شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

در میدان ولی عصر امنیتی ها چشمم را از من گرفتند

سامان به شرکت‌ها در امور صادرات مشاوره می‌داد. او در اعتراضات پس از جان‌باختن مهسا امینی بر اثر اصابت گلوله از ناحیه چشم مجروح شد، وقتی در بیمارستای در تهران بستری بود از چنگال مامورینی که برای بازداشتش آمده بودند گریخت و سپس ترک وطن کرد. سامان می‌گوید کسی که چشمش را هدف قرار داد، او را می‌شناخت.

در آستانه سالروز جان‌باختن مهسا امینی و آغاز اعتراضات ایران، بهار ماکوئی، خبرنگار فرانس ۲۴ با سامان سخن گفته و روایتی منحصر به فرد از آنچه بر او گذشته ارائه داده است. 

سامان درباره روزی که مورد اصابت گلوله قرار گرفت می‌گوید: «روز اول اکتبر در میدان ولی‌عصر تهران، مامور چهره من را شناخت. من اورا در تظاهرات سه روز پیش دیده بودم. به چشمان هم خیره شدیم و همه‌چیز سیاه شد. او از فاصله سه متری [با گلوله کائوچویی] به من شلیک کرد. کسی که چشمم را هدف گرفت، من را می‌شناخت.»

«تنها چند روز پس از کشته‌شدن مهسا امینی، در اینستاگرام می‌دیدم معترضان چگونه با نیروهای امنیتی مبارزه و در برابرشان مقاومت می‌کنند. عصر همان روز بود که در میدان ولی‌عصر تهران به جمع آن‌ها پیوستم. من و دوستانم در گروه‌های هفت هشت نفری و گاهی با موتورسیکلت به تظاهرات می‌رفتیم. اما روز اول اکتبر که تیر خوردم، تنها بودم.»

او در مورد بستری شدنش در بیمارستان و اتفاقاتی که پس از تیر خوردن برایش افتاد می‌گوید: «دو روز در بیمارستان فارابی تهران بستری بودم. قسمتی از چشمم بر اثر اصابت گلوله  منفجر شده بود و مجبور شدم تحت عمل جراحی فوری قرار بگیرم. فردای آن روز، هنوز خواب بودم که پرستار به من گفت دو مامور در راهروی بیمارستان راجعبه من صحبت می‌کنند. آن‌ها آمده بودند تا مرا بازداشت کنند.»

«من بلافاصله در یکی از اتاق‌ها نزدیک راهرو پنهان شدم و به محض این که موقعیت را مناسب دیدم از حیاط بیرون رفتم. یکی از نگهبانان بیمارستان مرا دید اما برگشت. نمی‌دانم سن او برای تعقیب و به دنبال من دویدن زیاد بود یا اجازه داد که من بروم. به هر حال از او متشکرم.»

دیگران با کمتر از این‌ها به دار آویخته شدند

سامان درباره زندگی پنهانی پس از فرار و عزیمتش به آلمان می‌گوید: «۱۲ روز پنهانی زندگی کردم و سپس با چشمی باندپیچی‌شده سوار هواپیما شدم و ایران را به مقصد ترکیه ترک کردم. در فرودگاه خیلی می‌ترسیدم توجهشان به باندپیچی چشمم و جلب شود و مرا بازداشت کنند. اما زمانی که هواپیما از روی زمین برخاست، خیالم راحت شد.» 

«البته حق داشتم که نگران باشم چون اخیرا احضاریه دادگاه را از طریق ایمیل دریافت کردم. نمی‌دانم چه ادله‌ای علیه من به دادگاه تسلیم شده، اما چون بارها در اعتراضات شرکت کردم و اعتقاد دیرینه‌ام را با صدای بلند فریاد زدم، می‌دانم پرونده‌ام سنگین است. آن‌ها می‌توانستند مرا به اعدام محکوم کنند. دیگران با کمتر از این‌ها به دار آویخته شدند.» 

«خیلی زود راجع‌به آنچه بر من گذشته شروع به صحبت کردم و از صورتم ویدیویی روی اینستاگرام به اشتراک گذاشتم. پیام‌های زیادی از دیگر معترضان که مشکلی مشابه با من داشتند دریافت کردم. در آن زمان، کمتر کسی جرات می‌کرد در فضای عمومی در این‌باره صحبت کند. اما بعد‌تر، عکس‌هایی از جوانانی که مثل من از ناحیه چشم مورد اصابت گلوله‌های ساچمه‌ای قرار گرفته بودند در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد. هنوز هم کسان دیگری هستند و در کل بیش از صد نفریم.» 

این کارها را برای نسل آینده انجام می‌دهم

«من می‌دانستم که مقامات ایران مرا زیر نظر دارند. پیش‌تر به‌خصوص پس از این که در یک پیام خصوصی انیمیشینی تمسخرآمیز درباره علی خامنه‌ای به اشتراک گذاشته‌ بودم، از سوی وزارت اطلاعات پیام‌های تهدید‌آمیزی مبنی بر این که نباید این کار را تکرار کنم، دریافت کرده بودم. اما من هرگز خودم را چه در اینستاگرام و چه در فیسبوک سانسور نمی‌کنم.»

«من به دین آن‌ها باور ندارم و می‌خواهم در انتخاب‌هایم آزاد باشم. برای من اشتراک‌گذاری و ارتباط با دیگران ضروری است. مردم باید بدانند جمهوری اسلامی ما را در چه وحشتی فروبرده است. از سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) [انتخاب مجدد محمود احمدی‌نژاد] شروع به شرکت در اعتراضات کردم. مجددا در اعتراضات سال ۲۰۱۷ (۱۳۹۶) [اعتراضات علیه وضعیت اقتصادی] و ۲۰۱۹ (۱۳۹۸) [اعتراضات در برابر افزایش قیمت سوخت] شرکت کردم. من این‌کارها را برای خودم نکردم. ۳۱ ساله‌ام و دیگر برای من دیر شده است. این‌کار‌ها را برای نسل آینده انجام می‌دهم تا بتوانند آزاد زندگی کنند و از توان بالقوه کشور بهره‌مند شوند تا دیگر جوانان ما مجبور به ترک وطن نباشند.»

«من در تهران مشاور چند شرکت در زمینه صادرات و مدیریت راهبردی بودم. درآمدم بد نبود. آخر هفته‌ها با دوستانم به ساحل دریای خزر می‌رفتم و زمستان‌ها را در جزیره کیش در خلیج فارس می‌گذراندم. من ایران را دوست داشتم و از معدود افراد خانواده‌ام بودم که آنجا باقی مانده‌ بودم. ایران کشور فوق‌العاده‌ای است، اما حکومت آن را به زندانی آلوده بدل کرده است.»

سوی چشمم هرگز باز نخواهد گشت

سامان در مورد وضعیت کنونی زندگیش در آلمان می‌گوید: «اکنون در اردوگاه پناهندگان در آلمان زندگی می‌کنم، من تنها یک مهاجر هستم و در اواخر ماه ژوئیه به این‌جا رسیدم. من به چندین کشور اروپایی برای ویزا درخواست داده بودم اما آلمان نخستین کشوری بود که به درخواستم پاسخ داد. در ترکیه احساس امنیت نداشتم و مجبور بودم هرچه سریع‌تر از آن‌جا فرار کنم، زیرا سرویس اطلاعاتی ایران به آن‌جا دست‌درازی می‌کند. هیچ‌کس قرار نبود از محل زندگی من مطلع باشد اما عکس‌هایی از محل سکونتم دریافت کردم که به من این هشدار را می‌داد که شناسایی شده‌ام.»

«من همه‌چیزم را در ایران رها و تنها با یک تیشرت آن‌جا را ترک کردم. این‌جا باید از صفر شروع کرده و به چهره‌ جدیدم هم عادت کنم. مراقب خودم هستم. به پزشک متخصص مراجعه کردم اما متاسفانه به من گفت که سوی چشم چپم هرگز باز نخواهد گشت. استخوان گونه من هم به دلیل ضربه گلوله شکسته و قرار است آزمایش بدهم تا مشخص شود باید عمل کنم یا خیر.» 

«با وجود همه این‌ها برایم هیچ جای تاسفی وجود ندارد. من به راحتی کشور را ترک کردم و در این‌جا می‌توانم بدون این‌که نگران جان و امنیت خود باشم کاملا عادی زندگی کنم. دوستان نزدیکم بعد از رفتن من بازداشت شدند. بعضی از‌ آن‌ها شکنجه شدند و درمورد پرونده من مورد بازجوئی قرار گرفتند. یکی از‌ آن‌ها به تازگی وارد آلمان شده است. البته او ویزا نداشت و بدون مدارک و از راه زمینی آمد. او در مسیر پنج روز بی آب و غذا در جنگل‌های لهستان گرفتار شده بود. بی‌صبرانه می‌خواهم با او صحبت‌ کنم. حرف‌های زیادی برای گفتن داریم.»

منبع: یورو نیوز

https://akhbar-rooz.com/?p=216441 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x