دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

دفتر خاطرات غزه (۲۷) – امیدوارم آتش بس اولین قدم برای پایان این کابوس باشد

یک کودک در میان آوار مدرسه ای در رفح که در جریان حمله اسرائیل قبل از شروع آتش بس چهار روزه ویران شده است. عکس: محمد عابد – خبرگزاری فرانسه

زیاد، یک فلسطینی ۳۵ ساله، زندگی روزانه در زیر بمباران ها در غزه را روایت می کند. دلداری به دوستی که از زایمان همسر باردارش می‌ترسد، سودجویی شوکه کننده در خیابان ها، امیدواری به آتش بس. خاطرات او در گاردین منتشر می شود.

پنجشنبه ۲۳ اکتبر

۸ صبح

 نوه های خانواده میزبان “تا حدی” یک گربه را پذیرفته اند. او یک گربه بزرگ و خانگی است. در خانه بزرگ شده و تمام ویژگی های یک گربه خانگی را دارد، اما می تواند در بیرون نیز زندگی کند. تنها مشکل نوه ها این است که مادرشان از گربه‌ می‌ترسد، دلیلی که ما هرگز اجازه نمی‌دهیم گربه‌هایمان پایشان را از اتاقی که در آن هستیم بیرون بگذارند.

به گربه تازه اجازه داده اند در پله ها بماند، یک حصیر کرکی برایش پهن کرده و به او غذا می دهند. بیشتر اوقاتش را جلوی در خانه می پلکد و گاهی صبح ها که مادرشان در آشپزخانه است او را مخفیانه به داخل خانه می برند تا با او بازی کنند. من از این که وضع مناسبی ندارد ناراحتم، اما با توجه به شرایطی که ما داریم، باز هم راضی کننده است.

بچه ها به اتاق ما می آیند تا برای گربه شان غذا بگیرند. گفتگوی کوتاهی در می گیرد. دختر بزرگتر می گوید مادرش “کار ندارد”. من تلاش می‌کنم مفهوم «کار بدون مزد» را توضیح دهم و به آن ها بفهمانم کاری که مادرشان انجام می‌دهد به اندازه کاری که پدرشان در خارج از خانه انجام می‌دهد مهم یا حتی از آن مهم‌تر است. ۱۰ دقیقه صحبت می کنیم و بعد یادم می افتد که ممکن است فردا زنده نباشیم، بنابر این سخنرانی ام را تمام کنم.

وقتی دارند اتاق را ترک می کنند، از این که حرف هایم را نیمه تمام گذاشته ام، پشیمان می شوم. در حالی که یکی از آنها دستگیره در را گرفته است، دیگری قوطی غذا را در دست دارد و سومی به بیرون نگاه می کند، تندتند اضافه می کنم: و اتفاقا زنان می توانند به هر چیزی که می خواهند برسند، می توانند مدیران و رهبران بزرگترین انجمن ها باشند. یا اگر بخواهند می توانند خانه دار باشند.

مردان می توانند گریه کنند، صورتی بپوشند، احساسات خود را بیان کنند و موهای خود را بلند کنند و اگر بخواهند می توانند پدرانی باشند که در خانه می مانند. برای زنان مکانیکی و برای مردان آرایشگری ایرادی ندارد.

هر سه به من نگاه کردند و گفتند: «حالا می‌توانیم برویم؟ ما یک گربه داریم که باید به او غذا بدهیم.» من دست از سرشان برداشتم.

میزبانان ما از نظر روابط اجتماعی پیشگام هستند. احمد یک خواهر دارد که در خارج از کشور تحصیل می کند. پیش از او در محله ای که آنها زندگی می کنند، هیچ دختری به تنهایی برای تحصیل به خارج از کشور سفر نکرده بود. هنگامی که خوهر او قصد سفر داشت، عموهایشان به خانه آنها آمدند و بر سر پدرش به خاطر «کار وحشتناکی که به دخترش اجازه می دهد انجام دهد» فریاد زدند و گفتند دیگر هرگز با او صحبت نخواهند کرد. حتی همسایه ها نیز با رفتن دختر به خارج برای تحصیل مخالفت کردند.

مادربزرگ این موضوع را با سه نوه اش در میان گذاشت. همه شان قبول کردند از خواهرشان حمایت کنند. آنها نزد پدرشان رفتند و به او گفتند حاضرند تهمت های اطرافیان را به جان بخرند. خواهرشان برای تحصیل به خارج رفت و الهام بخش دیگران شد. بعد از او دو خانواده دیگر دختران خود را برای تحصیل به خارج فرستادند و اکنون خواهر احمد کانون دانشجویان دختر آنجاست. عموها پس از یک سال رابطه با خانواده را از سر گرفتند.

ساعت ۱۱ صبح

 با یک فروشنده خیابانی بر سر قیمت کیسه های پلاستیکی چانه می زنم. کیسه های پلاستیکی جزو کالاهای لوکس شده است. فروشندگان هر چه بخریم، به دلیل کمبود و یا قیمت بالا، بدون کیسه پلاستیکی به دستمان می دهند.

با جوانی که او را می شناسم حرف می زنم. می گوید که هیچ چیز برایش مهم مهم نیست و نگرانش نمی کند، به جز همسرش: «همسرم هشت ماهه باردار است و بارداری اش از اول سخت بوده است. من از اتفاقات می ترسم و امیدوارم این اوضاع قبل از زایمان او به پایان برسد.»

به او می گویم امیدوارم این وضعیت به زودی تمام شود، اگرچه اصلاً مطمئن نیستم. او پاسخی نمی دهد. من با پراندن مگس های بالای سرم برای هزارمین بار گوشی و کیفم را چک می کنم تا مطمئن شوم که سر جایشان هستند. از دست دادن آنها یک کابوس خواهد بود.

او می‌گوید: «خوانده است که زنان غزه بدون بیهوشی از طریق سزارین زایمان می‌کنند. این یکی از ترسناک ترین چیزهایی است که یک زن می تواند تجربه کند. اگر این اتفاق برای همسرم بیفتد، نمی‌دانم باید چه کار کنم.»

سعی می کنم او را آرام کنم، کمی صحبت می کنیم. در راه، به یاد دوستی می افتم که زمانی به من گفته بود سزارین چقدر سخت است. من از او پرسیده بودم: «چرا همه زنان سزارین نمی شوند، زیرا بیهوش می شوند و درد زایمان طبیعی را احساس نمی کنند.؟”

او توضیح داده بود که در یک سزارین، هفت لایه از پوست را می برند تا به نوزاد برسند. درد بعد از جراحی هم هست. اولین سرفه ای که یک زن بعد از سزارین می کند کشنده است. درد وحشتناکی است.

امیدوارم همسر این مرد جوان بتواند با مراقبت های پزشکی کامل زایمان کند.

ساعت ۴ بعدازظهر

احمد اتفاقی را که جلوی چشمش در بازار رخ داده و تا ته دلم را تکان داد برایم تعریف کرد. مردی در خیابان چند پتو به قیمتی بسیار بالاتر از حد معمول برای فروش گذاشته بود. مرد دیگری نزد او آمد و قیمت را پرسید و سپس همه پتوها را خرید.

او در جای دیگری در همان نزدیکی ها پتوها را با ۲۵درصد قیمت بیشتر؛ برای فروش گذاشت.

گرانی شدید قیمت ها ادامه دارد. اگر کالایی را دیروز خریده اید، امروز نمی توانید به سادگی آن را با همان قیمت دیروز بخرید. یک عبارت رایج این است: “امروز چقدر است؟”

از اینکه به کجا می رویم می ترسم.

ساعت ۱۹

 آتش بس.

همه صحبت مردم درباره آتش بسی است که فردا شروع می شود. دوستان من که دسترسی بهتری به اینترنت دارند آخرین خبرها را برایم می فرستند.  همه مضطرب هستند که ممکن است اتفاقی در ساعات باقی مانده رخ دهد، که مانع از اجرای آتش بس بشود.

مردم در انتظار و در حال دعا برای آتش‌بس و همچنان غمگین و خسته هستند.

مردم هنوز آواره هستند. خانه ها و مناطقی به طور کامل ویران شده؛ بسیاری عزیزان خود را از دست داده اند. رویاها از بین رفته اند و وضعیت اسفبار است.

مردی چند روز پیش به من گفت که از تلاش های روزانه برای زنده ماندن خسته شده است. هر دقیقه از روز در حال مبارزه می گذرد. برای ایمنی، برای آب، برای اینترنت، برای لباس، برای پتو – و برای حفظ عقل.

امیدوارم، واقعا امیدوارم، آتش بس اولین قدم برای پایان این کابوس باشد.

https://akhbar-rooz.com/?p=224795 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x