یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

دفتر خاطرات غزه (۳)، زندگی در زیر بمباران

خان یونس؛ ازدحام مردم در جلوی یک نانوایی

زیاد، یک فلسطینی ۳۵ ساله، از غزه می نویسد. این قسمت سوم خاطرات اوست. زندگی در زیر بمباران چگونه می گذرد؟ می گوید اگر کسی عضوی از خانواده اش را از دست نداده باشد تعجب انگیز است. خاطرات او در گاردین منتشر می شود.

یکشنبه ۱۵ اکتبر

ساعت ۱۲:۳۰ صبح  دوست خواهرم که در خارج از کشور زندگی می کند با او تماس تلفنی می گیرد. اتصال اینترنت ضعیف است. تقریباً یک ساعت صحبت و هر دو گریه می کنند. صحبت آنها عمدتاً در مورد احساس گناهی است که دوست خواهرم به دلیل دوری از او دارد و خواهرم به او می گوید که به دلیل حمایت او چقدر خود را قوی تر حس می کند.

برای ۱۵ دقیقه اول، من دلسوز و خوشحال هستم که خواهرم دوستان فوق العاده ای دارد. برای ۱۵ دقیقه دوم، شروع به تفکر در مورد تجربه خودم و دوستان فوق العاده ای که دارم می کنم. بعد از نیم ساعت گریه مداوم دعا می کنم این اوضاع غم انگیز به پایان برسد. می خواهم چشمانم را ببندم و کمی بخوابم.

وقتی مکالمه خواهرم تمام می شود، هنوز خیلی ناراحت است. بی دلیل به بالا و نور سقف نگاه می کنم. می‌گویم: «این زشت‌ترین چراغ سقفی است که در عمرم دیده‌ام.

خواهرم می خندد. من هم همینطور.

ساعت ۶ صبح ما فقط چند دقیقه خوابیدیم و بعد صدای انفجار بزرگی را می شنویم. خانه ای در نزدیکی بمباران شده است. وحشت زده از خواب بیدار می شویم، گربه ها را داخل سبدهایشان می گذاریم و کیسه ها را کنار در می گذاریم تا اگر مجبور شدیم فوراً آنجا را ترک کنیم.

تا دو ساعت تنم می لرزد. آنقدر سردم است که با پتوی کلفتی که خانواده به ما داده بودند، خودم را می پوشانم. می خواهم بالا بیاورم، اما سعی می کنم آرام و بی حرکت بمانم.

هیچ مکانی امن نیست و هیچ کس امن نیست. با این حال، دقایقی پس از بمباران، مادربزرگ برای ما قهوه و چای آماده می کند و می پرسد که آیا مقداری کلوچه می خواهیم؟

ساعت ۸ صبح اتصال اینترنت واقعاً بد است. هر سه یا چهار ساعت یک بار، اعلان‌ها و پیام‌های واتس‌اپ را دریافت می‌کنم. هیچ چیز دیگری باز نمی شود (فیس بوک، فیلم ها و غیره). من یک اعلان از یک برنامه به نام Anghami (نسخه عربی Spotify) می بینم که می گوید میکس هفتگی من آماده است! این مجموعه ای از آهنگ های توصیه شده بر اساس آهنگ هایی است که قبلاً شنیده ام. لبخند طعنه آمیزی می زنم و فکر می کنم که این روزها دارم به یک موسیقی متن متفاوت گوش می دهم: بمباران.

ساعت ۹ صبح اتاقی که من و خواهرم با هم داریم یک اتاق نشیمن کوچک با صندلی ها و میز کوچکی است. شب‌ها خانواده یک تشک، چند بالش و دو روانداز برای ما می‌آورند. من روی زمین می خوابم. اتاق یک بالکن کوچک دارد که به ندرت آن را باز می کنیم: خانه های اینجا به قدری به هم نزدیک هستند که استفاده از بالکن باعث نقض حریم خصوصی همسایه ها می شود. البته نشستن در بالکن خطرناک است.

ما هر از گاهی در بالکن را برای تهویه باز می کنیم. امروز صبح، گربه جوانتر قبل از آن که بتوانم جلوی او را بگیریم، به دنبال حشره ای به بالکن دوید، وقتی برای گرفتن او بیرون رفتم، برای اولین بار پس از مدت ها تابش خورشید را روی پوستم احساس کردم.

من با تابستان میانه ای ندارم، از آفتاب متنفرم و در سه ماه گذشته از کرم ضد آفتاب استفاده می کردم. با این حال، این بار گربه را در آغوش گرفتم و صورتم را کج کردم تا از پرتو نور خورشید بیشترین لذت را ببرم. 

ساعت ۱۰ صبح رادو، بزرگترین نوه، می آید توی اتاق. از او می پرسم حالش چطور است و متوجه می شوم که رنگ پریده به نظر می رسد. فکر می کنم شاید مریض است. او خجالت زده به زمین نگاه می کند: “نه، می ترسم.” بلافاصله پاسخ می دهم: “من هم می ترسم.” با تعجب به من نگاه می کند. مطمئن هستم که او می تواند بگوید که بزرگترهای اطراف او می ترسند، اما همه آنها طوری رفتار می کنند که گویی نمی ترسند. ادامه می‌دهم: «ما دوران بسیار سختی را پشت سر می‌گذاریم. خوب نیست احساس ترس کنیم.» به من لبخند می زند. فکر می کنم سپاسگزار شده است.

بعداً متوجه شدم که مادربزرگش چیزی را که ما به عربی به آن «بریدن ترس» می‌گوییم، روی نوه‌هایش اجرا می‌کند. بریدن ترس، ماساژی است که با استفاده از روغن زیتون در قسمت‌های خاصی از بدن انجام می‌شود، جایی که اعتقاد بر این است که ترس را جذب می‌کند. هدف این است که از شر تمام گره های ایجاد شده در اثر ترس خلاص شوید. افراد در هر سنی از آن استفاده می کنند.

ساعت ۲ بعدازظهر فرزند آخر خانواده ۱۶ سال از برادر بزرگش (پدر سه بچه) کوچکتر است. او بچه بسیار خوبی است. وقتی برای اولین بار به این خانه آمدیم، او صحبت های من را در مورد مطالعه کردن شنید. از من در مورد کتاب هایی که دوست دارم بخوانم سوال کرد و پرسید آیا می توانم چند نویسنده را به او توصیه کنم؟

اوایل امروز متوجه شدم که مضطرب است و لباس کاملی پوشیده است. معمولاً در چنین مواقعی، خانم‌ها لباس نماز به تن می کنند چون راحت‌تر جابه‌جا می‌شوند. مردها پیژامه به پا می کنند. برادر وسطی او هم آراسته بود. پرسیدم کجا می‌روند، گفت: «دوست مدرسه‌ای اش در بیمارستان است. پدر و مادر و یکی از خواهرانش فوت کرده اند. برادرم ترسیده است و می خواهد به ملاقات دوستش برود.»

وقتی برمی گردند، ساعت ها بعد، نوجوان می آید و آرام در اتاق می نشیند. من و خواهرم سعی می کنیم سر صحبت را باز کنیم و از احساس دوستش بپرسیم. او می‌گوید: «حالش خیلی خوب است. او چندین زخم دارد اما دکتر می گوید همه چیز درست می شود. می خواهم او احساسات خود را بیان کند، به او می گویم نگران به نظر می رسی؟ می گوید: «یه چیزی هست. او نمی داند که پدر و مادر و خواهرش مرده اند. دکتر از ما خواست که این خبر را با او در میان نگذاریم تا وضعیت پزشکی او بدتر نشود.»

ساعت ۶ بعدازظهر دارم زمان را از دست می دهم. هرازگاهی باید از یکی بپرسم چه روزی یا چه تاریخی است. اغلب اوقات طرف مقابل باید قبل از پاسخ دادن تلفن خود را چک کند. نمی توانم باور کنم که بیش از یک هفته از آغاز بمباران ها گذشته است.

ساعت ۹ شب با دوستان و اعضای خانواده خود که در خارج از غزه زندگی می کنند، پیام های طولانی و تماس های تلفنی مفصل رد و بدل می کنیم. با این حال، برای دوستان غزه، بیشتر ارتباطات به یک یا دو کلمه محدود می شود:

“خوب؟” – “آره.”

“به روز رسانی لطفا.” – «ما خوبیم. شما؟”

و غیره.

به نوعی احساس می کنم تنها چیزی که باید بدانیم این است که آیا طرف مقابل هنوز زنده است یا خیر.

دوشنبه ۱۶ اکتبر

۶ صبح چند خانواده غزه ای که من می شناسم تصمیم گرفته اند به شمال برگردند. برخی از آنها نمی‌توانند دوری از خانه‌های خود را تحمل کنند، برخی دیگر نمی‌توانند شرایط سختی را که در آن زندگی می‌کنند تحمل کنند. ما تصمیم گرفتیم بمانیم. آن جا امن نیست. یکی از پسرهایی که می شناسم، بعد از اینکه خانواده اش از رفتن امتناع کردند، تصمیم گرفت تنها برود.

۸ صبح ماهیچه های من ضعیف هستند. بند انگشتان و زانوهایم درد می کند، خوابیدن برای مدت کوتاه به شما انرژی کافی برای بیدار شدن می‌دهد، اما در تمام طول روز خسته می‌مانید، نمی‌توانید دوباره بخوابید یا به درستی فکر کنید.

۱۰ صبح “آیا نیاز داری که برایت پول بفرستیم؟” از ابتدای درگیری ها، این رایج ترین سوالی است که از ما پرسیده می شود. خوشبختانه نیازی نداریم. چیزی که ما نیاز داریم این است که همه اینها تمام شود، به خانه هایمان برگردیم و در رختخواب هایمان بخوابیم. پسر وسطی خانواده میزبان که در دانشگاه درس می خواند می گوید: اگر تمام شود هر روز بدون گلایه به دانشگاه می روم.

این باعث می شود که بفهمم چقدر خوش شانس هستم. این واقعیت که در این مواقع نیازی به پول نداریم، نشان می‌دهد که در شرایطی که بسیاری از مردم توانایی تامین نیازهای اولیه خود را ندارند، چقدر در وضعیت بهتری قرار داریم.

ظهر اوضاع نسبتا آرام است، بنابراین تصمیم می گیریم برای تهیه برخی از وسایل خانه بیرون برویم. از دیدن صف طولانی خرید نان تعجب می کنم. ما نیازی به نان نداریم، زیرا مادربزرگ در خانه با استفاده از تنور خانگی (مانند فر، اما از گل تهیه می شود) نان می پزد. هیچ بطری آبی در مغازه ها باقی نمانده است.

در راه بازگشت، مردی را می بینم که گربه ای را در خیابان در آغوش گرفته است. می ترسم به آن آسیب برساند. او گربه را به سمت صندلی روی سنگفرش که در آن نشسته بود می برد و از یک کیسه پلاستیکی مقداری مورتادلا بیرون می آورد و به گربه می خوراند. علاوه بر این، بسیاری از مغازه ها درهای خود را به روی مردم باز می کنند تا گوشی های خود را شارژ کنند. از دیدن این مهربانی های ساده خوشحالم.

ساعت ۲ بعدازظهر یکی از پسران خانواده میزبان از دعوای بزرگی که در منطقه شروع شده است برایم تعریف می کند. پس از یک حمله هوایی، مردم برای کمک به افراد مجروح رفتند. آنها بلافاصله به احترام هر مرده ای را می پوشانند. مردی می خواست از جسد دختر جوانی که سرش منفجر شده بود کشف حجاب کند تا از آن عکس بگیرد. مردم با او دعوا کردند و نزدیک بود او را به خاطر کاری که انجام می داد کتک بزنند.

من نمی فهمم چرا وقتی بمباران می شود، مردم همه به طرف محل بمباران می روند. مردم باید فرار کنند، گاهی اوقات ممکن است بیشتر ضرر داشته باشد حتی اگر قصد کمک داشته باشند.

از زمان تشدید درگیری ها، تمام تلاشم را کردم که اینترنت را چک نکنم. علاوه بر این که ارتباط ضعیف است، نمی‌خواهم آن چیزی که از سلامت روحی ام باقی مانده است، خراب شود. تصاویر، داستان های وحشتناک و شایعات به اشتراک گذاشته شده در فضای مجازی بسیار وحشتناک هستند. با این حال، مهم نیست که چقدر تلاش می کنم، برخی از پست ها ظاهر می شوند. آنهایی که بیشتر از همه قلبم را می شکند درباره بچه ها هستند. در یکی از پست‌ها درباره مادری صحبت می‌شود که با خانواده‌اش در حال فرار بود، او نام و اطلاعات تماس را روی دستان فرزندانش نوشت تا در صورت گم شدن بتواند آن ها را پیدا کند. یک مورد دیگر حدود دو خواهر و برادر کمتر از پنج سال بودند که گم شده بودند. معتقدم که در نهایت آنها خانوادههای خود را پیدا می کنند و یا حداقل شناسایی خواهند شد.

یکی دیگر از موارد طاقت فرسا افرادی است که خانواده هایشان در غزه و خودشان در خارج از کشور هستند. پیام یکی از دوستانم در آلمان که داروسازی می خواند را دیدم. او نتوانسته با خانواده اش که فرار کرده ارتباط بگیرد و وحشت زده بود. به او گفتم که ارتباط بسیار دشوار است، حتی بین مردم غزه – شما باید ۳۰ یا ۴۰ بار با کسی تماس بگیرید تا تماس برقرار شود. به تلاشم ادامه دادم تا اینکه خانواده اش را پیدا کردم، مطمئن شدم حالشان خوب است و به او خبر دادم.

زنی را می شناسم برای تحصیل در آمریکا بورسیه تحصیلی گرفت. او یک پست دلخراش گذاشت در مورد اینکه چگونه مادرش او را آرام می کند. گفت خوشحال است. حتی اگر اخبار و همه کسانی که او می شناسند، بگویند منطقه زیر بمباران شدید است.

ساعت ۴ بعدازظهر جای تعجب نیست که هر خانواده حداقل یکی از اعضای خود و یا کسی را که می شناسد از دست داده باشد. غیرمعمول این است که یکی از نزدیکان خود را از دست نداده باشی. در واتس اپ، بهترین پلتفرم برای برقراری ارتباط در مواقعی که اتصال اینترنت کم است، پیام هایی از همکارم دریافت می کنم که برادرزاده اش را از دست داده است. دیگری که پسر عموی خود را از دست داده است. و دوستی که برادر همسرش را از دست داده است.

در تلفن ویژگی وجود دارد که وقتی شما کلمه ای را تایپ می کنید، بر اساس آنچه شما معمولاً می نویسید، بقیه کلمه و یا جمله را نمایَش می دهد. حالا دیگر نیازی به نوشتن پیام تسلیت نیست: تنها کاری که انجام می‌دهم این است که اولین کلمه را تایپ کرده و سپس روی کلماتی که پائین تر نشان داده می شود، کلیک کنم تا پیام تمام شود.

ساعت ۱۹:۰۰ تمام خانواده در اتاقی که در آن اقامت داریم به ما ملحق می شوند. با هم صحبت می کنیم، پسر وسطی می گوید: «می فهمم که مغازه های زیادی برای فروش نان و نیازهای اولیه باز هستند. اما می توانید تصور کنید که گل فروشی باز بود؟»

همه لبخند می زنند. فکر می‌کنم چقدر عالی می‌شود اگر کسی یک دسته گل به من بدهد. گل رز صورتی و مخملی … یا حتی بهتر از آن، لاله! این شگفت انگیز خواهد بود.

https://akhbar-rooz.com/?p=221556 لينک کوتاه

3.2 5 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x