چه تلخ است نوشتن وتکرار یک داستان تکراری و غمانگیز! دوباره مترو، دوباره حجاب، دوباره گشت ارشاد، دوباره ضرب و شتم و دوباره….
آری درست میخوانید، داستان، هم داستان ژینا امینی است، تنها با کمی تغییر، در لوکیشینی شبیه به داستان ژینا، اما با کاراکتر مظلومِ جدیدی بە نام “آرمیتا گراوند”!.
او نیز دختر کُردی است از کرمانشاه. تنها ۱۶ سال سن دارد با دنیایی پر از آرزو، رویایی شیرین برای آیندهای نامعلوم و یا افکار کودکانه پر از هیجان و عشق و سرزندگی. یکشنبه ۹مهر۱۴۰۲ بود که عکس و خبری از ضرب و شتم وی توسط دشمنان آزادی و زن، گشت تاریکی و جهلِ ارشاد در ایستگاه متروی شهدا منتشر شد. جرمش نپوشیدن مقعنه و سوزاندن وجود بی وجود آنانی بود که خود وحشیشان را زیر پوشش حجاب میپوشانند و در اسارت زنجیر مردسالاری چندهزار سالهشان، انسانیت و آزادی را از یاد بردهاند.
اکنون “آرمیتا” با علائم حیاتی بسیار ضعیف و کاهش سطح هوشیاری شدید، در بیمارستان فجر نیرو هوایی بستری است. کم کم داریم نام بیمارستانهایی که دخترانمان را در آن بستری میکنند یاد میگیریم، کسری، فجر و…. .
چرخهایی که باید بیاستد و جانهایی که باید زنده بمانند. نه “ژینا” اولین قربانی بود و نه “آرمیتا” آخرین خواهد بود. این نیاز سیستمِ بر سر کار است. برای بقا، برای ارضای خوی درنده و غیرانسانیاش. سیستمی که اکنون بیشتر از هر زمانی بقای خود را در خطر نابودی به دست زنان و مردان آزادیخواه میبیند و این کاری است که ما باید تمام کنیم. نه فردا که دیر است، بلکه همین امروز. کاری که دیروز با رمز “ژینا” و برای “ژن، ژیان، ئازادی” شروع کردیم و امروز باید برای “آرمیتا” و آرمیتاهای این جغرافیا به سرانجام برسانیم.
دگرگون کنیم سیستمی را که بقایش به گرفتن کار، نان و آزادی بسته است، از ریشه باید کند آن نادرختی را که میوهاش مرگ است و سایهاش تاریکی مطلق!
همین چند روز پیش بود که چند زن دیگر به بهانههای واهی ناموسی به دست بستگان خود به قتل رسیدند. بستگانی که میدانند قانون، ارتجاعی است، حاکم، مرتجع است و فرهنگ، ارتجاعزده، پس میکُشد تا لکهی ننگش را با خون بشورد. غافل از آنکه لکهی ننگ، آن فرهنگ است که مرد را برتر و زن را ملک و در اختیار او میداند. او با خود چه فکر میکند؟!
باآنکه یک سال ازخیزش “زن زندگی آزادی” میگذرد، خیزشی که زنان پیشقراولان آن، زنان سازمانده آن و زنانِ جسور و مبارز محرک آن بودند، اکنون این همه توحش از کجا نشات میگیرد که همچنان در بر همان پاشنه میچرخد اگر که حاکمان جهل و خرافه بر مسند قدرت نباشند.
ما کی و کجا به اینجا رسیدهایم! آیا این سرنوشت شوم انسان و جامعهی انسانی است یا تقدیر سکون ماندهی ماست، که در انتظار مشتی گرهکرده و باوری راسخ است تا فرو بپاشاند این بنیاد را! بنیاد شومی که بر جانهای ما بنا شده است.
برابری زن و مرد و آزادی مطلق زندگی، پوشش، تن و رابطه فقط یک آلترناتیو نیست، بلکه الزامی تاریخی است که ما را از آن بیگانه کردهاند. ناموس یک زخم عفونی است که باید آن را تیمار کرد. زن زندگیست و باید با دستان قدرتمند ما زندگی را، زندگی کند. ما مردم ایران علیالخصوص زنان، تاریخی سراسر مقاومت و مبارزه داریم مخصوصا در یک سال گذشته. تاریخی سراسر تجربه و آزمون موفق و سربلند. با درس گرفتن از این تجربیات میتوانیم و باید دوباره به حرکت درآییم تا سرنگون کنیم هر آنچه را که مانع زیستن در آرامش و امنیت است. دگرگون کنیم نظم ارتجاع اسلامی را و بنا نهیم نظم نوین آزادگی را.
گیسوانمان را ببافیم تا طناب دارشان کنیم و بر دارش کشیم هر آنچه را که زلفمان را از نوازش نسیم و نور به دور میدارد.
بپاخیزیم، اینبار همه ما و
خود واقعیمان را بیابیم و با مبارزه، “آزادی” را زندگی کنیم.
هنگامی که پدر و مادر و اقوام نزدیک این دختر بیگناه شربت مصلحت سرمیکشند و برای حفظ جان بی ارزش خود در مقابل چنین جنایتی سکوت میکنند شما توقع دارید تا غریبه هایی در شهر و دیاری دیگر به دادخواهی برخیزند؟