جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

دفتر خاطرات غزه (۲۸) – به عکس های قدیمی نگاه می کنم و خودم را نمی شناسم

بازی کودکان فلسطینی در ساحل دیرالبلاح در جریان آتش بس موقت در غزه. عکس: رویترز

زیاد، یک فلسطینی ۳۵ ساله، زندگی روزانه در زیر بمباران ها در غزه را روایت می کند. رساندن آب به خانواده های آواره و تماشای عکسی از دوران قبل از جنگ. خاطرات او در گاردین منتشر می شود.

جمعه ۲۴ نوامبر

ساعت ۹ صبح

 احمد، پسر وسطی خانواده میزبان ما، یکی از یاری دهنده ترین افرادی است که می شناسم. او مقداری پول از دوستانش جمع کرده و یک مخزن بزرگ آب آشامیدنی تهیه کرد تا به محل زندگی خانواده های آواره ببرد. منطقه ای را انتخاب کرد که دو مدرسه پر از آوارگان دارد.  به گفته احمد، آب به مدارس تحویل داده می شود، اما در برخی از این مدارس بیش از ۱۰۰۰۰ نفر زندگی می کنند و آب اصلا کافی نیست.

مشکل پول نبود. در واقع، پول ساده ترین بخش مساله به حساب می آمد. تقریباً یک هفته برای پیدا کردن آب تلاش کرد و نتوانست. با وجود اینکه شرکت های ارتباطی دوباره کار می کنند، خدمات بسیار ضعیف است. اگر نیاز به تماس با کسی باشد، باید صد بار شماره گرفت، صدها بار شماره گرفت تا بلکه تماس برقرار شود.

از خانمی که برای ضبط پیام تلفنی انتخاب شده تعجب می کنم: “شماره موبایلی که گرفته اید در حال حاضر در دسترس نمی باشد”. آیا او از اینکه صدای این شرکت شده است خوشحال است؟ آیا می داند که میلیون ها غزه ای پس از شنیدن صدای او برای پنجاهمین بار به گریه می افتند. برخی از آنها حتی موبایل های خود را از روی ناامیدی به کناری می اندازند زیرا نمی توانند از عزیزان خود خبری بگیرند.

کاش می‌توانست بگوید: «متأسفم که نمی‌توانید با شخصی که می خواهید تماس بگیرید. امیدوارم بتوانید به زودی به او دسترسی پیدا کنید. شما نگران هستید و من این را می دانم.»

سرانجام احمد به خانه آبرسان رفت و دو روز متوالی منتظر ماند تا بتواند با او حرف بزند.

از احمد می پرسم می توانم او را همراهی کنم؟ قبول می کند. ما این مرد را ملاقات می کنیم. او یک کامیون کوچک مخزن آب می راند.

آب‌رسان می‌گوید که هر روز ساعت ۵ صبح به سرویس بهداشتی – ایستگاهی که آب آشامیدنی دارد – می‌رود و سه تا چهار ساعت منتظر می‌ماند تا نوبتش شود. سپس برمی گردد تا شروع به تحویل آب کند. او می گوید مردم فکر می کنند او نمی خواهد کمک کند، اما او تمام تلاش خود را می کند.

می‌گوید که یک رقصنده عالی دابکا است: «برای ویدیوهای عروسی در آن منطقه، TikTok را بررسی کنید؛ مرا در حال رقص دابکا خواهید دید. ما زندگی را دوست داریم، اما فرصتی برای زندگی کردن نداریم.»

ساعت ۹.۳۰

 به خیابانی می رسیم که مدرسه ها در آن قرار دارند. می خواهیم مخزن آب را توی خیابان بگذاریم تا افراد مدرسه و خانه های اطراف بتوانند بیایند و آب بردارند. روی صندلی کنار پنجره نشسته ام. وضعیت اسفبار است.

افراد زیادی را می بینم که ظروف آب خود را در دست دارند و یا در صف ایستاده اند تا بهای آب را پرداخت کنند یا در راه هستند تا به یک مکان دور بروند که آب را به صورت رایگان توزیع می کند. وقتی ما را می بینند، انتظار ندارند در منطقه آن ها توقف کنیم زیرا معمولاً مکان های مسکونی مخزن های آب را سفارش می دهند.

از پنجره کامیون خطاب به افرادی که ظروف آب در دست دارند می گویم: “ما آمده ایم تا گالن های آب شما را رایگان پر کنیم.”

مردم به سمت کامیون می دوند. راننده حتی نمی تواند حرکت کند. احمد بیرون می رود و خواهش می کند اجازه دهند کامیون پارک کند. مردم در داخل مدرسه خطاب به دیگران فریاد می زنند: «گالن هایت را بردار و بیا بیرون؛ آب آشامیدنی رایگان می دهند، بدو!” و همه می دوند.

در عرض چند دقیقه، صف بسیار طولانی از مردان، زنان و کودکان تشکیل شده است، همه با ظروف آب خود – نام هایی روی آنها نوشته شده است تا آنها را گم نکنند. همه چیزهایی که می بینم یادآور این است که من چقدر ممتاز هستم، برای من، از دست دادن ظرف آب مشکل بزرگی نیست. اما برای آنها، این مورد ساده بسیار مهم است.

بسیاری از مردم سطل، ظروف خالی مواد شوینده تمیزکننده، بطری های شامپو و حتی شیشه های پلاستیکی مورد استفاده برای ادویه ها را با خود می آورند. مردی به آب رسان کمک می کند تا صف را مرتب کند.

احمد می گوید می خواهد داخل یکی از مدارس برود تا احوال دوست و خانواده اش را که به آن جا فرستاده شده اند بپرسد. با او می روم. مدرسه دیگر یک نهاد آموزشی نیست. به معنای واقعی کلمه یک کمپ است. چادرها همه جا هستند.

“مرز” با استفاده از کارتن، پارچه و تابلوهای مغازه ها درست شده است. در داخل یکی از طبقات، چند بخش وجود دارد که یکی از آنها با تعدادی لباس که به عنوان پرده استفاده می شود از بقیه جدا شده است. تابلویی کاغذی به این پرده آویزان است که روی آن نوشته شده است: «زنان در داخل هستند. لطفا قبل از اینکه پرده ها را کنار بزنید یک هشدار بدهید.»

مردی در جایی که قبلاً زمین بازی بوده، روی تشکی خوابیده است. او نه در چادر است و نه سرپناهی دارد. مرد دیگری به او نزدیک می شود و در مورد کامیون آب بیرون او را خبر می کند. قیمت آب امروز را می پرسد. وقتی می‌فهمد رایگان است، با پای برهنه می‌دود تا جایی در صف برای خودش پیدا کند.

مدتی بعد دوباره بیرون می رویم که وضعیت را بررسی کنیم. دختری حدودا ۱۵ ساله با لباس نماز پس از پرکردن کوزه ای که در دست دارد از صف خارج می شود. او حتی نمی تواند صبر کند تا لیوان و یا چیز دیگری پیدا کند. درپوش کوزه را برمی دارد و آن را به دهان می گذارد. چشمانش را می بندد تا از نوشیدن آب لذت ببرد. آن گاه درب کوزه را می بندد و با لبخندی بزرگ به سمت مدرسه می‌رود.

ساعت ۱۰ شب

 از دو نفر دو عکس شگفت انگیز دریافت می کنم. هر دو عکس مربوط به من و دوستانم در یک نقطه از ساحل غزه در کنار تابلویی است که روی آن نوشته شده بود “من عاشق غزه هستم.”

به عکسهای زیبا نگاه می کنم. این آن غزه ای است که من به یاد دارم، غزه ای که پر از امید و زیبایی است – نه غزه ای که زنان، کودکان و مردان در صف ایستاده اند تا یک گالن آب به دست بیاورند. به عکس ها نگاه می کنم و دیگر خودم را نمی شناسم.

دلم برای غزه تنگ شده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=224925 لينک کوتاه

1 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x