر چیزی اولویت داشت، برای عده‌ای دیگر، ارزش‌های سیاسی ـ ایدئولوژیک اولویت داشت. در آن زمان این تمایز، در فضای احساسات مبارزه‌جویانه تفکیک‌ناپذیر نبود… منشاء اختلافاتی که در لنکران نطفه بست و بعدها در تاشکند روئید و به شکاف در رهبری انجامید، به تقدم و تأخر قائل شدن به این ارزش‌ها بازمی‌گشت. تخت‌قاپو شدن رهبران سازمان در شوروی، گویاترین ترجمان چنین اولویتی بود که هرچند ناخواسته، بر اکثر رفقای رهبری، چیره شد. همان گونه که پیشتر نوشتم برای رفقای اکیپ نخست، ارزش‌های سیاسی ـ ایدئولوژیکی بیشتر از مجرای ارزش‌های ‌سیاسی ـ مبارزاتی معنا و مفهوم پیدا می‌کرد، و نه بر عکس. از نظر آن‌ها انتقال رهبری به غرب، هیچ تناقضی با انترناسیونالیسم پرولتری اتحاد شوروی نداشت. حال آنکه عده‌ای از رفقا، ماندن در شوروی را یکی از نشانه‌های اصلی تعهدات انترناسیونالیسم کمونیستی سازمان می‌دانستند.» (صص ۹۷ و ۹۸)

در این زمینه، نقد “اعتماد رفیقانه‌ای” که ظاهراً بسیار مورد سو‌ء استفاده قرار می‌گرفت، برای من روشنگر بسیار چیزها شد:

«برکسی پوشیده نبود که [فرخ] نگهدار، [حسن] توسلی و [جمشید] طاهری‌پور از آغاز تا پایان مهاجرت به شوروی سابق، شیفته و فریفته‌ی حزب توده بودند. در واقع اولویت اصلی و نخست‌شان، حفظ پیوند با حزب توده بود. اقامت در شوروی برای آنان تضمینی بود برای انجام وحدت سازمان با حزب توده. این سمتگیری با منطق، احساسات و درک ضرورت مبارزاتی سایر رفقای هیئت سیاسی، به درجات مختلف در تضاد بود… رفقای هیئت سیاسی به نگهدار و توسلی و طاهری‌پور اعتماد رفیقانه داشتند. حال آنکه در مسائل مهم و اساسی، اتکاء به چنین اعتمادهای عاطفی، بیشتر ساده‌لوحی بود و زمینه‌ساز سواستفاده‌های احتمالی…»

و جالب است بدانیم که :

«فرخ نگهدار اولین و آخرین دبیر اول کمیته مرکزی سازمان بود. در سازمان ما هیچ تجربه‌ای از کارکرد دبیر اول وجود نداشت. این عنوان را از ساختار حزب کمونیست اقتباس کرده بودیم و در اساسنامه‌ی موقت سازمان گنجانده بودیم. در خرداد ۱۳۶۱، در یکی از نشست‌های کمیته‌ مرکزی فرخ نگهدار که در تدوین و پیشبرد سیاست دفاع از خط امام و شکوفایی جمهوری اسلامی و نزدیکی به حزب توده، نقش اصلی را به عهده داشت، به عنوان «دبیر اول» انتخاب شد. حزب توده تنها حزبی در ایران بود که دبیر اول یا (دبیر کل) داشت، ولی سازمان‌های چپ ایران از این عنوان استفاده نمی‌کردند. در سنت چریک‌های فدایی خلق هم یک چنین عنوان و مقامی وجود نداشت.» (صص ۹۱ و ۹۲)

پایبندی در ارجاع به سند برای درک و تحلیل درست واقعیت، یکی دیگر از ویژگی‌های این کتاب است. به جرئت می‌توانم بگویم که نویسنده، همچون یک محقق، سند را مبنای کار خود قرار داده و با تکیه به انواع و اقسام سندها، زندگی سازمان اکثریت را بررسی کرده است. آنجا هم که سند نداشته، از قضاوت و اظهار نظر صریح چشم‌‌پوشی کرده‌ است. به عنوان مثال:

«گزارش مذاکرات مسکو در اسناد سازمان وجود ندارد و از نتایج آن نمی‌توان به شکلی مستند سخن گفت. اصولاً در سال نخست مهاجرت، کلیه‌ی بحث‌ها و تصمیمات کمیته مرکزی و هیئت سیاسی و همچنین نتیجه‌ی مداکره با مسئولان شوروی ثبت و ضبط نمی‌شدند. فقط چهار سند مربوط به سال نخست در بایگانی سازمان وجود دارد. از این چهار سند دو سند تندنویسی صحبت‌ها و مذاکرات مجید عبدالرحیم‌پور با مسئولان جمهوری ازبکستان است و سومی یک گزارش ده صفحه‌ای است مربوط به دسته اول رهبری، با عنوان: «رئوس تصمیمات و مطالب در رابطه با اساسی‌ترین مسائل برنامه کار و وظایف ما از تاریخ ۹ فروردین تا ۲۱ مرداد ۱۳۶۲» (ص ۱۴۸)

معمولاً اشخاص در فعالیت‌های سیاسی و تشکیلاتی، یا به طور کلی فعالیت‌های اجتماعی خود، اشکالات و اشتباهات و کمبودها و نارسایی‌های‌شان را لاپوشانی می‌کنند، به نقش خود نمی‌پردازند و از بازنگری ریشه‌ی خطاها و کمبودهای خود طفره می‌روند. اما نقی حمیدیان با کمال شجاعت و صراحت، مشکلات و کمبودها و نارسایی‌هایی را که خودش داشته، به قلم کشیده است. کم دیده‌ام کسی را که به این ترتیب به بازبینی و بررسی کارهای خود بنشیند. این هم یک نکته‌ی جالب کتاب است که شایسته‌ی تذکر و تأمل است:

«چند ماه از پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ نگذشته بود که به تدریج احساس کردم وضعیت سیاسی و اجتماعی کشور، تضادها و کشمکش‌های فزاینده‌ی نیروهای گوناگون در جامعه و در حاکمیت و… پیچیده‌تر از آن است که بتوان آن را به راحتی تبیین کرد. در جریان پلنوم وسیع مهر ۵۸ سازمان، و در روزهای بعد از آن به این نتیجه رسیدم که از وظایف تشکیلاتی‌ام بکاهم و وقت بیشتری را به مطالعه‌ی جدی تئوری و تاریخ و… اختصاص دهم و به دانش سیاسی‌ام بیفزایم. در سازمان شکاف و دسته‌بندی اکثریت و اقلیت به وجود آمده بود که از آن بیزار بودم. خواستار حفظ وحدت و یک‌پارچگی سازمان چریک‌های فدایی خلق بودم؛ سازمانی که یادگار تلاش‌ها، فداکاری‌ها و جانفشانی‌های مبارزان و رهبرانی بود که توانسته بودند از مبارزان انقلابی چپ ایران جنبشی را شکل دهند و سازمانی به جای بگذارند که امثال این نگارنده اینک در کادر رهبری آن قرار گرفته بودند. به گمان من این مسئولیت سنگین‌تر از توان نظری و تجربه‌ی سیاسی من بود. چاره را در استعفاء از مرکزیت یافتم…»(صص ۲۲۴ و ۲۲۵)

من فکر می‌کنم حمیدیان به خاطر جسارتی که در انتقاد از خود دارد توانسته است به سازمان اکثریت و رفقای خود نیز بی‌هیچ تعارف و مجامله انتقاد کند و با طرح انتقادهایش در حد خود زمینه‌ی اصلاح ایرادهایی را به وجود آورد. برای بیان بهتر نقطه نظرم، تصمیم گرفته‌ام که این تکه از نوشته‌ی او را تمام و کمال، در اینجا بیاورم:

«برخلاف روحیه و تصور ما از مارکسیسم ـ لنینیسم، واقعیت این بود که تدوین استراتژی سیاسی سازمان تنها از دل چنین رویکردی بیرون نمی‌آمد. از سوی دیگر، درک و برداشت ما آنقدرها هم دقیق نبود که بتوانیم به درستی از تجربه‌ی بلشویک‌ها در انقلاب روسیه استفاده کنیم. همان طور که پیشتر درباره‌ی شکست انقلاب ایران و تثبیت حاکمیت اسلامی بر کشور نوشتم، ما درک دقیق و درستی از شکست انقلاب ایران نداشتیم و به همین دلیل نتوانستیم به نتیجه‌ی همه جانبه‌ای دست یابیم. لنین درباره‌ی شکست انقلاب و ضرورت عقب‌نشینی سازمان‌یافته و دراز مدت، جمع‌بندی‌های دقیق و راهگشایی دارد که هنوز می‌تواند در جهت‌گیری‌های کلی در فعالیت سیاسی کمک کننده باشد. در آن زمان ارزیابی ما این بود که انقلاب بهمن ۵۷، در سال ۱۳۶۰، با تثبیت حاکمیت جمهوری اسلامی ولایت فقیه به شکست انجامیده است؛ ولی از نتیجه‌گیری درست بازماندیم. در واقع با سهل‌انگاری و بی‌توجهی از اهمیت تعیین کننده‌ی شکست انقلاب، گذشتیم و انرژی و توجه خودمان را تنها روی ضرورت نقد و بازنگری و انتقاد از شکست سازمان متمرکز کردیم.» (صص ۲۵۸ و ۲۵۹)

این شجاعت تحسین‌برانگیز است؛ چرا که اعضا در بیشتر موارد نه تنها زیر اشتباهات خود می‌زنند، بلکه آن را به پای دیگران می‌گذارند. در واقعیت هرچه کمتر از خود صحبت می‌کنند، بیشتر به سراغ جمع می‌روند و از جمع صحبت می‌کنند. اما همان طور که اشاره کردم، حمیدیان قبل از اینکه به اشتباهات جمعی بپردازد، به خطاهای فردی می‌پردازد و به مواضع غلط خودش و مسئولیت‌هایی که به خاطر آن مواضع غلط، نمی‌توانست درست به انجام رسد. به همین علت انتقادهای او جنبه‌ی رادیکال پیدا می‌کند. تا آنجا که با سماجت، اشتباهات جمعی را هم به چالش می‌کشد. گاه حتا اعتراف هم می‌کند. برای من یکی از نکات جالب این کتاب همین است: داشتن اخلاق سیاسی.

یکی از مشکلات اساسی چند نسل از چپ‌های ایران این بوده است که خیلی کم از مسائل درون تشکیلاتی، نحوه‌ی تصمیم‌گیری‌های سیاسی‌، مکانیزم‌های تقسیم کار، شکل انتخاب رهبری، تدوین و طرز برنامه‌‌ی عمل انقلابی، چگونگی کار انتشارات و موضوع‌هایی که باید به آن پرداخته شود، نوشته و حتا گفته شده است. اصلاً در دوره‌هایی با کمبود وحشتناک اطلاعات و اسناد روبه‌رو هستیم. مثلاً درباره‌ی حزب کمونیست ایران، اطلاعات خیلی خیلی کمی به نسل بعد منتقل شد. در دوره‌ی دیکتاتوری رضا شاه و نبودن آزادی بیان، امکان انتقال تجربه‌ها‌ی مبارزاتی، عملاً غیر ممکن بود. ولی پس از سقوط رضا شاه، زمینه‌ای فراهم شد که بتوانیم کمی با فعالیت و طرز کار حزب کمونیست ایران و یا گروه دکتر ارانی آشنا شویم. در این دوره‌ فعالیت حزب توده هم چشمگیر بود و از طریق فعالین حزبی هم توانستیم اطلاعات زیادی به دست آوریم. اما پس از ۲۸ مرداد و دیکتاتوری محمد‌رضا شاه پهلوی، باز دچار فقر اطلاعات فکری، سیاسی، تشکیلاتی شدیم. چیزهایی هم که حزب توده ایران در “مهاجرت سیاسی”‌اش انتشار می‌داد، کم‌مایه و تحریف شده و گزینشی بود. به مسائل ریز درون تشکیلاتی نمی‌پرداختند و حتا بسیاری از مواقع پنهان‌کاری می‌کردند؛ به خصوص در جاهایی که رهبران با هم اختلاف نظر داشتند. درست به همین دلیل کمتر کمونیستی را پیدا می‌کردید که می‌دانست به هنگام اختلاف نظر، رهبران از چه مکانیزم‌هایی برای پیشبرد مبارزه‌ی ایدولوژیک و حل و فصل اختلافات استفاده می‌‌کردند. با جرائت می‌توانم بگویم نسل پس از ما و کمونیست‌هایی که در دهه‌ی چهل پا به میدان مبارزه گذاشتند، دانش بسیار کمی از راه‌کارهای حزب داشتند و حتا نمی‌دانستند وقتی اختلافی بر سر موضع میان مسئولان یک نشریه‌ی حزبی و یا سازمانی به وجود می‌آمد، از چه روش‌هایی برای حل و فصل مشکلات استفاده می‌شد. چگونه کار می‌کردند؟ تصور می‌کنم این عدم اطلاع شامل همه‌ی گروهای سیاسی که پس از سیاهکل شکل گرفتند، می‌‌شد.

اما نویسنده‌ی کتاب «بر بال‌های آرزو»، پراتیک تشکیلاتی را زیر ذره‌بین می‌گذارد و کوشش دارد طرز کار تشکیلات «اکثریت» را تا حد ممکن توضیح دهد و برای نسل‌های بعدی، تجربه‌ای باقی گذارد. این کتاب در حقیقت ادامه و احیا کننده‌ی سنتی‌‌ست که چپ‌‌های ایرانی در دوره‌ی کوتاه آزادی به آن دست یافتند و به درجات گوناگونی در جنبش چپ ایران وجود داشته است. البته همین جا باید گفت که ما هنوز اندرخم یک کوچه‌ایم و کلی کار داریم تا با استفاده از اسناد نویافته و با تک‌نگاری‌هایی، تاریخچه و سبک کار احزاب سیاسی ایران سده‌ی گذشته را بنویسیم. با اینکه از دوره‌ی قبل، اطلاعات بیشتری در دست داریم، اما هنوز که هنوز است، یافته‌های جدیدی درباره‌ی حزب توده از آن دوران به دست می‌آید که مشخص می‌شود اطلاعاتی که اعضای حزب توده در مهاجرت انتشار دادند نه تنها کامل و جامع نیست، بلکه در مواردی دگرگون شده و حتا نادقیق است.

نسلی که انقلاب ۱۳۵۷ را انجام داد هنوز به بررسی خود ننشسته است. به نظرم حمیدیان از اولین کسانی‌ست که با دقت و صداقت و با ذره‌بین به توضیح و تشریح این مسئله‌ی مهم پرداخته است و کوشیده است نشان دهد که چگونه «چریک‌های‌ فدایی خلق» به «فدائیان اکثریت» تبدیل شد. چه پیش آمد که این‌ها طرفدار خط امام شدند. چه شد که به تبعید آمدند و تبعید را چگونه زندگی کردند. حمیدیان کتاب شسته رفته‌ای تحویل داده است با جمع‌بندی‌های بسیار بسیار مفید و روشن‌ کننده و آگاهی‌بخش. کارش را هم با نگاهی منصفانه به سرانجام رسانده است. اگر اشکالی هم در تبیین و توضیح بیان تاریخی او وجود داشته باشد، به نظرم خیلی کم است. کتاب را منصفانه نوشته، بدون محبتی خاص نسبت به جریان و یا شخصی. در واقع روشنگر تاریخی است. خیلی کم هستند افرادی که با این نگاه خاطره نوشته‌ باشند. اکثراً یا در جریانات ذینفع بوده‌اند.یا برخی هم حتا ندانسته بسیاری از مسائل را تحریف کرده‌اند. و این را هم باید بگویم ایرادهایی که حمیدیان می‌گیرد با واقع‌بینی سیاسی نوشته شده. حتا می‌توان گفت با واقع‌بینی یک محقق به مسائل نگاه کرده است. حتا در جریاناتی که خود در آن دخیل بوده، از گوشه نگاه می‌کند و نه از داخل جریان و از درون آن. در حقیقت کاری که حمیدیان در این کتاب کرده است یک پژوهش تاریخی‌ست برای توضیح سیر سازمان اکثریت. به همین دلیل کتاب او سرچشمه‌ی خوبی است برای تاریخ‌نگارانی که دغدغه‌ی فکری‌شان، جریان‌های چپ ایران است.

تصور می‌کنم اگر حزب توده موضع ملایم‌تری نسبت به جمهوری اسلامی می‌داشت، شاید این بخش از فدائیان هم به آن شکل به دنبال خط امام نمی‌رفتند. شاید هم می‌رفتند، چون در آن فضا و با آگاهی اندکی که جوانان ما داشتند، چنین اشتباهاتی تا حدی طبیعی بود. من خودم در جریان بودم و می‌دیدم که خمینی و هوادارنش چه تسلطی بر اوضاع دارند. در چنان فضایی خیلی چیزها دیده نمی‌شد. مثلاً درباره‌ی مسئله‌ی زن، خمینی از قدیم (سال ۱۳۴۰) موضع کاملاً روشنی داشت. حتا در گفتگویی که با اوریانا فلاچی داشت از فلاچی شنیدیم که من بدون روسری نتوانستم با او مصاحبه کنم. اما خیلی‌ها بودند که این روحیه‌ی ضد زن خمینی را نمی‌دیدند. با اینکه بارها و بارها خمینی درباره‌ی زن و محدودیت‌هایی که برای آن‌ها قائل بود، سخنرانی کرده بود و مطلب نوشته بود. البته کسانی هم بودند که ماهیت واقعی خمینی را می‌دانستند، اما می‌گفتند در مرحله‌ی کنونی نباید به این‌گونه چیزها اهمیت داد. اما بعضی دیگر هم که حتا مخالف او بودند، انگار واقعیت را نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند و یا حتا نمی‌فهمیدند صحبت‌های او را. مجذوب حرف‌های ضد آمریکایی‌اش شده بودند. آن زمان وقتی درباره‌‌ی مسائل زنان با اشخاص صحبت می‌کردم طوری حرف می‌زدند که گویا خمینی طرفدار آزادی زنان است؛ آن‌قدر مجذوب حوادث و اوضاع شده بودند. به یاد دارم که حتا کار با این اشخاص به درگیری هم می‌کشید. در مورد افراد عادی شاید خیلی غیرطبیعی نباشد، اما برای افراد سیاسی که فعالیت سیاسی می‌کنند، این نگاه خیلی عجیب است. از نظر روانشناسی انسانی هم این مسئله قابل مطالعه است. انسان‌ها وقتی به دلیلی مجذوب کسی می‌شوند، خیلی از معایب او را نمی‌بینند.

بگذریم، بحثم را با آوردن دو نقل قول از بهزاد کریمی به پایان می‌برم. بسیار خوب و دقیق نوشته است. با شناخت جامعی که از سازمان چریک‌های فدایی خلق و اکثریت داشته روی نکته‌های مهمی انگشت گذاشته که شایان توجه است:

«دفتر دوم نقی حمیدیان، نوشته‌ی بالینی پیرامون تاریخ دوره‌ی معینی از جریان مشخصی از چپ ایران است. خواندن آن نیاز و درس‌آموز است و می‌توان و باید هنگام بررسی زمانه‌ا‌ی خاص و عمل‌کرد چپ و مشخصاً سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) در برهه‌ای از زمان، مراجعه‌ی مکرر به آن داشت. کاری ارزشمند، که نقد را هم لازم دارد تا حقایق تاریخی باز بیشتر تعمیق برود.»[۱]

بهزاد کریمی به همکاری ناصر مهاجر و نقی حمیدیان هم اشاره‌ای کوتاه دارد که بیان آگاهی اوست نسبت به‌ اهمیت همکاری و همفکری کنشگران سیاسی و تاریخ پژوهان. به نظر من هم کتاب به این قطوری و با این همه مطالب متنوع، ادیت بسیار مشکلی را طلب می‌کرده که ناصر مهاجر به خوبی از عهده‌ی آن برآمده. بهزاد کریمی می‌نویسد:

«داوری دوم من درباره‌ی کتاب اما، متوجه همکاری ارزشمند دوست گرامی ـ آقای ناصر مهاجر با اثر نقی است که در باز تنظیم و تدقیق آورده‌های این کتاب زحمت بسیار کشید. این تاریخ‌شناس فرهیخته، فروتنانه و صرفاً هم ناشی از وسواس حرفه‌ای‌‌‌ در روایت تاریخ و پایبندی به پرنسیپ‌های ضرور در زمینه‌ی نگارش رخدادها، چهار سال از وقت گرانبهای خود را به رایگان پای ویراستاری این «دفتر» گذاشت… در واقع، آقای مهاجر جایگاه مهم این روایت از گوشه‌ای از تاریخ چپ ایران را تشخیص داد که خود را شریک مایه گذار این برون‌داد تاریخی کرد. راهنمایی‌های روشی و یاری‌های ویراستاری ایشان، البته افزوده‌هایی‌اند بر فروتنی‌های خاص نویسنده که ماها وی را با شناسه‌ی پذیرش تذکرات و نقدها ‌شناخته‌ایم و می‌شناسیم. همکاری‌های آقای ناصر مهاجر با نقی حمیدیان در تدقیق و باز تنظیم این اثر، دست مریزاد بسیار دارد».[۲]

باقر مؤمنی

۷ ژوئن ۲۰۲۳


* از بنفشه مسعودی بسیار متشکرم که با دقت تمام این گفتار را به نوشتار تبدیل کرد.

[۱] بهزاد کریمی، در تأیید و ولی تدقیق یک داوری! اخبار روز ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲

[۲] همان

https://akhbar-rooz.com/?p=206334 لينک کوتاه

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
توحید
توحید
10 ماه قبل

لطفا ادرس تهیه کتاب را توضیح دهید.

مهرداد
مهرداد
10 ماه قبل

ظاهرا نوشته های مشفقانه چپ با سابقه آقای مومنی درمورد بازبینی ایشان در مورد بلوک شرق به مذاق دوستان خوش نیامده و به جای ایشان کامنت گذاران مورد عتاب قرار میگیرند. نوشته های کودکانه و عصبی از جمله “سگ شوروی” و یا اینکه مردم شوروی حسرت سابق را دارند شباهت بی نظیر به حسرت خوردن بسیاری از ایرانیان در مورد ارجحیت کیفیت زندگی در رژیم شاه دارد.

عصبیت و حرارت اینگونه چپ های سنتی که حسرت گذشته را میخورند فقط قابل مقایسه با سلطنتی های ترمز بریده امروز است. و البته هردو مشمول انقضای تاریخ هستند.

امید
امید
10 ماه قبل
پاسخ به  مهرداد

چپ سنتی من درآوردی دیگر چه هست؟ جنابعالی که سنتی نیستی چه کار کردی؟ هیچ! سگ شوروی سابق واقعا به این وضعیت فعلی روسیه و اوکرائین می ارزد و این را دیگر همه شاهدش هستیم.مردم روسیه و دیگر کشورهای سوسیالیستی سابق چه پیشرفتی داشته اند جز اینکه سیاهی لشگر ناتو و بازار مصرفی کشورهای اروپائی و آمریکا شده اند.

مهرداد
مهرداد
10 ماه قبل
پاسخ به  امید

اشاره من هم به همین است که مهتران چپ از جمله باقر مومنی به جای حسرت و افسوس از اضمحلال اردوگاه دروغین به بازبینی نگاه خود نسبت به سیستم سرکوب و ارعاب شوروی و متحدین پرداختند. اما کهتران و ذوب شدگان کمینترن بیشتر به منتظرین امام غائب و هواداران بازگشت اعلیحضرت شبیه اند. 

منصور
منصور
10 ماه قبل

“چگونه «چریک‌های‌ فدایی خلق» به «فدائیان اکثریت» تبدیل شد”! چریک های فدایی خلق به اکثریتی ها تبدیل نشدند بلکه اپورتونیست های خرده بورژوا کنترل سازمان متشگل از چند چریک سابق و علافمندان به آرمان و اهداف چریک ها را با باند بازی به دست گرفتند و چریک های شناخته شده ای مانند اشرف دهقانی و سیامک اسدیان و دهها چریک را کنار گذاشتند و در خط امام و بورژواهای اسلامی شروع به درجا زدن کردند. حزب توده که امید داشت بتواند رژیم مرتجع سرمایه داران اسلامی را همراه با سیاست خارجی شوروی کند نیز به این مورد کمک زیادی کرد. بهتر است می نوشتید که چطور بورژوازی توانست یک سازمان چریکی را نابود کند و با استفاده از نام فدایی برای رژیمی فاشیستی سمپات بوجود آورد. عملکرد اکثریتی ها هیچ نقطه مشترکی با عملکرد انقلابیون چریک فدایی نداشت. آنها برای آرمان کمونیسم جان خود را می دادند و اینها برای رضایت خاظر امامشان به بوقچی های رژیم تبدیل شدند و شعار ” پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید” را سر دادند.

محمد
محمد
10 ماه قبل

فقر و بیکاری در اتحاد شوروی؟ فساد هم اگر بود به اندازه کشورهای سرمایه داری نبود. مردم شوروی زندگی خوبی داشتند و نه مثل هزاران نفر در آمریکا که بی خانمان هستند و در خیابان ها زندگی می کنند نبود. نه فحشا و فروش انسانها بود و هزاران نفر معتاد نداشت. در این زمان مردم روسیه و دیگر کشورهای سوسیالیستی که حرف می زنید می ببیند که چقدر حسرت آن زمان را دارند. جناب مهراد تشریف ببرید و سری به خیابانهای لس آنجلس و سان فرنسیکو و بقیه شهرهای آمریکا بزنید ببیند چه خبر هست.سرکوب و قتل عام میلیونها نیز تخیلات و دروغ های امپریالیست ها بوده و هست. شوروی مانند آمریکا و سوسیال دمکراسی های اروپایی که با سوبسید جامعه را از خطر سقوط نگهداشتند نبود و کشورهای مصرفی سرمایه داران نبود. سگ شوروی به این جهنم امپریالیست ها که میلیونها انسان از یک زندگی خوب محروم هستند و تمام ثمره کارشان به حلقوم سرمایه داران میلیاردر می رود.

کهنسال
کهنسال
10 ماه قبل

آقای مومنی آورده اند:
۱-[“تصور می‌کنم اگرحزب توده موضع ملایم‌تری نسبت به جمهوری اسلامی می‌داشت،شاید این بخش از فدائیان هم به آن شکل به دنبال خط امام نمی‌رفتند”]
طفلک حزب توده برای ج.ا دیگرچکار باید میکرد که نکرد!؟ ظاهرا تقصیرآستین بوده نه دست.
۲-[“از بیکاری و فقر و گدایی گرفته تا رشوه و فساد اداری و بدترین شکل‌های تبعیض و باندبازی”]
با این حساب یا کشورهای غربی هم سوسیالیستی محسوب میشوند و یا روسیه کشورسرمایه داری.کدامیک؟

۳-[” حمیدیان کوشیده نشان دهد که چگونه «چریک‌های‌» به «اکثریت» تبدیل شد.چه پیش آمد که این‌ها طرفدار خط امام شدند”]
“یلانی” مانند نگهدار،توسلی، طاهری‌پور،عبدالرحیم‌پور…حزبها نابود میکنند چه برسد به میراث احمد زاده-پویان- مفتاحی ودهقانی ها.. 
ماموران جمهوری اسلامی علی توسلی را درون چمدان بزرگ در باکو ربوده و به ایران بردند.او هم به کارتجارت با ایران مشغول شد(تجارت انسان؟؟) توسلی(حسن) نفوذی وزارت اطلاعات درون اکثریت بود؟
ضربات۶۲؛۶۵ کشتار۶۷؟
یادشان گرامی!

مهرداد
مهرداد
10 ماه قبل

اعتراف آقای مومنی به پی بردن حقایق شوروی برای اولین بار در طی زندگی طولانی سیاسی شان به خاطر خواندن این کتاب هم صادقانه و هم عجیب است. ایشان هنوز وقتی صحبت از “مزایای” اردوگاه سوسیالیستی به میان میاورد از مضراتش به عنوان “فقر، بیکاری، و فساد” میگوید و آنرا فراورده مشترک جوامع غرب و شرق میداند اما ذکری از سرکوب و قتل عام میلیون ها شهروند کشور های سوسیالیستی به میان نمیاورد. ان به اصتلاح “انتقال رهبری به غرب” که نوعی فرار از سرکوب و بهیمیت استالینی بود بعد ها پاشنه آشیل همان انترناسیونالیسم پرولتری از آب در آمد که با مصطلح ساختن “سوسیالیسم عملا موجود” بشارت سوسیالیم واقعی را در چند قرن آینده میداد.
 
به جای ان اعترافات صادق باشید و دریابید که آزادی و امنیت شما در غرب بود که باعث و بانی خلاقیت ذهنی چپ ها از جمله کتاب نقی حمیدیان شد.  

داود ترکمنی
داود ترکمنی
10 ماه قبل
پاسخ به  مهرداد

متاسفانه شما هیچوقت به تذکرات خوانندگان بخاطر کامنت های تکراری ، نامربوط وضد چپ خود توجه نکردید و با لجاجت کودکانه ادامه می دهی .استاد باقر مومنی نوشتند:” گرچه من درباره‌ی شوروی کم نخوانده‌ام، و با سازمان اکثریت و راهی را که پیمود ناآشنا نیستم، اعتراف می‌کنم اولین بار است که به این تفصیل و صراحت، اوضاع واقعی آن کشور سوسیالیستی را در برابر دو چشم دیدم. البته آن بخش از نسل من که پس از شکست ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران ماند، تا حدودی از اشکالات “سوسیالیسم عملاً موجود” آگاه بود. “( نقل از همین نوشته) توجه کنید!! جناب باقر مومنی نوشته : ”اعتراف می‌کنم اولین بار است که به این تفصیل و صراحت، اوضاع واقعی آن کشور سوسیالیستی را در برابر دو چشم دیدم.” ….. حالا اگر مهرداد همه چیز دان منابع دیگری به زبان فارسی سراغ دارند که قبلا منتشرشده و خلاف حرف استاد مومنی را ثابت می کند. همین جا بنویسید و دیگران را نیز مطلع کنید. منتظر پاسخ می مانم.

Yassaman
Yassaman
10 ماه قبل

لطفا راهنمایی کنید این کتاب را از گجا میشود خرید؟

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x