دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

گل سرخی برای گرامشی – اندی مریفیلد، ترجمه ی: علی اورنگ

چند هفته پیش، زیر طاق ورودی “هتل ویلا مورگانی،” در خیابان جیووانی باتیستا مورگانی، در شمال شرق رم، محله نومنتانو ایستاده بودم. این هتل عمارت زیبایی است که در آغاز قرن ۱۹ ساخته شده  و با مکتب هنری آرت نوو تزئین یافته است. از اوایل دهه۲۰۰۰، مالک این ساختمان بازرگان ایتالیایی ادرتیکو وودافییری، قهرمان سابق اتومبیلرانی است، که آن را تبدیل به یک هتل لاکچری بوتیک  چهار ستاره، ۳۴ اتاقه، با تسهیلات جکوزی و اتاق کنفرانس کرده است.

نود و هفت سال پیش، شماره ۲۵ جیووانی باتیستا مورگانی، یک ساختمان اجاره ای ساده و اقامتگاه فردی فروتن و بی سر و صدا با نام آنتونیو گرامشی بود. در اینجا بود که، حدود ساعت ۱۰:۳۰ شب در ۸ نوامبر ۱۹۲۶، دژخیمان موسولینی، که در ماه های پیش از دستگیری همه حرکات گرامشی را زیر نظر داشتند، به اتاق او حمله کرده، مدارکش را مصادره کردند، و با عنوان “دشمن کشور” او را دستگیر کردند. (و این اولین باری نبود که اتاق او را جستجو کرده بودند.) او را به بازداشتگاه رجینا کوئلی رم بردند و بلافاصله در سلول انفرادی گذاشته شد. یک لوحه کوچک روی دروازه هتل، با نوشته ای تلخ، اقامت گرامشی را در مورگانی یادآوری می کند، و او را به عنوان “رهبری که می دانست چگونه گوش دهد” گرامی می دارد.

خانم صاحبخانه گرامشی، کلارا پاسارج، یک خانم متولد پروس، عمیقا تحت تاثیر این اتفاق تلخ قرار گرفته بود و پذیرفتن آن برایش مشکل بود. گرامشی مستاجر مورد علاقه او و همسرش بود – مرد قد کوتاهی با ظاهر روشنفکرانه که بطور دائم انبوهی از کتابها و کاغذها را به اتاق اجاره ای اش حمل می کرد یا از آن خارج می کرد، و به خاطر طبیعت ادیبانه اش، او را با مهربانی “پروفسور” صدا می کردند. (تصور پروفسوری از او غیرمنطقی نبود چرا که دانشگاه ساپینزای رم فقط چند خیابان پایین تر از محل اقامت او بود.) البته گرامشی دانشگاهی نبود. او یک روزنامه نگار و دبیر کل حزب کمونیست ایتالیا بود که به عنوان عضو مجلس نمایندگان ایتالیا انتخاب شده بود، موقعیتی که به خاطر دستگیری اش با انگیزه سیاسی باید به او مصونیت می داد. اما موسولینی “قوانین ویژه دفاع” طرح ریزی کرده بود، که در آن هر نوع فعالیت ضد فاشیستی غیر قانونی محسوب می شد، و باعث محروم شدن گرامشی و صدها نماینده مترقی دیگر از مصونیت پارلمانی اشان شده بود.

برای فردی به محتاطی گرامشی، که تحلیل های دقیق او نیروهای فاشیستی را برمی انگیخت، عجیب بود که چرا او برای جلوگیری از دستگیری اش محتاطانه عمل نکرده بود. او می دانست که در همه جا و همه اوقات تحت تعقیب و تحت نظر بود؛ او به خواهر زن خود تاتیانا گفت، به طور ناخودآگاه احساس می کند که “طوفان در پیش است.” در ضمن، به خاطر نگرانی از همسر حامله اش گیلیا و کودک خردسالش دلو، از آنها خواست که به مسکو برگردند، جایی که پسر دوم گرامشی، گیلیانو،  که هرگز پدرش را نمی بیند، در ۳۰ اوت ۱۹۲۶ به دنیا آمد.

به نوعی، به نظر می رسید که گرامشی بیشتر نگران این بود که در شب دستگیری اش باعث “مزاحمت و آزار” همسایگان شده است. اولین نامه از نامه های معروف او از زندان، نوشته شده در بازداشتگاه رجینا کویلی (بدون تاریخ)، و خطاب به خانم صاحبخانه، یک ابراز تاسف با احساس است: عزیزترین سیگنورا (بانو)، قبل از هر چیز، می خواهم از اینکه اسباب زحمت و دردسر شدم، که حقیقتا در قرارداد اجاره ما قید نشده بود، عذر خواهی کنم.” گرامشی از او خواهش کرد که تعدادی از کتاب های او، شامل کتاب مورد علاقه اش کمدی الهی، را بفرستد، و “بخشی از لباس های زیر مرا آماده کرده و آنها را به زن خوبی با نام ماریه تا بوچیارلی وقتی که سراغ مرا بگیرد، بدهید. گرامشی اضافه کرد، “اگر اقامت من در اینجا طولانی شود، فکر می کنم که بهتر است اگر بخواهید اتاق مرا به فرد دیگری اجاره دهید. می توانید کتاب ها را جمع کرده و روزنامه ها را دور بریزید. سیگنورای (بانوی) عزیز، بار دیگر عذرخواهی می کنم، و تاسف خود را ابراز می کنم و امیدوارم که با مهربانی خود مرا ببخشید. با سلام و احترام به آقای جورجیو و خانم جوان [دختر کلارا]؛ با احترام صمیمانه، آنتونیو گرامشی.” نکته غم انگیزتر در مورد نامه این است که آن هرگز به مقصدش نرسید.

پس از چند هفته، گرامشی مجددا نامه ای برای خانم صاحبخانه (۳۰ نوامبر ۱۹۲۶) نوشت، به او گفت که او به مدت سه روز در بازداشتگاه پالرمو بود. گرامشی نوشت، “رم را صبح بیست و نهم ترک کردم، و چند روزی در آنجا بودم، جایی که حشرات من را بلعیدند. چند روز دیگر، به جزیره اوستیکا برای گذراندن دوران زندانی ام فرستاده خواهم شد. طی سفرم، نتوانستم کلیدهای خانه را برایتان بفرستم: به محض اینکه به اوستیکا برسم آنها را می فرستم و آدرس دقیقم را به شما می دهم تا چیزهایی را که در اینجا می توانم نگه دارم و احتمالا به دردم خواهند خورد برایم بفرستید. حال عمومی من بد نیست؛ کمی خسته هستم، همین. اگر ماریه تا برای دیدن شما بیاید او را در جریان بگذارید و به او بگویید که پیام محبت آمیز مرا به اقوام و دوستانی که هنوز مرا بیاد دارند برساند. با احترام به آقا و خانم جورجیو، صمیمانه، آ. گرامشی.” یکبار دیگر، نامه هرگز به مقصدش نرسید، و مجددا  به وسیله پلیس سیاسی موسولینی ضبط شد. (هردو نامه، اتفاقا، هرگز بطور عمومی تا اوایل دهه ۱۹۷۰ دیده نشدند.)

در نهایت، بانو کلارا بعد از دستگیری گرامشی خیلی عمر نکرد؛ احتمالا، گرامشی متوجه شده بود که خبر بدی درپیش است. از تانیا (۱۹ مارس ۱۹۲۷) پرسید، “خانم صاحبخانه من چطور است، یا اینکه فوت کرد؟ او اقرار کرد که، “نگرانی من این است که صحنه دستگیری من ممکن است که بیماری او را تشدید کرده باشد. چون او مرا خیلی دوست داشت و وقتی که مرا می بردند رنگ پریده به نظر می رسید” گرامشی گفت او از جورجیو پاسارج در اوایل ژانویه ۱۹۲۷ نامه ای دریافت کرد، “که مستاصل بود و فکر می کرد که مرگ همسرش قریب الوقوع باشد، دیگر از او خبری نداشتم. زن بیچاره.” بانو پاسارج در ۱۹ فوریه ۱۹۲۷ در سن شصت و پنج سالگی درگذشت.

کمی پس از بازدید از محل اقامت گرامشی، و محل دستگیری او، چیزی را کشف کردم که تاکنون آن را نمی دانستم: کلارا پاسارچ هم در گورستان غیر کاتولیک رم دفن شده است. در یکی از بازدیدهای عادی مقبره ها و اطراف آن، متوجه سنگ قبر او شدم ، ولی به نظر متروک و فراموش شده می آمد. دیدن پیوند گرامشی و خانم صاحبخانه، که دوباره در یک مکان با هم بسر می بردند، به نظرم اتفاق عجیبی بود، درست همانطور که مشاهده آن دو درکنار هم به وسیله من، به عنوان یک فرد داوطلب در قبرستان، به نظر عجیب می آمد. 

مقبره کلارا در آنجا برای من انگیزه ای بود که اسم او را در لیست ثبت نام متوفیان قبرستان جستجو کنم، که توانستم اسم دست نویس او را پیدا کنم. بعد همان کار را برای گرامشی تکرار کردم، در این فکر بودم که چرا اینکار را قبلا انجام ندادم؛ همانطور که انتظار داشتم، اسم او هم آنجا بود، با همان دستخط کمی بیشتر از یک دهه بعد از درگذشت “بانو [کلارا]” ثبت نام شده بود.  

گفتن اینکه مقبره کلارا متروک و فراموش شده بود بازگو کننده همه  حقایق نیست. چرا که روایت دیگری در مورد اقامت کلارا در آن قبرستان وجود دارد، رابطه دیگری که مربوط به یک مجسمه سنگ مرمر سفید درست پشت سنگ قبر کلارا است، که در یک شاه نشین ساخته شده از دیوار اورلیان جا داده شده است. یک بنای فوق العاده و فراموش نشدنی معروف به “عروس،” به اندازه واقعی یک زنی که در بستر مرگ دراز کشیده باشد؛ بعضی وقت ها یک گل رز در دستش، حرکتی که گفته می شود برای کسی که گل رز را می آورد خوش یمن است. عروس مورد نظر کسی نیست به جز الزبت واگنر پاسارج، مسن ترین دختر بانو کلارا پاسارج، بطور غم انگیزی از تیفوس، در ۱۹۰۲، در سن ۱۸ سالگی،  فوت کرد. او در پروسیا از همسر اول کلارا (جورجیو پدرخوانده الزابت بود) متولد شد، در رم بزرگ شد، بعدا به نامزدی یک مجسمه ساز اتریشی فردیناند سیبوئک در آمد. هردو عمیقا یکدیگر را دوست داشتند. اما این نامزدی به ازدواج ختم نشد، و در یادبود نامزد از دست رفته ، فردیناند مجسمه “عروس” را بوجود آورد، روی پایه اش به ایتالیایی و آلمانی، این کلمات نوشته شد: “او از یک رویای شیرین عشق به زندگی فرشتگان پرواز کرد.” سی سال طول کشید تا فردیناند مجسمه اش را در محل فعلی اش نصب کند، در این مدت او از قطعه خود در کنار عروسش، به نفع مادر عروس کلارا، صرفنظر کرد، که حالا در کنار دخترش خوابیده است، نه در قبری که نزدیک آن علامت گذاری شده است.

روزی که من سنگ قبر کلارا را کشف کردم، سنگ قبر مرمر گرامشی با یک گل زیبای سرخ تزیین شده بود. در آن لحظه، در نزدیکی آنجا روی یک نیمکتی که حالا آن را دوست دارم “نیمکت گرامشی” خطاب کنم، یک مرد سالخورده ای، اواسط دهه هفتاد سالگی، چاق و چله با موهای بلند و سفید، شلوار کوتاه ژولیده و “عرق گیر رکابی سفید”  لک دار، نشسته بود. کنارش یک کیسه خرید پر از لباس های کهنه. آیا این امکان وجود داشت که او بی خانمان یا بی بضاعت باشد؟ در کنار گرامشی به نظر خشنود می آمد، و، وقتی از آنجا عبور میکردم تا عکسی از گل سرخ روی مقبره گرامشی بگیرم، سر صحبت با او باز شد. او گفت که یک کمونیست قدیمی بود و گرامشی قهرمان اوست. او برای ادای احترام، اغلب به اینجا می آید. کنجکاو بودم که آیا او بود که آن گل سرخ را آنجا گذاشته بود؟

برای مدت کوتاهی، درباره جورجیو ناپولیتانو، عضو عالی رتبه رهبری حزب کمونیست ایتالیا، که به عنوان رئیس جمهور ایتالیا طولانی ترین دوره حضور مستمر یک رئیس جمهور در ایتالیای مدرن را گذراند، و در اواخر سپتامبر، در ۹۸ سالگی، فوت کرد، و بزودی در قبرستان غیر کاتولیک دفن خواهد شد، صحبت کردیم. مرد با “عرق گیر رکابی سفید” گفت که گرامشی در خارج معروف تر از داخل ایتالیا است؛ اگرچه تمایل داشتم که با او موافقت کنم، اما این را می دانستم که بسیاری از ایتالیایی ها، شامل جوانان ایتالیایی، برای دیدن گرامشی به قبرستان می آیند، و طوری در مورد او صحبت می کنند که انگار او زنده و فعال است. بعد مرد با “عرق گیر رکابی سفید” درباره  بندیتو کروچه و جووانی جنتیله، دو نفر از مخاطبان و مخالفان گرامشی، صحبت کرد. به عنوان یک مطلب جنبی، من گفتم که آنتونیو لابریولا، از نسل قدیمی مارکسیست های ایتالیایی، یکی دیگر از تاثیر گذاران اولیه دوران دانشجویی گرامشی در تورین، که گرامشی به او مکررا در “یادداشت های زندان” اشاره کرده است، در یک مقبره چشمگیر، به ظاهر مجلل در زونا پریما، که خیلی از اینجا دور نیست، دفن شده است. مرد با “عرق گیر رکابی سفید” به نظر می آمد که دوست داشت بیشتر درباره جنتیله و کروچه و درباره نظریات گرامشی در مورد آموزش صحبت کند.      

کروچه یک لیبرال بود، و جنتیله یک فاشیست. در آغاز هر دو  بطور مبهمی به عنوان فلاسفه مارکسیست هگلی مطرح بودند، بعد تدریجا اولی به مرکز و دومی به راست افراطی غلطید. هردو درباره آموزش نوشتند؛ در اوایل دهه۱۹۲۰، جنتیله وزیر آموزش موسولینی شد. اما گرامشی هر دو را رد کرد، از یک طرف، تقلیل گرایی لیبرالی کروچه، که جامعه مدنی را به عنوان حوزه فردیت آزاد می دید، به یک نوعی جدا از حکومت، و، از طرف دیگر، تقلیل گرایی حکومتی جنتیله، جایی که جامعه مدنی به وسیله حکومت کاملا بلعیده می شد. دیدگاه گرامشی ظریف تر است. او هرگز بین حکومت و جامعه مدنی تفاوت “ارگانیک” قائل نیست. او گفت، جدایی این دو تحلیلی و روش شناختی است؛ حکومت و جامعه مدنی بهم پیوسته اند، به شکل دیالکتیکی درهم پیچیده اند، با همدیگر موثرند، اما از نظر تئوریک قابل تشخیص هستند.

از زندان، گرامشی یک دیدگاه تند و تیز از به اصطلاح قانون رفرم ۱۹۲۳ جنتیله ارائه می دهد، جایی که، علاوه بر دیگر چیزهای دیگر، آموزش مذهب در مدارس ابتدایی اجباری می شود. “نامه های زندان” مکررا از تانیا درخواست کتاب ها و سخنرانی های جنتیله را می کرد، مطالب زیادی در این تیتر ارعاب کننده  “آموزش در ایتالیای فاشیست” گنجانده شده است. رفرم آموزش جنتیله، همچنین امتحان ورودی برای پذیرش در دوره راهنمایی معرفی کرد، که، گرامشی می گوید، بچه های ممتاز طبقه بالا بچه های طبقه کارگر را به مدارس فنی و آموزشی منتقل می کنند.

گرامشی در زمینه آموزش کمی سنتی فکر می کرد. او می گوید که قانون آموزش جنتیله در آموزش مشخص دستور زبان ناموفق بود، در نتیجه “توده های مردم را از یادگیری زبان محروم و آنها را به زبان محلی محدود کرد.” (برای مثال، گرامشی آموزش لاتین را تشویق می کند، چون “یک مجموعه کلی از الزامات تربیتی و روانشناسی را ترکیب و اقناع می کند.”) مدارس “فعال،” او می گوید، موسسات نخبه گرا نیستند یا مکان هایی برای یادگیری از طریق تلقین و تکرار. در عین حال آنها نباید بازی آزاد بدون مداخله و اختیار لیبرالی را تشویق کنند، جایی که فردیت را بالاتر از هر نوع تربیت روابط و موسسات اجتماعی می بیند. گرامشی خواهان “پیوند بین دستورالعمل و آموزش” می باشد، یک برنامه تحصیلی که تفکر انتقادی در زمینه آگاهی اجتماعی را همزمان با توسعه ظرفیت های خلاق دانش آموزان آموزش می دهد، و آنها را با استدلال، تفکر انتزاعی و شماتیک [طرح واره] آشنا می کند، در حالی که “قادر خواهند بود از انتزاع (abstraction) به واقعیت و زندگی جاری برگردند.” 

برای گرامشی، خود انضباطی و خود کنترلی در یادگیری حیاتی هستند. او می گوید، دانش آموزان باید خود را برای ساعت های طولانی تمرکز، نشستن بدون حرکت، پرورش پایداری فیزیکی و ذهن فعال، تبیت ماهیچه ها، اعصاب و مغزشان تربیت کنند. او می گوید، یادگیری میتواند دشوار باشد، خصیصه ای که احتمالا از گذشته خود او به عنوان یک جوان فروتن و زندانی سخت کوش عایدش شده بود. او می گوید، فقط کار فیزیکی نیست که به عرق ریزی و مشقت احتیاج داشته باشد. گرامشی معتقد است که واقعا اگر طبقات کارگر بخواهند “روشنفکر ارگانیک” مقاوم خود را، با ویژگی ها و مهارت های مناسب برای تغییر جامعه، بوجود بیاورند، آنها نیاز به نظام آموزشی دارند که تفاوت زیادی با آنچه که جنتیله پیشنهاد کرده است، دارد.

با “مرد با عرق گیر رکابی سفید”  دست داده و خداحافظی می کنم. او را با گرامشی و آن گل سرخ تنها می گذارم و پرسه زنان سرکارم در مرکز بازدیدکنندگان قبرستان برمی گردم، یادم افتاد که فراموش کردم از او بپرسم که آیا او بود که آن گل را آنجا گذاشته بود. همچنین فرصتی نبود که با او درباره اهمیت گل های سرخ برای گرامشی صحبت کنم  و اینکه چگونه پرورش آنها همان شور و هوای نوشتن سی و سه یادداشت آموزشی را داشت.

بعد از اینکه گرامشی در جولای ۱۹۲۸ به زندان توری برای زندانیان ناتوان و معلول در شهر باری، کالابریا، منتقل شد، در دیوار کناری حیاط زندان، شروع به پرورش گیاه ها و گل های گوناگون کرد. بعد از آن نامه های او به تانیا و گیولیا پر از اخبار رشد آنها بود. در ۲۲ آوریل ۱۹۲۹، او به تانیا نوشت: “در یک چهارم متر مربع می خواهم که چهار یا پنج نوع دانه گیاه بکارم تا ببینم آنها چطور رشد می کنند.” او از خواهر زنش  می خواهد که برایش دانه های نخود شیرین، اسفناج، هویج، کاسنی فرنگی، و کرفس بفرستد.

گرامشی می گوید او صبور تر شده است، “اما فقط به خاطر تلاشی بزرگ برای کنترل خودم.” به نظر می رسد که او از گل و گیاه هایش الهام می گیرد، از رشد آهسته و مداوم شان، از گل سرخی که او، با صبر و پشتکار، سعی می کند پرورش دهد – در مواجه با همه ناملایمات او می گوید، “گل سرخ من طعمه آفتاب زدگی خوفناکی شده است همه برگهایش در بخش های نازک تر و ظریف تر سوخته اند؛ حالت محزون و غم انگیزی دارد، اما جوانه های جدیدی در حال بیرون آمدن هستند.” او ظاهرا به خودش اشاره می کند، اضافه می کند: “نمرده است، حداقل هنوز نمرده است.” در نامه های گرامشی، گرفتاری گل رز عزیزش حکایتی از گرفتاری خودش است.

“دانه ها برای جوانه زدن خیلی آهسته عمل می کنند،” او به تانیا می گوید، شاید اشاره اش به خودش و زندگی یک رادیکال مارکسیست است؛ “ردیف کاملی [از گیاهان] سرسختانه اصرار دارند که زندگی زیرزمینی داشته باشند.” او می گوید، هر روز، او اسیر این وسوسه است که آنها را کمی بیرون بکشد، و وادارشان کند سریعتر رشد کنند. “هنوز تصمیم نگرفته ام،” او می پذیرد،

“بین دو مفهوم از دنیای آموزش: یعنی پیروی از روسو و سپردن امورات به طبیعت، که هرگز اشتباه نیست و اساسا درست است، یا معتقد بودن به اختیار و اراده گرایی، و معرفی کردن دست های ماهر انسان و اصل اقتدار (اختیار). تاکنون بلاتکلیفی ادامه دارد و دو ایدئولوژی در کله من در نبرد هستند.

با این وجود، تمایل اختیار گرایانه محیط زیستی گرامشی (یعنی مداخله اقتدار و عملکرد انسان) بیرحمانه به طبیعت تحمیل نمی شود. او عاشقانه از گل رز خود نگهداری می کند، زیبایی و لطافت، بافت های ظریف گلبرگ ها، کیفیت شاعرانه، و شکوفایی چشمگیر آن را تحسین می کند، اغلب شباهت به شازده کوچک سنت اگزوپری بعد از یک دهه دارد، و در تلاش برای بقای خود است، گل سرخ خودش را پرورش می دهد؛ همزمان، گرامشی از توانایی گل رزش شگفت زده است، با چه بردباری در تلاش برای باقی بودن است، با چه پشتکاری برای زندگی  تلاش می کند، بعضی اوقات تا لبه مرگ پیش می رود، با این حال علیرغم “فاجعه خورشیدی” با جوانه های تازه زنده می شود. 

در جای دیگر، گرامشی به تانیا می گوید: “گل رز بعد از اینکه تبدیل به شاخه های متروک شد به نظر می رسد که شروع به جوانه دادن کرده است. اما وقتی که گرمای تابستان برسد آیا قادر خواهد بود که زنده بماند؟ به نظر می رسد که ضعیف تر و کوچکتر تر از آن باشد که از عهده اش بر بیاید. البته این درست است که، اصولا، این بوته خاردار ریشه اش سرشار از انرژی است.” بار دیگر، شاید گرامشی به خودش فکر می کند، این شاید یادآور نامه جالبی باشد که او برای تانیا نوشته بود، در اوایل به زندان افتادنش (۱۹ فوریه ۱۹۲۷)، وقتی که با قایق همراه با دیگر زندانیان به اوستیا منتقل شد. گرامشی می گوید، یکی از زندانیان، به اسم “یونیکو،” که یک “آنارشیست” بود، به شکلی یک متصدی هم بود، وقتی که گرامشی خودش را به دیگر زندانیان معرفی کرد،

برای مدت طولانی به من خیره شد، بعد پرسید: گرامشی، آنتونیو؟ جواب دادم “بله، آنتونیو!” “نه درست نمیتونه باشه”، او جواب داد،” چون آنتونیو گرامشی باید یک غول باشه و نه یک کوتوله ای مثل تو”.

در ۱۰ فوریه ۱۹۳۰، گرامشی برای تانیا می نویسد:

“پس بنابراین انرژی و اراده خود را تقویت کن؛، اجازه نده بادهای جنوبی تو را کسل کنند. پیاز گلها قبلا جوانه داده اند؛ یکی از سنبل ها رنگ گل های آینده اش را نشان می دهد. البته در صورتی که سرمازدگی همه چیز را از بین نبرد. گل رز هم جوانه های تازه داده است؛ وحشی تر از همیشه است، به جای گل رز مثل یک بوته خار دار است، اما نشاط گیاهی بوته خاردار هم جالب است. تو را با محبت به آغوش می گیرم. آنتونیو.

***

امروز، ۱۷ اکتبر ۲۰۲۳، مقبره گرامشی با گلهای زیبایی پوشانده شده است، همه جا شکوفه باران است، چه منظره ای تماشایی! چه کسی این همه گل را می توانست اینجا بگذارد؟ امروز، به این فکر میکردم که در وبلاگم روی چه تمرکز کنم. اگر قبلا درباره سنگ ها و یک حس تعهد نوشتم – یعنی تعهد به گرامشی، به سیاست مارکسیستی، به چپ، احساسی که با تخته سنگ هایی به اندازه گریپ فروت که گرامشی دفرمه (معلول) در کودکی آنها را بلند میکرد، تقویت می شود – حالا، گل رز است که می خواهم روی آن تاکید کنم، یک گل رز برای گرامشی، و اندیشه تاب آوری. نه فقط به خاطر مداخله برای پرورش طبیعت، حفظ خودمان از نظر زیست محیطی، بلکه یک توانایی فردی برای تاب آوری، یک رواقی گری (یعنی قابلیت تحمل سختی ها) برای مقاومت کردن، یادگیری و آموزش خود، ترویج سیاست رهایی حتی در اسارت، حتی در دوزخی شبیه به دوزخ دانته.

“به نظر می رسد که تحت چنین شرایطی که چندین سال طول کشیده است،” گرامشی به برادر کوچکترش کارلو گفت (۱۹ دسامبر ۱۹۲۹)،

“و با چنین تجربه روانشناسی، فرد باید به رفیع ترین پایه آرامش رواقی (تحمل سختی) رسیده باشد و باید صاحب همان اعتقاد عمیقی  باشد که انسان ها در درون خود منبع قدرت اخلاقی خود را دارند، که همه چیز به آنها بستگی دارد، به انرژی اشان، به انسجام آهنین اهدافی که برای خودشان تعیین کرده اند و روش هایی که آنها برای رسیدن به آن اتخاذ کرده اند، دیگر هرگز ناامید نمی شوند و به سوی آن حالات  ذهنی مبتذل و پیش پا افتاده ای که بدبینی و خوش بینی نامیده می شود نمی لغزند. حالت ذهنی من این دو احساس را با هم تلفیق می کند و بر آنها چیره می شود: به خاطر هوشمندی من یک بدبین هستم، اما به خاطر اراده یک خوشبین هستم. 

امروز، گلهای گرامشی مرا به یاد تاریخ رمان حماسی السا مورانته درباره خوف نازیسم و فاشیسم‌، و تجاوز یک سرباز آلمانی به یک زن جوان (سربازی که چند روز بعد در جبهه کشته شد) و نبرد باورنکردنی او برای بزرگ کردن کودک حرامزاده اش در آن محیط وحشتناک، می اندازد، در جهانی که گرامشی بارها گفت “بیکران و هولناک” است، و امید آن زن جوان به اینکه در نهایت امیدواری بر تاریکی غلبه می کند، و کلمات آخر مورانته، که در واقع کلمات گرامشی بودند ولی بدون ذکر نام او و فقط با اشاره به شماره زندان توری…۷۰۴۷: “همه دانه ها خراب شدند به جز یکی از آنها؛ نمی دانم کدام دانه است، اما احتمالا دانه یک گل است نه علف هرز.” بله، این چیزی است که من می خواهم بگویم: گلها همیشه بیشتر از علف های هرزه عمر می کنند.

منبع: https://mronline.org/2023/11/18/a-rose-for-gramsci/

اندی مریفیلد یک پژوهشگر مستقل و نویسنده کتاب های متعددی است، شامل شهرنشینی دیالکتیکی (Dialectical Urbanism)، مارکسیسم جادویی (Magical Marxism)، آماتور (The Amateur)، وقتی که درباره شهرها صحبت می کنیم درباره چه صحبت می کنیم؟ (What We Talk About When We Talk  About Cities)، مارکس، مرده و زنده ( Marx، Dead and Alive).

https://akhbar-rooz.com/?p=225346 لينک کوتاه

4.8 4 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x