شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳

مطربان رفتند و صوفی درسماع (قسمت سوم) – ع. روستایی

شماری از کنش گران چپ با چنان شیفته گی از دموکراسی سخن می گویند که پنداری چخ امروز پدیدار شده است. سودازده گی آن ها در باره دموکراسی باورمندان نحله های مذهبی را به خاطر می آورد.

بدیل جای گزین ایشان برای آینده کشور “آزادی و دموکراسی” است. انصاف را بدیل با ارزشی است. تنها روان پریشان شاید با آن زاویه داشته باشند. مشکلی که رخ می نماید این است: دیگران نیز که مواضع سیاسی و اجتماعی متفاوت دارند درست همین آماج ها را در کارپایه های خود دارند. شعار کلیدی آن‌ها نیز آزادی و دموکراسی است. اگر همه ی پاره های اپوزیسیون، از چپ‌ تا راست، در این دو هدف° هم گرا هستیم؛ پس نزاع بر سر چیست؟ پس مرز چپ با هواداران شاه زاده کجاست؟ و هم چنین با دیگر پاره های اپوزیسیون راست، مثلا جبهه ملی یا شورای مدیریت گذار، اما معجزه دموکراسی را نگاه کنید که با وجود هم گرایی در شعارها هیچ یک حضور و مشارکت دیگری را برنمی تابند و سهم دیگری را در آینده کشور انکار می کنند.

“خدایا زین معما پرده بردار”!

مشکل این جاست که هم ما و هم راست گرایان در سطح تجربه ی تاریخی و “غریزه طبقاتی” آموخته ایم که در یک قاب نمی گنجیم؛ اما نمی توانیم یا نمی خواهیم تمایز خود را به سطح کارپایه ی روشن سیاسی و اجتماعی برکشیم. ابهام در راه کارهای سیاسی و پنهان شدن پشت واژه های میان تهی و فاقد معنای انضمامی به همان اندازه که به سود جناح راستِ اپوزیسیون است؛ جنبش چپ از آن آسیب می بیند. از نگاه هواداران رژیم پادشاهی و دیگر راست گرایان «دموکراسی» هم هدف و هم وسیله است. آن ها شکلِ فاقدِ محتوای دموکراسی را بر هرگونه تعریف و یا تعینی ترجیح می دهند. “همه گان می دانند دموکراسی چیست”! هر اندازه که از پله های انتزاع بالاتر می رویم ابهام بیشتری تولید می شود و خروجی آن نیرنگ سیاسی بیشتری است.

اگر راست گرایان با برافراشتن پرچم دموکراسی و اغوای مردم جای پای خود را محکم‌ کنند؛ در خوش بینانه ترین حالت همان دموکراسی فرمال را نیز به سود سرمایه° تعدیل خواهند کرد. دستِ کم به این دلیل که شاگردان دبستان دموکراسی به اندازه ی استادان خود دموکرات نیستند و اگر هم باشند واقعیت توسعه نیافته گی کشور و پاره ای عوامل دیگر آن ها را از راه می برد. دست بالای شاه زاده نسبت به رقیبانش تنها تبار پادشاهی و فره ی ایزدی نیست که هم‌ چون چتر مشتعلی بر تارکش می درخشد! یا جای گاهی که بی هیچ زحمتی فرادست آورده است، پول هایی که از مردم ایران دزدیده اند، و حمایت بی دریغ بیگانه گان، همه این ها هرچند کفه ی توازن نیرو را به سود وی سنگین می کنند؛ اما تعیین کننده نیستند. دست برتر او و دیگر راست گرایان ابهامی است که در سرشت مفهوم دموکراسی نهفته است. ابهام و وارونه نمایی منحصر به مقوله دموکراسی و آزادی بورژوایی نیست بلکه سرشت نمای سرمایه است. همه مفاهیمی که سرمایه با آن‌ها کار می کند از جمله ارزش، کالا، مزد، پول، مصرف، رازواره گی و ابهام مشابهی را نشان می دهند.

هم آزادی و هم دموکراسی در حالت انتزاع حامل جوهر سرمایه اند و از چنان سازوکاری برخوردارند که مدیریت ثروت و مازاد اجتماعی را در سبد غارت گران می گذارد.

نظام سرمایه شرنگ استثمار را با شربت دموکراسی به خورد زحمت کشان می دهد.

در واکنش به کلی بافی و ابهام پراکنی اپوزیسیون راست، جنبش چپ ناگزیر است پوسته دموکراسی را بشکند و هسته ی گندیده آن را پیش چشم توده های مردم بیاورد. طرح شعارهایی کلی و بدون مضمون اجتماعی، دنباله‌روی از راست افراطی است و بسترساز سرکوب و خودکامه گی دیگری است. این جنبش اگر نتواند برای مردم روشن کند که دموکراسی مورد نظرش تنها قرابتی لفظی با راست گرایان دارد در دام ایدئولوژی راست گرفتار خواهد شد. محتوای دموکراسی اگر بیشینه ی برابری ممکن در زنده گی و بودوباش مردم نباشد با اندکی تفاوت در صورت و در ظاهر، استمرار وضع کنونی خواهد بود. واقعیت هایی که به حکومت خودکامه امکان می دهد فرهنگ، سبک زنده گی، ایدئولوژی و تلقی خود از جهان را به مردم تحمیل کند؛ دست رسی به منابعی است که مردم از آن محروم اند. این منابع با هر سازوکاری حتی با سازوکاری به ظاهر سوسیالیستی در اختیار هر نیروی اجتماعی قرار بگیرد خروجی آن سرکوب و خودکامه گی است. جای گزین کردن خودکامه ای یا دیکتاتوری دیگر، و این بار البته “دیکتاتوری بازار”.

نقد دموکراسیِ لیبرال از این منظر است که نابرابری واقعی را در پوششِ برابریِ صوری و انتزاعی انتقال می دهد. نابرابری واقعی به نوبه خود دموکراسی را از مضمون تهی می کند. به رغم این پندار عامیانه – که از بام تا شام تبلیغ می شود – بزرگترین آفت دموکراسی مذهب نیست سرمایه است. مذهب را به آسانی می توان از سیاست جدا کرد؛ زیرا رابطه ای اندام وار با یک دیگر ندارند. از بیرون و به گونه ای ساخته گی به یک دیگر متصل شده اند. تاریخ مصرفِ این ازدواج نامیمون گذشته است . دست کم با برآمدن جامعه مدنی و پایان کار جامعه ی سیاسی. در حالی که رابطه سرمایه با ایدیولوژی بورژوایی از جمله ایده دموکراسی لیبرال، درونی و ارگانیک است؛ رابطه ی شکل و محتوا ست.

مذهب سیاسی تک‌ مضرابی بی هنگام در هارمونی نظام سرمایه است و ابزاری دفاعی و البته ناکارآمد است که از گنجه های کهنه بیرون کشیده اند تا از آن دست افزاری برای دفاع در برابر نظام سلطه بسازند. دست افزاری که با سرشت طبقاتی نیروهای هژمونیک جامعه تناسب دارد. هم ایدیولوژی سرمایه داری و هم مذهب، توجیه گر وضع موجودند. مذهب اما توجیه عامیانه و کمیک آن است. زیرا مذهب ایدیولوژی نیست یا دستِ کم امروز دیگر کارایی ایدیولوژیک خود را فروگذاشته است؛ توجیه کننده سامان زنده گی پیشاسرمایه داری بود؛ راز آن را در خود نهان می کرد؛ هرچند که آن جوامع به دلیل ساده گی سازمان خود راز چندانی هم نداشتند. پیچیده گی ایدیولوژی سرمایه داری و پیوند آن با منافع طبقاتی و رازواره کردن آن تا آن جاست که به سختی می توان از خلال منشور آن به حقیقت دست یافت. این پیچیده گی می تواند مارکس جوان را نیز به اشتباه بیندازد. او و انگلس در آغاز براین باور بودند که استثمار تمدن ساز است.

ما چندان نگران مذهب سیاسی نیستیم؛ نگران درافتادن از چاله به چاه ایم. اگر نبود دخالت بیگانه گان و شاخ و شانه کشیدن ها و تحمیل جنگ و تحریک و تهدید نظامی و محاصره اقتصادی و… مردم به راحتی این دو را – دین و سیاست- از هم جدا می کردند؛ به راحتی جدا کردن چند دانه نخود در یک جوال گندم.

شوربختانه ما از فرزانه گی کسانی مانند اگوست ببل بی بهره ایم تا از تشویق راست گرایان شرم سار شویم و گشاده دستی آن ها را در باره خود به فال نیک نگیریم.

سیاست رسانه ای نظام سلطه جهانی در راستای بلعیدن هویت طبقاتی چپ و به صف کردن چپ نمایان زیر بیرق دموکراسی با روی گشاده درهای امکانات رسانه ای خود را به روی “همه گان”! می گشاید تا با آزادی کامل هرچه می خواهند در باره مزایای دموکراسی فضل فروشی کنند اما اگر جمله ای ناخوشایند! در باره ی سوژه ی عدالت اجتماعی بر زبان بیاورند یا تعریفی متفاوت با برداشت سرمایه از دموکراسی پیش بگذارند با ترش رویی و درهای بسته روبه رو خواهند شد.

در یکی از این نمایش های کمیک رسانه ای رهبر – یا چه می دانم – یکی از رهبران حزب چپ‌ گوی سبقت را از دیگر مهمانان طیف راست ربود و مورد تحسین مجری برنامه قرار گرفت. با فرموده ای به این مضمون که: چین به دولت های افریقایی وام می دهد تا آن ها را وام دار و در نتیجه منقاد خود کند! هم از این رو قدرتی استعمارگر است! این فرموده درست در همان برهه ای بود که مردم در عراق و افغانستان در خون کودکان شان غوطه می خوردند! دوست چپ گرای ما چه بسا این منطق را باور نداشته باشد؛ به هرحال اما چیزی را بر زبان می آورد که “شاه را خوش آید نه بادنجان را”!!

به هر روی کارپایه سیاسی چپ اگر حاوی مرزبندی روشن با “دیگران” نباشد و اگر سرشت طبقاتی آن مغفول بماند؛ در آن صورت خود را در تله ی مرزبندی ساخته گی، غیرقطعی، شخصی، نسبی و مبتذل گرفتار خواهد کرد. به همین دلیل است – شاید- که پیوسته در حال جمع و تفریق در درون خویش است.

***   

این که خوانش عامیانه مارکسیسم در فضای دو قطبی جنگ سرد ناگزیر بود یا نبود، بحثی درازدامن است که در این نوشتار نمی گنجد. هرچه بود اما چنان خوانشی، تاثیری ویران گر بر جنبش های ضدسرمایه داری برجای گذاشت. آن جا هم که پیروز شدند استبداد تازه ای به جای “استبداد بازار” یا “استبداد دموکراتیک سرمایه” پی افکندند.

از جمله ی این خطاها در خوانش مارکسیسم، تقلیل آن تا سطح پروژه ای صرفاً اقتصادی بود. اقتصاد آماج اصلی و در پاره ای موارد تنها دل مشغولی جنبش هایی بود که با نشانِ چپ فعالیت می کردند. برپایه چنین برداشتی کارپایه های سیاسی چنان نوشته می شد که در آن نقش مردم در سامان زنده گی ناپدید بود چنان که گویی ابژه هایی از خاک و گچ در دستانِ یک تندیس سازند.

پس از تجربه شکست، با این پندار که نه همان اتحادِ شوروی و… بلکه “پروژه سوسیالیسم شکست خورده است”؛ عدالت اجتماعی را به تاریخ سپردیم و به آن سوی بام پرتاب شدیم. به ریسمان دموکراسی و از طریق آن به سرمایه داری آویختیم از مطلقی به مطلق دیگر.

اگر در روزگاری نه چندان دور گرداگرد مردم سیم‌های خاردار یا دیوار می کشیدیم تا از تعفن سرمایه در امان باشند؛ امروز آن ها را به برهوت ناشناخته ی دموکراسی فرا می خوانیم تا طعمه ی گرگ ها و کرکس ها شوند.

بی گمان پاشنه آشیل جنبش چپ بر نهاد عدالت اجتماعی یا پروژه ی سوسیالیسم نبود؛ بلکه بی اعتمادی به توده ها در مدیریت سامان زنده گی و برخورد قیم مآبانه با کارگران و زحمت کشان بود. رخنه گاه شکست آن نوع از تفرعن سیاسی بود که قرابتی حیرت انگیز با ایدیولوژی بورژوازی داشت و خود را نماینده خویش خوانده زحمت کشان می دانست.

 ***

تحلیل ناکامی جنبش چپ در سطح ملی و فراملی و در پی آن چرخش به راست بحثی پردامنه است؛ اما هرچه هست مفهوم فلسفی چنین عقب گردی این است که سرمایه داری نه تنها سوسیالیسم بلکه سازوکار دیالک تیک را هم از کار انداخته است. از این پس سرمایه حامل و تولیدکننده ی هیچ تضادی نیست؛ سرنوشت محتوم انسان “پیش رفت ویران گر” در شاه راه سرمایه است. چالشی اگر هست نسبت به سازوکار سرمایه، بیرونی است! یعنی بیرون از دایره ی بسته ی سرمایه داری از سوی رژیم های غیردموکراتیک به آن تحمیل می شود. اکنون ما نه یک جهان که دو جهان داریم: جهانِ سرمایه که در درون خود یک دست، بدون ناسازه، و بدون تعارض است؛ و روی کردش پراکنش آزادی و دموکراسی در سراسر جهان است. و جهان پیشا سرمایه داری، جهان بربرها‌.

خودکامه گی حاکمان در کشورهای توسعه نیافته را نمی توان به تمامی به هنجارهای سیاسی و اجتماعی پیشاسرمایه داری منسوب کرد، هم چون میراثی شوم از گذشته های دور، در این باره بسیار پنداربافی شده است که چرا در بخش هایی از جهان از جمله در کشور ما مردم به راه راست دموکراسی! هدایت نمی شوند. ریشه مشکل کجاست؟ روشن فکران خودی نیز در هم سویی با پژوهش گران بیگانه میان بسته اند تا دریابند ریشه های پنهان خود کامه گی در کدام نهان گاه تاریخ نهفته است. یافته ها پرشمارند. از دسپوتین شرقی تا شیوه تولید آسیایی، ویژه گی های زیست محیطی، دین گرایی، عرفان باوری، منطق گریزی و فقدان فرهنگ پرستش گری و… اما هیچ یک آن چه را که بایسته است نمی بینند. راست است که چشم های دوربین نزدیک را به خوبی نمی بینند اما نه تا پایه ی کوری.

واپس مانده گی ما نه چندان به دین یا فلسفه و عرفان ارتباط دارد و نه با ایلغاز عرب، ترک، یا مغول، هرچند کنش چند جانبه ی همه این عوامل و رسوبات آن را در خاطره جمعیِ مردم نمی توان به دیده نیاورد؛ اما در میان عوامل و گرایش های پرشمار (که اگر ردپای آن ها را هم چنان دنبال کنیم به ژنوم نئاندرتال می رسیم) در هر برشی از زمان، یک گرایش و تنها یکی، به صحنه برمی آید و عمده می شود و گرایش های دیگر را واپس می نشاند، بی آن که از میان بردارد. گرایش اصلی، عوامل دیگر را هم‌چون یک خاطره یا پژواک صدایی از دور، درون خود می کشد و نگه می دارد. و این گرایش عمده که اینک تاروپود جامعه را از سیاست تا فرهنگ و اقتصاد و… سرشت نمایی می کند؛ توسعه نیافته گی است. اگر کسانی مایل اند پای سلطان سنجر یا امام محمدغزالی را به این پرونده باز کنند، اختیار با آن هاست. نویسنده اما بر این باور است که توسعه نایافته گی میراثی از گذشته های دور نیست و براین نکته پای می فشارد که توسعه و واپس مانده گی دوروی یک سکه یگانه اند: سرمایه داری و استعمار. این دو پدیده – هم توسعه و هم عقب مانده گی – با هم به صحنه جهان برآمدند و با هم، صحنه را ترک خواهند کرد‌. سید حسن مدرس خطاب به اوباش رضاخان که مرگ بر او را فریاد می زند پاسخ می داد: اگر مدرس نمیرد کسی به شما دست مزد نمی دهد و درست می گفت. بر همین نشان اگر قرار بود همه بخش های جهان گام در راه توسعه بگذارند؛ در آن حال بخش اکنون توسعه یافته چه گونه می توانست به انباشت دست یابد و نیروی محرکه پیش رفت خود را از کجا و چه گونه فراهم می کرد‌؟

بخش توسعه یافته سرمایه داری هیچ سودی در این روی کرد برای خود نمی بیند که دست ما را بگیرد تا از پله های توسعه بالا برویم و با آن ها هم سطح شویم. برون رفت از توسعه نیافته گی با سازوکار سرمایه در تناقضی ماهوی است. با پروژه ی دموکراسی لیبرال یا نیولیبرال – تازه اگر تحقق آن ممکن باشد-  نمی توان رانه ی واپس مانده گی را متوقف کرد یا بر آن پیروز شد. دموکراسی بورژوایی جدا از این که انکشاف شکاف طبقاتی را موجب می شود؛ در خاطره جمعی مردم ما کارنامه درخشانی ندارد. به نام آن به کشورهای تحت ستم تجاوز کرده اند؛ به بهانه ی آن مردم را کشته اند. با آن دست های خون آلود را شسته اند. گاه آن را به زور سرنیزه تحمیل کرده اند و گاهی با کودتا پس گرفته اند و آن جا هم که تهدید و زور یا شهربندان اقتصادی کارساز نبوده است هم چون اسب تروای سرمایه از آن کار گرفته اند.

به رغم ساده باوران سازوکار دیالک تیک از کار نیفتاده است. شاهدِ مدعا این که سرمایه داری انبانی از تضادهای ریزودرشت است. همه زوایا و جوانب این نظام با تضاد مین گذاری شده است. با هرگامی که برمی دارد و هر سیاستی که پیش می گذارد؛ دست به کارِ تولیدِ تضاد و خشونت است. اگر برده داری را کنار بگذاریم؛ هستی هیچ یک از سامان های زنده گی پیشین، به اندازه سرمایه داری وام دار خشونت نبوده است. تضاد و خشونت در سازوکار سرمایه چنان نهادینه است که هر کالای پیش پا افتاده ای در آش پز خانه ی ما خشونتی چند لایه را در تاروپود خود پنهان کرده است. سرمایه داری به شمار کالاهایی که به بازار می فرستد به همان شمار خشونت تولید می کند و می فروشد. جمله باشنده گان روی زمین در سایه عنایتِ سرمایه، خریداران و مصرف کننده گان خشونت ایم. در سپهر تولید، ارزش اضافی، از فراز سر “علم حقوق سرمایه داری” با شکلی از زور و خشونت تصاحب می شود. در بازارهای سرمایه میان عوامل گوناگون تولید و مصرف، رقابتی – جنگی – بدون خون ریزی جریان دارد. و دولت ها در “ظاهر” دخالتی نمی کنند تا رقیبان یک دیگر را هلاک کنند. هر یک از شهروندان یک گلادیاتور هستیم. گلوی یک دیگر را می جویم تا زنده بمانیم. با این همه آیا ما روان پریش نیستیم که پس کوچه های غزه یا سواحل یمن را می کاویم تا عاملان خشونت و بر هم زننده گان “نظم دموکراتیک” خود را جست و جو کنیم و با آن ها مرزبندی نماییم در حالی که خود در خشونتی نهادینه غوطه می خوریم؟

هم زمان برخود می بالیم که از داوری ایدیولوژیک برکنار هستیم.

اگر ایدیولوژی همان رفتن به کلیسا یا مسجد و یا الزام زنان به پوششِ روبندک باشد و یا برنشستن دین سالاران به جای فن سالاران؛ درست است از آن برگذشته ایم – هرچه تصدی گری فن سالاران نیز نوع دیگر از روی کرد ایدیولوژیک است – اما ایدیولوژی از جنبه ها و لایه های پنهان دیگری نیز برخوردار است. جزیی بینی، فقدان نگرش تاریخی، تصلب اندیشه، جانب داری، ابهام، تمرکز انحصاری برنمودها، یک سویه گی، نگاه به حقیقت از یک منظر و یک  دیدگاه همه این ها و بسیار بیش تر از این ها، جلوه ها و نمودهای منظومه ی ایدیولوژی هستند. مواردی از خشونت های نهادینه شده در سرشت سرمایه را که در بالا برشمردم همه گی در زمان صلح و سازوکار دموکراسیِ لیبرال اعمال می شوند. جنگ اما حدیث دیگری است.

نظام سلطه ی جهانی با انسداد همه ی راه های برون رفت از برزخ توسعه نیافته گی بر روی بخش هایی گسترده ای از جهان و انجماد آن ها در زمان گذشته، مقاومتی ناگریز را از سوی آن ها برمی انگیزد. آن ها را با هر عنوانی که هویت یابی کنیم “جبهه ضدامپریالیسم”، “محورمقاومت” یا هر نام دیگر، چه با آن ها هم دل باشیم یا نباشیم؛ واقعیت و حقیقت آن ها را نمی توان به دیده نیاورد. تقابل و مقاومت در هر سطحی بخشی جدایی ناپذیر از هستی شناسی سرمایه است. هر بار که سرکوب شود  بار دیگر و با نامی دیگر سربر می آورد؛ تابلو سرمایه بدون تنش، چالش، تنازع و مقاومت ناقص و کژدیسه است.

حمایت شماری از کنش گران چپ از این جنبش ها به خودی خود سزاوار هیچ گونه سرزنشی نیست نه در گذشته و نه اکنون. بی گمان در گذشته توجیه نظری، سیاسی، اجتماعی و اخلاقی بیش تری داشت اما به هر حال ایستادن در جانب نیروهایی است که معروض شکلی از تجاوزند. خطای نظری و راه بردی این شمار از کنش گران چپ‌ مطلق سازی و بزرگ نمایی این محور از مبارزه ی ضدسلطه است و هم چنین فروبستن چشم بر سیاست ارتجاعی و ضد مردمی آن هاست. و در فهرست این خطاها بدتر از همه شاید برساختن پایگاهی مردمی برای آن ها در عالم خیال است. پایگاهی که در واقعیت فاقد آنند. “بخشی از حاکمیت نماینده خرده بورژوازی است”!! و مقصود از آن “بخش” درست همان هسته سخت قدرت است. به هر روی جنبش چپ نمی تواند نقد خود را بگذارد و در دامن نسیه بیاویزد و به امید برآمدن جهان چند قطبی دست روی دست بگذارد. در هم‌ نوایی با دوستان “محور مقاومت” اما می تواند برای پیروزی پوتین دعا کند. در دوران جنگ سرد تقابل این جنبش ها با امپریالیسم، گذشته از آماج استقلال سیاسی از مضمونی اجتماعی نیز برخوردار بود. نوعی سوسیالیسم خرده بورژوایی – البته اگر این اصطلاح وهن واژه ی سوسیالسیم نباشد- و از همین رو می توانست توان بسیج کننده توده ای داشته باشد. مهم نیست که اولیانوفسکی یا کیانوری آن ها را چه گونه هویت یابی می کردند. به چه نامی می خواندند و در چه سمتی هدایت می کردند. هر چه بود مضمون اجتماعی آن ها “انکشاف دموکراتیک” سرمایه بود. طنز روزگار در این است که ورود کشورهای حاشیه ای به جرگه سرمایه داری پیش رفته حتی با سازکار مطلوب سرمایه یعنی لیبرال دموکراسی با انسداد روبه رو می شود حال آن که با روبنای سیاسی دیکتاتوری خرده بورژوازی بالقوه  می تواند راهی به مقصود بجوید.

بدیهی است کشورهایی که پیش تر به فراز قله سرمایه رسیده اند؛ صعود دیگران را برنمی تابند. زیرا در برابر آزمندی سرمایه و رانه ی انباشت، جهانِ ما چندان فراخ نیست. در نتیجه دولت ها – با هر نظم سیاسی – که خط قرمز سرمایه را نادیده بگیرند و پای از گلیم خود فرا بگذارند؛ آن‌گاه “بربرها” که امروز مخل دموکراسی نامیده می شوند؛ از آستین سرمایه بیرون می آیند و “نظم مطلوب” را برقرار می کنند.

در جهان‌مدرن و پسامدرن تکاملِ موزون سرمایه داری راه خود را از درون اصلاحات خرده بورژوازی پیدا می کند. و نیروی محرکه پیش رفت اش را به دست می آورد. چنین پویه ای – جدا از داوری ارزشی در باره آن ناگزیر با نوعی دیکتاتوری سیاسی هم پوشان است. “دیکتاتوری دموکراتیکِ” ژاکوبن ها نمونه وار است. آن ها که نماینده اقشار خرده بورژوازی بودند و میهن پرستی شان تا نزدیکی مرزهای شووینیسم گسترده بود؛ بیش تر از بورژوازی بزرگ و محافظه کار و ژیروندیست ها که نماینده گان آن ها بودند؛ پتانسیل پیش رفت برای انکشاف سرمایه داری را فراهم کردند. انقلابِ درباری “می ژی” در ژاپن و بر همین نشان انقلابِ دهقانی چین با وجود ناهمدلی قدرت های بزرگ سرمایه داری توانستند “خرک خود را به منزل برسانند‌”. خواننده گان شاید گمان کنند که نویسنده این پویه را مطلوب می شناسد و با آن سرِ هم‌نوایی دارد! چنان که می دانیم داوری در باره واقعیت با داوری در ارزش ها متفاوت است. اردوی کار و زحمت از منظر خود به جهان نگاه می کند. آن‌چه را که بر جهان ما می گذرد؛ پیش چشم دارد؛ به آن ها می اندیشد؛ در باره آن ها داوری می کند؛ از آن ها می آموزد؛ گاهی برخی از جنبه ها ی آن را کمیک می یابد و می خندد و گاه نیز برمی آشوبد و هم‌چنان راه و سیاست ویژه ی خود را در این جهان پرآشوب با متانت طبقاتی دنبال می کند. این گفت وگو را سپس پی خواهیم گرفت.

۱۱ خرداد ۱۴۰۳

ع – روستایی

https://akhbar-rooz.com/?p=242560 لينک کوتاه

3.7 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 ماه قبل

‌وقتی خود را در حصار نگرشی محصور کنیم که نگرشمان حق مطلق است و دیگران بر مدار باطل هستند، دمکراسی نباید جایی داشته باشد.

عیسی
عیسی
1 ماه قبل

«پیچیده گی می تواند مارکس جوان را نیز به اشتباه بیندازد. او و انگلس در آغاز براین باور بودند که استثمار تمدن ساز است.» جناب روستایی بالغ ومسن که ظاهرا می خواهید « مارکس جوان» را تصحیح کنید ، کجا مارکس و انگلس گفته اند استثمار تمدن ساز است؟ مگر مانیفست کمونیست را مارکس و انگلس جوان ننوشته اند؟ کجای مانیفست استثمار تمدن ساز معرفی شده است؟ بطور مشخص در کتاب سرمایه در بخش انباشت اولیه سرمایه گفته شده است که این انباشت با « خون و آتش» جمع شده است. یا جمله مشهور مارکس « دین افیون توده هاست» که جمله ای بیش در مقاله « نقد فلسه حق هگل» نیست که طی مقاله مارکس با دین در برابر سرمایه داری همدلی می کند؟ برخی از روشنفکران چپ برخاسته از قبیله های ماقبل سرمایه داری چنین انتقادی به مارکس کرده اند که گویا وی نقش استعمار را در متمدن کردن این اقوام مثبت تلقی کرده است. این برداشت تحریف افکار اصولی مارکس است و مارکس جوان و پیر هم یک دید واحد در این زمینه دبنال می کنند و آنهم بالاتر بودن سرمایه داری است.

سعید نورآذز
سعید نورآذز
1 ماه قبل
پاسخ به  عیسی

سپاس از توجه شما ، با پای بندی به آزادی بیان و نشر اندیشه های متفاوت ، امیدوارم جناب فواد تابان گرامی و دست اند کاران اخبار روز فکری برای به روز کردن اخبارروز نمایند. سایتی که خدمات شایانی به جنبش چپ و کارگری نموده ست. پیشنهادم خیلی ساده ست و آن طبقه بندی کردن یا انتشار مطالب مختلف در ستون های مشخص و مجزا برای تمام اندیشه های و مواضع که اخبار روز تا کنون منتشر کرده ست . ولی ضروری است که بنا بر اهداف اولیه اخبار روز «سایت سیاسی خبری ـ چپ» مطالبی که به اهداف و مصالح چپ « لطمه» میزند را در ستون «مقاله ها » «عقاید دیگران» منتشر نماید.
فکر می کنم اخبار روز در فبال تبلیغ و ترویج اندیشه های چپ مسئولیت پذیرفته و شخصا آرزوی توفیق و اقبال بیشتر شما در جامعه سیاسی را به عنوان سایت چپ دارد.

باران اذرمینا
باران اذرمینا
1 ماه قبل

می گویید دمکراسی گندیده .است دمکراسی با همه ی انتقادها و ایرائ هایی که دارد در سنجش با استبداد و دیکتاتوری گامی به پیش است زیرا این امکان را به اپوزیسیو ن می دهد که ازادانه فعالیت کند ایده و نظریات و راه حل های پیشنهادی خود را به مردم ارائه دهد سندیکاها ، سازمان های سیاسی ، انجمن های مردم نهاد شکل بگیرند و فعالیت کنند وکارگران ،کشاورزان ،مزد بران و.. تشکل های خود را به وجود اورند چپ ها می توانند اگاهی رسانی کنند وشاید بتوانند جانشین ممکنی برای سرمایه داری بیابندو بپذیرانند . در مورد ایران امروز که امکان هیچ فعالیت برای اپوزسیون ازادی خواه وجود ندارد دمکراسی خواهی گامی به پیش در برابر دیکتاتوری فردی رژیم الیگارشی اسلامی است . بگویید الترناتیو غیر اتوپیایی شما برای دمکراسی گندیده چیست ؟در نوشته های شما یک پیشنهاد عملی و ایجابی بادر نظر گرفتن وضعیت ایران یافت نمی شود .

هومن ایرانی
هومن ایرانی
1 ماه قبل

ع.روستایی:شماری ازکنش گران چپ با چنان شیفته گی از دموکراسی سخن می گویند که پنداری چخ امروز پدیدار شده است. سودازده گی آن ها در باره دموکراسی باورمندان نحله های مذهبی را به خاطر می آورد.”
با وجودی که معلوم نیست .نویسنده چراچنین با طعنه به «شمار»ی نیروهای چپ نگاه عاقل اندر سفیه کرده لازم ست تلنگری به سیستم فکری ایشان زده شود. بنظر میرسد اصلا «سوسیال دموکراسی»به گوشش نخورده وشاید خود را به کوچه علی چپ میزند.
آیا می توان جنبش کارگری وسوسیال دموکراسی قرن نوزدهم را نادیده گرفت؟
آیا انترناسیونال سیوسالیست ها و حضور پُر رنگ مارکس و انگلس «افسانه» ست؟
نویسنده شکاف در حزب سوسیال دموکرات آلمان در جنگ جهانی اول و تلاش روزالوکزامبورگ و همفکرانش علیه جنگ و برای صلح را نمیداند؟
داستان منشویک ها و بلشویک ها در حزب سوسیال دموکرات روسیه چی؟
تمام اینها و کتابهای مربوطه در انقلاب بهمن ۵۷ در دسترس بود.بلشویسم شکست خوردو سوسیال دموکراسی افتان و خیزان لت و پارشده ولی ازبین رفتنی نیست به پیش میرود.

باران اذرمینا
باران اذرمینا
1 ماه قبل

شما ائتلاف سیاسی را به هم نظری یکی می گیرید در یک ائتلاف سیاسی در برابر دشمن مشترک گروه ها ، سازمان و احزاب با ایده و پروژه های ناهم گون برای پیکار با دشمن ، با یکدیگر ائتلاف می کنند بی ان که نظریات ویژه همدیگر را بپذیرند . پس از دستیابی به هدف مشترک ائتلاف به پایان می رسد و هرکس پیکار سیاسی در راستای هدف های خود را پیش می گیرد . تاریخ ائتلاف هادرستی این تاکتیک را نشان می دهد برای نمونه ائتلاف های ضد فاشیستی ، جبهه های سیاسی و گاه نظامی علیه استعمار و نژاد پرستی و استبداد.وغیره……

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x