یکی از نقاط تاریک حضور ایران در جنگ سوریه حضور کودکان زیر ۱۸ سال افغان در نیروی نیابتی موسوم به لشکر فاطمیون است که اخیرا گزارش مفصلی از آن توسط گروههای فعال حقوق بشری منتشر شده است.
از نظر قانونی، نفس حضور این کودک-سربازان ناقض مواد نهم (حمایت از کودکان در مورد جدایی از والدین)، یازدهم (حمایت از کودکان در برابر انتقال غیرقانونی به یک کشور دیگر)، نوزدهم (حمایت از کودکان در برابر مظاهر بدرفتاری) و بیست و ششم (حمایت از کودکان در برابر تمام مظاهر استثمار و بهره کشی) پیماننامه جهانی حقوق کودکان است. در عین حال، شرکت کودکان زیر ۱۸ سال در درگیریهای مسلحانه بر اساس بند الف ماده سوم کنوانسیون ۱۸۲ سازمان ملل متحد نیز، از بدترین اشکال کار کودکان نیز محسوب میگردد.
نکته ی دیگری که در این گزارش لرزه بر تن می افکند، این حقیقت است که اکثر این کودکان بدون هرگونه آموزش نظامی یا برنامه به قلب درگیریها فرستاده می شوند و عملا نقش گوشت دم توپ و بازکننده ی راه را در این تراژدی بر عهده دارند.
در ادامه، به شرح گزارشی از یکی از دیدارهای خود با کودک-سربازان عضو سپاه فاطمیون خواهم پرداخت تا روایت دست اولی از این مساله در اختیار افکار عمومی قرار گیرد:
محمود(نام مستعار برای حفاظت از هویت این فرد) که از ۱۶ تا ۱۸ سالگی در نیروی فاطمیون حاضر بوده و برای آن جنگیده است،
محمود که کمی بیش از دو سال در نیروی فاطمیون حضور داشته است، در ابتدای سخنان خود به سراغ روایتها و شایعاتی که در مورد امکانات اختصاص داده شده به این نیروها از قبیل مبالغ حقوق نجومی یا اعطای شهروندی ایران میرود و آن را افسانه و دروغ میخواند.
او که خود در ۱۶ سالگی جذب لشکر فاطمیون شده است از حضور کودکان زیر ۱۸ سالهی زیادی در این نیروی نیابتی خبر میدهد که اکثرا به خاطر فقر خانواده جذب این نیرو شده اند.
حضور محمود در بخش “هجوم” -اصطلاح رایجی که برای تمایز نیروی حمله از نیروی پشتیبانی استفاده میشود- لشکر فاطمیون و به صورت دورههای دو ماههای بوده که بین آنها بین دو تا سه هفته فاصله بوده است.
آنها از تهران با اتوبوس به جایی نزدیک فرودگاه امام خمینی رفته و از آنجا با هواپیما به سوریه اعزام میشدند. محمود عقیده دارد در ابتدا که تعداد سربازان کمتر بوده آنها “قدر” بیشتری میدیدهاند و با هواپیماهای مسافربری جدید به منطقه اعزام میشدهاند اما با گذر زمان و افزایش این نیروها، انتقال بیشتر با هواپیماهای باری انجام میشده است.
پرداخت حقوق نیز فقط مختص دورهی حضور در سوریه بوده و برای فاصلههای دو تا سه هفتهای که در میان این اعزامها به ایران میآمده هیچ پولی به او پرداخت نمیشده است.
میزان حقوق او نیز به عنوان کسی که در بخش “هجوم” لشکر فاطمیون خدمت میکرده بین سه تا سه و نیم میلیون تومان ماهانه و برای اعضای نیروهای پشتیبانی تا حدود یک میلیون تومان کمتر بوده است. برای اینکه خوانندگان معیاری برای مقایسه داشته باشند، محمود اضافه میکند که حقوق کارگری آن زمان او در ایران یک میلیون و دویست هزار تومان بوده است.
او این پول را، مثل بسیاری از کودکان و بزرگسالان هموطنش که در ایران کار میکنند، برای والدینش در افغانستان میفرستاده است.
براساس سخنان محمود مبلغ حقوق ثابت بوده و در زمان آرامش منطقه یا اوج حملات هیچ تفاوتی نداشته است.
او، مواردی چون اعطای شهروندی ایران، حقوق بسیار زیاد، اعطای خانه یا اجازهی کار قانونی در ایران به اعضای سپاه فاطمیون در ایران را نیز مسالهای کاملا غیرواقعی میخواند.
محمود میگوید در ابتدای تشکیل این لشکر و پس از یک دوره فعالیتها و هجومهای موفق در منطقه و پس از شایعاتی که درمورد قرار گرفتن این نیروها تحت نظر ارتش روسیه مطرح شد، ابوحامد فرماندهی افغانی این سپاه و معاونش به طرز مشکوکی و احتمالا توسط نیروهای ایرانی -از نظر محمود- کشته شدهاند و پس از آن اداره این نیروها برای مدتی نسبتا طولانی کلا به دست نیروهای سپاه پاسداران افتاده است. مطلبی که میتواند محملی برای انجام تحقیقات مستقل در مورد جنگ داخلی قدرت در میان نیروهای نیابتی باشد.
نکته جالب دیگر از سخنان او اینکه ظاهرا در دو مورد، پس از هجوم موفق نیروهای فاطمیون و پس گرفتن یک ناحیه در سوریه از دست داعش، که به دلیل حضور شیعیان در آن از نظر تبلیغاتی برای حکومت ایران مهم بوده است ، فرماندهان سپاه به بهانه استراحت، آنها را به عقب فرستاده و نیروهای سپاه را جایگزین آنان کردهاند و پوشش رسانهای این پیشروی را نیز به بعد از این جابجایی موکول نمودهاند.
نکته مهم دیگر سخنان محمود عدم هرگونه آموزش نظامی برنامهریزی شده به آنان و استفاده بدون برنامه و باری به هر جهت از این نیروها است، به گونهای که در موارد زیادی این نیروها بدون هرگونه پشتیبانی به مناطق ناآشنا و شناسایی نشده برای نبرد فرستاده میشدند.
او یک بار نیز به خاطر اصابت ترکش در ناحیه سر و صورت دچار مصدومیت و در بیمارستان بستری شده است که جای زخم به جامانده از این آسیب در چهره ی جوان او مشهود است.
در نهایت از حدود ۴۰ نفر کودکان همسن و سالی که او در ابتدا با آنها اعزام شده و میشناخته، فقط ۲۵ نفر زنده مانده اند که نزدیک پانزده نفر از آنها نیز با آسیبهای کوچک و بزرگ از جنگ بازگشتهاند؛ با تبعاتی که طبعا تا پایان عمر باید بار آن را بر دوش بکشند.
او شاهد کشته و زخمی شدن بسیاری از دوستان خود بوده است، اما بدترین خاطره او مربوط به زمانی است که در کمین داعش گرفتار میشوند و او به دلیل خطر زیاد و در تیررس مستقیم داعش بودن از دستور فرمانده مبنی بر بازگرداندن ماشین سر باز میزند و یکی از دوستان او این مسوولیت را برعهده میگیرد. محمود هرگز فراموش نمیکند که دوستش بلافاصله پس از نشستن در ماشین از ناحیه پیشانی مورد اصابت تیر مستقیم قرار گرفته و در دم جان میدهد.
خاطرهی تلخ دیگر او مربوط به زمانی است که ماشین آنها که در حال حمل ادوات نظامی سنگین بوده و توسط یک اتومبیل زرهپوش انتحاری داعش تعقیب میشده است. محمود ترس و حس نزدیکی به مرگ حس شده در این لحظات را از بدترین تجربهی خود میداند که خوشبختانه به دلیل چپ شدن ماشین انتحاری و انفجار آن، محمود از این مهلکه جان سالم به در میبرد.
او پس از حدود دوسال شرکت در خط اول نبرد با داعش، در هجده سالگی به خاطر اختلالات اضطرابی شدید و رنج بردن از اختلال ترومای پس از حادثه درخواست برگشت به ایران را میدهد که در ابتدا مخالفت شده و در نهایت از این نیرو اخراج میشود.
کودک سرباز این گزارش بدون هرگونه پشتوانه، حمایت ،بیمه یا امکان درمان، به حال خود رها می شود و با زندگی که تا ابد با خاطرات هراس و خون و درد در هم آمیخته است تنها میماند.