“نزدی شاهرخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم؟ بازی ایام مرا غافل کرد”
موهایش و ما
موهای او
جرقهبارانِ رویایی یک آتشفشان
سرریزِ آبشارِ جانهای گداخته و بیقرار
جریان تند رودِ مذابی سدشکن
و دورخیز جهندهی یک رنگینکمان
رو به روشنِ آینده بود.
موهای او
رها شد
کمندش را
بر بالای پل آینده انداخت
خود را بالا کشید
و گذر کرد.
موهای او
قوس و قزحی بود که ناغافل
پدیدار شد و اما ما
درگیرِ «بازی روزگار»
از بالایش
نگذشتیم.
ما هیچوقت به آینده نرسیدیم
پلها خراب شدهاند حالا و ما
«غافلانِ» بدحال
سوختهایم و وامانده
بر بستری از خاکستر
خیره به افقی تاریک
با رویی سیاه.
/
نیلوفر شیدمهر
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
مطابق با ۱۶ سپتامبر ۲۰۲۳