بر بام رساندهاند شعلهها خود را
و از قد کشیدنشان
آتش گرفته ماه !
بیدار شده دوباره اژدها
بغض،
چنان گرفته گلوی آسمان را
که بیاختیار میگرید وُ
منتظر نمیماند ابر را.
ستارهها
سطل به دست
تک تک میرسند از راه
و میپاشند نور خود را به چهرهی ماه.
از تک وُ تا
نمیافتند شعلهها.
خیس و دود زده
تکّهیی از ماه،
هنوز گُرّان
میافتد به پیش پام.
الا یا ایّها …
خطابهشان را
می خوانند شعلهها، رسا
و از دودشان
کور میشود اژدها.
۲۸ نوامبر ۲۰۰۹