جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

مفهوم حزب انقلابی در آثار مارکس؛ میزگردی با مشارکت سه فیلسوف و نویسنده چپ: ژان کوتیه، ایزابل گارو و ایوان کوینیو

مسئله حزب، تعهد انقلابی و تحقق کمونیسم و مسائل محوری مبارزات رهایی بخش، موضوع بحث میهمانان دهکده کتاب در جشن اومانیته در سپتامبر ۲۰۲۳ بود. ژان کوتیه Jean Quétier، ایزابل گارو Isabelle Garo و ایوان کوینیو Yvon Quiniou سه فیلسوف و نویسنده مارکسیست در این بحث ها شرکت داشتند.

به گزارش لوموند دیپلماتیک به نقل از اومانیته ارگان حزب کمونیست فرانسه، امسال مجموعه آثاری توسط فیلسوف ژان کوتیه راجع به موضوع حزب انقلابی در نوشته های مارکس انتشار یافت، این امر فرصتی است برای بحث و گفتگو در مورد شکل حزب و بویژه آینده آن به عنوان شیوه سازماندهی مبارزات رهایی بخش طبقات زیر سلطه، استثمار شده و ستم دیده( بویژه در فرانسه) در مواجهه با گسترش اقتدارگرایی نیروهای لیبرال، ارتجاعی و محافظه کار. این گفتگو را با ترجمه ی باقر جهانبانی می خوانید:

چگونه کارل مارکس را می توان یک نظریه پرداز در مورد حزب انقلابی دانست؟

ژان کوتیه: گفتن اینکه مارکس یک نظریه پرداز حزب است امری چندان آشکار نیست. درمارکسیسم ، حتی استدلال می شد که با وجود شایستگی های شایان و پر بار مارکس، او از جنبه ی نظری در بحث گونه های سازماندهی جنبش کارگران و جنبش انقلابی، از نظریه پردازان اصلی نبود.

هدف من بر عکس دفاع از این ایده است که عناصری نزد مارکس وجود دارد که به ما اجازه می دهد تا به یک نظریه حزب بیاندیشیم. این بدان معنا نیست که این نظریه فقط در یک نوشته درج شده باشد که می توان به آن مراجعه کرد. در حقیقت، فرضیه من این است که باید آن را درمتون گوناگون جستجو کرد، از جمله در نوشته های مربوط به شرکت او در مبارزات – از آنجا که مارکس نه تنها یک نظریه پرداز بلکه یک مبارز فعال زمان خویش است.

در تمام این مجموعه متن ها، عناصری وجود دارند که به شما امکان می دهند نه تنها یک، بلکه حداقل دو نظریه به تدریج بازسازی شده در مورد حزب بیابید. اولین موردی است که در مانیفست حزب کمونیست یافت می شود، با این ایده که کمونیست ها بخش مصمم و روشن بین یک حزب گسترده تر هستند. این نظریه، در اواسط دهه ۱۸۴۰ مطرح می شود. در دهه ۱۸۶۰، زمان تنظیم منشور انجمن بین المللی کارگران، نظریه دیگری در مورد حزب وجود دارد که در تقابل با شیوه سازمان های فرقه گرا توسعه می یابد. این نظریه بیشتر تئوری حزب طبقاتی است. و به معنی واقعی کلمه یک تئوری حزب کمونیست نیست.

از این منظر، هیچ تمایز عملکردی بین یک حزب کمونیست و یک حزب گسترده تر، حزب کارگران وجود ندارد، همانطور که در مانیفست به آن اشاره می شود. این ایده وجود دارد که می بایست یک حزب طبقاتی ایجاد شود، تمام تلاش مارکس این است که با آنچه او فرقه گرائی می نامد، مبارزه کند تا آنجا که ممکن است چهره ای از حزب انقلابی و نسخه بدیل بیمار گونه آن را معرفی نماید. این ایده که رهایی کارگران باید کار خود کارگران باشد محور اصلی نظریه حزب طبقاتی است که مارکس پیشنهاد داده است.

این عنصر اصلی است. این به معنای طرد هر نوع سازمان سیاسی بر پایه آموزه ای است که از بیرون آورده شده باشد، به عنوان مثال، نوعی رهبر کاریزماتیک که جنبش کارگران را تحت سرپرستی خود، قرار دهد.

عنصر اصلی دیگر این است که حزب مکانی برای درک جمعی است. این واقعاً در مرکز نظریه حزب قرار دارد. در این نظریه حزب آنطور که مارکس بیان می کند، عناصری وجود دارد که می تواند در نبرد سیاسی امروز به کار ما آید. بازگشت به اواسط قرن نوزدهم، از این منظر، می تواند مفید باشد.

ایزابل گارو، شما به نوبه خود بر مسئله رابطه بین دولت وحزب اصرار دارید، چرا ؟

ایزابل گارو: مسئله حزب باید در مجموعه کمی گسترده تر از رویکرد کمونیستی مارکس قرار گیرد مارکس به کمونیسم می پردازد، طرح و ایجاد حزبی انقلابی که هدفش، همانطور که ژان کوئتر به درستی خاطرنشان می کند، فرا رفتن از سرمایه داری و ایجاد جامعه دیگری، شیوه دیگری برای تولید، و زندگی اجتماعی دیگری به نام کمونیسم است. بنابراین وظیفه یک سازمان در این ساخت و ساز ، وظیفه آگاهی رساندن و آموزش است که در یک سازمان سیاسی نقش کاملاً تعیین کننده ای ایفا می کند. در این مورد مسئله رابطه با دولت و عملکرد دموکراتیک مطرح می شود. ما همچنین می توانیم ابعاد بین المللی که برای مارکس مشخصه یک سازمان کمونیستی است، و همچنین جایگاه زنان در این ساختار را اضافه کنیم.

چه نقشی برای ایده ها و مبارزات ایدئولوژیک در این زمینه وجود دارد؟

ایوان کوینیو: امروز ، برای یک روشنفکر که واقعاً خواهان تعمیق مسائل با اهداف انسانی است، همانطور که کمونیسم مطرح می کند، الویت شرکت در مبارزات ایدئولوژیک است و دردر جه اول علیه ایده های محافظه کارانه مسلط، از راست افراطی تا چپ افراطی . این امری است که لزوما به ما تحمیل می شود اما ما به طور کلی از آن آگاه نیستیم

برای یک انقلابی خواهان تغییرات آنگونه که امروز در مورد آنها بحث می کنیم ، این ایده ها باید ارزشهای اخلاقی را نیز در بر گیرد. به نظر من نیاز به یک حزب کمونیست با آرمان انسانی در قلب اندیشه کارل مارکس وجود دارد – نه سوسیالیست ، نه لیبرال و غیره. – حتی اگر فیلسوف آن را در بخش دوم زندگی خود انکار کند. این ارزشها، ارزشهای اخلاقی با محوریت جهانی هستند ، که این امر به معنای حذف روابط بهره کشی و سلطه است.

لوسین سو (Lucien Sève) اولین کسی است که در مورد اولویت این موضوع صحبت کرده است: برای فکر کردن در مورد شکوفائی افراد ، یعنی رهائی از محدودیتهائی که موجب اسارت وبندگی می شود. سیستم اقتصادی سرمایه داری فقط به استثمار، با دستمزد کم که موجب فقر و خستگی وغیره می شور راضی نیست، سرمایه داری همچنین ساختاری است که افراد را از رسیدن به بهترین امکانات بالقوه در بالا ترین سطح باز می دارد.

مبارزه عقیدتی ما یادآوری این ایده اساسی است که کمونیسم نمرده : زیرا هرگزوجود نداشته است. آنچه درگذشته توسط تعدادی از کشور ها و احزاب انجام گرفت تقلیدی بود که در نهایت آنرا به سوی شکست کشاند. اما این شکست، شکست ایده کمونیستی نیست ، بلکه شکست تعبیر نادرست از آن است. باید آنتونیو گرامشی ، فیلسوف مارکسیست ایتالیایی را باز یابیم که ادعا می کرد که نمی توان بدون ایدئولوژی زیست، اما لازم است از یک ایدئولوژی واپسگرا ی مورد قبول همه به آنچه او یک ایدئولوژی عقل سلیم با الهام از ارزش های جهان شمول همانطور که کانت آن را توصیه کرده است برگردیم.

ژان کوتیه ، به نظر شما این بازگشت یا این دور زدن توسط گرامشی آیا در دستور کار است ؟

ژان کوتیه: ما واقعاً می توانیم از گرامشی شروع کنیم. اهمیت اندیشه گرامشی، از یک سو، باز نگری مسئله دولت در مارکسیسم و تلاش برای برداشتی کامل و گسترده تر از دولت است. در رابطه با موضوع مورد علاقه ما، در نظریه گرامشی، اندیشه ای بسیار غنی و بسیار مفید در مورد حزب وجود دارد

گرامشی، سعی می کند نشان دهد که حزب سیاسی در دوره معاصر چیزی است که او آنرا با الهام از ماکیاول «شاهزاده مدرن»، یعنی مربی اراده جمعی می نامد. این دیگر نمی تواند یک فرد منزوی باشد، رهبری که توده ها را پشت سر خود گرد می آورد ، حزب یک گروه جمعی است. از نظر گرامشی ، تمام اعضای یک حزب سیاسی باید به مفهوم نوین که او روشنفکران ارگانیک (مدافع منافع طبقاطی) می نامد، متمایز از روشنفکران سنتی باشند.

ایزابل گارو: موضوع دولت موجب پیوند بین موضع گیری در باره آن و حزب می شود. یک تکامل نزد مارکس وجود دارد، که او را ابتدا بفکر انحلال خود بخودی دولت می اندازد، و با توجه به کمون پاریس، با دیدگاه رادیکال باوضوح کامل صحبت از «شکستن» دولت می کند. این به چه معنی است ، در واقع چه چیزی را «می شکنیم»؟

برای مارکس، «شکستن» دولت تخریب یک ساختار اقتدارگرایانه عمودی است که بر خلاف آن چیزی است که در مورد کمون پاریس آن را دولت خود گردان کارگران می نامد. البته بدون هیچ بنیاد متمرکز. مارکس در نوشته خود در مورد کمون می گوید که در مقطعی یک سازمان و یک اداره دولتی مورد نیاز است، که پیر بوردیو آن را بازوی چپ دولت می نامد.

این سوالی است که برای ما نیز بوجود می آید. در برابر دولت نئولیبرالی با اقتدارگرایانه ترین سیاست چه می توان کرد ؟ چگونه می توان بدون ایجاد مجدد یک سرویس عمومی و توزیع ثروت به سادگی و تاثیر گذار با این منطق مضر که پیش روی ماست مبارزه کرد؟ مسئله احزاب مطرح می شود زیرا حزب سازمانی است که لزوماً در بازی دولتی قرار می گیرد. ساختارهای نمایندگی دولت دموکراتیک ، که به طور فزاینده ای از دموکراسی تهی می شود ، ساختارهایی هستند که احزاب وسازمان هایی که موظف به شرکت در این ساختار ها نیز هستند را محبوس می کند..

اما آنها نباید تنها از این مشارکت راضی باشند ، مگر در حالتی که جذب منطق آن شوند. چگونه می توان حزب کمونیستی بوجود آورد که در لحظه ای معین در عین حال هم ابزار دولت زدائی، و هم عنصر بازسازی جمعی آگاهانه و برنامه ریزی دموکراتیک باشد ؟ برنامه ریزی کلمه ای که پس از اتحاد جماهیر شوروی بی اعتبار شده، وباید آنرا باز یابیم.

ایوان کوینیو: برای مارکس ، فقط نگرش علمی می تواند بگوید که عملکرد دولت در آینده چه خواهد بود.از این رو با تاکید سوسیال دمکراسی که ادعا می کرد هر کشوری بایددر الگوی آزادی فرد گرایانه باقی بماند مخالفت کرد. بعنوان مثال کمون پاریس محو دولت را در نظر نداشت. بلکه دولتی دمکراتیک در تمام سطوح ،با دوره انتخاباتی نسبتا کوتاه و کنترل نمایندگان هر دو سال وغیره را می خواست. در آنجا نوعی مدل نسبتاً خارق العاده وجود داشت. یک الگوی دولتی که در آن آزادی زیر سوال نمی رفت و مدام بروز شدنی توسط افراد با سطح تحصیلات گوناگون بود..

ژان کوتیه: اهمیت تأمل در مورد حزب در اندیشه مارکس ، یافتن ابزاری برای غلبه بر بحران کنونی احزاب سیاسی است. این اندیشه مارکس در زمان تولد احزاب سیاسی به عنوان یک ابداع دموکراتیک نیرومند در مقایسه با هر آنچه که قبلاً وجود داشته است شمرده می شود . وقتی از آن آگاه می شویم و از نزدیک به این متون نگاه می کنیم ، ما نیز ابزاری برای تفکر در مورد شکل نوین حزب می یابیم. نه با تکرار یکسان آنچه در قرن نوزدهم وجود داشته است. و بدیهی است که این یک خطا خواهد بود. اما با نوآوری و تلاش برای ترسیم این منبع ناشناخته برای بازیافتن روحی تازه برای حزب.

ایزابل گارو: مسئله حزب سیاسی همچنان بحثی باز است. کافی است اشکال سازمانی نوین مورد نیاز امروزمان را از نو بسازیم.

https://akhbar-rooz.com/?p=228098 لينک کوتاه

3 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

6 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
باقر
باقر
4 ماه قبل

یک سوال : آیا آموزه های میز گرد مطلب بالا می تواند در «دعوت همگانی برای مشارکت در فرایند تدوین اصول و محورهای حداقلی برای حکومت!سازمان فدائیان اکثریت»به کار گرفته شود

نه خدا نه ارباب
نه خدا نه ارباب
4 ماه قبل

این مشکل جدی وجود دارد که مارکسیستها فکر میکنند ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس کاملا درست است و واقعا بورژواها مترقی بودند و در جوامعی هنوز هم هستند و جامعه را به سمت کمونیسم سوق میدهند. اصلا چنین چیز و خبری نیست. پیدایش سرمایه داری و صنایع محصول روند تدریجی تکامل فرهنگ و مثل قبل آلوده به سلطه طلبی و استثمار و اسنعمار بود. سرمایه داری هیچ ویژگی خاص انقلابی ندارد و مارکس و انکلس بیخود هیجان زده شده بودند. تاکنون هیچ انقلابی در رابطه بین صاحب سلطه و قربانی آن بوجود نیامده و تمام مثلا انقلابها در واقع ضد انقلاب بوده اند. انقلاب تغییر ذهنیت انسانها از درک بیماری بودن سلطه طلبی در جامعه و درک فاجعه آفرین بودن سلطه جویی و گرفتن سرنوشت انسانهای دیگر بدست خود است. حزب و حزب بازی اصلا در خدمت از بین بردن سلطه نیست چون سازماندهی اصلی اش بر آن استوار است. زنان و کارگران تشکل لازم دارنداما تشکل باید در محل کار و زندگی باشد و اساسا شورایی اداره شده و مستیما هدف کمونیستی داشته باشد.

حمید قربانی
حمید قربانی
4 ماه قبل

به نظر من، حزب طبقاتی طبقه برای مارکس بطور جدی بعد از شکست انقلابات ۱۸۴۸ – ۵۰ طرح گردید. این درست زمانی است که مارکس خیانت بورژوازی را به انقلاب بورژوازی و ناپیگیری و تردید و در نوسان بودن دموکرات ها یعنی خرده بورژوازی را در شکست انقلاب بعینه می بیند. به این توجه کنید:
اگر کارگران آلمان بدون گذر کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی قادر به گرفتن قدرت سیاسی و اجرای کامل منافع طبقاتی خودشان نیستند، …ولی، آنها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریعتر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانه خرده بورژوازی دمکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عطیمی از پیروزی نهائی شان را خود به سرانجام برسانند. ندای جنگ آنها باید این باشد: “انقلاب مداوم”. ( لندن، مارس ۱۸۵۰ مارکس- انگلس  کلیات آثار مارکس- انگلس به انگلیسی، جلد ۱۰، صفحات ۲۷۸-۲۷۷ . خطابیه به کمیته ی مرکزی اتحایه کمونیست ها – ۱۸۵۰

نه خدا نه ارباب
نه خدا نه ارباب
4 ماه قبل

مارکس خوش بین بود که یک حزب کارگری کمونیستی بر اساس دیدگاه اجتماعی اش ممکن است ولی واقعیت جامعه بگونه دیگری بود و هست که باعث شده مارکسیستها احزاب گوناگون بوجود آوردند و حتی به دشمنی و رقابت با هم بپردازند. امروزه آشکار است که ایده حزب و انقلاب مارکس کاملا با شکست روبرو شده است و فقط خاطرات خوب از گذشته باقی مانده. خوش بینی مارکس به کنار که میتوان آنرا جبران و اصلاح کرد، علت شکست خوردن مارکسیسم نه دشمنی بورژواها، بلکه از غیر کارگری و روشنفکری بودنش است. این است که حال کارگران را بهم می زند. بسیاری از یافته های درست مارکس از طریق قدرت طلبان و بورژواها پنهان می شود و عناصر ناروشن و گنگ افکار مارکس مثل ماتریالیسم تاریخی او بزرگ جلوه داده می شود تا سلطه ذهنی و تشکیلاتی روشنفمری بر کارگران حفظ گردد، حال چه این سلطه بلشویکی باشد چه سوسیال دموکراتیک. روشنفکر تحصیل کرده رهبر شده نمیتواند پایش را از خودمرکز بودن فراتر گذارد و در تله مسند سلسله مراتب بورژواها اسیر است.

farhad farhadiyan
farhad farhadiyan
4 ماه قبل

(۲) لنین حزب را بعنوان یک نهاد سازمانده ی اجرائی نیز در«چه باید کرد »ارتقا میدهدکه این رفتارسبب ادغام طبقه در حزب ودولت است ونقش فقط مبارزه ایدئولوژِکش راازدست میدهد لذا تجریدذهنی درپروسه قدرت استالین کاملا طبقه بعنوان مادیت وحزب بعنوان ایده را مجرد و دچار گسست مادی مینماید وآن درک صف مستقل طبقه ی کارگرکه باید نهادهای خودش راداشته باشد تبدیل به امری مجرد وبالای سرهمچون سرمایه داری تبدیل به یک نهاد مافوق مردم وعلیه مردم قرار مینمایداین آفت را ما در برنامه ی تمام احزاب و سازمانهای «چپ »رفرمیستی ایران شاهدیم چرا می گوئیم رفرمیستی ؟این احزاب و سازمانها چون با طبقه در گسست قرار گرفته اند و خواهان اجرای مطالباتشان از یک دولتی که خودشان مستقرنموده اندیعنی سرمایه داری دولتی تحت حکومت تکنوکراتها را قوام می بخشند نه زوال . انقلاب زن زندگی آزادی بارها به این جریانها اعلام داشته است که تمام برنامه های شما رفرمیستی ست و باید تغییر دهید ولی حتی هسته ی اقلیت فدائیان عملا در مقابل این انقلاب ایستاده است

farhad farhadiyan
farhad farhadiyan
4 ماه قبل

با حدیث و روایت نمی توان سراغ یک موضوع علمی رفت . حزب مرکز تجربه و ایدئولوژی انقلاب آینده است به همین دلیل ماده نیست آگاهی و شعور اجتماعی است از منافع یک طبقه . ماده یعنی نیروی کار مجرد کاراجتماعا لازم و کارگری که نیرویش را در کالا ها به تجسم می سپارد لذا اشتباه آنست که حزب را مقدم بر طبقه و ایدئولوژی را مقدم بر ماده برشماریم . اما چون نظام سرمایه خود بر ذهنیت و اعتبار مناسباتش را تنظیم کرده است و آن اعتبار ارزش تولید شده است از اینروسر روی زمین قرار گرفته و جایش را به ماده نمایش می دهد و لذا کمونیستها چون متوهم نیستند و خواهان انطباق تولید اجتماعی و لذا نشاندن قاعده با انطباق بر تولید اجتماعی ست لذا تا زمانی که کارگر در حال مبادله ی نیروی کارش هست و سیستم کار مزدی سرمایه داری حاکم است مبارزه ی ایدئولوژیک و داشتن نهادی برای چانه زنی برای افزایش دستمزد و سایر مطالبات در چارچوب نظام سرمایه است حزب نقش تعیین کننده دارد . لنین بر نقش سازماندهی نیز تاکید دارد که …بقیه در کامنت (۲)

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x