![](https://www.akhbar-rooz.com/wp-content/uploads/2020/11/826.jpg)
قلب من زخمی است،
و شاخهای سرافکندهی سِدر باغچه
زیر آسمان خاکستری،
ندامتی دیرآمده
قلب من زخمیست،
و پدران بزهکارانیاند کمدان
مهربانی واژهییست مجهول،
و جهان،
تنفسِ بیهودهی هوای شرجی،
در زمینی دوزخی،
قلب من زخمیست،
و تاقچهی غبار گرفته،
چشمانداز بگذشتهها،
و فرداها
نوایِ دورِ اذان…؟
بشارت رهایی نیست،
ساعت ملالانگیز میانهی روز
خدا…؟
شاید باشد،
شاید نباشد
روز بازپسین…؟
شاید باشد،
شاید نباشد
مرا چه سود؟
نوای دور اذان…؟
رویارویی با نیستیست،
در ژرفای هیچی،
سیاهچالی هراسانگیز
در زمینی فراموششده
که شبها در آن،
کیفر و پاداش همآغوش میگردند،
و بیهودگی بر خشت میافتد
.
فردای رفتن نینا،
باربرانِ سیاهچرده، لاغر مردنی،
اسباب و اثاثیهی ناچیزِ او را،
یکی یکی بر دوش انداختند،
بیتفاوت
و همان را نیز به یغما بردند،
از راه کوچههای تنگ
قلب من زخمی است
و جای نیشترها
بر سینهی چروکیدهی من،
هر بار سر باز میکند،
و خونالود میسازد
جامهی کهنهام را
سهم من از خورشیدِ آسمان،
بازتابیست رنگباخته،
بر دریچهی تنگ
بهار، پاییز، زمستان،
و رودِ انتهای جهان نیز،
از من رو میگرداند،
به راه خود میشتابد
از پای پلِ باستانی،
به عمیقترین غارها میریزد،
در انتهای بیابان،
و مرا رها میکند اینجا،
در تنهایی خویش
قلب من سنگوارهیی است
انباشته از مارها و کژدمها،
کِرمها و جانوران موذی
و مردان ددانیاند نابکار،
خداترس
با دشنههای آلوده
دخترانِ شهر من،
بر خشتِ ننگ میافتند هماره،
تا که برآیند،
بسوزند،
خاکستر شوند،
و پراکنده گردند در باد
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۱۵ اوریل ۲۰۲۴