دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

زندان زنان قرچک؛ تو برو بگو مرگ بر دیکتاتور ما همراهت می شیم!

آن‌چه در ادامه می‌خوانید، روایت آتنا دائمی از زندان زنان قرچک ورامین است؛ توصیف و ترسیم مکان و فضای زندان، جزئیاتی از شیوهٔ نگهداری زنان زندانی و نحوهٔ برخورد با آنان، و آن‌چه در سال‌های اخیر پشت دیوارهای این زندان رخ داده و همچنان در حال رخ دادن است.

در داخل زندان بوی فاضلاب همیشه در فضا هست و آدم را رها نمی‌کند. این بو در ورودی ساختمان و همین‌طور در ساختمان بهداری بیشتر به مشام می‌رسد، زیرا چاه اصلی این ساختمان زیر بهداری است. با این همه، این بوی بد حتی در هواخوری و هوای آزاد هم زندانیان را رها نمی‌کند.

وارد محوطه که می‌شوید، سمت چپ، ساختمان اداری است و سمت راست، سالن ملاقات. جلوتر ورودی اصلی سوله‌هاست. در بدو ورود، اولین اتاق سمت راست، قرنطینه است. راهرویی باریک با چند تا اتاق. یکی از این اتاق‌ها مخصوص کسانی است که خدمات می‌دهند و از خود زندانیان هستند. به این زندانیان رأی‌کار گفته می‌شود. در سمت راست اتاقی وجود دارد که زندانیانی که از مرخصی برمی‌گردند به آنجا می‌روند. دو سه اتاق دیگر هم در همین راهرو وجود دارد برای کسانی که تازه وارد زندان شده‌اند و روزهای اول خود را در زندان سپری می‌کنند. وضع در همه بندها همین طور است. در انتهای راهرو و تخت‌ها و کابین‌ها سرویس بهداشتی است، بعد هواخوری و بعد از آن فروشگاه زندان.

قرنطینه، کثیف‌ترین جای زندان

قسمت قرنطینه هم همان جایی است که تازه‌واردها را در آن‌جا نگه می‌دارند و بدترین قسمت این زندان است. این اتاق با در آهنی از بندهای عمومی جدا شده است. می‌شود گفت که وضعیت قرنطینه زندان قرچک که از بسیاری از امکانات اولیه انسانی محروم است، از همه بندهای دیگر بدتر و کثیف‌تر است.

بسیاری از زنانی که در قرنطینه هستند، زنان معتادی هستند که به اصطلاح رایج در آن‌جا «پس می‌دهند». در نتیجه در و دیوار پر از خون و استفراغ و حتی مدفوع است. ولی مسئولان زندان به این وضعیت توجهی نمی‌کنند و آن‌جا را تمیز نمی‌کنند. بندهای دیگر هم همیشه کثیف هستند، اما کمی تمیز می‌شوند.

لباس و پوشش در زندان

به زندانیانی که به بند عمومی فرستاده می‌شوند، ملحفه‌ای داده نمی‌شود. به دلایل امنیتی اجازهٔ گرفتن وسیله از بیرون را هم ندارند چون می‌گویند بازرسی این لباس‌ها سخت است و ممکن است از طریق آن مواد مخدر وارد زندان کنند. در نتیجه زندانی‌ها مجبورند با قیمت بالا از بوتیک زندان لباس‌هایی با کیفیت پایین بخرند. برخی هم که بضاعت مالی ندارند، باید لباس‌های کهنهٔ هم‌بندی‌هایشان را بپوشند یا برای خرید یکی دو تکه لباس مجبور به کار برای هم‌بندی‌هاشان می‌شوند و یا دست به هر کاری می‌زنند که مأموران زندان بگویند، ازجمله پرونده‌سازی و ضرب و جرح زندانیان دیگر.

این وضعیت سیاست سازمان زندان‌هاست چون برخی لباس‌ها مثل دامن، شلوارک و تاپ ممنوع است و در واقع می‌خواهند زندانیان پوشش متحدالشکل داشته باشند و فکر می‌کنند با این روش می‌توانند به خواسته خود برسند، هرچند زندانیان همان لباس‌ها را در نهایت به همان چیزی که خودشان می‌خواهند تبدیل می‌کنند. و البته، در این میان، سود کلانی هم نصیبت این بوتیک‌ها می‌شود. در بوتیک زندان قرچک گاهی کرِم‌های دور چشم و کرِم ضد آفتاب هم می‌آوردند، اما کسی توان خرید آن‌ها را نداشت.

تنها چیزی که در بدو ورود به زندانی می‌دهند، یک چادر است که دیگر آن را هم پس نمی‌گیرند. زندانیان عمومی همه باید چادر سر کنند، اما زندانیان سیاسی مثل خود من چادر سر نمی‌کردیم.

وضعیت ساختمان زندان قرچک

پس از اتاق بازرسی دری به یک راهرو خیلی بزرگ شبیه یک خیابان بزرگ باز می‌شود. در سمت چپ این راهرو بزرگ ۱۱ سوله قرار دارد. هر بند یک درِ کوچک دارد و پشت هر در یک اتاق بزرگ هست که کابین کابین است. همه بندها در این ۱۱ سوله به همین شکل هستند.

بند یک و دو مخصوص زندانیان قاچاقچی و حمل مواد مخدر است. بند سه و چهار مخصوص کسانی است که مرتکب قتل شده‌اند یا زورگیری کرده‌اند یا سرقت‌های کلان و گروگانگیری انجام داده‌اند. بند پنج و شش مال جوانانی است که زیر سن ۲۵ سال هستند و فرقی نمی‌کند که چه جرمی مرتکب شده‌اند. بند هفت بند سلامت است و مال کسانی است که سیگاری نیستند. بند هشت بند مادران، زنان باردار و یا زنانی است که با فرزندان‌شان در زندان هستند و مدتی هم به بند سیاسی تبدیل شده بود، اما پس از انتقال زندانیان سیاسی به اوین، این بند دوباره فقط بند مادران بود.

یکی از عکس‌هایی که خبرگزاری قوه قضاییه از داخل زندان قرچک منتشر کرده است
یکی از عکس‌هایی که خبرگزاری قوه قضاییه از داخل زندان قرچک منتشر کرده است

زندان قرچک بند یک و دو مشاوره هم دارد که کلاً از بقیه بندها جدا هستند و متعلق به کسانی است که حبس‌های سنگین و طولانی دارند، سیگار و مواد مخدر هم مصرف نمی‌کنند و از نظر روانی هم متعادل‌تر هستند و همیشه گفته می‌شد که از لحاظ بهداشتی هم از باقی بندها بهتر است.

ظرفیت هر یک از این بندها حداکثر ۱۲۰ نفر است، اما بسیاری شاهد بوده‌اند که در هر بند حداقل ۲۰۰ نفر نگهداری می‌شوند، طوری که خیلی‌ها حتی جای خواب هم ندارند و به آن‌ها کف‌خواب گفته می‌شود.

در میان همه بندها فقط بند مادران اتاق است و بندهای دیگر کابین است و در هر کابین ۹ نفر را جا می‌دهند. وضع به‌گونه‌ای است که زندانیان حتی جا برای نشستن ندارند. همهٔ تخت‌ها به دیوار پیچ شده است. خیلی از زندانیان قرچک قوز دارند چون جایی برای نشستن ندارند و مجبورند لبه تختی که خیلی کوتاه است بنشیند و این قوز نشانه مشخص زندانیان قدیمی است.

در هیچ کدام از بندها هیج پنجره‌ای نیست. تنها روزنه به بیرون هواکشی است که در سرویس بهداشتی کار گذاشته شده است. گاهی شاید شما بتوانید از لای پره‌های این هواکش شب را ببینید. درهای هواخوری همه آهنی است و وقتی درِ هواخوری هم بسته می‌شود، شما عملاً دیگر هیچ چیز نمی‌بینید.

یک اتاق هم بود به اسم باشگاه که وسیله‌ای نداشت اما می‌شد آن‌جا نرمش کرد که آن اتاق هم بعداً به بازداشتگاه تبدیل شد. به‌جز این‌ها، در زندان کتابخانه، آشپزخانه، آسایشگاه پرسنل و کلاس سوادآموزی و کلاس دارالقرآن هم هست که خیلی هم فعال نیست.

در کریدورهای هر بند شاید یک یا دو تلویزیون باشد. هر بندی یک تا دو یخچال هم دارد که شاید به هرکسی فقط در حد نگه داشتن یک پنیر جا برسد.

فاجعهٔ آب و غذا در زندان

زندانیان غذاخوری هم ندارند. همه باید روی تخت‌ها غذا بخورند یا در همان فضای خیلی کوچک بین تخت‌ها با اندازه دو متر در سه متر. به همین دلیل، زندانیان نوبتی غذا می‌خورند و بعد می‌روند و ظرف‌هایشان را می‌شویند.

غذای زندان هم خیلی افتضاح بود واقعاً نمی‌شد خورد. قابلمه را که می‌آوردند، وکیل بند که از زندانیان بود و توسط زندانبان‌ها انتخاب شده بود، غذا را تقسیم می‌کرد. شاید به هر کس به اندازهٔ دو بند انگشت مرغ می‌رسید. میوه و لبنیات اصلاً نمی‌دادند. هفته‌ای شاید یک بار یک ماست کوچک می‌دادند.

فقط غذای بند مادران که بچه‌های کوچک داشتند جدا بود و تنها فرقش این بود که کمی بیشتر بود یا کمی بیشتر گوشت داشت. غذاها اغلب می‌ماند و کسی نمی‌خورد شاید بیشتر به این دلیل که زندانیان در حال ترک اعتیاد بودند و تمایلی به خوردن غذا نداشتند.

خیلی‌ها مجبور بودند کنسرو بخرند یا غذاهای نیم‌پخته و نیم‌پز آماده از فروشگاه زندان بخرند، اما جایی نبود که این غذا را بجوشانند یا گرم کنند، برای همین خیلی‌ها هم مشکل معده داشتند چون این غذاها پر از مواد نگهدارنده است و خیلی از زندانیان قدیمی سرطان معده هم گرفته بودند.

به‌طور کلی اصلاً امکانی برای گرم کردن غذا وجود نداشت. آب جوش نبود. صبح به صبح فلاسک‌ها را می‌گذاشتند دم در. آن‌ها را جلو درِ اصلی بند پر و پخش می‌کردند. یک گاری بزرگ بود که تا به بندهای پایین می‌رسید، آب دیگر خنک شده بود، آن هم بیشتر آب شوری که پس از جوشاندن طعم بسیاری بدی داشت. من در تمام مدتی که در زندان قرچک بودم، چای نخوردم.

یک شیر آب هم بود که می‌گفتند آب شیرین است، اما قابل خوردن نبود. حتی لیوان که می‌شستیم، لیوان پر از شن‌ریزه می‌شد. ولی خب خیلی‌ها که پول نداشتند آب بخرند، از همان آب استفاده می‌کردند.

فروشگاه خوراکی در انتهای هواخوری است و اغلب جلو آن صفی طولانی هست. از صبح تا ظهر باز است و خیلی چیزها هم با محدودیت فروخته می‌شود، برای همین موقع خرید درگیری هم پیش می‌آید. میوه هم گاهی می‌آوردند اما خیلی محدود، اما همه نمی‌توانستند بخرند حتی آن‌هایی که توانایی مالی هم داشتند.

زندگی این‌گونه می‌گذرد

بعد از سرویس بهداشتی در انتهای بندها، در سمت چپ چهار تا حمام یا چهار تا دستشویی که روبه‌روی هم هستند قرار دارد با درهای نصفه، به‌طوری که از سینه به بالا و از زانو به پایین کاملا قابل رؤیت است.

درِ دستشویی‌ها هم کوتاه است و تهِ دستشویی روشویی است که قبلاً از همان‌ها برای ظرف‌شویی هم استفاده می‌شده، اما حالا یک جایی درست کرده‌اند برای شستن ظرف‌ها.

صبح‌ها آمار زندانیان را می‌گیرند و آن‌ها را به هواخوری می‌فرستند، حالا فرقی نمی‌کند که هوا گرم باشد، یا سرد باشد و برف بیاید. البته زندانی‌های سیاسی به هواخوری نمی‌رفتند. بعد از ظهرها هم، قبل از این که درِ هواخوری را ببندند، به همان شکل آمار می‌گیرند و درِ هواخوری بسته می‌شود و همهٔ جمعیت به داخل بندها برمی‌گردند.

در طول روز به هر حال یک عده در کارگاه‌ها هستند، یک عده دارند کارهای بند را انجام می‌دهند و فرصتی است که فضا آرام‌تر شود، اما پاییز و زمستان که درها را زودتر می‌بندند چون هوا زودتر تاریک می‌شود، به هم‌ریختگی و ازدحام جمعیت و سر و صدا و دعوا هم بیشتر است.

در هواخوری هم جایی برای نشستن نیست. همه روی زمین می‌نشینند. جایی برای آویزان کردن لباس هم نیست. از یک سری بندهای آهنی زنگ‌زده‌ برای آویزان کردن لباس استفاده می‌شد اما کسی رغبت نمی‌کرد که لباسش را بر آن‌ها خشک کند. ما لباس‌هایمان را سرِ تخت‌های خودمان خشک می‌کردیم.

در هر بند چهار تلفن وجود دارد در هواخوری که صبح تا ظهر مخصوص کسانی است که داخل بند هستند، کارگاه نمی‌روند و رأ‌ی‌کار نیستند و بعدازظهر برای رأی‌کارهاست که بیشتر از بقیه زمان تلفن دارند.

رأی‌کارها زندانیانی هستند که همه کار می‌کنند، از آشپزی و حمل آب جوش با گاری گرفته تا حمل وسایل فروشگاه و بوتیک. این‌ها در ازای این کارها زمان تلفنی بیشتری نسبت به بقیه دارند و شاید اگر تخلفی نداشته باشند، هر چهار ماه یک بار بتوانند ملاقات حضوری داشته باشند. بعضی‌هایشان آن موقع ماهی صد هزار تومان حقوق می‌گرفتند که کفاف هیچی را نمی‌داد.

برای نظافت هم یک سری از سوی وکیل بند انتخاب می‌شوند. وکیل بند را هم رئیس بند انتخاب می‌کند. وکیل بند چند نفر را انتخاب می‌کند، مثلاً دو نفر برای جارو کردن با جارو دستی. آن‌ها فضاهای عمومی را تمیز می‌کنند و هر کس باید جلو تخت خودش را خودش تمیز کند.

جدال برای تأمین معاش در زندان

در ازای این کارها یعنی جاروکشی یا شستن دستشویی‌ها هفتگی پولی را از حساب همهٔ زندانیان کم می‌کنند و به آن‌ها که کار می‌کنند، از فروشگاه زندان جنس می‌دهند. اکثر این زندانیان کسانی هستند که هیچ کس را بیرون از زندان ندارند و حتی از تلفن هم استفاده نمی‌کنند و زمان تلفن خود را می‌فروشند.

در زندان‌ها اصولاً وضع زندانیان مالی از همه بهتر است، چون هم پول دارند و هم آدم. هر چه می‌خواهند می‌خرند و با دو تا تی‌شرت آدم‌ها را به زیر پرچم خود می‌کشند.

برخی هم از صبح تا ظهر در کارگاه کار می‌کنند و کار چرم انجام می‌دهند یا کارهای صنایع دستی مثل گلیم و فرش که این‌ها را زندان می‌فروشد و یک درصد خیلی کمی از درآمدش را به زندانیان می‌دهد. این طور نیست که شما بتوانید پول به بیرون از زندان واریز کنید تا دردی از درد خانواده‌ات کم کنی. پول را به کارتی می‌ریزند که در زندان است و تو فقط می‌توانی با آن در زندان خرید کنی.

با این حال، خیلی از زندانیانی که مثلاً زمان تلفن خود را می فروختند یا کاردستی درست می‌کردند مثل قلاب بافی، شماره حساب بیرون می‌دادند که پول به حساب خانواده‌هایشان واریز شود چون خیلی از آن‌ها بچه داشتند و این‌طور زندگی‌ها را می‌چرخاندند.

یک سال عید آمدند و گفتند کمیته امداد نفری یک میلیون تومان عیدی داده که بعد فهمیدیم نفری دو میلیون تومان بوده و زندان خودش نیمی از آن را بالا کشیده شده است. نمی‌توانید تصور کنید که همین یک میلیون تومان چه هیجانی در زندان ایجاد کرده بود. خیلی‌ها به من مراجعه می‌کردند و می‌گفتند ما برایت این‌جا خوراکی ‌می‌خریم، تو به خانواده‌ات بگو این پول را به حساب خانوادهٔ ما و برای بچه‌های ما بریزند، اما چون من تلفن‌ممنوع بودم، نمی‌توانستم کمکی بکنم.

خیلی‌ها سیگار یا چیزهای کمیاب می‌خریدند تا بعد که در بند نبود، به قیمت بالاتر بفروشند. یک باکس سیگار را به قیمت یک میلیون تومان می‌فروختند. سوزن و فندک هم که خودش قصه‌ای است چون نباید در زندان باشد، اما خود زندانبان‌ها می‌آوردند و به زندانیان می‌دادند و بعد به جایش از آن‌ها می‌خواستند که برایشان جاسوسی کنند یا آدم کتک بزنند. آن سوزن کج گاهی ۱۵۰ هزار تومن فروخته می‌شد.

در داخل بند، مواد مخدر هم بود. خود زندانبان‌های می‌آوردند و خیلی راحت در داخل بند فروخته می‌شد. یک بار هم که آن را با سفیداب قاطی کرده و فروخته بودند، سفیداب در بند ممنوع شد.

مدل مو مردانه ممنوع!

در داخل بند آرایشگاه هم هست در حد کوتاه کردن مو تا حد گوش و چند تا رنگ هم بود اما بیشتر دستمزد کار در آرایشگاه هم به زندان می‌رسید. برای همین، برخی هم داخل بندها این کارها را می‌کردند. کوتاه کردن مو مدل پسرانه هم تخلف به حساب می‌آمد و اگر کسی با هزار زحمت تیغ می‌زد یا با قیچیِ پارچه موهایش را کوتاه می‌کرد، جریمه می‌شد یا از تلفن و ملاقات محروم می‌شد. برای زندانیان سیاسی هم که پروندهٔ جدید باز می‌کردند.

ورودی جدید هم همیشه داستان است و باعث درگیری می‌شود. خیلی وقت‌ها هم خود زندانبان‌ها باعث این دعواها می‌شوند، چون از دعوا لذت می‌برند و سرگرم می‌شوند. زندانیان قدیمی و شرور به ورودی‌های جدید به چشم طعمه نگاه می‌کنند، چه از نظر مالی و چه جنسی و نگاه می‌کنند که اگر می‌ارزد، زندانیان جدید را به زیر پرچم خود درآورند.

زندانبان‌ها از این وضعیت هم سوء‌استفاده می‌کردند و اگر کسی خواسته‌ای داشت، می‌گفتند تو را می‌فرستیم بند سه و چهار که آدم بشی. در بند یک و دو هم زندانیان شروری بودند.

تو برو بگو مرگ بر دیکتاتور

من در سال‌های ۹۶ و ۹۷ چهار ماه در زندان قرچک بودم. درست است که بین زندانیان زن آن‌جا آدم‌های خطرناکی هم هست، اما خیلی‌ از آن‌ها صادق هستند. زمان عروسی خواهرم من آن‌جا بودم. به من حتی اجازهٔ تلفن هم ندادند. همین بچه‌ها وقتی دیدند من ناراحتم، به من گفتند بیا جشن بگیریم. بیسکویت را با همان وضعیت غیربهداشتی خرد کردند، با خامه قاطی کردند، شبیه کیک شد و رویش اسمارتیز ریختند و آهنگ گذاشتند و رقصیدند. این طوری هم هستند و خیلی همدردی و همدلی می‌کنند.

گلرو (ایرایی) که آن‌جا بود، اعتصاب کرده بود که برود اوین و این زندانیان ناراحت شده بودند که چرا نمی‌خواهد پیش ما باشد؟ بعد من برایشان توضیح می‌دادم که مشکل شما نیستید، او دنبال حق خودش است.

بعضی‌هایشان که این‌طور بودند، اگر می‌دیدند که تو آدمی هستی که ریشهٔ مشکلات‌شان را می‌دانی و می‌دانی که زخم‌خوردهٔ چه هستند و چرا به این‌جا رسیده‌اند، با تو همراه می‌شدند. به من می‌گفتند: تو بیا برو بگو مرگ بر دیکتاتور، ما همراهت می‌شویم.

منبع: رادیو فردا

https://akhbar-rooz.com/?p=217291 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x