سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

مشت‌ها، گره شده، در هوا می‌چرخید – علیرضا حلاج

کسی گفت:
تا آخرین قطره خون!
دیگری:
تا آخرین قطره اشک!

در هیاهو لبی به پوزخند باز شد
وَ به زمزمه‌ای آرام با خود گفت:
تا آخرین قطره نفت!

 ٢

 در تاریکی شب کسانی می‌آیند
تا با رنگ سفید
بر دیوارهای خاکستری شهر
چیزهایی بنویسند…

در روشنای آفتاب اما
هر روز کسانی دیگر می‌‌آیند
و‌‌َ با رنگ سیاه
بر آن نوشته‌ها خطهای مبهم می‌کشند

شهر پُر شده از نوشته‌های خط زده شده
پُر شده از آدم‌های خط زده شده
پُر شده از…

پیرمرد پرده را می‌کشد
وَ در سکوت اتاقش
به سال‌های دور می‌اندیشد
به سال‌های دیر

 ٣

 این مهره‌های سفید
حالا دیگر آنقدر جِرم گرفته‌اند
که نشود سوی خیر میدان بنامی‌شان!
وَ آن مهره‌های سیاه
بعد از این همه سال
حالا دیگر آنقدر رنگ وُ رو رفته شده‌اند
که نشود سوی شر میدان بخوانی‌شان!

می‌بینی؟
دوست روبرویت نشسته؛
به طعنه از شکست تو می‌گوید،
می‌خندد

علیرضا حلاج

https://akhbar-rooz.com/?p=222645 لينک کوتاه

4.2 5 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x