پیشگفتار
در تاریخ چپ ایران، کمتر موضوعی میتوان یافت که به اندازه سیاست اتحاد با جریانات غیر چپ در میان آید و دیر یا زود بدل به “مسئله” نشود. تاریخ این اتحادها، تاریخی است آکنده از حس مسئولیت ملی و اجتماعی چپ در قبال نیازهای جامعه، و نیز ناکامیهایی که او در عمل دچارش آمده است. در هر دو نیز، به بهای فداکاری و قربانی دادن که چپ هرگز از آن دریغ نجست.
از نمونههای شاخص این تاریخ درسآموز و به اعتباری در شمار نخستین مصادیق آن، تجربه مملو از فراز و نشیب حزب کمونیست ایران است و نوشته حاضر با اشاره به کم و کیف و حدود و ثغور سیاست اتحادهای این حزب، نگاهی به تجارب، دستاوردها و ایرادهای آن دارد. “مسئله” مورد بحث، گرچه موضوعی است هنوز مواجه با پارهای ناروشنیها و گاه برداشتهای متفاوت و متضاد از وقایع حول آن، ولی آن اندازه تاثیر گذار بر زمان و پسا دوره خود، که در این صد سالگی نتوان سراغش نرفت.
در تدوین نوشته حاضر، از میان منابع موجود، بیشترین بهره را از تحقیق ارزشمند “حیدر عمو اوغلی در گذر از طوفانها” بردهام که به دوست فرهیختهام آقای رحیم رئیس نیا متعلق است. بخاطر استفاده از دادههای تاریخی گرد آمده در این کتاب، مدیون ایشانم.*
مشخصه تاریخی موضوع مورد بحث
آنچه طی حیات دهساله نخست حزب کمونیست ایران و مخصوصاً فاصله کنگره موسس آن به تیرماه ١٢٩٩ در انزلی تا کنگره دوم موسوم به کنگره ارومیه به سال ١٣٠۶ در زمینه سیاست اتحادها رخ داد، چه به لحاظ مباحث درون حزبی و اسناد مصوب و چه به ویژه پراتیک سیاسی در بستر این دوره زمانی، تاثیرات چند سویه بر سپهر سیاسی وقت گذاشت. این بازه زمانی، سالهای سرنوشت ساز سیاسی ١٢٩٩ تا ١٣٠۴ را در بر میگیرد؛ سالهایی که در آن، شوروی سوسیالیستی بعد غلبه بر ارتش سفید و تهاجم غربیها به تثبیت رسید و ایران نیز، با رهیدن از بخش بزرگی از قیود استعماری، مبارزات ملی و دمکراتیک ناکام خود علیه دربار و سلطه جویی انگلستان را یا پشت سر داشت و یا واپسین روزهایش را میگذراند. دورهای که، حیات سه کانون آذربایجان (قیام آزادیستان خیابانی)، گیلان (انقلاب به سرکردگی کوچک خان جنگلی) و خراسان (خیزش کلنل پسیان) را شامل میشد. دورهای که، بعد کودتای ٣ اسفند، آزادیهای از نفس افتاده مشروطه طی روندی شتابان از سوی کودتاگران تعطیل گردید و آزادیخواهان و در راسشان چپها طی چند سال زیر ضرب قرار گرفتند. در همین دوره انتقالی بود که تاج شاهی سرانجام از سر اخرین سلطان قجری از قدرت ساقط برداشته شد تا بر سر دیکتاتور تازه نفسی بنشیند که نماد تجدد آمرانه آلوده به سنت بود.
حزب کمونیست ایران در شرایطی با موضوع اتحاد با نیروهای ملی و دمکرات غیر چپ مواجه شد که این نیاز در درون کشور زمینه عینی وسیعی داشته، با نضج جنبش توانمند انقلابی – ملی در گیلان همزمان شده بود و خود را به مثابه یک امر مبرم و حیاتی به رخ میکشید. در سطح جنبش جهانی چپ نیز، کیفیت و دامنه امر اتحاد کمونیستها با نیروهای ملی و دمکراتهای انقلابی بر بستر “بیداری ملل شرق” و تجربههای نوین در چین، ایران، هند، ترکیه، ترکستان، مغولستان و به ویژه چهار جغرافیای سیاسی اول، در زمره مسایل حاد نظری و برنامهای کمینترن تازه تاسیس و “کنگره ملل شرق” قرار گرفته بود. در همین رابطه، انواع نشستها برگزار میشده و انتشار اسناد، تزها، گزارشها و نوشتههای تئوریک، توجه فراوان و نقدهای بسیار بر میانگیخت. بعلاوه، حزب کمونیست ایران با آنکه حزبی بود تازه تاسیس، اما برخوردار از فعالیت حدوداً ٢٠ ساله انقلابیون سوسیال دمکرات ایرانی در قالب انواع تشکلها و محافل ایرانی در قفقاز و درونمرز و به پشتوانه همین تجارب، در زمینه اتحادهای سیاسی درسهایی آموخته و رهتوشههایی اندوخته بود.
اتحاد جویی چپ ایران بر متن تکوینی خود تا تاسیس حزب کمونیست
نخستین گروه از انقلابیون چپ ایرانی تبار و دقیقتر، مسلمان تبار دربرگیرنده هر دو سوی ارس را به نام “همت” میشناسیم که توانست حوالی سال ١٢٨٢ با تشکیل خود در باکو جمع قابل توجهی از ایرانیان عمدتاً شاغل و کارگر در فرامرز ارس و خزر را حول خود جمع کند. نریمان نریمانف، محمد سعید اردوبادی و محمد امین رسولزاده از رهبران شاخص این جریان بودند. در ادامه تلاشهایی از همین دست هم بود که یک دهه و اندی بعد و به سال ١٢٩۴ (١۹١۵– ١۹١۶) فرقه اجتماعیون – عامیون (سوسیال دمکراتها) با ارگانی به نام “بیرق عدالت” در گسترهای وسیع تر و رابطهای نزدیک با سوسیال دمکراتهای قفقاز، بنیان گذاشته شد و به سرعت موفق گردید ایرانیان دارای گرایش سوسیال دمکرات مقیم ایران، قفقاز جنوبی و غربی (آذربایجان، ارمنستان و گرجستان) و شمالی (داغستان و دربند) و قسماً آسیای میانه (ترکستان) را متشکل کند.
از دیرینه سوسیال دمکراتهای ایرانی، جا دارد به عنوان نمونه از حیدر تاری وردی یف (عمو اوغلی) نام برده شود و نیز از علی مسیو، که یکی از سازمانگرایان برجسته مشروطیت در تبریز و رهبر “کمیته غیبی” به شمار میرفت. او همان کسی بود که به همراه همفکران خود، ایسکرای رسیده از وین به تبریز را تا قفقاز میرساند. گروهبندیهای اجتماعیون – عامیون ایرانی که در واقع انقلابیون زمانه خود با نقش هژمونیک سوسیال دمکراتها در آنها بودند، از همان بدو نهضت مشروطیت در شکل هستههایی وارد کارزار دمکراتیک و اتحاد با ملیون و آزادیخواهان غیر چپ شدند و نقش درخوری در این نهضت ایفاء کردند.
درآمیزی سیاسی این سوسیال دمکراتها – کسانی همانند حیدر عمو اوغلی و محمد امین رسولزاده – با لیبرالهایی نه الزاماً چپ – هم چون تقی زاده و مساوات – منجر به ایجاد بال رادیکال مشروطه طلبان در وجود فرقه “عامیون” در برابر محافظهکاران موسوم به “اعتدالیون” شد. آنها از جایگاه اتحاد، سیاست درآمیختگی با این حزب لیبرال – دمکرات را تا آنجا پیش برده و اعتبار آفریدند که رسول زاده سردبیری نشریه متعلق به این حزب یعنی “ایران نو” را عهدهدار شد و مسئولیت شعبه تشکیلات و سازماندهی آن نیز بر دوش عمو اوغلی قرار گرفت.
از اتحاد بسیار تنگاتنگ فدائیان سوسیال دمکرات ایران و داوطلبان سوسیال دمکرات قفقاز با قیام کنندگان تبریز به سرکردگی ستار خان و باقر خان هم که آگاهی کافی در دست است و میدانیم اعتماد سردار ملی و اتکایش به انقلابیون چپ تا بدانجا بود که به تکرار می گفته: “هرچه عمواوغلی بگوید”! در این دوره مقاومت حماسی تبریز، اجتماعیون – عامیون ایران از طریق “انجمن غیبی” که عملاً رهبری انجمن ایالتی را داشت – و این یکی خود در واقع ستاد سیاسی مقاومت تبریز- توانستند با متحد شدن و متحد عمل کردن با لیبرالها و ملیون غیر چپی که مستعد و مایل به مبارزه علیه استعمار و استبداد بودند، اطمینان و اعتماد عمومی نسبت به خود برانگیزند. اینان از طریق جلب توجه متحدین دمکرات و ملی گرا به توانمندیها و دلسوزیهای خود در قبال جنبش و نسبت به مصالح آن و البته متکی بر امکانات وسیع انسانی و لجستیکی پشت جبهه سوسیال دمکراسی قفقاز، موفق شدند تاثیراتی کارا و ماندگار بر سمت و سو و محتوی انقلاب مشروطه در راستای رادیکالیزه کردن برنامهای و عمل سیاسی آن بر جای نهند. همینجا هم جا دارد بر نقش رهبری خود ویژه علی مسیو در هدایت این مقاومت تاکید موکد شود که دریغا چندان هم شناخته نیست.
متشکلترین جریان چپ ایرانی یعنی “اجتماعیون – عامیون” که حول “بیرق عدالت” به شکل مخفی در ١٢٩۴ و به رهبری اسدالله غفار زاده و معاونت میرزا قوام تشکیل شده بود، پس از انقلاب فوریه ١۹١٧ روسیه، موجودیت علنی خود را تحت نام “فرقه عدالت ایران” جنبه “رسمی” داد. از این دو نفر، غفار زاده در جریان تلاش برای ایجاد رابطه با جنگلیها مورد شناسایی جریانی چپ ستیز موسوم به “فرقه استقلال ایران” وابسته به بزرگ مالکان و تجار بزرگ قرار گرفت و توسط آدمکشان آن در گیلان ترور شد. او را بگونه فجیع نیمه جان به نظمیه رشت منتقل کردند و زیر شکنجه جانش را گرفتند. میرزا قوام نیز در باکو به دست اوباش همین حزب ضد بلشویک (“استقلال ایران”) به قتل رسید.
در تیر ماه ١٢٩٧ وقتی باکو با خطر اشغال انگلستان روبرو شد، بقایای “همت”، “عدالت” و نیز کمیته باکو بلشویکها برای نشان دادن اراده مقابله با مساواتچیهای مورد حمایت انگلستان طی اعلامیه مشترکی، نوعی از یکی شدن را به نمایش گذاشتند. اندکی بعد نیز در جریان تاسیس حزب کمونیست شوروی در آذربایجان ساویت (شورایی)، بخشی از “همت” و “عدالت” در این حزب ادغام شدند. در هر حال تا آنجا که به تاریخ چپ ایران برمیگردد، شاید این را بتوان گفت که اگر “همت” سرآغاز تشکل یابی چپ ایران فهم شود، محافل “اجتماعیون – عامیون” تکامل متوازی آن، و “فرقه عدالت ایران” نیز عمدتاً شاخص در بلشویک شدن اجتماعیون – عامیون، آنگاه جا دارد حزب کمونیست ایران را محصول تکوینی دوره حدوداً بیست ساله چپ ایران به حساب آورد.
چپ ایران در کوره انقلاب ١٩٠۵ – ١٩٠٧ روسیه، در کوران مبارزات انقلاب مشروطیت و طی قیام ١٢٨٧-١٢٨٨ تبریز، در گردونه حساس انقلابات فوریه و اکتبر ١۹١٧ و دوره تلاطمات قفقاز سالهای ١۹١٨ تا ١۹٢٠ توانست تجاربی در زمینه اتحادها و نیز مرزبندیها به منظور حفظ استقلال هویتی و سازمانی خود کسب کند و به پختگیهای سیاسی معین در این عرصه دست یابد. منزه طلبانهترین مواضع در این زمینه را البته سوسیال دمکراتهای ارمنی تبریز مرتبط مکاتباتی با کائوتسکی و پلخانف داشتند ولی حتی ناهمخوان با رهنمودهای کائوتسکی شرکت در جنبش مشروطه را دور شدن از هویت سوسیالیستی ارزیابی کرده و بر تز “انقلاب سوسیالیستی خالص” پای فشردند! اما در برابر این جریان بی تاثیر در مبارزات میدانی جاری، انقلابیون عملگرا یعنی آنانی قرار داشتند که پیشبرد مبارزه اجتماعی در ایران را از مسیر شرکت در جنبش دمکراتیک مشروطه ممکن می دانستند. این سالها، برای فعالان چپ ایرانی حاضر در صحنه که بیشترینه چپ نیز از همینها تشکیل میشد، زمانه اتحاد عمل و کار جبههای با انواع انقلابیون آزادیخواه در روسیه و ایران است.
اولین جبهه متحد با میرزا کوچک خان
اتحاد با جنبش انقلابی به سرکردگی میرزا کوچک خان (یونس استادسرایی) از فرازهای برجسته سیاست اتحادهای چپ ایران بود.
جنبش ضد استعماری و ادامه مشروطه طلبی شکل گرفته در سال ١٢٩٣ (١٩١۴) موسوم به “جنگل”، اساساً شناسا با کوچک خان است. این مجاهد مشروطه اسلام باور، متاثر از اندیشههای اسلام محور سید جمال الدین اسدآبادی بود و تعلق به جریانی با نام “جمعیت اتحاد اسلام” داشت. خیز اولیه او توانست در ادامه با در پیش گرفتن تاکتیک جنگ و گریز تا رسیدن به سطح تشکیل دولت در گیلان جلو برود و با پیشرویهای مکرر و عقبنشینیهای موضعی ۶ سال تمام دوام آورد.
از دو یار اصلی میرزا، یکی دکتر حشمت طالقانی مسئول لاهیجان “جنگلی”ها بود که گرچه اواخر سال ١٢٩٨ فریب امان نامه قزاقها و نیروهای سردار تنکابنی را خورد، ولی با ایستادن بر باور خود شجاعانه پای دار رفت. دیگری هم حاج احمد کسمایی دارای مال و مکنت و رهبر جناح راست جنگل که در آغاز این جنبش نقش مهمی به ویژه از نظر حمایت مالی آن داشت ولی بعداً با جدا شدن از میرزا به وثوق الدوله پیوست. کوچک خان در اندک زمان با کسب اعتبار انقلابی در افکار عمومی و جذب نیروی حمایتی تودهای موفق شد گیلان را بدل به یک کانون انقلابی در کشور کند. این جنبش مستقل انقلابی که همزمان با آغاز جنگ جهانی اول سربرآورده بود، قسماً حمایت عثمانیها و آلمانیها را هم با خود داشت که در صف آراییهای جنگی علیه “دول متفق” (روسیه، انگلستان و فرانسه) جزو “دول محور( متحدین)” به حساب میآمدند. البته روایتی هست که “اتحاد اسلام” را ساخته عثمانیهای متحد آلمانیها در جنگ جهانی اول میداند که گویا آن را علیه انگلستان راه انداخته بودند. اما این اگر صحت هم داشته باشد، باز از اصالت مردمی نهضت جنگل در مخالفت آن با دربار قاجار، سلطه گری روسیه تزاری، استعمار انگلستان و قرارداد تقسیم ایران به مناطق نفوذ میان آن دو قدرت سلطه طلب، چیزی نمیکاهد.
بر بستر ایستادگیهای کوچک خان و فضاسازی مقاومتی آن در گیلان، دسته دیگری نیز به سرکردگی احسان الله خان دوستدار با اصلیت مازندرانی شکل گرفت که در راستای اهداف انقلابی جنبش جنگل عمل میکرد. این انقلابی مشروطه طلب و عضو سابقهدار “کمیته مجازات” ضد انقلاب مشروطه سالهای ٨٧ تا ۹٠ و نیز مخالف “اعتدالیون” محافظهکار، بعداً با آنکه سوسیالیستی دوآتشه شد اما تا به آخر آنارشیست باقی ماند. او را در یکی از نشستهای کمینترن، به طنز “باکونین ایران” لقب دادند!
جنگنده دیگر این جبههگشایی علیه قدرت مرکزی عملاً بی قدرت، خالو قربان کردتبار متهور مقیم گیلان بود که با روحیه عشایری خود در آن فضای مرکز ستیز، توانست با جمع کردن گروهی از کردهای شاغل در گیلان، نامی درکند و علم و کتل شورش برافرازد. او بر متن شورشگری، مدتی چهره “چپ” به خود گرفت ولی آخر کار از در سازش با رضا خان سردار سپه درآمد.
بلاخره هم انقلابیون چپ متعلق به “فرقه عدالت ایران” بودند که در برخورداری از حمایتهای بلشویکهای آن سوی خزر و ارس، دست به فعالیت آگاهگرایانه میان تودههای شهری، دهقانی و ماهیگیران میزدند و نیز همزمان، در جنبش مسلحانه انقلابی گیلان علیه حکومت مرکزی فاسد و وابسته به استعمار شرکت داشتند.
این چهار مولفه در جریان مبارزه همسو علیه مرکز نالایق و تحت نفوذ نیمه استعمار انگلیس، بهمدیگر نزدیک شده و در همسویی با هم قرار گرفته بودند. اواخر بهار ١٢٩٩ (١٩٢٠) با ورود ارتش سرخ که در تعقیب ارتش سفید دنیکین وارد انزلی شد، فضای سیاسی گیلان که پیش از این نیز بخاطر وقوع انقلاب اکتبر و صدور فرمان لنین مبنی بر لغو همه قراردادها و مطالبات روسیه تزاری آشکارا به سود جبهه آزادی و استقلال بهم خورده بود، بیش از پیش رادیکالیزه شد. در نتیجه، احسان الله خان در چپبودگی و خالو قربان در به اصطلاح “چپ” شدگی تقویت یافتند. در پی ورود قوای سرخ به گیلان با فرماندهی اورجونیکیدزه – فرمانده مقتدر در سمت نماینده روسیه جنوبی سرخ – او از میرزا کوچک خان دعوت به دیدار نمود. این زمانی بود که میرزا نیز در حالیکه جناح راست جنگل از او جدا شده و در شرایط تجدید قوا به دنبال متحد میگشت، پشتگرم به پیروزیهای پی در پی انقلابیون بلشویک بر بقایای تزاریسم، ضمن پابرجایی بر اعتقادات اسلامی خود تمایلات اجتماعی رادیکالی پیدا کرده بود.
کوچک خان دلگرم به محتوی این ملاقات، آماده ورود در ائتلاف سرخ میشود و توافق نامهای بین او و انقلابیون چپ تنظیم میگردد که البته در ماده اول آن بر”عدم اجرای اصول کمونیسم از حیث مصادره اموال و الغاء مالکیت و ممنوع بودن تبلیغات” تاکید به عمل آمده بود. میرزا بعد این قرارداد، تشکیل جبهه متحد با کمونیستها را میپذیرد و بدینسان، روند اتحاد جبههای، جنبه عملی به خود میگیرد.
جبهه متحد خلق در گیلان که “عدالتی”ها آن را “حزب ائتلاف انقلابی” و “فرقه انقلابی ملی” نام دادند در ١۵خرداد ١٢٩٩ با اتحاد چهار مولفه برشمرده در بالا تشکیل گردید. این اتحاد، تصمیم به اعلام حکومت “جمهوری شورایی سوسیالیستی” در گیلان را اتخاذ کرد تا مقدمه فتح تهران و تشکیل جمهوری در ایران باشد. اهداف جبهه تاسیسی در توافق به عمل آمده میان مولفههای اتحاد، لغو سلطنت، اعلام جمهوری، بیرون راندن استعمار و لغو قراردادهای استعماری علیه ایران معرفی شد و همچنین در آن بر “پایبندی به شعائر اسلامی” تاکید صورت گرفت. در پی ورود “فرقه انقلابی ملی” به رشت و استقرار نیروی متحد در آن، بیانیهای انتشار یافت که جوهرهاش در اعلام این هویت خلاصه میشد: “به نام نامی ملت ایران، حکومت سلطنتی ملغی، و حکومت موقتی شوروی جمهوری[مستقر میشود]”. بدینترتیب “قوه ملی” (نیروی مسلح) همین جبهه متحد، خود را “جمعیت انقلاب سرخ” نامید و جمهوری مستقر نیز، “با استعانت از اصول سوسیالیسم ورود در مرحله انقلاب سرخ ایران” تعریف گردید. جمهوری، این موفقیت را طی تلگرافی به لنین رهبر انقلاب شوروی خبر داد و به او نیز تاسیس خود را تبریک گفت. اما اینکه چرا میبایست اهداف کاملاً ملی و دمکراتیک این جبهه تحت نام “جمهوری شورایی سوسیالیستی” اعلام شود از آن پرسشهایی است که پاسخ به آن رقم زننده آینده هم بود! این رویکرد اقدامی تندروانه بود که یک محتوی درست را نالازم و ارادهگرایانه بگونه تحریک کننده ارائه میداشت.
برنامه جبهه متحد و جمهوری
حاصل این اتحاد در آستانه تاسیس جمهوری شورایی، سندی بود حاوی آماج و خطوط برنامهای آن که زیر عنوان “مرامنامه جنگل” منتشر شد. برنامهای که فقط میتوانست با یک ذهنیت سوسیال دمکراتیک تدوین شود. در زیر به نکات اصلی این منشور ٩ بندی اشاره میکنم که جا دارد آن را منشور “توسعه پایدار” نامید. این برنامه با این گزاره محوری آغاز مییافت که: “آسایش عمومی و نجات طبقات زحمتکش ممکن نیست مگر به تحصیل آزادی و تساوی انسانها بدون فرق نژاد و مذهب در اصول زندگانی و حاکمیت اکثریت به واسطهی منتخبین ملت…” و سپس هم ٩ بند تفکیک شده را با سرفصلهایی در خود میآورد که چنین تصریح میداشتند:
“حکومت و قوای عالیه در دست نمایندگان متناوب ملت است؛ قوه مجریه در مقابل منتخبین مسئول بوده؛ کلیه افراد از حقوق مدنی بطور مساوی بهرهمند؛ مصونیت شخصی و مسکن از هر نوع تعرض؛ آزادی فکر، عقیده، اجتماعات، مطبوعات، کار، آزادی کلام و تحصیل؛ حق بازنشستگی هر یک از افراد ملت که به سن ۶٠ سالگی برسد؛ تساوی زن و مرد در حقوق مدنی و اجتماعی؛ انتخابات باید عمومی، متناسب، مساوی و مستقیم باشد؛ منابع ثروت از طریق خالصجات، رودخانهها، مراتع و جنگلها، دریاها، معادن، طرق و شوارع و کارخانجات جزو اموال عمومی است؛ مالکیت ارضی با ملاحظهی تامین و معیشت عمومی تا حدی تصدیق میشود که حاصل آن عاید تولید کننده شود؛ ممنوع بودن انحصار و احتکار ارزاق و سرمایه؛ تبدیل مالیاتهای غیر مستقیم به مالیات مستقیم؛ تعلیمات برای کلیهی اطفال، اجباری و مجانی؛ جدایی روحانیت از امور سیاسی و معاشی؛ دیانت چون از عواطف قلبیه است باید مصون از تعرض باشد؛ ضبط و ادارهی کل اوقاف در دست عامه؛ ممنوع بودن کار و مزدورزی برای اطفالی که سنشان به ١۴ سال نرسیده؛ تحدید ساعات کار در شبانهروز به ٨ ساعت، استراحت عمومی و اجباری در هفته یک روز؛ تاسیس دارالعجزه و مریضخانههای عمومی و مجانی و …”
اگرچه این برنامه سوسیال دمکراتیک، در مواردی بسی جلوتر از واقعیات سطح رشد آن زمان ایران بوده و لذا نمی توانسته هم در همه مولفههای خود عملی شود، اما کوچک خان را میتوان و میباید بخاطر امضاء کردن برنامهای چنین ترقیخواهانه، دمکراتیک و عدالت خواهانه تحسین کرد ولو که این همراهی او در ترکیبی از آگاهیها و ناآگاهیها و نیز تحت شرایط رادیکالیسم اجتماعی داغ لحظه صورت پذیرفته باشد. گذشت فقط مدتی کوتاه عملاً نشان داد که این برنامه از ظرفیت اجتماعی او فراتر بوده و با منافع و خواستهای اطرافیان وی مغایرت داشته است. با اینهمه، نکته اصلی درونمایه سند است چونان شناسنامه اتحاد صورت گرفته؛ توافق نامهای دمکراتیک، که از اندیشه و آرمان عدالتخواهانه الهام گرفته و با قلم آزادی خواهی به تحریر درآمده بود.
اولین تهاجم به این اتحاد و منشور جبهه!
جبهه متحد خلق اما بیش از چهل روز دوام نیاورد و با خروج میرزا چونان نیروی اصلی و محوری شاکله جبهه، به گسست رسید. بدگمانیها میان طرفین و بخصوص پیش میرزا که از طرف جریان راست حامی خود تحت فشار بود، قویاً عمل میکرد. تبلیغات راستگرایان که در آنها “فرقه عدالت” انگ چپ روی میخورد و نیز مخصوصاً بر پارهای اعمال احسان الله خان وخالو قربان انگشت میگذاشت، فضا را بیش از پیش برای موثر افتادن تحریکات مداوم نفوذیهای مرکز و ارتجاع محلی فراهم میآورد.
از مواردی که کوچک خان را برآشفت و یا خود تعمداً آن را برجسته کرد، تشکیل کنگره موسس حزب کمونیست ایران در اثناء همان حکومت متحد بود و تصمیمات برنامهای که در این کنگره اتخاذ شد. بنا به روایتی گویا میرزا حتی خواستار انحلال این حزب نیز شده بود. حال آنکه کارپایه این اتحاد و جبهه، نه تصمیمات کنگره انزلی حزب، بلکه مفاد آمده در”مرامنامه جنگل” بود و لذا تصمیمات برنامهای حزب به هیچوجه نمیتوانسته این بهم زدن اتحاد جبههای از سوی میرزا را توجیه کند.
میرزا کوچک خان البته بعدها در نامهاش به ابو ضیاء مدیر روزنامه مترقی “ایران نو” و از مشروطهچیهای سرشناس با اشاره به نشستی که با اورجونیکیدزه داشت و منشاء اتحاد و شکلگیری جبهه جنگل، در رفع اتهام از خود مینویسد: به آنها استدلال نمودم که ایران شرایط پذیرش اصول اشتراکیه را ندارد و لذا فعلاً باید بر مبارزه با انگلیس و دولت شاه متمرکز شد. او در ادامه با آوردن نقل قولی از اورجونیکیدزه سخن خود را چنین پایان میبرد: فرمانده ارتش سرخ تا حرفهای مرا گوش داد رو کرد به “عدالتی” های حاضر در آنجا، و به آنها توصیه نمود که: مطابق خواستهای “این مرد درست قول و با ایمان” رفتار کنید.
بهرحال میرزا در اعتراض به متحدان، مقر حکومتی را ترک میگوید و با بازگشت به جنگل همراه نیروهایش، نامهای نیز با این مضمون به لنین مینویسد که هر چند شما را قبول داریم، ولی بلشویکهای عهد شکن ایرانی از پیمان تخطئی کردهاند. او در این نامه اما کمترین اشارهای به تبلیغات شدید راه افتاده مبنی بر ضد دین و اشتراکیه بودن کمونیستها که “سفید”های فرار کرده از باکو، ملاکان گیلان و عمال انگلیس علیه کمونیستها راه انداخته بودند، نداشته است.
با ترک جبهه متحد از سوی میرزا، “جمهوری” به مدت سه هفته حالت بلاتکلیفی داشته که بلاخره سه رکن دیگر اتحاد تصمیم به تداوم آن با ترکیب کمیساریای جدید (هیئت وزیران) گرفتند و در ٩ مرداد ماه، زیر نام “کمیته نجات ملی” اعلام جمهوری سرخ نمودند. میرزا هم البته، متقابلاً آن را کودتای سرخ نام داد. کمیته جدید، برنامه خود را گرفتن تهران، استقرار جمهوری سوسیالیستی (!)، مصادره اراضی فئودالها و حتی وسایل تولیدی(؟!) بر شمرد و به اقداماتی هم علیه یک سری املاک بزرگ مالکان دست زد.
کنگره موسس حزب کمونیست ایران و رویکرد آن در قبال اتحادها
کنگره “فرقه عدالت” با ۵١ نماینده از چندین شهر کشور و نیز نمایندگان مقیم باکو، گنجه، تفلیس و داغستان و ترکستان و ٩مهمان از بلشویکهای روسیه و قفقاز جنوب شرقی که حالا دیگر موسوم به آذربایحان شورایی شده بود، طی هفته اول تیرماه ١٢٩٩ در بندر انزلی تشکیل شد که از زمره تصمیمات آن یکی نیز تغییر نام “فرقه عدالت ایران” به حزب کمونیست ایران بود. لازم به ذکر است که بر پایه روایتهای قابل اتکایی، “فرقه عدالت ایران” در همین زمان توانسته بود تا ١١٠٠٠ نفر البته به شمول قفقازیها را سازمان دهد که در زمان خود رقمی واقعاً چشمگیر به شمار میآمد.
کنگره انزلی را تاریخاً به کنگره موسس حزب کمونیست ایران میشناسیم و در شرایطی برگزار شد که اعتبار بلشویکها و ارتش سرخ پیش خلقهای منطقه به اوج خود رسیده بود. محوریت این کنگره را آویتس سلطانزاده داشت که نظریه پرداز اصلی حزب به شمار میرفت. او نه تنها کادر تئوریک برجسته و در زمره کمونیستهای صاحب نظر میان “خلقهای شرق” شناخته میشد، بلکه از پای ثابتهای مجادلات نظری در کمینترن و مستقیماً طرف مباحثه لنین پیرامون چند و چون انقلابات شرق به حساب میآمد و از بین جریانهای نظری بلشویکها هم، بیشتر به گرایش زینویف – تروتسکی تعلق خاطر نشان میداد. او در سخنرانی خود طی کنگره دوم کمینترن که حاوی تزهایش بود بر این تاکید داشت که: ” عصر انقلاب جهانی آغاز گشته است… و پایان سرمایهداری تنها در سطح جهانی متصور است.” جوهر حرفش راجع به ایران هم در این تزها چنین بود: ” بنظر من آن نکته از اصول اساسی که باید خط راهنمای ما باشد، این است که حمایت از جنبش بورژوا- دمکراتیک در کشورهای عقبمانده باید تنها در آن کشورهایی لازم شمرده شود که جنبش شان مراحل مقدماتی را میپیمایند… [اما در] کشورهایی که، هم اکنون مانند ایران [جمهوری گیلان] قدرت را در دست گرفتهاند، اگر [بخواهیم] همان اصل را بکار ببندیم نتیجه اش جزاین نخواهد بود که تودهها را به دامن ضد انقلاب برانیم. در مقام مقایسه با جنبشهای بورژوا- دمکراتیک، مسئله عبارتست از انجام و حفاظت از انقلاب دقیقاً کمونیستی”.
صاحب نظر دیگر حزب که در عرصه پراتیک همانند نداشت عمو اوغلی بود که بیشترین نزدیکی نظری و عملی را با نریمانوف رهبر بلشویکهای آذربایجان شوروی نوبنیاد و به همین اعتبار و از این طریق با لنین و استالین داشت. دیدگاههای او را که بخاطر انجام ماموریت در ترکستان نتوانست خود را به کنگره انزلی برساند، در بخش مربوط به “تزهای عمواوغلی” خواهم آورد.
یکی از تصمیمات این کنگره، تشکیل جبهه متحد خلق با کانونهای مبارزه علیه استعمار انگلستان و در درجه اول و به ویژه جنبش انقلابی جنگل و میرزا کوچک خان بود. رویکرد ناظر بر این تصمیم در بند ۶ از قطعنامه ٨ بندی که به تصویب کنگره رسید انعکاس داشت. در این بند گفته میشد: “۶ – وظیفه حزب کمونیست ایران عبارتست از: نبرد علیه سرمایهداری جهانی در کنار روسیه شوروی؛ حمایت از همه عناصری که علیه انگلستان و دولت شاه [اند] و بخشیدن ماهیتی هرچه جدیتر به این مبارزه و جلب تودههای دهقانی و کارگری به آن؛ و پارالیزه (فلج) کردن عناصری که از مبارزه انقلابی میهراسند ولی در عین حال خواهان اخراج انگلیسیها هستند.” همانگونه که دیده میشود اندیشه نهفته پشت این فرمولبندی در برخورد با واقعیت مشخص زمان خود، یعنی سطح مبارزاتی و مرحله تحولات در ایران آن مقطع، چپروانه بوده است. زیرا با آنکه مبارزه با استعمار انگلیس را به درستی محور قرار میداد، با اینهمه اما نه در فکر جذب عناصر مردد که در خیال فلج و خنثی کردن آنها بود! یعنی به این پایبند نمیماند که وقتی اولویت با مبارزه علیه استعمار و شاه باشد، منطقاً باید کوشید آنانی که هنوز علیه این اهداف نیستند را جلب نمود و نه که به فکر بی طرف کردنشان افتاد. انقلابیگریهای حزب در آن اوان، از یک چنین نگاهی ریشه میگرفت.
در بند بعدی همین قطعنامه نیز گفته میشد: “٧- در عین حال نباید هدف خود را از نظر دور داشت که عبارتست از: انکشاف دادن به سازمانهای خودمان و ایجاد نفوذ در میان تودهها، تا بهنگام نبرد طبقاتی برای کسب قدرت و زمین [بتوانیم] در راس تودههای دهقانی و کارگری [قرار] داشته باشیم.” این بند نیز گرچه از نقطه نظررسالت تعطیل ناپذیر کمونیستی منطق خود را داشت و یک ابراز وظیفه منطقی به شمار میرفت، اما با تاکید بر تسخیر قدرت در چشم انداز، موجب رمانیدن متحدین مقطعی از خود میگردید.
گفته شد که این کنگره زیر تاثیر افکار سلطانزاده قرار داشت. کسی که، به روایت یکی از محققان نامدار در حوزه انقلابات شرق – پریتس، این اعتقاد را داشته که: “ایران، با یک انقلاب سوسیالیستی مواجه است و مرحله انقلاب بورژوا – دمکراتیک را پشت سر دارد”. باوری که، سلطانزاده قبلاً هم در کنگره دوم کمینترن آن را به صراحت بیان داشته بود. با اینهمه، بس غیر منصفانه است اگر پنداشته شود آویتس گزارش خود به کنگره موسس را عیناً منطبق بر همین باور و رویکردی تنظیم کرده بود. گزارش او در بخش استنتاجهای سیاسی که حاوی جمع بست از وضعیت ایران بوده، بر “مبارزه علیه انگلستان، مبارزه علیه دولت شاه، مبارزه با خوانین و مالکان بزرگ” تکیه داشت. نکته ولی اینست که اساس نگاه او، دشمن دانستن بورژوازی ملی بود و در دستور قرار گذاشتن سلب مالکیت از دارندگان “وسایل تولید” که در عمل متوجه طبقه تجار و کسبه میشده است؛ متوجه آنانی که، در صفوف مبارزه برای استقرار قانون و مشروطه قرار داشتند. او از جمعیت ١۵ میلیونی وقت ایران تکیه را فقط بر ٨ میلیون دهقان و صنعتگر میگذاشت و ٧ میلیون نفر بقیه را که به گفته خودش “یک میلیون آن روحانیت و سیداند، سه میلیوناش ایلات و سه میلیون دیگر، تاجران و کسبه ای که سهمی در تولید ارزش ندارند” جملگی جزو مخالفان انقلاب اجتماعی و یا هراسان از آن معرفی میکرد. گزارش او به کنگره موسس حزب کمونیست ایران، کار را به جایی رساند که نانشویلی نماینده مهمان حزب کمونیست شوروی ناگزیر از در مخالفت با نظریات او بر آمد و با استناد به لنین چنین گفت: “روسیه ١۹٠۵ در مرحله انقلاب دمکراتیک بود و انقلاب شما هم در ایران کنونی در مرحله ملی است و نه اجتماعی. اول خود را متشکل کنید و بعد به چنین انقلابی بپردازید.”!
جبهه متحد به خطر میافتد!
کوچک خان تا از تاسیس کنگره و قطعنامه آن خبردار میشود با توجه به باورهای ایدئولوژیکی خود و پیوستگیهای اجتماعیای که با خرده مالکان و کسبه و حتی قسماً برخی مالکان عمده در منطقه داشت، با برآشفتگی از اتحاد بیرون میزند. آن هم در زمانی که محافل سیاست ساز انگلیسی و مرکز، گوش به زنگ تحولات درون جنبش انقلابی جنگل بودهاند و از ایجاد شکاف بین میرزا با سرخها و رادیکالهایی چون احسان الله خان یک دم نیز غفلت نمیورزیدند. محقق برجسته کریم کشاورز در اثر خود “گیلان” به این واقعیت اشاره دارد و از دیدار میرزا با سردار فاخر حکمت مینویسد که حامل پیامی از مشیرالدوله نخست وزیر به میرزا بوده مبنی بر اینکه، او بهتر است هرچه زودتر حساب خود را از بلشویکها را جدا کند و با این رویکرد پاداش خویش برگیرد!
تا میرزا حکومتی را که وزرای آن بیشتر منصوب او و از طرفدارانش بودند ترک گفت و به فومن رفت، میدان دست احسان الله خان افتاد و او بعد بیست روز و در برخورداری از حمایت حزب کمونیست و خالو قربان، با اعلام حکومتی سرخ در رشت، رئیس این دولت شد. در واقع، حزب به عنوان مولفه جدی این “حکومت سرخ”، از یک طرف ناشی از تمایلات چپ روانه خویش و از طرف دیگر بخاطر بیحوصلگیهایش از انواع محافظهکاریهای سرزده از سوی میرزا و حتی ملاقاتهای مشکوک او با وابستگان به مرکز و نیز کسی چون ژنرال دنسترویل انگلیسی، به دنبالهروی از انقلابیگری احسان الله خان افتاد و کارش به چپروی کشید.
احسان الله خان در مقام ریاست حکومت گیلان که جاهطلبیاش حالا میدان بیشتری یافته بود، خودسرانه و در تنهایی خیال فتح تهران در سر پروراند و اواخر مرداد ماه سوی تهران حرکت کرد که البته در ٩٠ کیلومتری پایتخت بر اثر شکست سختی که از قشون قزاق خورد، بگونه منهزم پس نشست. قزاقها به دنبال این موفقیت در تعقیب او تا رشت تاختند و با وادار کردن حکومت سرخ به عقبنشینی، اوایل شهریور ماه شهر را در اختیار خود گرفتند. اما این کامیابی قزاقها به پشتگرمی کمک انگلیسیها، بر اثر ضد حملههای دیگربار جنگلیها چند هفتهای بیش نپایید و آنها اواخر شهریور ناگزیر از ترک فتوحات خود شدند. اما همین فعل و انفعالات نگران کننده، کافی بوده تا هم حکومت انقلابی شوروی و هم میرزا کوچک خان متوجه حساسیت وضع بشوند و نیاز به اتحاد مجدد، زمینه بیابد و دیگربار جان بگیرد. مجری اصلی چنین سیاستی از سوی کمونیستها، حیدر عمواوغلی بود.
رویکردی دیگر در حزب کمونیست ایران پیرامون اتحادها
در بحبوحه تحولات مربوط به تابستان ١٢٩٩ ایران که از یک طرف مخبرالسلطنه هدایت “دمکرات” در مقام والی آذربایجان دست در دست ارتجاع گذاشته و زمینه قتل شیخ محمد خیابانی توسط نیروی قزاق در تبریز را فراهم آورده بود تا “غائله آزادیستان” خاتمه یابد و از سوی دیگر نیز جنبش انقلابی گیلان بگونه متفرق وادار به عقب نشینیهایی شده بود، در روسیه “کنگره ملل شرق” جریان داشت. کنگرهای که موضوع محوری آن یعنی نحوه برخورد کمونیستها با نهضتهای انقلابی و نیروهای “غیر پرولتری” پیش از آن در زمره مباحث بسیار داغ نشست کمینترن هم بود. مباحثی که، انگیزهای شد تا لنین کتاب “چپروی بیماری کودکانه کمونیسم” را بنویسد.
همین مباحث البته در درون فرقه عدالت، از مدتها پیش از نامیده شدنش به حزب کمونیست ایران جاری بوده است. طوری که در فاصله دو هفتهای میان اواخر اردیبهشت تا نیمه اول خرداد ١٢٩٨، حیدر عمواوغلی در شمارههای ١٨ و ١٩ و ٢٠ نشریه “حیات ملتها” که ارگان رسمی کمیساریای امور خلقهای بلشویکها بود سه مقاله پیرامون “وظایف و شرایط تبلیغاتی سوسیالیستی در ایران” نوشته و در آنها بر این تاکید ورزیده بود که بورژوازی نوپای ایران را باید علیرغم استعدادهایش برای ارتکاب “خیانت به انقلاب” ملی، باز نیروی ذینفع تحولات ملی تلقی کرد و کوشید این “بورژوازی ملی” را از بخش “میانی” تا “بزرگ” آن، جلب جنبش انقلابی نموده و در خدمت آن قرار داد؛ چیزی که، معتقد بود از طریق یک راهبرد درست امکان آن وجود دارد. این اما در حالی بود که سلطانزاده طی سخنرانیهایش در نشستهای کمینترن باور داشت در ایران پسا تحولات دهساله نخست مشروطه، بورژوازی در برابر انقلاب قرار گرفته و ایران، در آستانه “انقلاب سوسیالیستی” ایستاده است.
تداوم و تکامل این مبارزه درون حزبی به آنجا میرسد که درست در همان مقطعی که کنگره انزلی حزب کمونیست ایران قطعنامه ٨ بندی مورد اشاره در همین نوشته را به تصویب میرساند، نشریه “حیات ملتها” نیمه تیر ماه ١٢٩٩مقالهای با عنوان “تزهایی در باره انقلاب پرولتری در شرق” انتشار میدهد که مطابق ارزیابی علی شمیده، به قلم و نظر حیدر عمو اوغلی بوده و بر همان نگاهی بنا داشت که یک سال قبل در سه مقاله منتسب به او نشر یافت. چکیده این تزها هم در مقالهای پی گرفتنی است که به گفته عبدالحسین آگاهی، عمو اوغلی آن را درست هفتهای بعد از تشکیل کنگره حزب کمونیست ایران و در همان نشریه “حیات ملتها” تحت عنوان “بنیادهای اجتماعی انقلاب ایران” چاپ کرد.
در این مقاله، ضمن اشاره به احتمال تکرار تجربه “استبداد صغیر” ١٢٨٧ تا ١٢٨٨ و ابراز نگرانی پیشاپیش از سرنوشت جنبش انقلابی گیلان در نحوه برخورد با بورژوازی وقت ایران، گفته میشود: “[این طبقه] هنوز روابطی نزدیک در تجارت با سرمایهداران انگلیسی برقرار نکرده” و در نتیجه “بورژوازی ایران به اخراج انگلیسیها در مبارزه جاری کم و بیش منفعل باقی خواهد ماند و شاید هم به انقلاب ملی کمک برساند.” در این مقاله، عمو اوغلی البته همانند هر کمونیست دیگر بر این پای میفشارد که هدف اساسی، تحول انقلاب ملی به انقلاب اجتماعی است و لذا تکیه اصلی کمونیستها از همان دوره انقلاب ملی، میباید بر کارگران و دهقانان فقیر و متوسط باشد. در این میان اما، آنچه دیدگاه او را متمایز میسازد همانا تشخیص او است راجع به نوع “انقلاب مرحلهای” ایران و تاکیداتش مبنی بر وفاداری به الزامات پایگاه اجتماعی انقلاب ملی و نتیجتاً اجتناب از رویاپردازیها بر سر انقلاب سوسیالیستی در ایران فئودالی و زیر سلطه نیم استعماری.
از تذکر یک نکته اما نباید باز ماند. این درست و منصفانه نیست اگر خواسته شود که از واقعیت دهشتناک تصفیههای جنایتکارانه بعدی استالین طی نیمه دوم دهه ۳۰ میلادی که سلطانزاده را نیز دربرگرفت و یا انطباق نوع برخورد حیدرخان با نظرات سالهای ۱۹۲۰ استالین در قبال الزامات انقلاب ملی – دمکراتیک، حقانیت نظری در مجادله این دو نفر را به سلطانزاده داد. کاری که خسرو شاکری محقق کرده است. واقعیت آنست که هم جنایت علیه سلطانزاده عملی نفرت انگیز بوده است و هم جا دارد که دیدگاههای این کمونیست اندیشمند ایرانی را متاسفانه چپروانه ارزیابی کرد. هر چیزی لازم است در جای خود قرار گیرد!
اتحاد، جان کلام تزهای عمو اوغلی
بعد تشکیل کنگره سوم کمینترن که در آن عمو اوغلی و سلطانزاده بهمراه چند کمونیست دیگر چپ ایران را نمایندگی میکردند، “کنگره خلقهای شرق” برگزار گردید. در این کنگره که هیئتی ١٩٢ نفره از کمونیستها و دمکراتهای ایران از جمله همین دو نفر، و نیز پیشهوری و احسان الله خان حضور داشتند، عمو اوغلی با برگزیده شدن به عنوان عضو هیئت رئیسه این کنگره در زمره سخنرانان اصلی آن قرار میگیرد و در پایان نیز، عضویت در اصلیترین ارگان منتخب این کنگره یعنی “کمیسیون تبلیغات” را به دست میآورد. این کنگره، جایگاه او میان کمونیستهای ایران را بیش از پیش تثبیت کرده و وی را در موقعیتی والاتر قرار میدهد. سخنرانی او در کنگره بر پایه تزها وسیعاً مورد استقبال قرار گرفت. همین تزها کمی بعد در پسا “کنگره خلقهای شرق” به عنوان مجموعه تزهایی به نخستین پلنوم حزب کمونیست ایران منعقده در باکو ارائه گردید که در زیر شرح آن خواهد آمد.
تزهای منتسب و معروف به تزهای عمو اوغلی و منتشره در فاصله دی تا اسفند ١٢٩٩ چه به قلم خود وی باشند – که بعضیها چنین شبههای در مورد مقالات منتسب به وی و این تزها پیش کشیدهاند- و چه حاصل کار جمعی، در هر حال اما به نام حزب کمونیست ایران منتشر شدهاند و نیز در زمانی که، خود او در صدر این حزب قرار داشت. این نیز یعنی، مشخصه اصلی آن زمانی چپ متشکل ایران. موضوع محوری در این تزها، تمرکز بر جبهه فراگیر است با عاملیت حزب کمونیست ولی به رهبری خرده بورژوازی. چکیده همه تزهای عمو اوغلی را شاید بتوان در این فرموله کرد که خرده بورژوازی یگانه نیروی دارای موقعیت برای رهبری انقلاب ملی است. او در نتیجه گیری از این تزها تاکید بر اتحاد با انقلابیون ملی مانند میرزا کوچک خان دارد و وظیفه مرکزی را اخراج انگلیسیها و سرنگونی شاه قرار می دهد. وظیفه مقدم از نظر او، تشکیل جمهوری دمکراتیک است که در ادامه خود قادر است و میباید که انقلاب ملی را به انقلاب اجتماعی فرابرویاند.
او در این تزها البته افراط هم میورزد و میگوید پرولتاریا در ایران به قدری ضعیف است که باید در حد عدم موجودیت از آن سخن گفت. و این در حالیکه، همین زمان طبقه کارگر صنعتی ایران رشد اولیه خود را شروع کرده، در آن تشکلهای ابتدایی کارگری شکل گرفته و حتی اعتصابهایی نیز به راه افتادهاند. عمواوغلی همچنین به جای پرولتاریا در ایران، روی کثرت عددی و اهمیت لومپن پرولتاریا تکیه دارد و آنها را انقلابیترین نیروی حال حاضر می شمرد که این خود در زمره موضوعات مورد سئوال جدی در نگاه اوست. اشکال دیگر وی در این تزها این نیز هست که بر متن رشته واقعبینیهایی، دامنه تعریف از لومپن پرولتاریا را تا آنجا وسعت میدهد که هر فرد بیکار را لومپن پرولتاریا تبیین میکند. شاید هم از اینجاست که او بر رعایت خرافات وسیع ترین تودهها در شهر و مخصوصاً دهقانان تاکید آنچنانی داشته است! گویا اول ذهن را میدیده و از آن به عین میرسید!
اما از زاویه جامعه شناسی طبقاتی خلاصه تزها چنین بود: جامعه ایران در حال گذار از نظامهای ماقبل سرمایهداری به نظام سرمایهداری است؛ ایلات در وضعیت بسیار عقب مانده و ابتدایی؛ عدم رشد صنایع بزرگ و در نتیجه طبقه کارگر نیز رشد نایافته و پراکنده؛ سرمایه تجاری در سرحد ورشکستگی کامل؛ روحانیون تقسیم پذیر به دو لایه بالایی (ثروتمند و طرفدار شاه) و لایه پائینی آن طرفدار اصلاحات دمکراتیک؛ صاحبان املاک بزرگ با کمیتی حدوداً سه هزار نفره در جایگاه طبقه حاکمه ارتجاعی و “یگانه طبقه ضدانقلابی”. نتیجه گیری از همه اینها نیز اینکه: مادام نفرت نسبت به بیگانگان در نظر خلق ایران منشاء همه بدبختیها و بلاهاست… این تصور که انقلاب در ایران میتواند ازهمان آغاز زیر پرچم کمونیستی برود قطعاً نادرست است؛ انقلاب ایران فقط در شکل نهضت رهائی بخش ملی که در آن بورژوازی ملی در خدمت “انقلاب ملی” قرار دارد و هدفش رهانیدن خلق از اسارت خارجی و تثبیت استقلال کامل سیاسی و اقتصادی ایران است، خواهد توانست پدید آید و پیروزمندانه گسترش یابد؛ و لذا، تاکتیک کوتاه مدت حزب تا سرنگونی حکومت شاه و طرد امپریالیسم انگلیس هم، برپایه اتحاد همه طبقات، از پرولتاریا گرفته تا بورژوازی متوسط برای مبارزه علیه قاجار و امپریالیستهاست. از همینجا هم بود که او مصرانه خواستار همکاری با رهبران سرشناس آزادی بخش ملی، کسانی همانند میرزا کوچک خان میشد.
شاید اینجا مفید باشد اشارهای نیز به سخنان میرزا محمد آخوند زاده (سیروس بهرام) از رهبران حزب کمونیست به عمل آید که نزدیکی فکری زیادی با عمو اوغلی داشته است. او در بیان خاطرات خود، ٧ موردی را میآورد که پیش از رفتن به پلنوم، در مذاکراتش با عمو اوغلی سر آنها توافق نظر داشتهاند. از جمله این توافقات مشترک که با بحث حاضر ارتباط دارد، تاکیداتی بوده بر اینکه: “ضمن مراعات اصول اساسی ایدئولوژی مارکسیسم – لنینیسم، مدعاهای آن را باید موافق شرایط موجود و اوضاع اقتصادی و اجتماعی ایران پیاده کرد… در ایران به تدابیری متناسب با شرایط آن باید دست زد…برای مبارزه علیه امپریالیستها و وابستگانش یعنی، شاه، درباریان، فئودالها و بزرگ مالکان و بورژوازی کمپرادور، تشکیل جبهه واحد ضرورت دارد.”
سرانجام پلنوم حزب کمونیست ایران در باکو بعد چند روز کار تدارکاتی، در روزهای ۹ و ١٠ و ١١ شهریور ماه برای بررسی وقایع رخ داده طی دو ماه تیر و مرداد “جنگل” برگزار میگردد و پیرامون مسایل انقلاب ایران و رهبری انقلاب و وظایف حزب کمونیست در قبال آن تصمیماتی میگیرد. پلنوم، رشته برخوردهایی از سوی حزب تازه تاسیس در رابطه با ملیون را نقد میکند و در ادامه حتی با دست زدن به برگماری و تغییر ترکیب کمیته مرکزی منتخب کنگره، کمیته مرکزی جدیدی را مرکب از ١٢ نفر شکل میدهد که فقط ۴ نفرشان از کمیته مرکزی پیشین بودند. در این پلنوم، تزهای عمو اوغلی از تصویب میگذرد، صدارت حزب به او میرسد و رفقایی چون سلطانزاده و پیشه وری و … از مرکزیت کنار گذاشته میشوند.
سلطانزاده نیزالبته متقابلاً با راست روی تلقی کردن این تزها، حیدر خان را نماینده راست روی حاکم بر حزب مینامد. این را هم میدانیم که تصمیمات تشکیلاتی این پلنوم از سوی برکنار شدهها هیچگاه پذیرفته نمیشود و تا سالها “مسئله” باقی میماند و فقط هم بعد کشته شدن عمواوغلی و به وساطت هیئت اجرائیه کمینترن توافق بین جناحین به دست میآید و حزب موفق میشود کنگره جمعی خود را برگزار کند. پیشه وری تا مدتی و حتی در یکی از نشستهای کمینترن، از وجود دو کمیته مرکزی سخن میگفت!
مباحث در کمینترن پیرامون نوع و حد اتحاد کمونیستها با غیر کمونیستها
همانگونه که قبلاً هم اشاره شد مفید است اگر تصریح شود در همین زمان با شرکت مستقیم خود لنین مباحث بسیار داغی در کمیسیونها و نشستهای وسیع کمینترن پیرامون نسبت کمونیستها با غیر کمونیستها در متن انقلابات بورژوا دمکراتیک شرق و نیز کیستی رهبری این انقلابات جریان داشته است. اهمیت این یادآوری به آنست که هم تحولات ایران در زمره موضوعات مرکزی مورد توجه در مباحث کمینترن بوده و هم تصمیمات آن مستقیماً بر رفتار کمونیستهای ایران تاثیر میگذاشت. مناسبات کمونیستهای چین با ملیون کومین تانگ – حزب میراث سون یاتسن – و نیز رابطه کمونیستهای هند با نهضت رو به اوج “کنگره ملی” هم جای ویژهای در مباحث کمینترن یافته بود.
ری هندی که از نظریهپردازان برجسته کمینترن بود در نقطه مقابل نظرات لنین سخن میگفت و تا آنجا از مدافعینی در انترناسیونال سوم (کمینترن) برخوردار بوده که طرفین در کمیسیون مربوط به تدارک کنگره سوم کمینترن ناگزیر شدند توافق کنند که تصمیم گیری بر سر یکی از این دو نگاه و سیاست، مستقیماً به خود کنگره واگذار شود. موضوع اختلاف اصلی هم البته با نقش بورژوازی در انقلابات بورژوا دمکراتیک ارتباط میگرفت. لنین ضمن دفاع از ظرفیت انقلابی این انقلابات که آنها را دربرگیرنده بورژوازی می دانست، برای آنها ترم انقلابی – ملی را پیشنهاد داشت تا بتوان متکی بر آن مرز با بورژوازی را هم حفظ کرد. او معیار مرزبندی را نیز این میدانست که بورژوازی، نتواند مانع از امر تبلیغ و سازماندهی کمونیستها میان کارگران و دهقانان شود. همانگونه که گفتم کمیسیون ضمن داشتن اکثریت موافق با تزهای لنین، سرانجام اما بر آن میشود که تصمیمگیری سر تزهای ارایه شده را مستقیماً به خود کنگره واگذار کند. کنگره کمینترن تزهای لنین را تصویب مینماید و ری نیز بخاطر پافشاری بر تزهای خود بعدها به عنوان نماد چپروی افراطی در کمینترن منزوی میشود.
در کمینترن اختلاف میان دو نظر ایرانی مطرح در زمینه رهبری انقلابات ملی و جایگاه کمونیستها، سرانجام به نفع یکی حل و فصل میگردد البته بی آنکه جنبه تفاهم به خود گیرد! همانگونه که قبلاً هم گفته شد مبتنی بر شواهد، آویتس سلطانزاده در رابطه با موضوع انقلاب بیشتر به نظریه انقلاب مداوم تروتسکی گرایش داشته و در همه جا هم بر رهبری پرولتاریا تاکید میکرده است. او حتی یکبار که نریمان نریمانف در سخنرانی خود ضمن نقد چپ رویها، از نظریه لزوم اتحاد پرولتاریا با بورژوای دمکرات سخن میگفت، با برخاستن معترضانه در وسط حرف او به رد ظرفیت دمکراتیسم در بورژوازی بر میآید. این اما در حالی بوده که عمو اوغلی با نامه نوشتن به نریمانف از “رهنمودهای درست” او در این زمینه ابراز سپاسگزاری میکرد.
به این هم باید اشاره نمود که مسئله مرکزی عمو اوغلی و البته دیگران نیز، در عین حال اولویت دادن با هر قیمت ممکن به حفظ دستاوردهای انقلاب اکتبر بوده و هم از اینرو، مقدرات انقلابات ملی در شرق را از منشور مصالح انقلاب اکتبر گذر میدادهاند. در همان خاطرات یاد شده از سیروس بهرام، از مشترکات مورد توافق او و عمو اوغلی یکی نیز بر این بنا داشته است: “ضمن اینکه حزب کمونیست ما برای اجرای تصمیمات خود دارای استقلال کامل است، تصمیمات انترناسیونال کمونیستی (کمینترن) نیز، برای کمیته مرکزی و اعضای حزبمان حتمی الاجراست.” یعنی در عمل، حاکمیت این اندیشه بر حزب که، بنا به آن هر جنبش انقلابی و در هر کجا، میباید در خدمت تثبیت شوروی جوان قرار گیرد.
نوسانات تاکتیکی بر بستر سیاست اتحادها!
گرچه این نوشته بر موضوع اتحادها متمرکز است و نه بررسی رفتارهای حیدر عمو اوغلی، اما نظر به نقش بی بدیل او در موضوع اتحادهای چپ ایرانی با غیر چپ، لازم است برگشتی هم به عقب و تجربه سالهای ١٢٨۵-١٢٨٨ داشت و نحوه برخوردهای این نماد چپ بر متن انقلاب مشروطه را در نظر گرفت تا بتوان تاثیر آن در تنظیم رابطه با “جنگل” را دید.
یک نمونه به دوره بعد حرکت سپهسالار تنکابنی و سردار اسعد بختیاری به مرکز، فرار محمد علی شاه، ورود مجاهدین گیلان و اصفهان به تهران و نیز اندکی بعد فدائیان آذربایجان و بلاخره تشکیل مجلس دوم بر میگردد. به زمانی که، در یکسو حزب محافظه کار(اعتدالیون) متکی بر دو روحانی مشروطه طلب اقایان طباطبایی و بهبهانی محلی شده بود برای جمعآمدن تجار بزرگ، زمینداران و اشرافیت و شاهزادگان جامه مشروطه بر تن کرده که جملگی در پی مشروطهای معتدل بودهاند و از سوی دیگر در برابر، حزب دمکرات که میکوشیده تا مشروطیت بتواند در دستاوردهایش پابرجا بماند و از آن پس نرود. در این مقطع، یکی از مسائل، خلع سلاح فدائیان تبریز است که همراه سردار خود ستارخان در پارک اتابک استقرار داشتند. فشار اعتدالیون در این رابطه باعث شد تا عامیون نیز به آن تمکین کنند. یپرم خان داشناک با مجاهدین گیلانی تحت امر خود، مسئولیت تخلیه پارک اتابک از فدائیان را بر عهده گرفت و عمو اوغلی هم با سیاست حزب دمکرات در این زمینه همراهی کرد.
مورد دیگر اما در پسا این تمکین، به تند روی در جریان ترورهای پسا مشروطه مربوط میشود. هنوز چیزی از واقعه پارک اتابک نگذشته بود که اعتدالیون مشی اعمال فشار بر عامیون را در پیش گرفتند. بر متن این تنشهای سیاسی، توسل به شیوه ترور از سوی طرفین میدان یافت و مبارزه فرساینده درون جبهه مشروطه طلب گرفتار در چرخه ترورها، کشور را در بیثباتی سیاسی مهلک فرو برد. درست است که خود عمو اوغلی چند بار در معرض سوء قصد قرار گرفت و البته هربار جان به در برد و حتی یکی از تیرهای غیبی تروریسم طرف مقابل قلب برادرش را شکافت، اما خود او هم در دامن زدن به فضای “تصفیه انقلابی” کم نقش نداشت. او حتی به اتهام قتل بهبهانی بازداشت شد ولی چون ادله کافی نبود و دمکراتها برای ترخیص وی از مهلکه مایه گذاشتند، خوشبختانه رهایی یافت. او پسا رهایی از زندان و اندکی بعد آن، ایران را ترک گفت و مهاجرتش تا دهسال طول کشید.
منظور این است که وقتی به عمو اوغلی چکیده انقلاب و پختهای گداخته و آبدیده در بوته زمان گفته میشود، یعنی اینکه او از مسیری پر پیچ و خم همراه با نوسانات گذر کرده است. وقتی او درپایانه تابستان ١٣٠٠ به گیلان آمد چهل سالگی را پشت سر داشت و از چهار دهه عمرش، بیست سال آن دستکم در پراتیک انقلابی پر حادثه گذشته بود. از این مدت نیز، او سالهایی چند را در کانون سیاستهای مبتنی بر اتحادها و جداییها و نقش آفرینی سیاسی در سطح کلان ملی و قسماً بین المللی سپری کرده بود. عمو اوغلی بخاطر فهم اهمیت اتحادها با همه وجود میخواسته به ظرائف آن عمل کند، گرچه تا حدی گیر خوشبینیهایش هم بود!
احیاء جبهه و اتحاد دوم کوچک خان و نیروی چپ
کوچک خان در تیرماه ١٣٠٠ بعد چند دور جنگ و گریز طی سال، با برگشت به قدرت در راس جمهوری شورایی گیلان قرار گرفت و تا اواخر پائیز همین سال نیز حکومت خود را حفظ کرد. این، زمانی است که مناسبات میان کوچک خان با کمونیستها و احسان الله خان که در جنگ با قزاقها و انگلیسیها همسوی همدیگر عمل میکردهاند، آرام آرام رو به بهبود گذاشته بود. عمو اوغلی در فاصله مرداد و شهریور ١٣٠٠ توانست همراه با جمعی از مبارزین آماده جانبازی در راه انقلاب و یک کشتی مهمات، نفت و امکانات مالی وارد انزلی شود و وظیفه مرکزی خود را تشدید فعالیت در اتحاد با میرزا کوچک خان قرار دهد. در واقع او با این رسالت به ایران برگشته بود که بتواند از نزدیک، اتحاد دوباره شکلگرفته از طریق تلاشهای راه دور خودش را پاس بدارد.
او از همان باکو با نامه نگاریهایش ابتدا احسان الله خان و خالو قربان را متقاعد کرد تا با کوچک خان آشتی کنند و سپس به نام آنها نامهای هم به میرزا نوشت و در آن بر لزوم آشتی و مبارزه مشترک و متحد تاکید نمود. میرزای جنگل نیز جواب مثبت داد و قرار شد آن دو نفر به فومن پیش وی رفته و با او از در مصالحه درآیند. توافق به عمل آمده میان آنها روز ٢۶ اردیبهشت ١٣٠٠ در روزنامه “ایران سرخ” درج شد و شور و شوق بسیار برانگیخت. با اینهمه، عمو اوغلی در پی رسیدن به ایران و برای جلب باز بیشتر رضایت کوچک خان، کمک کرد احسان الله خان – که میرزا بیش از همه با او مشکل داشت – به جرم ماجراجوییهایش در حمله خودسرانه به تهران از ترکیب “کمیته انقلابی” کنار گذاشته شود. عمواوغلی تمام تلاش خود را بر بازسازی و استحکام جبهه متلاشی شده جنگل متمرکز کرد و تا لحظه فرارسیدن مرگ علیرغم مخالفخوانیهای جناح چپ حزب و فتنه انگیزیها و دوبهم زنیهای جریان راست (راست گرایان دور و بر کوچک خان) یک دم نیز از تلاش خوش بینانه در این زمینه دست نشست.
شکست جبهه متحد: قتل عمو اوغلی و یخ زدن میرزا!
عمو اوغلی بعد ورود به ایران، در کنار تلاشهای سیاسی به منظور تحکیم مناسبات حزب با کوچک خان، چند ضد حمله موفق به اتکای نیروی مسلح همراه خویش علیه تشبثات قزاقها که تا لاهیجان و لنگرود پیشآمده بودند انجام داد و همین همسویی انقلابی، خود در بهبود مناسبات کمونیستها با سردار جنگل موثر افتاد. روابط طرفین بر اثر رضایت میرزا از تعویضها در کمیته انقلابی که کفه ترازو را کاملاً به نفع موقعیت وی بهم زده بود، تدریجاً گرمتر شد و به جایی رسید که حمله به تهران در دستور مشترک قرار گرفت. اینجا بود که برای رسیدن به هدفی چنین کلان، دستور اصلی کار کمیته را پرسش “چه باید کرد؟” رقم زد.
اختلافی که میان دو طرف اتحاد پیش آمد درخور توجه بسیار است. حرف حزب کمونیست این بود که لازمه موفقیت در این اقدام سیاسی – نظامی، بسیج تودههای دهقانی است و این میسر نمیشود مگر آنکه کمیته انقلابی اول اقدام به مصادره املاک بزرگ مالکان و تقسیم آن میان دهقانان کند. اکثریت کمیته اما که افرادی محافظه کار بودند با این پیشنهاد مخالفت میکنند. عمو اوغلی حتی به تهدید غیر مستقیم توسل جسته و اخطار میدهد که: این را بدانید پشتیبانی شورویها از انقلاب گیلان فقط درگرو انجام اقدامات علیه بزرگ مالکان است! اما حتی این تهدید – ترغیب نیز ذرهای بر جهتگیری ترکیب راست و محافظهکار “کمیته انقلابی” کارگر نمیافتد؛ برای آنان، سازش با طبقه حاکمه بمراتب بر رادیکالیزه شدن جنبش ترجیح داشت! در این میان اما، میرزا موضعی میانه میگیرد که البته عملاً به نفع محافظهکاران بود. او میگوید گرچه با اصل پیشنهاد عمو اوغلی موافق است، اما چون با این اقدام زمینداران و به خصوص ملاکان بزرگ قزوین و تهران برانگیخته میشوند و راه پیشروی نظامی را بر روی ما میبندند لذا نباید برای آن عجله کرد. او از این تدبیر نظامی(!) پیشنهادیاش، نتیجه میگیرد که پس اصلاحات ارضی بماند به پسا فتح تهران!
عمو اوغلی در کمیته شکست میخورد، اما به خاطر حفظ اتحاد باز با این تصمیم میرزا نیز کنار میآید. با اینهمه، مگر بدگوییها و تحریکات اطرافیان میرزا علیه کمونیستها که باعث میشده صدر جنگل همچنان در موضع تردیدهای هستی سوز نسبت به امر اتحاد با کمونیستها غوطه بخورد، پایان داشت؟ این تبلیغات و تحریکات همچنان جریان داشته و فعالانه ادامه یافت. این وسواسهای میرزا در قبال متحدین چپ، که هم از نگاه ایدئولوژیک خود او و هم منافع طبقاتی اطرافیانش بر میخاست، اما در حالی بود که جناح چپ “کمیته انقلابی جمهوری” از هیچ نرمشی برای کاستن از سوء ظنهای میرزا کوتاهی نمیکرد و تا آنجا نیز که، عمو اوغلی سرکرده این جناح از کمیته حاضر میشود فرماندهی نیروی مسلح تحت فرمان خود را به میرزا بسپارد که هم صاحب مقام کمیساریای عالی جمهوری بود و هم کمیسر جنگ آن به شمار میآمد. به دیگر سخن، انعطاف چپ تا حد فروکاستن خود و تضعیف موقعیت خویش صرفاً برای حفظ اتحاد بخاطر اتحاد علیه استعمار و ارتجاع.
آنچه اما عزم میرزا را برای بهم زدن اتحاد با کمونیستها جزم کرد، فراتر از رقابتهای درون جبههای میان جناحین چپ و راست “جمهوری شوروی” گیلان بود. در واقع، بعد کودتای سید ضیاء – رضا خان که بیانگر سیاست نوین انگستان مبنی بر عقب نشینی از دخالت و حضور مستقیم در ایران و برعکس حمایت از استقرار یک دولت مرکزی مقتدر ضد سوسیالیستی در شرایط آن روز کشور بود، شوروی نیز مصالحه با چنین دولتی در تهران را از موضع لزوم برقراری ثبات در مرزهای جنوبی خود منطبق بر مصالح خویش یافت. این آمادگی که اندکی بعد شکل توافق رسمی به خود گرفت، البته توافقات ضمنی میان شوروی جوان با انگلستان استعمار پیر را هم به پشتوانه داشت و ناظر بر این بود: خروج نیروی نظامی طرفین از ایران، قطع مداخلات انگلستان در قفقاز و ترکستان و متقابلاً اجتناب شوروی از حمایت لجستیکی خود از جنبش گیلان.
مبتنی بر همین فعل و انفعالات بود که روتشتین سفیر شوروی در تهران، نامهای به میرزا نوشت و جدا از لحن دوستانه پیام، حرف اصلی را در آن بر توضیح تعهدات شوروی به عدم دخالت در ایران قرار داد. این چرخش سیاست شورویها، شوک نهائی را بر او وارد آورد و به بسته شدن پرونده همکاری او با کمونیستها منجر گردید. روشن شد که عمده انگیزه میرزا در اتحاد با نیروی چپ ایرانی، چشمداشتهای او بوده از کانون اصلی انقلاب چپ در روسیه برای حمایت از نهضت جنگل.
روز٧ مهر ١٣٠٠ بود که عمو اوغلی، خالو قربان، محمدی و سرخوش اعضایی از کمیته انقلابی برای تشکیل جلسه نوبتی این کمیته، در ملاسرا چشم به راه رسیدن میرزا و تیم او جهت تشکیل جلسه بودند که بیکباره خود را در محاصره میبینند و با حمله افراد میرزا روبرو میشوند. در این درگیری منجر به چند فقره از قتل، عمو اوغلی و خالو می گریزند اما تا عمو اوغلی خود را به پناهگاهی در پسیخان میرساند مواجه با یورش افراد میرزا شده، با به اسارت درآمدن دست بسته به کسما برده می شود. او دو هفتهای زندانی این افراد بوده که بلاخره حکم قتلش به اجراء در میآید و این نماد اتحاد چپ با غیر چپ، بگونه ناجوانمردانه قربانی راه اتحاد به دست چپستیزان میشود. تاریخ در این مورد که آیا خود میرزا دستور جنایت را داده بود یا اطرافیان وی توانستند با استفاده از یاس او از شورویها و بدبینیهایش نسبت به همسنگران چپ خود، چنین ننگ تاریخی را مرتکب شوند دچار ابهام است. هم روایتی وجود دارد مبنی بر اینکه تا کوچک خان خبر جنایت را میشنود متاثر شده و نسبت به آن ابراز نارضایتی میکند و هم شواهد جدی در دست است که نشان میدهد چنین توطئهای و در ادامه آن ارتکاب قتل، بی اجازه وی امکان وقوع نداشت.
در این میان اما آنچه قطعیت تاریخی دارد و ثبت شده تاریخ است، حمله جنگلیهای میرزا به مراکز حزب کمونیست در انزلی و رشت در پسا وقایع تلخ ملا سرا و پایان “ماجرا”ی اتحاد و شتاب گرفتن روندهایی که است تماماً به سود حکومت کودتا تمام شدند! حکومتی که، خفه کردن قیام جنگل در آن مقطع برایش امری مقدم به شمار میرفت. از هم گسیختگی این اتحاد، فروپاشی آخرین امید مشروطیت شد برای سمتگیری در راستای توامان آزادی، دمکراسی، تجدد و عدالت. نیز چند روز بعد واقعه تهاجم جنگلیها به چپ همپیمان خود بود که خالو قربان مشتعل در آتش انتقام گیری از میرزا بخاطر نقض عهد، به پشتوانه معامله صورتگرفته با قزاقهای رضا خان، به رشت و انزلی حمله کرد تا قوای میرزا را از آنجاها بیرون براند. بدینسان، ٢٧ روز از فاجعه ملاسرا نگذشته، قوای مجهز رضا خان وارد رشت شد و حکومت مرکزی پسا کودتا در گیلان استقرار یافت.
میرزا متواری گردید و در مسیر رسیدن به خلخال از طریق همراه یار آلمانیاش گائوک نام، به برف و بوران دچار آمد و روز ١١ آذر ١٣٠٠ بر اثر یخ زدگی جان سپرد. سر بریده این جسور ملیگرای اسلام پناه به دست خالو قربان افتاد و او نیز در پی گرفتن پاداش از تهران، این نشانه ایستادگی زمانه خود در برابر استعمار و در همانحال این مظهر تردید جانکاه نسبت به چپ عدالت خواه باورمند به دگرگونیهای اجتماعی را، به عنوان ابراز سرسپردگی خویش تحویل سردار سپه داد تا درجه سرهنگی برگیرد و مقرب قدرت مرکزی افتد! بعد اخذ این درجه نظامی هم است که او در ازاء این خیانت به نهضت جنگل، ماموریت مییابد تا به کردستان رفته و با “متمرد”های آنجا علیه تهران بجنگد که جنگید و کشته هم شد! از سران جنبش جنگل که اولین قربانی برجسته آن دکتر حشمت به دست تنکابنی – قزاق بود تا بقیه که شرح تراژیک آن رفت، تنها احسان الله خان توانست زنده بماند که او نیز به عنوان “عنصر نامطلوب” مشمول تصفیههای خونین استالین شد. قیام جنگل، از تراژیک ترین مقاطع تاریخ معاصر ایران است؛ رخدادی فاجعه آمیز در متن تلاش برای اتحاد چپ و غیر چپ در برابر زور و استبداد و استعمار.
پسا عقب نشینی و بازتاب شکست اتحاد در حزب
حزب کمونیست ایران بعد شکست قیام جنگل و ناکامیهایش در آن، از هر نظر با وضعیتی دشوار روبرو گردید: ضربات سیاسی و تشکیلاتی سنگین وارده بر آن، تشدید اختلافات داخلی، از هم گسیختگی سازمانی، قطع کمکهایی که تا آن زمان از شوروی انقلابی دریافت میشد و نیز آشفتگیها و گیج سریهای پدید آمده در فضای سیاسی وقت نسبت به سیاست و رویکرد نوینی که، شوروی در برابر حکومت جدید ایران اتخاذ کرده بود. در چنین اوضاعی، حزب از یکسو میبایست در قبال تحولات جدید و نوع قدرت پسا کودتا تعیین سیاست و موضع نماید و از سوی دیگر لازم بود بر بستر بررسی سیاست اتحادهای خود از درون اختلاف نظراتی گذر کند که حول تبیین علل شکست قیام جنگل و تشخیص حدود و ثغور راست رویها و چپرویهای حزب جریان داشت.
با آنکه اکثریت حزب از همان ابتدا هم نسبت به حکومت کودتا نظر مثبتی نداشت، اما گرایشی در فضای سیاسی کشور رو به رشد بود که برقراری امنیت عمومی و آغاز رفرمها از سوی این حکومت را ترقیخواهانه ارزیابی میکرد و بر لزوم حمایت مشروط از آن تاکید مینمود. به ویژه اینکه حکومت کودتا در ابتدای قدرت گیری خود، هم کوشش در برقراری مناسبات حسنه با شوروی جوان داشت و هم هنوز در سیاست داخلی خود برای سرکوب مستقیم نیروی چپ اولویت قائل نبود. با اینهمه، تحلیل حزب در این رابطه، تلقی از سردار سپه همچون نماینده امپریالیسم انگلیس بوده در لباسی تازه؛ همانگونه که، سیاست انگلیس را هم همان سیاست قدیمی نمیدید. روندها هرچه جلوتر آمدند حزب در این ارزیابی خود پابرجاتر شد و مصممتر از قبل در همین زمینه سخن گفت.
اینجا البته نه پرداختن به رابطه حزب با سوسیال دمکراسی پسا اکتبر مد نظر این نوشته است و نه که برای سخن گفتن قطعی، مستندات کافی در اختیار دارم؛ با اینهمه اما، از زاویه نگاه به اتحادها مفید است اشارهای هم به مناسبات حزب کمونیست ایران با حزب دیگربار احیاء شده “دمکرات” به عمل آید تا پرتوی بر موضوع اتحادهای این برهه از حیات حزب افکنده شود. این حزب که در اوان سرکار آمدن رضا خان به رهبری سلیمان میرزا اسکندری اعلام موجودیت مجدد کرد، در واقع ادامه دهنده همان “عامیون” سالهای مشروطیت و سنتهای آن بود گرچه اینبار با تمایلات سوسیال دمکراتیک بیشتر. این حزب نه تنها کمونیست نبود بلکه به لحاظ نگاه، برنامه و روش، بیشتر به منشویکها شباهت داشت و در کلیت خود نیز از همان بدو احیاء خویش با نگاهی مثبت به تحولات جدید پسا کودتا می نگریست و کلاً متعلق به صفوف متجددهای پشتیبان وزیر الوزراء بود.
سیاست حزب کمونیست در این مقطع متاثر از نگاه رایج کمونیستی، ایجاد تشکلهایی به نامهای غیر سوسیالیست (همانند “جمعیت آزادیخواهان”، “جمعیت دمکراتها” و “حزب جمهوریخواهان انقلابی ایران”) بود و هم ورود در تشکلهای مترقی مستقل از آن تا بتواند از طریق آنها سیاستهای خود را پیش ببرد. در همین رابطه حزب کمونیست ایران که شاهد اقبال خوبی از سوی جامعه نسبت به حزب دمکرات بود تصمیم به حضور در آن از طریق اعضایش گرفت. بیشترین کشاکشها در این حزب هم عمدتاً سر سیاست رسمی و نوع برخورد با دولت سردار سپه بود. این تفاوت تا آنجا قابل تعقیب است که اختلاف میان این دو نه فقط در عرصههای ایدئولوژیک که مشخصاً بر سر سیاست نسبت به رضا شاه بعدی به قدری حاد میشود که شرقی نماینده حزب کمونیست ایران در کنگره ششم کمینترن ١٣٠۶ طی گزارشی که از ایران ارائه میدهد شدیداً این حزب را زیر ضرب برده و میگوید: “ما مدت مدیدی با حزب سوسیالیست در یک جرگه جنگیدیم [ کنار هم بودیم] اما در دوران اخیر این حزب به یک حزب نمونه فرصت طلب بدل گشته… خیانت ورزیده … و ما در آتیه نزدیک … به ماجراجوئیهای رهبران آن پایان خواهیم داد.”!
باید توجه داشت که کنگره ششم کمینترن در تاریخ این مرکز وحدت کمونیستی بین المللی به کنگره تصمیمات چپ معروف بوده که در آن اتحاد با بورژوازی ملی نه تنها دیگر خریدار نداشت که تندترین مواضع هم نسبت به سوسیال دمکراتها در همین کنگره اتخاذ شدند. مطابق روایتهایی، خود همین شرقی همراه دیگر کادر رهبری حزب – حسابی (دهزاد) طی آن دوره تعلق به ایده مبارزه پارلمانی در “چار چوب جبهه واحد نیروهای ملی و دموکراتیک” داشته که گویا با مخالفت کمینترن مواجه شد.
اما در رابطه با جمع بستی که حزب با توجه به ضربات سختی که از هر جهت خورده بود از رویکردهایش در قبال قیام جنگل داشت، میتوان حدس زد این مواجهه از دو فاز زمانی گذشته باشد. در فاز نخست، علیرغم آنکه خود عمو اوغلی دیگر زنده نبود و گویا نگاه در بقایای حزب همساز با نظر او بوده تا مخالفانش و طوری که، بعد گذشت سه سال از قتل عمواوغلی، سلطانزاده در یکی از نشستها صادقانه اعتراف میکند: “ما علیه همکاری او[عمو اوغلی] با کوچک خان مبارزه میکردیم”! فاز دوم اما وقتی است که هم حزب میرود تا زیر فشارهای سیاسی رضا شاه قرار گیرد و هم در کمینترن، فضا دیگر کاملاً به طرف سکتاریسم چپ چرخیده است. در این فاز، تاکیدات همه بر خیانتها و ناپیگیریهای نیمه چپها است نسبت به چپها در پهنه سیاست.
یک نکته در این میان اما که عمدتاً پوشیده مانده و در باره آن کمتر سخن رفته است، تلاش برای شکل دهی به رهبری جایگزین عمو اوغلی در دو سال بعد از قتل وی بود. بنا به روایت آقای رحیم رئیس نیا گویا چند نفری که برای من نام آنها ناروشن است با تشکیل کنگرهای کمیته مرکزی تازه نیز برای حزب بر میگزینند. اما چون این نشست از سوی کمینترن تایید نمیشود، کارش هم رونق نمیگیرد. در این مقطع که اوج اتوریته کمینترن است، هر رسمیت کمونیستی میبایست فقط از آن مجوز میگرفت.
تمرکز حزب بر کار تودهای و کارگری؛ اتحاد اجتماعی
میتوان گفت این حزب در پسا فروپاشی جبهه متحد گیلان و درهم شکستهشدن قیام جنگل، برآمد خاصی در عرصه اتحاد با غیر چپ نداشته است. این نیز شاید به این سه دلیل: سرخوردگی کل حزب از چنین اتحادهایی، تحت الشعاع قرار گرفتن احزاب و تشکلهای دمکرات و نیمه دمکرات بخاطر وضعیت جدید حکومت سردار سپه تا حد از میان برخاستن آنها، و وجود گرایش سکتاریستی نیرومند در حزب که با چنین اتحادهایی از قبل نیز مشکل نظری داشت. فعالیت حزب از ١٣٠٠ به بعد از سطح اتحادهای سیاسی با غیر چپ در سطح ملی تا حد صفر فروکش میکند و در عوض، فعالیت آن بیش از پیش بر کار آگاه گرایانه میان کارگران و زحمتکشان و سازماندهی آنها تمرکز مییابد و انصافاً هم متکی بر سختکوشیها و فداکاریهای کادرها و اعضایش تا پای جان، حزب کمونیست دستاوردهای بزرگی از خود در این زمینه به یادگار مینهد. شناساندن، جاانداختن و تثبیت اول ماه مه یکی از دستاوردهای این حزب بود. شاید این دوره را بتوان دوره اتحادهای اجتماعی جای اتحادهای سیاسی برای حزب نامید!
در اوایل دهه نخست ١٣٠٠ ناشی از فعالیت این حزب حدود ١٠ اتحادیه کارگری با ١٠ هزار عضو در تهران و نیز همین حدود کارگر متشکل در شهرستانها فعالیت سندیکایی داشتند که رقم قابل توجه یک پنجم کارگران کل واحدهای صنعتی کشور را دربر میگرفت. در ادامه حتی، شورای متحده اتحادیههای کارگری سربرآورد که توانست تا ٢١ اتحادیه را پوشش دهد. فعالیت این حزب پیش از راه افتادن سرکوب سازمانیافته ١٣٠۶، مختص مسایل کارگری و رهنمود دادن به کارگران مبارز در جهت متشکل شدن آنان بود. در زمره انتشارات این دوره حزب، میتوان به روزنامه حقیقت ارگان حزب در تهران، پیکار( رشت)، نصیحت (قزوین)، بیداری شرق( مشهد)، فریاد کارگر( تبریز) اشاره کرد.
به این واقعیت کم توجه میشود که سربرآوردن و توسعه انفجاری فعالیتهای سندیکایی و اتحادیهای کارگری در فضای باز سیاسی پسا سقوط دیکتاتوری رضا شاه، نه بارشی در آسمان بی ابر که حاصل بذر پاشی پربار حزب کمونیست در دوره قبل از آن بود. با تاسیس حزب توده ایران، اگر جنبش کارگری در کانونهایی چون تهران، تبریز، اصفهان، خوزستان و… توانست به سرعت احیاء شود، همانا این نقش اصلی کادرهای پختهای چون امیرخیزی، آوانسیان، روستا و پیشهوری در سازمانگری تشکلهای کارگری و دهقانی بود که عموماً از حزب کمونیست میآمدند. کمونیستهایی یا از مهاجرت برگشته و یا که در فردای شهریور بیست رهایی یافته از زندانها. جنبش کارگری و فعالیتهای سندیکایی و اتحادیهای در ایران چه از نقطه نظر بنیان گذاری و چه انباشت اولیه تجارب در تحرکات کارگری، مرهون و مدیون تلاشهای حزب کمونیست ایران است. کوششهای این حزب در عرصه کار تودهای با پرداخت بهای بسیار گران تحمل چند صدسال زندان، چندین فقره مرگ زیر شکنجه، از دست دادن کار و رانده شدن کادرهای آن از شهر و کشور خود همراه بوده است. چپ هرگز این را از یاد نخواهد داشت و احترام خویش به آن را فراموش نخواهد کرد.
کنگره دوم حزب کمونیست ایران و موضوع اتحادها
کنگره دوم حزب که مهر ماه سال ١٣٠۶ و با پشت سرگذاشتن دورهای از تلاطمات درون حزبی و وساطتهای کمینترن برای تامین تفاهم و توافق میان کادرهای آن با ٢٠ نماینده برگزار میشود به کنگره ارومیه شهرت دارد. از کمونیستهای معروفی که در این کنگره حضور داشتند می توان از اینان نام برد: سلطانزاده با موقعیت رهبری فکری کنگره، آخوند زاده (سیروس بهرام)، حسین شرقی که در همین کنگره دبیر کل حزب انتخاب شد، حسابی (دهزاد)، نیک بین، سید جعفر جواد زاده (پیشهوری) و ذره.
این کنگره، وضعیت داخلی و بین المللی ایران، مسئله ارضی، مسئله ملی، مسایل تشکیلاتی، سیاست اتحادها، مرامنامه حزب کمونیست ایران، امور مربوط به تعاونیها، مذاکره و تصویب نظامنامه (اساسنامه) جدید حزب، فعالیت سازمان جوانان، کار در بین زنان و بلاخره مسایل جاری را در دستور کار خود داشته که در سه سند مصوب آن بازتاب یافتند. یکی از آنها تزهای ٢٠ گانه تحت عنوان “مطالعات راجع به اوضاع داخلی و بین المللی ایران” بود که در واقع مهمترین سند مصوب کنگره به شمار میرفت، دومی برنامه حزب منتج از همین تزها با عنوان “پروگرام عملیات حزب کمونیست ایران” و سومی نیز، “بیانیه فرقه کمونیست ایران خطاب به زحمتکشان ایران” که شعارهایش در خطاب به مخاطبان اینگونه پایان میگرفت: محو باد سلطنت انگلیس و رضاشاه!/ پست و نابودباد امپریالیزم انگلیس!/ زنده باد جمهوری انقلابی ملی ایران!/ زنده باد معاونت و اتحاد رنجبری همه ممالک!/ پاینده باد بین الملل کمونیستی ارگان حزب انقلابی دنیا!
میان اینها اما مهم، همان بیست تز بود و تا آنجا که به موضوع بحث این نوشته برمیگردد بخشی از این تزها که دیدگاه حزب نسبت به “حزب ائتلاف انقلابی، یعنی فرقه انقلابی ملی ایران” که همان جبهه متحد بود را نشان میدهد. گزارههای مربوطه به این مضوع در بند ١۵ همین تزها چنین فرموله میشود: ” ١۵- فرقه کمونیست ایران تشکیل یک چنین فرقهئی را باید در صورت موجود بودن شرایط ذیل جزو مقاصد خود قرار بدهد: ١- فرقه انقلابی ملی ایران باید فرقه اتحاد انقلابی کارگران و دهاقین و بورژوازی کوچک [خرده بورژوازی] باشد. ٢- اساس آن باید تشکیلاتی باشد که فرقه کمونیست ایران در آن رل رهبریت را بازی کند. ٣- این فرقه باید بر ضد استقلال سیاسی و تشکیلاتی فرقه کمونیست ایران دستاندازی و اقدامات ننموده، و برای تنقیدات او از اشتباههایی که در مبارزه انقلابی میشود، وی را به مضیقه نیندازد.”
همانگونه که از محتوی این تز بر میآید میتوان دید که روحیه و اندیشه حاکم بر ضوابط مندرج در آن، عملاً و بیشتر مرزکشیدن و مرزبندی است تا اتحاد جویی و همگرایی! شرط پشت شرط و نه رهگشایی عملی برای اتحاد گسترده. چنین چیزی هم البته در انطباق با فضای کمینترن و کنگره ششم ان، که میدانیم بیشتر ناظر بر ضد انقلابی تلقی کردن بورژوازی در پهنه جهانی بوده و تاکید بر استقلال کمونیستی احزاب کمونیست داشته است. با اینهمه اما، همانگونه که با سر براوردن نازیسم و فاشیسم، رویکردها در سیاست اتحادهای چپ با غیر چپ میان کمینترن دستخوش تحولاتی میشود (تصمیمات کنگره هفتم کمینترن) پیش کمونیستهای ایران هم که این زمان دیگر شدیداً زیر نهایت فشار دیکتاتوری رضا شاهی قرار داشتهاند شاهد چرخشهایی در سیاست اتحادها میشویم. زمانی که، از رهبران تعیین کننده حزب کمونیست دیگر کمتر کسی زنده بود! آنچه در پسا شهریور ٢٠ بر جنبش چپ حاکم میشود، بیشتر رویکرد اتحاد و تعاملی است.
دهه دوم حیات حزب کمونیست ایران، سالهای مرارتهای فراوان، بازداشتها، دربدر شدنها و کشته شدنهای رهبران و کادرهای حزب در درونمرز و برونمرز کشور است. در این دوره به سختی میتوان چیز مشهودی از این حزب در سپهر سیاسی ایران دید. این اما مانع از آن نیست تا گفته شود که این حزب توانست نهال جنبش چپ را در ایران زمین نشانده و آبیاری کند تا تناور درختی را تحویل آیندگان دهد. چپ ایران در کلیت خود، ادامه تاریخ حزب کمونیست ایران است.
بهزاد کریمی
۲٨ خرداد ماه ١٣۹۹ برابر با ١٧ ژوئن ٢٠٢٠
*) آقای رحیم رئیس نیا عمری سرشار از دستاورد و خدمت در زمینه تاریخ و فرهنگ ایران و آذربایجان و حتی منطقه (دو جلد تاریخ عثمانی) را پشت سر دارد.
زمانی که راننده توجه کامل خود را به آینه پشت سر معطوف کند نتیجه آن سقوط در دره است. تمام این حرف ها برای فاطی تنبان نشده و نخواهد شد.
جناب نسیم, عیب می جمله فرمودید , لطفا چند نمونه از حکومت های موفق دلخواه خود – که با فرهنگ ما سازگار باشد – را نیز ذکر بفرمائید تا بفهمیم به کجا باید برویم.
مقاله ای مفصل و آغازگر بحث و از این بابت قابل تقدیر، راستی آزمائی هم امیدوارم از طرف تاریخ نویسان انجام شود که سوسن شروع کرده است.
من فقط یک نظر در نتیجه گیری مقاله دارم، نمونه بارزی از خود بزرگ بینی با ظاهری متواضعانه.
می نویسید که: “چپ ایران در کلیت خود، ادامه تاریخ حزب کمونیست ایران است.” و بنظرم این جمله به اندازه صدها کتاب غیرواقعیت در درون خود دارد. حداقل از بهزاد کریمی انتظار نبود.
فعالیت انجمن غیبی تبریز در مشروطه را بعنوان یک نمونه از فعالیت اجتماعی و سخنرانی سلطانزاده در کمینترن را بعنوان یک نمونه فعالیت تئوریک حزب کمونیست ایران در نظر بگیریم. دستاوردهای انجمن غیبی در رهبری مشروطه با آن سطح از آگاهی مردم و امکانات آن روز کاملا” مشخص و واضح است، دستاوردهای مدرن و متمدنانه مشروطه (تا قطع آن در لجنزار بهمن ۵۷) هم ظاهرا مورد قبول روسوفیل ترین هاست. چپ ایران حتی کاریکاتوری نزدیک به این ندارد.
سخنرانی سلطان زاده خطاب به بوخارین در کمینترن و پنبه کردن تئوری امپریالیسم لنین (برای رد تئوری ناسیونالیستی انقلاب در یک کشور)، را هم مقایسه کنیم با گلو پاره کردن حزب توده برای امتیاز نفت شمال و در ادامه حقوق بگیر و مزدور روس بودن علنی شان که در نهایت هم به رسوایی جاسوسی ختم شد.
منظور از چپ جدیدتر هم حتما” فداییان هستند. گروهی که دنباله روی ماجراجویانی متوهم مثل چگوارا و رژی دبره است، ترور را بجای آموزش و سازماندهی عامل آگاهی طبقه و مردم می داند، برای ترور یک افسر دهها آرمانگرای عاشق را به فنا می دهد، با پیش کشیدن فاز نظامی و چریک کردن شریف ترین و مبارزترین نویسندگان و دانشجویان هم خود آنها و هم تمام دستاوردهای مدنی جامعه و جنبش دانشجویی مثل کتابخانه و اطاق کوه و موسیقی و تئاتر را به فنا می دهد و نهایتا” در آغوش امام راحل و سپاه ضد امریکا آرام می گیرد.
حزب کمونیست ایران تنها چیزی که قطعآ ندارد، ادامه راهش است. این یکی را بگذارید بماند.
با تشکر از مدیریت “اخبارروز” که نوشته-ی آقای کریمی را در بخش “سیاسی” جای داده اند. چون با هیچ متدی نمی توان این نوشته را تاریخی ارزیابی کرد. چرا که فاقد مستندات است و صرفاً نظرات نویسنده را در بر میگیرد.
کاش آقای کریمی جلوی احساسات خود را می گرفت و یک جمعبندی بیطرفانه از مطالعات خود ارائه میداد و قضاوت را بعهده-ی خواننده می گذاشت.
به هر حال این شیوه-ی تاریخ نگاری بر پیشانیش همان مهر “وقتی کمونیستها تاریخ می نویسند” خواهد خورد، و نمی تواند به جویندگان جوان کمکی بنماید چون به آنها و قضاوت آنها اعتماد ندارد.
مثل ایرانی: مُشک آنست که خود ببوید نه آنکه عطّار بگوید
دوست گرامی بهزاد کریمی بد نبود اگر بر اساس شیوه اصولی استفاده از کار نویسندگان دیگر اشاره می کردید که بخش بزرگی از نوشته شما با استناد به تحقیقات تاریخی عبدالحسین آگاهی و کامبخش تهیه شده است. نزدیکی متن شما به کار این دو نفر بسیار مشهود است