دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

دفتر خاطرات غزه (۳۰) – مردم فکر می کنند آتش بس یک جشن است، عذاب ها را نمی بینند

یک پسر فلسطینی در نزدیکی ویرانه های خانه اش که در اثر حملات اسرائیل در خان یونس در جنوب نوار غزه ویران شد. عکس: صالح سالم/ رویترز

زیاد، یک فلسطینی ۳۵ ساله، خاطرات روزانه زیر بمباران ها در غزه را روایت می کند. اشیای کوچک و گرانبهایی که اکنون گم شده اند، پناهگاهی که ویران شده است، دردهای جسمانی که بر اثر زندگی پرمشقت پدید می آیند. خاطرات او در گاردین منتشر می شود.

چهارشنبه ۲۹ نوامبر

۹ صبح

 وقتی جوان بودم، هر وقت پدرم به سفر می رفت، با یک چمدان کوچک پر از شیشه های عطر برمی گشت. طولی نکشید که به اشتیاقم برای عطر و اسانس پی بردم. هرگز باور نکردم عطر یک لوازم جانبی یا یک وسیله بهداشتی باشد. آن را بخشی از شخصیت و هویت می دانم. هیچ عطری برای همه خوب نیست: آنچه برای شما خوب است می تواند برای دیگری وحشتناک باشد. تنها استثنا Chanel No 5 است که برای هر زن روی زمین مناسب است.

جستجو برای خرید عطر برای من یک جستجوی سرگرم کننده است، از مقایسه اسانس های مختلف و آنهایی که متناسب با حال و هوای فعلی ام باشند لذت می برم. من هرگز از مغازه عطر فروشی با کمتر از سه شیشه عطر بیرون نیامده بودم، حتی اگر به هیچ کدام نیازی نداشتم.

با دوستم تلفنی صحبت می کردم، نزدیک به دو ماه است که زندگی ما زیر و رو شده است. او پس از صحبت‌های معمول در مورد کمبود غذا، آب، اتصال به اینترنت و ترس ما از آینده، می‌گوید: «می‌دانم احمقانه است، اما، دلم برای لیوان‌ها و دفترچه‌هایم تنگ شده است. می دانی که من یک مجموعه عظیم دارم. وقتی از خانه فرار کردیم و آواره شدیم، هرگز فکر نمی کردم این قدر طولانی شود.

من فقط موارد ضروری را برداشتم. حالا بعد از دو ماه متوجه شده ام که لیوان ها و دفترچه هایم باید جزو آن وسایل ضروری می بود که بر می داشتم. آیا من یک فرد کم عمق هستم؟»

به او گفتم احساسش فقط او را انسانی می کند زیرا دلش برای بخشی از وجود خودش تنگ شده است. درست مانند یک پازل، در حالی که برخی از بخش‌ها ضروری هستند، در مورد ما مانند زنده ماندن، برخی قطعات کوچک اند اما برای تکمیل کل مهم هستند.

من هم فکر می کردم که چند روز دیگر برمی گردم. دلم برای خیلی از وسایل “غیر ضروری” تنگ شده، دلم برای چراغ خواب کنار تختم تنگ شده که قبل از خواب زیر نور آن مطالعه می کردم. مدتی طول کشید تا بهترین چراغ خواب را انتخاب کنم. دلم برای عکس های کودکی ام که در جعبه کوچکی در کشویم نگهداری می شود، تنگ شده است. و دلم برای شیشه های عطرم تنگ شده است. دلم خیلی برای آن ها تنگ شده است.

ساعت ۲ بعدازظهر

 ساختمان متعلق به خانواده دومی که ما به آنجا پناه برده بودیم ویران شده است. این خبر را از خواهرم پس از بازگشت از یک جستجوی چند ساعته بی فایده برای خرید پنیر شنیدم. از زمان شروع آتش‌بس، مردم می توانند با همدیگر ملاقات کنند، تصاویر و ویدئوهایی به اشتراک بگذارند، از وضعیت خانه‌های خود و عزیزانشان خبر بگیرند. این همان خانواده ای بود که ما به آن ها پناه برده بودیم و بعد اعلام کردند باید به طرف جنوب برویم.

این همان خانواده ای است که با آنها پشت میز نشسته و یکی از سخت ترین گفتگوهای زندگی مان را در مورد اینکه آیا باید برویم یا بمانیم با هم داشتیم. هنوز لحظه‌ای را به یاد دارم که زن خانه در برابرمان ایستاد و گفت: «احساس می‌کنم اگر بروم، دیگر برنمی‌گردم». احساس او درست بود. حتی اگر این کابوس تمام شود، او هرگز به خانه اش باز نمی گردد.

وقتی شنیدم نتوانستم اشک هایم را کنترل کنم. وقتی کسی باشد که شما او را می شناسید هرگز با خبرهایی که از دیگران می شنوید یکسان نیست. من هرگز نمی توانم تصور کنم خانواده ای که میزبان ما بود و مکانی امن برای ما فراهم کرد، خانه خود را برای همیشه از دست داده است. می دانم که چگونه همه ی آن ها بر روی تک تک جزئیات هر دو آپارتمانی که در ساختمان بودند، سخت کار کرده بودند.

خودم را آرام می کنم و برای همه آنها اس ام اس می فرستم. به دلیل بد بودن شبکه ارتباطی نمی توانم با هیچ کدام تماس بگیرم. در یکی دو روز اخیر فقط از طریق پیامک در ارتباط هستیم.

ای کاش آنجا با آنها بودم، آنها را در آغوش می گرفتم و با آن ها گریه می کردم.

ساعت ۴ بعد از ظهر 

درد پشتم دارد مرا می کشد. مطمئن نیستم به خاطر این است که نزدیک به دو ماه است روی کاناپه می خوابم یا به دلیل خمیده شدن مداوم در وسط خیابان ها یا به دلیل ساعت ها راه رفتن با وسایل سنگین. چیزی که از آن مطمئن هستم این است که استرس و تنشی که بدنم متحمل شده است، دلیل اصلی درد وحشتناکی است که دارم. تصمیم دارم از داروخانه دارو بگیرم.

پسری را که این جا همسایه مان است می بینم، او می داند که ما گربه داریم، از من می پرسد که آیا می توانیم از یک گربه دیگر نگاه داری کنیم؟ به او می گویم که فعلاً جا برای یک گربه دیگر نداریم و علت را از او می پرسم. او می گوید یکی از دوستان ۱۲ ساله اش که به همراه خانواده اش از شمال غزه آواره اینجا شده، در یک چادر اقامت دارد.

او به دنبال کسی است که گربه اش را نگاه داری کند. زندگی در چادر خیلی بد است، نمی توانند از خودشان مراقبت کنند. بسیار ناراحت است، اما تصمیم دارد در درجه ی اول وضعیت گربه اش را بهتر کند. می گوید به دنبال یافتن فضای امن برای گربه است.

به داروخانه می رسم. زن آشنایی را با دخترش می بینم. دارو برای زانو درد می خرند. فکر می‌کنم مادر بیمار است، اما دختر ۲۳ ساله‌اش نیز زانو درد وحشتناکی دارد. «دو ماه است که روی تشک روی زمین می‌خوابم و هوا سرد است. زانوهایم خیلی مرا آزار می دهد.»

۸ بعدازظهر

 جای تعجب نیست که احوالپرسی ها کمتر می شود. دوستان من که در طول روز چندین بار زنگ می زدند، الان هر دو روز یک بار تماس می گیرند. کسانی که به صفحه ی نمایش چسبیده اند تا اخبار را ببینند، اکنون بیشتر روی زندگی روزمره خود تمرکز می کنند.

این کابوس دو ماه است که ادامه دارد و من مطمئن هستم آنها نیز هر کدام به صورتی خالی شده اند. من سعی می کنم تا جایی که ممکن است خودم را از واقعیت دور کنم زیرا فقط غم انگیز و ترسناک است. مردم فکر می کنند آتش بس یک جشن است، متوجه نمی شوند ما هنوز چه بار و عذابی را تحمل می کنیم.

یک ضرب المثل مصری است که می گوید: “کسانی که روی پله ها می رقصند را نه بالایی ها می بینند و نه پائینی ها.” تعجب می کنم، آیا ما غزه ای ها هستیم که روی پله ها می رقصیم؟ هیچ کس رقص ما و ساختن خاطرات و زندگی های خوشمان را ندید و نشنید، هیچ کس ما را در حال کاشتن گل و رسیدن به آرزوهایمان ندید، هیچ کس صدای آواز ما را در مراسم عروسی و سایر مناسبت های شاد نشنید. و در حال حاضر نیز، هیچ کس ما را که هر لحظه می میریم و برای کمک گریه می کنیم، نمی بیند؟

موسیقی را روشن می کنم و به قطعه ای از عمر خیرات، نوازنده عرب گوش می دهم. این “خانم هیکمت آگاه” نام دارد و به یک برنامه تلویزیونی قدیمی با همین نام اشاره دارد. گربه کوچک تصمیم می گیرد روی شکم من بنشیند و با من به موسیقی گوش کند. چشمانم را می بندم و به ساحل غزه، صبحانه های خوشمزه ای که با دوستانم خورده ام، چراغ خوابی که کنار تختم داشتم، عکس های کودکی و شیشه های عطرم فکر می کنم.

https://akhbar-rooz.com/?p=225421 لينک کوتاه

1 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

Discover more from اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

Continue reading