سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

ما و آپارتاید معرفتی غرب! – مصطفی قهرمانی

گذشته از غرب‌شیفتگان که هنوز هم از ۱۵۰ سال پیش به این سو بلاانقطاع می‌خواهند و برای ما و دیگران نیز تجویز می‌کنند که برای تحول و پیشرفت و توسعه باید از فرق سر تا نوک پا غربی شد، به چپِ لندن-، پاریس- و …نشین نیز باید راه مبارزه برای رهایی این‌بار از چنگال سردرگمی در کوچه پس کوچه‌های امپریالیسم و نژادپرستی معرفتی غرب را آموخت.

همان‌هایی که روزگاری آن‌چنان در محصولات فرهنگی و معرفتی اردوگاه «چپ» غرب غرق بودند و شب‌ها خواب راه «رشد غیرسرمایه داری» و تشکیل جامعه بیطبقه پرولتری را می‌دیدند و به مدلی کمتر از آن رضایت نمی‌دادند، حال که چندسالی است از مواهب راه و روش زیست غربی بهره‌مند شده‌اند ساده‌لوحانه آن‌چنان اسیر زرق و برق اردوگاه لیبرال فلسفی غرب شده‌اند که حتی از بکاربردن ادبیات بعضاً منتسب مارکسیسم “علم مبارزه” احزاب تراز نوین به زعم دیروز خود آنها بعضاً نیز ابا دارند. آنها از یک افراط به یک تفریطی دیگر اندر افتاده‌اند بدون آنکه به این حقیقت واقف باشند که بدون رهایی از بندهای این «انقیاد معرفتی» رهایی از بند استیلای سیاسی ۳۰۰ ساله غرب ممکن نخواهد بود.

غرب فلسفی ما انسان‌های غیرغربی را حتی لایق داشتن یک دستگاه اندیشگی مستقل و از آن خود نمی‌داند و برای ما در نهایت نقش طفیلی و ریزه‌خوار خوان نعمت فراخ فلسفه و معرفت که تنها به قول کانت و یارانش مختص انسان غربی است قائل می‌باشند، همان کانتی که به‌قول برایان فان نوردن “خودش به‌طرزی ننگین نژادپرست بود.” فان نوردن در جای دیگری ادامه می‌دهد، “کانت بی‌گمان یکی از چهار یا پنج تن از تأثیرگذارترین فیلسوفان در سنت غرب است. او اظهار می‌دارد که چینیان، هندیان، آفریقاییان و بومیان آمریکای شمالی و جنوبی به‌طور مادرزاد از فلسفه‌ورزی ناتوان هستند. و فیلسوفان غربی معاصر این را امری بدیهی می‌انگارند که فلسفۀ چینی، هندی، آفریقایی یا بومیان آمریکا وجود ندارد. اگر این یک اتفاق باشد، اتفاقی بهت‌آور است.

درحالی‌که فلسفه غربی در گذشته از آزاداندیشی و جهان‌وطنیِ بیشتری برخوردار بوده است. فیلسوف مسیحی آلمانی کریستیان وولف(۱۶۷۹ــ۱۷۵۴ م) کسی که خود کانت او را “سرچشمه روح کمال در آلمان” می‎نامد، در عنوان سخنرانی عمومی خود، «گفتار در باب فلسفۀ عملی چین» (۱۷۲۱)، نگرش لایب‌نیتس را بازتاب می‌دهد. وولف استدلال می‌کند که کنفوسیوس نشان داده می‌توان نظامی اخلاقی بنیان نهاد بدون آنکه آن را بر وحی الهی یا دین طبیعی مبتنی ساخت. ازآنجاکه این امر بدان معنا بود که اخلاق را می‌توان به‌طور کامل از باور به خدا جدا کرد. همان مقوله‌ای در سطح وسیع در جریان فلسفه غرب به نام دستاورد معرفتی کانت «اخلاق خرد بنیاد» شناخته می‌شود.

فان نوردن اضافه می‌کند، امّا همین کانت نظرپردازی‌های خود دربارۀ سرنوشت نژادها در سخنرانی‌هایش برای دانشجویان، نژادها را در ساختاری سلسله‌مراتبی جای می‌دهد:

۱. «نژاد سفیدپوستان در خودش شامل تمام استعدادها و انگیزه‌ها است».

۲. «هندوها…  از درجۀ بالایی از آرامش برخوردار هستند، و همگی شبیه فیلسوفان هستند. باوجوداین، آنها گرایش زیادی به خشم و عشق دارند. بنابراین آنها را تا بالاترین درجه می‌توان آموزش داد، اما تنها در هنرها نه در علوم. آنها هرگز به مفاهیم انتزاعی دست نخواهند یافت. [کانت چینیان را با بومیان شرق آمریکا در یک رده قرار می‌دهد، و ادعا می‌کند که] قومی ایستا هستند … زیرا کتب تاریخشان نشان می‌دهد که اکنون چیزی بیشتر از آن نمی‌دانند که مدت‌های مدید می‌دانسته‌اند».

۳. «نژاد سیاه‌پوستان…  سرشار از شور و عاطفه، بسیار سرزنده، پرحرف و خودپسند است. آنها را می‌توان آموزش داد، اما تنها آموزش خدمتکاران، یعنی، آنها را می‌توان تربیت کرد»

۴. «مردم [بومی] آمریکا آموزش‌ناپذیر هستند، زیرا فاقد شور و عاطفه هستند. آنها از عشق بی‌بهره‌اند، و بنابراین بارور نیستند. به‌سختی سخن می‌گویند  …به هیچ‌چیز اهمیت نمی‌دهند و تن‌پرورند».

این تنها نمونه‌ای از آراء یکی از تأثیرگذارترین فلاسفه غرب یعنی امانوئل کانت است است . نمونه این نظرپردازی‎ها را نزد دیگر فلاسفه غربی همانند هایدگر و دریدا و … نیز می‌توان یافت. از اندیشمندان متأخر می‌توان به‌عنوان نمونه از ژاک دریدا (۱۹۳۰-۲۰۰۴ م)، نام برد که در مسافرت به چین در سال ۲۰۰۱، با اظهار اینکه «چین فلسفه ندارد، تنها اندیشه دارد»، میزبانان خود را (که در دانشکده‌های فلسفۀ چین تدریس می‌کنند) شگفت‌زده ساخت. در پاسخ به شگفتی آشکار مخاطبان خود، دریدا اصرار نمود که «فلسفه به نوع خاصی از تاریخ مرتبط است، زبان‌هایی خاص، و نوع خاصی از ابداع به‌دست یونانیان باستان. … فلسفه چیزی با قالب اروپایی است».

برخاسته از این آراء است که برایان فان نوردن در نهایت به این نتیجه می‌رسد: “جریان اصلی فلسفه در غرب کوته‌بین، تنگ‌نظر، و حتی بیگانه‌هراس است“.

با دانستن و آگاهی از این پس‌زمینه تاریخی اندیشگی و فلسفه در غرب که پدیده‌‍‌ای مربوط به عصر و زمانه ما نمی‌باشد و رد آن را در آراء اندیشمندان غربی معاصر نیز می‌توان دید حال فهم «تبعیض‌گرا بودن سیاست نظری و عملی» و باور به «استانداردهای دوگانه» به‌ویژه در برابر ملل و اقوام دیگر قابل فهم می‌شود. راه رهایی از این انقیاد با ساختن قفس و زندانی دیگر از جانب ما شاید کارساز نباشد. راه برونرفت رهایی علم و فلسفه از نگاه آپارتایدگونه شاید در تشابه با مقوله الهیات رهایی‌بخش (Liberation Theology) ما در گام نخست در عالم اندیشگی به یک نوع از فلسفه رهایی‌بخش (Liberation Philosophy) که فارغ از این نگاه تبعیض‌آلود و آپارتایدگونه باشد نیاز داشته باشیم.

زندگی در یک جهان قرنطیه‎گونه به‌دور از خطرات ذاتی زیستن امّا نمی‌تواند توانایی همآوردی و مقابله با رقبا و دشمنان را به ما عطا کند. در پزشکی در زمرۀ مسلمات راستی‌آزمایی شده است که یگانه راه مقابله مؤثر با بیماری‌ها مجهز بودن بدن به یک نظام دفاعی قوی می‌باشد. این سیستم ایمنی کارآمد اما خود یقیناً حاصل قرار گرفتن بدن در معرض چالش‌ها و محرک‌ها و عوامل بیماری‌زاِیِ محیطی می‌باشد. مقابله با آپارتاید نظام سلطه جهانی و پیکار نظری با «نژادپرستی» نهادینه شده در اندیشگی غرب تنها با ارائه طرح اندیشه‌های به‌دور از تبعیض و استاندادهای دوگانه ممکن و میسر است. و این بدون شناخت و مداقه و به نقد کشیدن اندیشه تبعیض‌آلود غرب ممکن نمی‌باشد.

پی‌نوشت‌:

•این مطلب با استفاده از مقاله  برایان فان نوردن نوشته است که در تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۱۷ با عنوان «Western philosophy is racist» در وب‌سایت ایان منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ آن را با عنوان «آیا فلسفۀ غرب ذاتاً نژادپرست است؟» و ترجمۀ علی برزگر منتشر کرده است.

••برایان فان نوردن (Bryan W. Van Norden) استاد کالج ییل-اِن‌.یو.اس در سنگاپور، استاد فلسفه در واسرکالج در نیویورک، و صاحب‌کرسی استادی در دانشگاه ووهان در چین است.

https://akhbar-rooz.com/?p=228020 لينک کوتاه

2.3 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x