این روزها کار سایت های سلطنت طلب شده است درست کردن قهوه قجری؛ دو قاشق پر قهوه را با دو فنجان آب در شیرجوش می ریزند و روی حرارت ملایم می گذارند و منتظر می شوند تا خوب قوام پیدا کند و وقتی روی مخلوط شیر خامۀ قهوه جمع شد و شروع به بالا آمدن کرد درست قبل از آنکه بجوش بیاید آن را از روی حرارت برمی دارند و آن را در فنجانهای مخصوص می ریزند و قبل از سرو چند قطره زهر به یکی از فنجانها اضافه می کنند به آن مقدار که برای مسمومکردن مخاطب نیاز دارند.
آن ها نیک می دانند که هر متنی باید بر پایۀ یک حقیقتی استوار باشد. این مهمترین اصل در نوشتن هر متنی است. یعنی فارغ از هدفی که دارید متن شما باید حاوی یک حقیقت یا دستکم حاوی مقبولات و مشهورات باشد که به عنوان پایه و عمود تا بتوانید با تکیه به آن و به اعتبار آن حقیقت، دروغهایتان را به خورد مخاطب بدهید، یا اذهان مخاطب را باسفسطه و جدل و مغلطه مسموم کنید.
حقیقت پایه و عمود سخن است و اعوان آن دروغ و غرض و مرض.
عمودچیست
ساختار سخن عمود و اعوان دارد. عمود در لغت به چیزی گفته میشود که چیزهای دیگر بر آن استوار میشود. با حفظ همین معنا در متن نیز مراد از آن چیزی است که قوام متن به آن است. مقبولات، مظنونات و مشهورات است که استدلال متن و اقناع از آنها تشکیل میشود و آنرا «تثبیت» نیز مینامند. پس عمود آن چیزی است که سخن بر آن استوار گشته، ستونها دلایل و شواهد اثبات اعتبار ادعا هستند.
اعوان یا استدراج؛ چیست
مقصود تدبیری ست که شنونده جذب سخن شود، ذهنش آماده گردد بصورت تدریجی برای دریافت نتیجه نهایی. به دلیل آنکه اعوان گاه همراه با شگرد و ترفند است و گاه بدون آن است؛ اقسام مختلفی دارد.اگر همراه با حیله و شگرد باشد «استداراجات» نامیده میشود اگر بدون حیله و شگرد خاصی باشد آنرا شهادت مینامند که خود به قولی و فعلی تقسیم میشود.
عمود اصل است و اعوان و استدراج فرع برای رسیدن به آنچه مراد است. اعوان و استدراج اگر نباشد دلایل موثر نمیافتند.
علل سقوط شاه
شاید اگر مومنین نظام شاهنشاهی با چشم باز به کتاب خاطرات شعبان جعفری، خاطرات هفت جلدی اسدالله علم دوست گرمابه و گلستان شاه، خاطرات احسان نراقی از کاخ شاه تا زندان اوین و تاریخ شفاهی هاروارد رجوع می کردند دست از چپ ستیزی بیمار گونه شان بر می داشتند وبه فهم آن سقوط نزدیک می شدند. و با دیدی دیگر کفش و کلاه می کردند و برای حکومت بعدی خیز بر می داشتند.
احساننراقی در چهار ماه آخرحکومت پهلوی هشت جلسه ملاقات و گفتوگو با شاه داشته است. در اولین ملاقات نخستین پرسش شاه از نراقی این است: به نظر شما علت این ناآرامیها چیست؟
احسان نراقی میگوید: علت این ناآرامیها خود شما هستید، اعلاحضرت! و علت اعتراضات را مکتوب می کند.
شاید باز خوانی تاریخ درس های خوبی به مومنین سلطنت بدهد و ببینند فرافکنی و نسبت دادن ریشه های انقلاب به توطئه خارجی و سیاه نمایی چپ ها همان کاری ست که شاه در جواب احسان نراقی افاضه می فرمود.
تبیین انقلاب ۵۷
نخست باید به سه نکته اشاره کنم.
۱- با اتکا به شواهد تاریخی و خاطرات و مصاحبه های کارمندان ارشد نظام پهلوی به ضرس قاطع می توان گفت نظامی بر سرکار بود که ناکارآمد بود و نمی توانست معضلات اجتماعی را مدیریت کند و بجای مدیریت مشکلات آنان را به بحران تبدیل می کرد. حق اعتراض برای مردم قائل نبود و هر اعتراضی را سرکوب می کرد و دستانی آلوده داشت در کشتار مردم.
۲-بر خلاف پروپاگاندای کاربدستان و هواداران استبداد گذشته انقلاب امری انتخابی نیست، کسی اراده نمیکند انقلاب بکند، انقلاب در نتیجۀ عواملی به وجود می آید. عامل اصلی انقلاب نابسامانی و ناکارآمدی و فساد نظام حاکم است که قادر نیست معضلات اجتماعی را مدیریت کند. این که مسببین انقلاب ۵۷ را مذهبی ها و چپ ها بدانیم دور شدن از حقیقت ماجراست.
۳-سقوط نظام شاهنشاهی ربطی به ناآگاهی مردم نداشت.آن سقوط در بستر ناکارآمدی آن نظام شکل گرفت اما اگر فرجام خونباری داشت بر می گشت به توسعهنیافتگی جامعه و تفکرات ارتجاعی جریانی که رهبری بلوک تاریخی گذار را بدست گرفته بود.
و نظم جدید شیفت پیدا کرد به سمت تمامیتخواهی و استبداد. معروف است که می گویند هر انقلابی یک رهبر اصلی دارد.رهبر واقعی انقلاب ۵۷ کسی نبود جز محمدرضا پهلوی.
با این همه باید گفت یکی از دلایل انقلاب ۵۷ عدم توازن در توسعه سیاسی و اقتصادی بود. دقت شود می گویم یکی از ده ها دلیل.
رشد و توسعه ناموزون و مشکلات اقتصاد ایران منجر به تنش های سیاسی دهه پنجاه شد.
برنامه توسعه پنجم از سال ۱۳۵۲ تا۱۳۵۷ با رشد و توسعه همراه بود، اما میزان بر خورداری از این رشد، برای همه یک سان نبود، و این نوع توسعه، دوگانگی اقتصادی بین بخش سنتی و مدرن را افزایش داد. تاسیسات صنعتی مدرن، در کنار بخش سنتی اقتصاد، بحران های اقتصادی ناشی از سقوط بهای نفت و ناکارآمدی دولت، و تورم و کمبود بعضی از اقلام غذایی از تبعات بحران بود. و هم چنین خالی شدن روستاها بر اثر مهاجرت، باعث رکود بخش کشاورزی و افزایش بیکاری و کاهش محصولات این بخش شد.
رشد اقتصادی ناشی از افزایش قیمت نفت در دهه پنجاه، تنها برای مدت کوتاهی بر وجود آن سرپوش گذاشته بود که به محض پیدا شدن آثار رکود به سرعت تبدیل به آنچنان بحرانی شد که کنترلش، از توان حکومت خارج گردید.
انقلاب بر خلاف پروپاگاندای هواداران استبداد گذشته به میل و اراده چند نویسنده و روشنفکر یا مشتی مزدور که از خارجه پول گرفته بودند بوقوع نمی پیوندد بلکه حاصل خشم متراکم شده ناشی از بی حقوقی سالیان متمادی است که به ناگاه فوران می کند و مردم را در شرایط مناسب، به عصیان می کشاند.
از یک طرف شوک ناشی از ورود درآمدهای هنگفت نفتی به اقتصاد ایران و رکود تورمی که در پی داشت و بی توجهی حکومت به نابرابری هایی عمیق و گسترده در جامعه و سرکوب خواست های بر حق مردم زحمتکش، آن عاملی بود که موجبات این عصیان را رقم زد و از طرف دیگر طرد بخش های مختلف صاحبان سرمایه های خصوصی، تکیه شاه بر رشد قدرت نظامی و گسترش نیروهای امنیتی، عدم توازن بین اقتصاد بخش دولتی و خصوصی، سرکوب هر گونه خواست آزادی خواهانه در میان روشنفکران و دانشجویان، تحت فشار قرار دادن بازرگانان و بازاریان و حتا دستگیری یکی دو سرمایه دار مشهور، برای مقابله با گرانی های ناشی از تورم و مهار نارضایتی ها و بسیاری عوامل دیگر، باعث شد که بخش های مختلف جامعه در اعتراض علیه رژیم در پیوند با هم قرار بگیرند و فرصت مناسبی به حزب متشکل و آماده به یراق روحانیت داد.
جشنهای دوهزار و پانصد ساله اگر بر بستر مناسب توسعه همگون صورت می گرفت کاربدی که نبود هیچ کار خوبی هم بود. هر حکومتی نیاز دارد که توسط جهانیان دیده شود تا در مجامع رسمی حسابی جدا برای او باز کنند. جشن هایی از این دست و برگزاری المپیک ها و بازی های جهانی در همین راستاست بهمین خاطر کشورها با پول و پارتی سعی می کنند میزبان این مسابقات باشند.
اما این جشن ها وبال گردن حکومت شد و خشم مردم گرسنه را برانگیخت.یک لایه نازک از مدرنیته به روی لایه ای سنگین از سنت تاب تحمل آن کثافت کاری هایی که در شیراز بود را نداشت. از مسخره بازی حزب فراگیر رستاخیز هم می گذریم.
آناکرونیسم
غلط گرفتن از هر کس و هر چیز جدا از بستر زمانیش کار مشکلی نیست. قلوه کنی از تاریخ و آوردن یک حادثه از گذشته به امروز و نقد کرده های تاریخی با داده های امروزی گره ای از صدها گره های ناگشوده ما باز نمی کند، پرتوی بر حادثه نمی تاباند و موضع شفاف تر نمی شود. این کاری ست که امروز راست نوستالژیک با حادثه های تاریخی می کند. شاملو در سال ۵۷ چنین گفت و براهنی در سال ۵۷ به فلانی چنین نامه ای نوشت.
مشکل هواداران استبداد گذشته نور تاباندن بر تاریخ نیست. خاک پاشیدن در چشم حقیقت است تا سوژه از درک زمان و فضا غافل شود و از عاملیت تاریخی خود باز ماند تا با پروژه وکالت و پروژه هایی این چنینی مهار حرکت را بدست بگیرد.
نقد حوادث و آدم ها بدون در نظر گرفتن بستر تاریخی و پارادایمی که این آدم ها درآن حوادث عاملیت تاریخی داشته اند به عمد یا به سهو برای تاریک تر کردن فضای تحقیق و بررسی و تفکر است.
چه کسی نمی داند که دیکته نانوشته غلط ندارد. بسیاری از احکام و قضاوتهایی که درباره شخصیت های تاریخی انجام میشود بدون توجه به پارادایمی است که این افراد یا جریانات در آن زیست میکردند به عمد یا به سهو برای تصفیه حساب های سیاسی ست.
نگاه کنیم به سینه به تنور چسباندن راست های سلطنت طلب در ترور محمد صادق فاتح یزدی
و ردیف کردن کارخانه ها و ثروتش و متوسل شدن او به مقامات امنیتی و کشتن کارگران اعتصابی و کشته شدن سه کارگر و یا بیست کارگر آنطور که چریک ها می گویند انگار سه مگس کشته شده اند و داد و فغان از ترور او توسط چریک ها که این بابا داشت ایران را بهشت می کرد اما چریک ها نگذاشتند حالا ۳ نفر یا ۲۰ نفر را بخاطر شرایط غیرانسانی کار هم کشته باشد. پس غلامحسین ساعدی که در فصل نامه الفبا از فتحعلی پناهیان جوان بیست و چند ساله ای که سیانور در گوشه زبانش بود یاد می کند می شود متوهمان طرفدار پرولتاریا و پناهیان شهید توسط ساواک می شود تروریست و سرمایه دار گردن کلفت استثمارگر و قاتل کارگر می شود شهید صحرای کربلا که می خواست با خون کارگران ایران را توسعه دهد.
این را می گویند قلوه کنی از تاریخ. در حالی نقد ترور و مبازره چریکی باید گره بخورد با نقد خفقان پلیسی و بستن تمامی راه های مبازره مسالمت آمیز و نقد به گلوله بستن کارگرانی که در حال راه پیمایی و اعتصاب بوده اند و آنوقت خواهیم دید که تروریست شاه و فاتح بوده اند و شهید کارگران چیت جهان و فتح الله پناهیان و مرده شور ببرد توسعه ای که با کشتن کارگران می خواست کلید بخورد.
بر خاستن راست نوستالژیک
از آن روزگار تا کنون بعد از یک دوره خاموشی و خواب زمستانی هواداران استبداد گذشته که اکنون در لوس آنجلس و حومه مقیم اند از مخفیگاه های خود بیرون آمده اند و در لباس ژورنالیست و مترجم و محقق و استاد دانشگاه در بدر دارند دنبال قاتل بروس لی می گردند تا نشان دهند بهشت آریامهری را چه کسانی با جهنم جمهوری تاخت زدند. غافلند از این امر که هر انقلابی یک رهبر بیشتر ندارد. دیکتاتور احمقی که مردم را بطرف براندازی سوق می دهد.
یک نمونه
برای نشان دادن این تلاش مذبوحانه از ده ها سایت زرد می گذریم که هر کدام در حال لجن پراکنی علیه چپ فرهنگی و نویسندگان و هنرمندان مخالف رژیم گذشته اند و خزعبلات شان ارزش پاسخگویی ندارد چرا که دری به حقیقت گشوده نمی شود. مشکل ما در آن است که در بین این لشکریان اجنه آدم جدی پیدا نمی کنیم که طرف دیالوگ قرار بگیرد. با این همه با تساهل بسیار به ذکر دو نمونه بسنده می کنم از کسانی که بقول عوام سرشان به کلاهشان در بین این جماعت می ارزد و حرفی برای گفتن دارند.
نمونه نخست: امیرطاهری
امیر طاهری که عمری در روزنامه کیهان شاه قلم زده است و تارو پودش با استبداد عجین است و طبق گفته خسرو شاکری در، زندگی غزل نبود: یادها و تاملات (صفحه۱۵۷) مامور ساواک در جامعه سوسیالیست ها و کنفدراسیون بود که بعد از لو رفتن اخراج شد. در پیرانه سر به میدان آمده است تا با کشفی کشاف در مقاله مبارزان متعهد و بیماری دشمنی با شاه نشان بدهد عامل سرنگونی رژیم پهلوی نه ناکارآمدی استبداد و نه بحران رکود تورمی سال ۱۳۵۴ که داستان هایی بوده است که چپگرایان قلم زده اند و با سیاه نمایی های شان باعث سقوط سلطنت شده اند.
امیر طاهری هنگامی که سردبیر کیهان بود معاون اش رحمان هاتفی از مسئولین سازمان نوید وابسته به حزب توده بود که کیهان را تبدیل کرده بود به بلندگوی جنبش براندازانه ۵۷. در آن روزگار از او بعنوان هوادار سینه چاک سلطنت واکنشی نمی بینیم. تمامی کسانی که امروز برای سلطنت یقه پاره می کنند قبل از شاهنشاه چمدان های خود را بسته بودند و پاسپورت بدست پشت سفارت خانه های امریکا و انگلیس و کانادا خوابیده بودند و بفکر مزایای سلطنت برای مام میهن نبودند.
نگاه کنیم به مقاله بیماری دشمنی با شاه و پی بگیرم باقی داستان را:
اصلاحات ارضی به گفته آل احمد یک اغتشاش بود که فروش املاک به اسم اصلاحات ارضی را قالب میکرد. یکی از قهرمانان آل احمد درد عشق و بازگشت به عرفان را راه چاره میداند و مبارزه با غربزدگی و ماشینیسم را توصیه میکند. از دید آل احمد، اصلاحات ارضی شاه هدفی جز امحای کشاورزی سنتی نداشت و راه مبارزه با آن بازگشت به زندگی ناب اسلامی بود.
احمد محمود در برخورد شورش روستاییان علیه تراکتور را بهصورت کاریکاتوری از نبرد رستم و دیو سیاه عرضه میکند.
یک نسخه بهتر نوشتهشده از همان دیدگاه را در پای غول نوشته ناصر شاهینپر مییابیم که روستاییان را به جنگ با تراکتور میفرستد.
ناصر ایرانی در نورآباد روستای آرمانی خود را منجمد در قرونوسطی رسم میکند.
حسن میرکاظمی در تلار مخالف کشاندن راهآهن به روستاهاست، زیرا آنان را مجبور به ترک ده میکند. در همان حال ماشینآلات کشاورزی مدرن نیز زیانبارند، زیرا شیهه باستانی اسبهایشان در سروصدای موتور تراکتورها میمیرد.
تقی مدرسی در شریف جان، شریف جان به سطح جلال آل احمد سقوط میکند.
فسوسان برای جامعه پدرسالاری و ترس از بیپدری در آثار محمود دولتآبادی نیز طنینافکن است. از دید او، ایرانی، راه فراری ندارد زیرا رفتن از روستا به شهر مانند پریدن از ماهیتابه به آتش است.
عدنان غریفی با الهام از ویلیام فاکنر از آمدن خانههای سیمانی بهجای خشت و گلی با حمام ابراز وحشت میکند. زیرا برای ساختنشان یکی از نخلستانهای محل را به تبر سپردهاند.
ناصر تقوایی از شکست اعتصاب کارگران، به تقلید از همینگوی، سخن میگوید و نمیتواند تصور کند که تضاد منافع، نظرات و آرمانهای یک جامعه را در تضادهایی که طبیعی و اجتنابناپذیرند، میتوان از راهی بهجز نبرد طبقاتی حلوفصل کرد.
در لحظه صید عظیم خلیلی برنامههای صنعتی دوران شاه را برخورد فرهنگ ملی و فرهنگهای استعماری میخواند و مینویسد صنایع وابسته، صنایع مونتاژ همهجا هست. پاسخ غلامحسین ساعدی به دوران سیاه پرتاب یک بمب به یک نفتکش غولآساست که البته صدمهای هم نمیزند.
ناصر موذن در شبهای دوبهچی مینویسد: آهنگ چرخش پمپها، موتورها، کمپرسورها گویی با نتی پولادین به رشته تحریر درآمده بود. او از نسل شکستخورده سخن میگوید بیآنکه بگوید در کدام جنگ.
حسین دولتآبادی در سرزمین موعود مینویسد: همه دشمن هماند. الکل، بچهبازی، فحشا. دلش از اینهمه پلشتی، سردرگمی، اندوه و تنهایی چرکین بود. همهچیز کبود و نامانوس بود.
در قرعه آخر منوچهر شفیانی روستاهای جنوبی ایران زشت، مرده، خرافاتی و در نتیجه نجات نادادنی هستند.
محمد عزیزی در سایه سنگو و علی محمد افغانی در شادکامان دره قرهسو همان ترس از تغییر و همان نفرت از خویش را عرضه میکند.
محمود کیانوش در یک شب سیاه روستاییان ایران را اسیر بیچارگی و اندوه و علیل و ناقصالعضو ترسیم میکند. او مانند افغانی اصلاحات ارائهشده را نمک پاشیدن بر زخم مینمایاند، حتی بستن سد باعث میشود که زمین بعضی روستاییان خشک شود.
قهرمان امین فقیری از شهر به روستا میگریزد، اما آنجا نیز با خرافات، خشونت و گرسنگی روبرو میگردد.
در گازولیک علیاشرف درویشیان نیز با ذکر مصیبت درباره جهل تیرهروزی، بدبختی و خرافهپرستی در واقع پشت تریبون تبلیغ مارکسیسم بد فهمیده شده روشنفکران نسل خود قرار میگیرد.
منصور یاقوتی در گل خاص با تقلید از چخوف در باغ آلبالو ورود تراکتور، خرمنکوب و کامیون را پیشدرآمد بیگانگی از خویش عرضه میکند.
قهرمان نادر ابراهیمی در صدا که میپیچد در تلاش برای حفظ زمین خود جان میسپارد. در قهوهخانه کنار جاده شاپور قریب، یک روستایی پسرکش را کور میکند تا هر دو بتوانند با گدایی به زندگی ادامه دهند.
در بعد از درس، ناصر نظمی از کودکان بلوچ میگوید که در زنگ تفریح به چرای علفهای زمین مدرسه میروند تا از گرسنگی نمیرند.
در مهمان ناخوانده، منوچهر پاکزاد ادعای آل احمد را تکرار میکند. آمریکا و شاه میخواهند با اصلاحات ارضی کشاورزی ایران را از بین ببرند تا ما بازارمان را برای کشاورزی آمریکایی بگشاییم.
همه این مصائب پس از جریانات ۲۸ مرداد رخ داد و در نتیجه، دشمن شماره یک مبارزان متعهد به اسلام یا استالینیسم یا در واقع استالینیسم اسلامی کسی نبود جز محمدرضا شاه پهلوی.
بیماری دشمنی با شاه بخشی از ادبیات معاصر ما را با دروغ آلوده کرد.
در ایران یک برنامه بلندپروازانه اصلاحات ارضی ارائه و اجرا شد – برنامهای که به نظام ارباب-رعیتی پایان داد و نزدیک به سه میلیون کشاورز بیزمین را زمیندار کرد. این نو زمینداران، در واقع وارد اقتصاد سرمایهداری میشدند، زیرا با عرضه قبالههای مالکیت میتوانستند از بانکها وام بگیرند و به توسعه تولید خود با خرید ماشینآلات و کودهای شیمیایی بپردازند. البته برنامه خالی از اشکال نبود و در همان زمان چندین پژوهنده دانشگاهی و دیوانی به ارزیابی اقتصادی آن همت گماشتند، اما از دید ژدانفیستهای ما اصلاحات ارضی شایسته انتقاد علمی نبود – آنچه اردوگاه سوسیالیسم نیاز داشت تخطئه کامل برنامهای بود که یک نظام متحد با امپریالیسم عرضه میکرد.
(امیر طاهری شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۲)
داستان اصلاحات ارضی و خوبی ها و بدی هایش به این سادگی نیست که ژورنالیست پیر کشف کرده است. همین سه ملیون کشاورزی که صاحب زمین شده اند بعلت بی برنامگی و فساد و تباهی ساختاری و نبود همان حداقل های مدیریتی و حمایتی نظام ارباب و رعیتی بزودی آواره شهرها شدند و حلبی آباد ها را ساختند و بشغل شریف دلالی و شغل های فصلی مشغول شدند تا در دوران بعد بشوند سیاهی لشکرسپاه پاسداران و در سرکوب جنبش انقلابی نقش مهمی را اجرا کنند.
یادمان نرفته است که شهید دلاور خسرو گلسرخی در بیدادگاه نظامی می گفت: بروید در میدان شوش و دروازه غار از کسانی که کنار خیابان خوابیده اند بپرسید اینجا چه می کنید می گویند فرار کرده ایم .از چه؟ از قرضی که داشته ایم.
اگر این سه ملیون نفر خودرا مدیون انقلاب ارضی شاه می دانستند بعنوان پایگاه رژیم به میدان می آمدند و از سرنگونی شاه جلوگیری می کردند.
شکست آن انقلاب شاهانه نتیجه سیاه نمایی نویسندگان چپ گرای ایرانی نبود. نتیجه ناکارآمدی یک نظام استبدادی بود. نگاه کنیم به ارزیابی یک کارمند ارشد همان نظام.
مصاحبه بهمن آبادیان
ببینیم مشاور بانک جهانی و معاون رئیس سازمان برنامه در بین سال های ۴۸ تا ۵۰ با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد چه می گوید:
(نوار اول، تاریخ مصاحبه تیر۱۳۶۴ مصاحبهکننده: ضیاء صدقی)
در هم ریختگی مدیریت اقتصادی ایران در سالهای منجر به انقلاب
البتّه این روند که منجر به فروپاشی شد کاملاً روشن بود برای اینکه بعد از ۱۳۵۲من دیدم که اوضاع بسیار دگرگون است.
سازمان برنامه و بانک مرکزی و وزارت اقتصاد کمکم آن قوای تفکّرشان را از دست دادند و من حقیقتاً از وضع بسیار نگران شدم بعد از این که درآمد نفت افزایش پیدا کرد.
تا همان موقعی بود که یعنی در تبریز این چیزها پیش آمد. کنترل در دست هیچکس نبود. یعنی حقیقتاً کنترل مالی، کنترل پولی تمام اینها از دست مقامات ایرانی خارج بود.
و آدم این حس را میکرد که یک conspiracy [توطئه] وجود دارد. برای این که غیرقابل تصوّر بود ایران با یک سرعتی مثلاً صد مایل در ساعت داشت میرفت جلو و هیچکسی در آنجا نبود که پایش روی ترمز بگذارد steering wheel [فرمان] در دستش باشد که این کشور را به طرفی سوق بدهد.
در حقیقت نزدیک ورشکستگی قرار گرفته بود و تمام این شرکتهای مختلف دولت که هفتاد هشتاد درصد منابع سازمان برنامه اینها، به اینها داده میشد هیچ مسئولیّتی نشان نمیدادند و هیچ حساب و کتاب صحیحی نداشتند و همان موقعهایی بود که بالاخره انقلاب شروع شد.
بانکها بهطور غیرمعقولی به هر کسی وام میدادند هر کاری که میخواستند میکردند. حقیقتاً هیچ کسی در کنترل نیست در ایران، درست یک سال قبل از انقلاب. البتّه من فکر میکردم که میشود این را کنترل کرد یعنی حقیقتاً جلوگیری کرد از این نحوهای که ایران پیش میرفت ولی خب نشد.
خلاصه کلام این که مشاهدات این آدمی که در سال ۵۱ و۵۲ و۵۶ از ایران بعنوان نماینده بانک جهانی بازدید می کند این است که پول نفت در دست یک حکومت ناکارآمد کشور را داشت می برد بسوی ورشکستگی اقتصادی و کسی نبود که این حرکت را بفهمد و جلویش را بگیرد. بخاطر آن که در استبداد فردی شاه کسی کاره ای نبود. هرچه بود منویات اعلیحضرت بود.
نمونه دوم: مرتضی مردیها
دکتر مرتضی مردیها نوشته ای دارد بنام بنیان های تفکر پنجاه و هفتی ها.
برای راست نوستالژیک مبدا تاریخ جهان سال ۵۷ است .چرا؟ بدین خاطر که در این سال بساط سلطنت بر چیده شد، حالا بهر دلیلی.
برای تبیین این بر افتادن و افتادن کشور بدست نیروهای سنت گرا دو رویکرد در پیش روی ماست:
کلید رهایی از این بن بست نخست نزدیک شدن به این امر است که رژیم سلطنت در چه بن بستی گرفتار شده بود و چرا نتوانست بیرون بیاید و چرا تحولات بعدی به سمت ادبار رفت.
رویکرد دوم انکار همه چیز با تئوری توطئه است، بهشتی پهلوی دوم ساخته بود شیاطین تاب نیاوردند با توٓطئه این بساط را بهم ریختند نگاه کنیم به افاضات مرتضی مردیها:
«سینمای فیلم فارسی و موج نو جدا از تمامی اختلافاتشان در یک چیز با هم اشتراک داشتند: این که فقیرها خوباند، پولدارها بد؛ رعیت خوب، و ارباب بد؛ و در پی القا و تبلیغ ایدئولوژیک و تثبیت جایگاه روشنفکری بودند از بهرام بیضایی گرفته تا کیمیایی و مهرجویی، و سهراب شهید ثالث تا کیمیاوی و ابراهیم گلستان و تقوایی فیلم هایی می ساختند محکومیت حکومت از آن بیرون می آمد
در صنف داستان نویس و شاعر هم همینطور از آلاحمد، و براهنی، و صمد بهرنگی و احمد محمود گرفته تا هوشنگ گلشیری،
و از نیما گرفته تا احمد شاملو و منوچهر آتشی و مهدی اخوانثالث و هوشنگ ابتهاج همه و همه در پی تخطئه حکومت بودند.»
این شیوه نقد سلبی و این استفاده از برهان خلف برای آن است که هواداران استبداد گذشته در چنته چیز زیادی برای نشان دادن بهشت پهلوی ندارند، پس دست می یازند به تخریب هر کس و هر چیز و درآخر کار می بینیم علی ماند و حوضش و ما در چهل سال گذشته نه شاعر داشته ایم نه داستان نویس نه فیلم ساز و نه صورتگر.
شعور متعارف و یک پرسش ساده
در داستان دستگیری سه محفل گلسرخی و عباس سماکارو طیفور بطحایی و اعدام آن دو جان شیفته خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نوشتم اگر در بین کاربدستان رژیم شاه یک عاقل پیدا می شد و به این پرسش ساده می رسید که چرا این تعداد بی شمار از نویسنده و فیلم ساز و شاعر و ژورنالیست می خواسته اند سر به تن خانواده سلطنت و شخص شاه نباشد به این نتیجه منطقی می رسیدند که مشکلی هست و بجای اعدام و شکنجه معترضین دست به رفرمی در ساخت استبدادی می زدند و با تبعات انقلاب ۵۷ روبرو نمی شدند و ملتی را نابود نمی کردند.
این پرسش ساده برای شعور متعارف هواداران سلطنت روی میز است که چرا این خیل عظیم هنرمند و شاعر و نویسنده با شاه و اقداماتش مخالف بودند و بجای رد تام و تمام نقد این مخالفین دست بیک بازبینی در کردار سطنت می زدند و به این نتیجه ساده و روشن می رسیدند که کرم از خود درخت است و اشکال نه در منتقدین که در ساخت فاسد و تباه نظام استبداد بوده است و اگر می خواهند بار دیگر به صحنه بیایند و حرفی برای گفتن داشته باشند، حرفی که بهروزی جامعه را رقم بزند نه در پافشاری بر درستی استبداد و فساد و تباهی گذشته که نقد آن تباهی و استبداد است. طرف داران استبداد گذشته می پندارند که مردم یک دور دیگر برای سلطنت به آن ها بدهکارند. بدین خاطر است که طلبکار با آستین های بالا زده به میدان آمده اند و هل من مبارز می کنند. هرچند آرزو بر جوانان عیب نیست.اما ایکاش یک آدم چیز فهم در این جماعت پیدا می شد.
«قلوکنی از تاریخ» دقیقا تخصص امیرطاهری است. حال با همین روش قصد پنبه زنی از جریان داستان نویسی و نویسندگان راکرده است اما از انجا که یکی از آثار نامبردگان را نخوانده است قلوه کن از کتاب چهارجلدی صدسال داستان نویسی ایران حسن میر عابدینی نکاتی را به حساب خودش واریز کرده تا نتیجه بگیرد آن نویسدگان از مرحله پرت بوده و گزارش وگواهی کذب از اوضاع کشور گل و بلبل داده اند و راست همان بوده است که ایشان و همگنان او پروپاگاند می فرمایند
اتفاقا همین ساختار مدرنیسم نظام سرمایه داری ضرورت سرنگونی سلطنت را می طلبید و سلطنت چون توان اصلاحات درونی اش را نداشت جامعه از سنتی تا مدرن متحدا علیه سلطنت دست بکار شدند تولید کننده و شاغل سنتی بدلیل ورود مدرنیسم قادر به رقابت نبود و ورشکسته شده بود و مدنیسم خواهان امتیازات برابر بود تا رقابت برابر انجام دهد لذا همه جا پارتی بازی امتیازات ویژه ی سلطنتی و همه جا فسق و فجور و فساد و حتی پرونده سازی برای کسانی که حق و حقوقشان زیر پا مانده بود فقط خود شاه یک و نیم میلیون هکتار زمینهای پدری اش را که رضا شاه با زور و قلدری از مردم گرفته بود در اصلاحات ارضی به کشاورزان بخشید امادر تائید نویسنده باید بگویم که تعاونی های روستائی را خودم با گوش خودم شنیدم که کشاورزان آنرا تعاونی های رسوائی می گفتند چون دائم ژاندارمها در حال رشوه از کشاورزان بودند بابت تاخیر در پرداخت وامهامردم واقعا به بد وضعیتی گرفتار آمده بودند متخصصین حتی اصل ترومن کهبه دعوت ابتهاج آمده بودند همان سال ۴۲ با قهر رفتند استبداد
سلطنت طلبان را دوستی به صورت زیر دسته بندی کرده !
۱-سپاهیون ارتجاع : شهریارآهی-امیر طاهری -امیر اعتمادی- علیرضا کیانی
۲-جاعلیون مامور : حجت کلاشی – وحید بهمن- مهدی حاجتی
۳- موج سواران بازاری : پوریازراعتی- مجتبی واحدی – ایرج مصداقی – شهرام همایون – محمد منظرپور
۴- تحصیل کرده های بیسواد و دو زاری : شهرام خلدی -امین صوفیامهر
۵ شعبان بی مخ ها : شاهین نجفی – سوشامکانی-صباخویی-میتراجشنی-پانته آ مدیری- سالومه
۶-دو دوزه بازان: کیوان عباسی- مهناز افشار- حمید فرخ نژاد- برزو ارجمند – علی کریمی
۷- لومپن ها : اصغر وافور-مرتضی اسماعیلی- سعید حافظی
۸- نوستالوژیک و مخفیون : یک سری سطلی مخفی و نوستالوژیک
جسارتا اضافه کنید:
۹- بعضی از فارغ التحصیلان رشته حقوق : پرویز ثابتی – یاسمین پهلوی
کاملا درست است و موافقم