شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

دو حزب سرمایه داری رقابت می کنند، بشریت می بازد- ترجمه: پروین اشرفی

برای درک سیاست طبقاتی نیازی به استدلال های اخلاقی ندارید. شواهد خدمات دو - حزبی به الیگارشی ها، دموکرات ها را از جمهوری خواهان متمایز نمی کند. برچسب ها را که کنار بزنید، هیچ تفاوت قابل تشخیصی وجود ندارد، مگر اینکه ببینید در یک زمان معین ...

ظاهراً برای دموکرات ها آسان است که غیر موجه بودن و ریاکاری جمهوری خواهان را در مورد کارگر ببینند. چیزی که آنها نمی توانند ببینند غیر قابل تصور بودن و ریاکاری استنادات خودشان است. جو بایدن هنگامی که سیاست های داغان کننده افراد کارگر را به سود شرکت های حامی مالی خود طرح کرد، به مثابه یک فرد پیشقراول مدافع منافع شرکت ها، حافظ بانک MBNA و صنعت کارت اعتباری و به طور مشخص تر به عنوان حامی وال استریت عمل نمود

صرف نظر از اینکه کدام یک از نمایندگان الیگارشی ها در انتخابات سال ۲۰۲۰ پیروز شوند، یادآوری خوش بینی پیش از انتخابات مقدماتی دموکرات ها ضروری است – منظور امکان پذیر بودن برنامه های آزموده و منطقی برای بازسازی محیط زیست، استخدام میلیون ها نفر با دستمزد قابل زیست و تصویب یک سیستم واحد مراقبت های بهداشتی است. به دنبال این مقدمات فریبنده، بهترین چیزی که خوش بینان می توانند ارائه دهند، کند کردن میزان انحطاط محیطی است، در حالیکه نیازهای اجتماعی همچنان برآورده نشده باقی خواهند ماند. جو بایدن که هیچ چیز مهمی ارائه نمیدهد، متضمن می شود که به هنگام سقوط شرایط اقتصادی، مردم فقیر را همچنان در موضع دفاعی و به دور از چالش علیه الیگارشی ها حفظ کند.

سیاست، یعنی اقدام به تهیه یک برنامه سیاسی و ارائه آن به رای دهندگان احتمالی، به دلایلی در ترکیب انتخاباتی غایب بود. دموکراتها در دومین انتخابات پیاپی تصور کردند که نامزد شدن به عنوان یک فرد غیر- دونالد ترامپ، یک استراتژی برای پیروزی خواهد بود. احتمالاً هم بود، اما چنانجه جو بایدن قرار است پیروز شود، اوضاع کنونی به چیزی فراتر از غیر- ترامپ بودن، به یک برنامه سیاسی نیاز دارد. اگرچه آقای بایدن در تئوری می توانست برنامه برنی سندرز را انتخاب کند، اما او توسط رهبران دموکرات برای دفن آن برنامه، تعیین شد. اینکه به نظر نمی رسد انجام این کار از نظر انتخاباتی آراء زیادی برای بایدن خریداری کرده باشد، به معنای چیدمان همان ترجیع بند همیشگی است، و آن اینکه قرار گرفتن در جبهه راست رونالد ریگان، برای دموکرات ها زیادی چپ است.

شکافی که منجر به نتیجه سال ۲۰۱۶ شد و از همان زمان هم ادامه دارد، هنگامی ایجاد شد که الیگارشی ها و عوامل آنها در کمپانی های خصوصی نظامی، اوضاع اقتصادی خود را توسط دولت اوباما بازسازی نمودند، در حالی که ۷۰% از اقشار پایین نتوانستند این کار را بکنند. این شکاف طبقاتی به طرق مختلف، به عنوان قرار گرفتن روستایی در مقابل حومه نشین و شهرنشین و از طریق سیاست های هویتی طرح شد. آنچه دموکرات ها انجام دادند مقصر شناختن افرادی بود که در رکود بزرگ، یا در دهه صنعت زدایی برنامه ریزی شده پیش از آن، مشاغل خود را از دست داده بودند، در حالی که آنها ذی نفعان نجات یافته توسط آقای اوباما را ستایش می کردند، تو گویی که آنها خودشان خود را نجات داده اند. سپس این نجات یافتگان با وثیقه، نژادپرستان و فاشیست های نجات نایافته با وثیقه را گستاخانه به عدم رأی به بیشتر همان موارد فراخواندند.

نمودار: سیاست های اقتصادی باراک اوباما (توسط وی) به عنوان پاسخ های ضروری به یک بحران توضیح داده شد. شواهد اینکه چه کسی سود برد و چه کسی سود نبرد، در این نمودار قابل مشاهده است. ثروتمندان پیشین، در بحبوحه بحران بتدریج ثروتمندتر شدند، در حالی که برای نیمه تحتانی توزیع ثروت بدینگونه نبود. اگر اوباما به این امر اعتراض می کرد، مالیات پیشرو بر ثروت می توانست با توزیع موزون اوباما جبران شود. اما آقای اوباما این کار را نکرد و ثروتمندان را ثروتمندتر نمود و دیگران را به حال بد خود واگذار نمود. منبع: فدرال رزرو سنت لوئیس.

با رقابت دو حزب سرمایه دار به نفع الیگارشی ها و مدیران شرکت ها، مردم آمریکا، و همچنین کسانی که برنامه های سیاسی – اقتصادی آمریکا در خارج از کشور بر آنها اثر می گذارد، تنها بازندگان تضمین شده این انتخابات هستند. تجدید آرایش بزرگی که در حال وقوع است، هنگامی آغاز شد که جمهوری خواهان حومه نشین بر علیه جنگ فاجعه بار جورج دبلیو بوش در عراق روی آوردند. آنها رای دادن به دموکرات ها را آغاز کردند، همانگونه که فراریان از سیاست های اقتصادی نئولیبرال باراک اوباما، به جمهوری خواهان رای دادند. طنز اینجاست که به هر دو حزب، به عنوان پناهی برای فرار از نظامی گری آمریکایی یا حاکمیت الیگارشی نگریسته شده است. این امر خود را در رأی دادن به “شر کمتر” بیان می کند. با توجه به اینکه بایدن همچون ترامپ بسیار پرشور خوار شمرده می شود، به نظر می رسد که تعیین “شر کمتر”، به عوامل اساسی دیگری بستگی دارد.

رهبران دموکرات ها به دنبال انتخابات ۲۰۱۶، دست به ادعاهای اثبات نشده و رد شده ای در مورد دخالت در انتخابات توسط یک قدرت مسلح هسته ای خارجی زدند تا آنجایی که لیبرال های آمریکایی آماده بودند در تلافی با آگهی های تبلیغاتی اینترنتی ۷۵ هزار دلاری، که بیشتر آنها پس از انتخابات انتشار یافته بود، یک جنگ هسته ای را براه بیاندازند. آنها با شاهین های سیاست خارجی (نئوکان ها) که جنگ فاجعه بار جورج دبلیو بوش علیه عراق را طراحی نموده و از آن حمایت کرده بودند، همراه شدند و در کنار شاهین های “جامعه اطلاعاتی” که آگاهانه در مورد جاسوسی غیرقانونی علیه مردم آمریکا و همچنین شکنجه های غیرقانونی دروغ گفته بودند، قرار گرفتند تا ادعا کنند که هر تهدیدی علیه قدرت آنها، “خیانت” است.

در حالی که نظم الهی برای دموکرات ها آشکار است، انتخاب “شر کمتر” برای چپ غیر دمکرات چندان روشن نیست. آقای بایدن فعالیت سیاسی خود را در مخالفت با تأمین اتوبوس مدارس آغاز کرد تا تضمین کند که کودکان ثروتمند و سفیدپوست از بودجه تحصیلاتی بهتری نسبت به کودکان سیاهپوست فقیر برخوردار باشند. وی از همان مقطع، در حالیکه در حال ساختن بزرگترین سیستم زندان در تاریخ جهان بود، دست به یاوه های بیگانه هراسی زد. آقای بایدن پس از نابود کردن زندگی چند میلیون انسان سیاه و قهوه ای از طریق لایحه مربوط به جرایم در سال ۱۹۹۴، شروع به “نوشتن” معنای حمایت از قانون میهن پرستان نمود. و از آنجا او پوشش “دو حزبی” ای را برای جنگ عراق فراهم کرد که در آن یک میلیون مردم قهوه ای بیهوده و به تدریج کشته شدند و یک منطقه از کل جهان به آتش کشیده شد.

خبرگزاری “سرمایه داری برهنه” قطعه ای از دانشمند سیاسی توماس فرگوسن را در مورد عوامل تعیین کننده در اتخاذ تصمیمات سیاسی بر اساس “محصولی” که نمایندگان منتخب تولید می کنند، منتشر ساخت. اصل مطلب: “پول”، همانگونه که توسط منافع مدیران شرکت ها و الیگارشی ها تعریف شده است، به طور سرسختانه ای در نتایج “سیاسی” تعیین کننده می باشد. پیشبرد اراده عمومی بنابه توصیف لیبرالی، یا تأمین منافع عمومی بنا بر توصیفی که برای دموکراسی نمایندگی ارائه می شود، امری بی ربط می باشند. بنا بر یافته های آقای فرگوسن، عملکرد طولانی مدت متناسب کردن نتایج سیاسی در این چارچوبهای نظری جهت “توصیف” سیاستهای عمومی، خود یک قصور علمی است.

اگرچه احتمال کمی وجود دارد که شواهد حاصل از کار طولانی مدت بازیافت های آقای فرگوسن و عرضه آن، نظرات و نگرش به این موارد را متزلزل کند، اما این شواهد تقریباً همه جنبه های چگونگی تصور و درک اقتصاد سیاسی غرب را اساساً بازتعریف می نماید و آن اینکه حاکمیت برخلاف خرد دریافتی از گفتمان عامه، عملا توسط و برای الیگارشی ها می باشد. مدیران ثروتمند و شرکتی، که بعضاً به عنوان سرمایه داران و نمایندگان آنها شناخته می شوند، ایالات متحده را اداره می کنند. آنها فقط بخشا آنرا اداره نمی کنند و فقط گهگاه در مورد موضوعات مرتبط به خود رهنمود نمی دهند. آنها به نمایندگان منتخب می گویند که چه کاری باید انجام دهند و نمایندگان منتخب هم آنچه را که در زمینه سیاست به آنها گفته می شود، اجرا  می کنند.

جزئیات، به این تصویر پیچیدگی می دهند. مشارکت های خصوصی – عمومی، خصوصی سازی، برون سپاری مشاغل دولتی به شرکت های خصوصی و بستن قراردادهایی همراه با تضمین پرداخت مخارج، یک بده و بستان روشن و آشکار الیگارشی ها و مدیران شرکت ها با نمایندگان منتخب نیست. با این حال، این واقعیت گسترده که منافع عمومی هیچ تأثیری در برآمد سیاست ندارد علیرغم اینکه منافع خاص الیگارشی ها و مدیران شرکت ها، به این برآمد، انگیزه، شکل و ساختار می بخشد، با واقعیت هایی که آقای فرگوسن و دیگران یافتند مطابقت دارد. و گرچه این یافته کاملاً در چارچوب لیبرال قابل توجیه نیست، اما با الگوی مارکسیستی / لنینیستی از کشورهایی که به مثابه بازوهای سیاسی تلاشهای سرمایه داری هستند، خوانایی دارد.

روشن بگویم، نیازی نیست که به مارکسیسم / لنینیسم اعتقاد داشته باشید تا نتیجه بگیرید که حقایقی که آقای فرگوسن ارائه می دهد، متناسب با نظریه مارکسیست / لنینیستی در مورد دولت است و کاملاً با اصول مرکزی نظریه های لیبرال مغایرت دارد. حتی ادعای کمتر آتشین مبنی بر اینکه منافع سرمایه، سیاست های عمومی را بر می انگیزد، دموکرات ها و جمهوری خواهان را در کنار هم در جانب سرمایه قرار می دهد. درک پیشا نئولیبرال از مقوله سیاست های “چپ”، آن را در تضاد با منافع سرمایه و حاکمیت آن قرار داد. چپ نئولیبرالی متعاقب مقوله «الیگارشی خیرخواه» و «بورژوازی راست اندیش»، توصیفا ایدئولوژی راست جمهوری خواه می باشد، به فاشیسم و به اتحاد سرمایه با قدرت سیاسی برای ارتقاء منافع تجاری نزدیکتر است تا به سوسیالیسم.

بدین ترتیب مجموعه ای از نتایج به دنبال می آید. ایدئولوژی، همانگونه که به طور عامیانه تصور می گردد، توسط دیدگاه طیفی از چپ تا راست و به همراه یک “مرکز” سیاسی نمایندگی می شود. این مدلی است که توسط “چپ” استفاده می گردد تا نتیجه بگیرد که دموکرات ها از جمهوریخواهان به چپ نزدیکتر هستند. در حالیکه برعکس، یک دیدگاه طبقاتی، هم دموکرات ها و هم جمهوری خواهان را در جایگاه کارگزاران طبقه حاکم قرار می دهد. این میل دیرینه که گویا دموکرات ها کارگر را کمتر از جمهوری خواهان آشکارا داغان می کنند، منجر به مناسبات “داغان کردن کارگر = حمایت” دموکرات ها با کارگر شد. نه اینکه بخواهم لرزه ای ایجاد کنم، اما این انتقال آراء از یک حزب به حزب دیگر، با توجه  به اینکه دموکرات ها آشکارا منافع الیگارشی ها و شرکت های نظامی خصوصی را نمایندگی می کنند، این حزب را به حزب ضد چپ تبدیل می نماید.

برعکس آن هم ممکن است صادق باشد. این که دونالد ترامپ یا هر فرد دیگر جمهوریخواه بدتر هستند، ممکن است در برخی از محاسبه های سیاسی جا بیفتد، اما از نظر تعریف روابط بازی، بی ربط است. با توجه به داده ها – و جای تعجب است که چگونه عمده فقر نظری “علم” سیاسی، با کار توماس فرگوسن ربط می یابد – دموکرات ها و جمهوری خواهان دستورات خود را از سرمایه می گیرند، و به میزان بسیاری با ویژگی خاصی به نفع الیگارشی و مدیران شرکت ها کار می کنند. اینکه این نتایج، بر تئوری مارکسیستی/ لنینیستی در مورد دولت منطبق است، فراتر از رابطه متقابل محض آنها می باشد. این تئوری مقدم بر نئولیبرالیسم بود. و اعتبار توصیفی این رابطه، با پیشرفت اصلاحات نئولیبرالی افزایش یافته است.

رابطه متقابل غیرقابل تصور “تصادفی” سیاستهای لیبرال با نتایج مفید برای ثروتمندان و رژیمهای مقررات زدای نظارتی دو حزبی نئولیبرالیسم، بکارگیری نهادهای نئولیبرال در هر گوشه ای از زندگی مدرن، توافق نامه های تجاری که در عین ایجاد امتیازات انحصاری برای صاحبان کار، کارگر را هم داغان می کنند، و کمک مالی به بانک ها و شرکت هایی که صاحبان و مدیران آنها با استفاده از اقدامات غارتگرانه، کسب و کار خود را به نابودی کشاندند، همگی به سیر صعودی ثروت و به تقویت الیگارشی ها و مدیران شرکت ها و به پنج دهه زوال شرایط کارگران منجر گردید. تقسیم کنونی به الیگارشی “چپ” و “راست”، از بینش طبقاتی به نفع دیدگاه لیبرال که ایدئولوژی حاکم است، دوری می جوید. این در حالی است که خود الیگارشی ها، همزمان با اینکه حساب های بانکی شان متورم شدند، هیچ سردرگمی ای از خود نشان نداده اند.

نفرت مطلقی که بین ثروتمندان و طبقه متوسط فقیر – بیایید آن را طبقه کارگر بنامیم – ایجاد شده است، توسط رهبران سیاسی امکان پذیر گشته و بارور و سیراب شد. جمهوری خواهان نژادپرستی و بیگانه ستیزی را برانگیختند، در حالی که دموکرات ها تنش های ملی گرایانه و نظامی را از طریق روسیه گیت برانگیختند. به تداخل بین این تنش های اجتماعی مصنوعی و اختلافات طبقاتی، از طریق نتایج مهندسی شده اقتصادی، تعریف جدیدی داده شد (NAFTA، غیر صنعتی شدن، پیوستن چین به WTO و غیره). این موارد زمینه ای مادی برای تقسیمات سیاسی کنونی فراهم می کنند. به همان اندازه ای که حمایت دمکرات ها از سرمایه، آنها را در کنار سرمایه قرار می دهد، خودنمایی جمهوری خواهان به عنوان یک دوست برای کارگران نیزکاملاً غیرقابل تصور است، مگر در چارچوب لیبرال که به همان اندازه ادعای دموکرات ها موجه می باشد.

نمودار: از نظر سیاست های حزبی، گرایش به طرح بحران آب و هوا، انقراض گسترده، و اقیانوس های مرده و در حال مرگ، گمراه کننده خوانده می شود. سطح تولید اقتصادی، تعیین کننده اصلی انتشار دی اکسید کربن است. دونالد ترامپ مطمئناً یک تروریست زیست محیطی است، اما جو بایدن نیز چنین است. تفاوت “سبک کار” آنها این است که دونالد ترامپ به شما خواهد گفت که چه کاری انجام می دهد، در حالی که دموکرات ها یک چیز می گویند و کار دیگری می کنند. باراک اوباما هنگام فروش زغال سنگ “اضافی” به چین، اعتبار کاهش انتشار کربن را بخود اختصاص داد. آقای اوباما در انستیتوی بیکر به رخ کشید که ترامپ یک تروریست محیط زیست است.

ظاهراً برای دموکرات ها آسان است که غیر موجه بودن و ریاکاری جمهوری خواهان را در مورد کارگر ببینند. چیزی که آنها نمی توانند ببینند غیر قابل تصور بودن و ریاکاری استنادات خودشان است. جو بایدن هنگامی که سیاست های داغان کننده افراد کارگر را به سود شرکت های حامی مالی خود طرح کرد، به مثابه یک فرد پیشقراول مدافع منافع شرکت ها، حافظ بانک MBNA و صنعت کارت اعتباری و به طور مشخص تر به عنوان حامی وال استریت عمل نمود. برای درک سیاست طبقاتی نیازی به استدلال های اخلاقی ندارید. شواهد خدمات دو – حزبی به الیگارشی ها، دموکرات ها را از جمهوریخواهان متمایز نمی کند. برچسب ها را که کنار بزنید، هیچ تفاوت قابل تشخیصی وجود ندارد، مگر اینکه ببینید در یک زمان معین توسط کدام سیاستمداران به کدام صنایع و الیگارشی ها، خدمات ارائه می شود.

چالش برای سیاست های چپ، اگر چنانچه چپ آمریکایی در فاز نئولیبرال خود نباشد، عبور از سیاست حزبی است. روحیه های شجاع در شش ماه گذشته در خیابان ها، تنها امید به رستگاری سیاسی است. این دنیای ما است، صرف نظر از ادعاهای ضمنی و صریح الیگارشی ها. اخیرا شنیدم که مردم به جو بایدن برای تأمین مراقبت های پزشکی التماس می کردند. امیدوارم موفق باشند. زمان تغییرات بزرگی که سریع اتفاق می افتد، رسیده است. به آن بحران گفته می شود. راست ها و الیگارشی ها برای آن مستقر شده اند. در آخرین دور، چپ ها از باراک اوباما التماس می کردند هنگامی که به اقدام مستقیم جهت اجرای یک برنامه سیاسی گسترده در جهت چپ نیاز است، تأمین اجتماعی را قطع نکند. بحران اینجاست. تخلیه گسترده خانه ها و بازستانی آن ها، پس از هشت هفته آغاز می شود.

منبع: https://www.counterpunch.org/2020/11/06/two-capitalist-parties-compete-humanity-loses/

Rob Urie

مؤلف کتاب Zen Economics

https://akhbar-rooz.com/?p=91879 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمید قربانی
حمید قربانی
3 سال قبل

طبقه ی کارگر در سراسر جهان باید بداند که راهی جزبه پیروزی انقلاب کمونیستی قهری ندارد!

برای اینکه این اتفاق که ضرورتی فوری دارد، بیافتد کارگران آگاه و هر آنکس که امیدی به رهائی بشریت دارد، باید با سرعت خود را در ارگان های توده ای طبقاتی و مخصوصا مخصوصا حزب کارگران آگاه، حزب با پرنسیپ های لنینی – حزب مخفی که طبقه کارگر و متحدین اش را برای یک جنگ طبقاتی آماده می کند که اساسا از کارگران انقلابی عضو گیری می نماید، ایجاد نمایند. کارگران باید آگاهی یابند که دیگر در میان طبقه حاکم، در میان احزاب و سازمان های ملی و جهانی، سیاسی اقتصادی این طبقه “بد و بدتری” موجود نیست، همه برترند، هیچی انتخابی به نفع کارگران دیگر نیست و دیگر واقعا و حقیتا انتخابات ها به ” به توده های کارگر و زحمتکش هر ۴ سال حق داده می شود که سرکوب گران خود را عوض نمایند و یا ابقا نمایند.” نقل به مضمون کارل مارکس، مبدل شده اند و دیگر هیچ چیزی با انتخاب این فرد و آن فرد به نفع کارگران و زحمتکشان نیست و نخواهد بود. کارگران در میان حامیان سرمایه داران و هر آنکس که کارگران را تشویق می نمایند که در انتخابات ها شرکت نمایند و به این یا آن رأی ندهد، هر اسم و نامی که بر خود نهند و یا هر اتیکتی که خود را آرایش دهند، جز دشمن طبقاتی خویش نیابند. کارگران باید بدانند و آگاه باشند که سیستم سرمایه امپریالیستی در کلیت خود در سراشیبی تند سقوط قرار گرفته و هر روز که بگذرد، بر سرعت این سقوط و کندیدگی و خطرناک بودنش، افزوده می گردد، ولی این سقوط، اگر که به نابودی سرمایه به عنوان یک رابطه اجتماعی می انجامد، اما پیش از خویش، تمامی نسل انسان و قبل از همه کارگران را خواهد کُشت و بنا برین کارگران راه و چاره ای ندارند، جز این که نظام را بطور کامل واژگون نمایند و این کار ، مخصوصا در شرایط کنونی با چنین دولت های مسلح و آماده با دستگاه های سرکوب ذهنی و جسمی، زز با یک انقلاب مسلحانه، یک انقلاب بنیاد بر افکن، یک انقلاب رادیکال و ریشه ای بی نظیر در سراسر تاریخ جوامع طبقاتی میسر نیست، زیرا که از نظر نیروی سرکوب جسمانی و هم نیروی سرکوب ذهنی طبقه ی حاکمه – طبقه سرمایه دار خیلی مجهز است. این انقلاب انقلابی است که اگر چه از نظر شکل ملی است، ولی از نظر مضمون نمی تواند جهانی نباشد. این انقلاب انقلابی که نخست دولت موجود را با تمامی دستگا های اجرائی، قانونی، قضائیه، ادئولوژیک – مذهبی – فرهنگی اش درهم می شکند و بر جای آن دیکتاتوری پرولتاریا می نشاند، تا در یک پروسه و بوسیله ی چنین دولتی که قهری است و هم غیر قهری، هم سرکوب گر و هم آموزشدهنده، هم تغییرات سریع ایجاد می کند و هم تغییرات بطئی و آرام، به لغو شرایط موجود اجتماعی، یعنی، موجودیت دادن به ایجاد کمونیسم انقلابی جهانی پرولتاریا ختم گردد. بنا بر این باید اراده طبقاتی را به کار انداخت و برخاست، رفقا، باید برخاست!

از این جاست که به گفته های مارکس و انگلس و لنین می رسیم که اجرا نکردن و کردن آنها حکم مرگ و زندگی را دارند:
“هم برای ایجاد این آگاهی کمونیستی در مقیاسی وسیع، و هم برای موفقیت خود این امر، تغییر و دگر گونی انسانها در مقیاسی عظیم ضروری است، تغییری که تنها می تواند در جنبش عملی، انقلاب، صورت پذیرد؛ بنابراین، انقلاب نه تنها بدین خاطر ضروری است که طبقه فرمانروا نمی تواند به هیچ طریق دیگری سرنگون شود، بلکه ایضاٌ بدین خاطر ضروری است که طبقه ای که آن را ساقط می سازد، تنها با انقلاب می تواند خود را از شر کثافات قرون رهائی بخشد و برای ایجاد جامعه ای با طرحی نو، شایسته و مناسب گردد.ص ۶۵ – کارل مارکس فردریک انگلس- ایدئولوژی آلمانی – ترجمه تیرداد نیکی . 

. این انقلاب مخصوصا در زمان ما، نمی تواند انقلاب قهری نباشد. لنین این را چنین بیان کرده است : ” بدون پیروزی انقلاب قهری پرولتری ( کمونیستی – مارکس و انگلس منبع مانیست حزب کمونیست) تعویض دولت بورژوائی به دولت پرولتری (دیکتاتوری پرولتاریا – جای دیگر لنین) ممکن نیست، مرگ دولت پرولتری و بطور کلی هر گونه دولتی جز از راه زوال ممکن نیست.”، دولت و انقلاب، ۱۹۱۸. 

نقش قهر در تاریخ – لنین از زبان انگلس : “« درباره این که قوه قهریه در تاریخ نقش دیگری نیز ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهریه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی متحجر و مرده را در هم میشکند – درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید – واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!»

دولت طبقاتی: دوﻟﺖ و اﻧﻘﻼب، نوشتۀ لنین
(۱)  ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ درﺑﺎرۀ دوﻟﺖ و وﻇﺎﯾﻒ ﭘﺮوﻟﺘﺎرﯾﺎ در اﻧﻘﻼب
(۲)  ﭘﻴﺸﮕﻔﺘﺎر ﺑﺮاﯼ ﭼﺎپ اول
(۳)  ﻣﺴﺌﻠۀ دوﻟﺖ اﮐﻨﻮن ﺧﻮاﻩ ازﻧﻈﺮﺗﺌﻮرﯼ وﺧﻮاﻩ ازﻧﻈر ﻋﻤﻠﯽ و ﺳﻴﺎﺳﯽ اهمیت وﻳﮋﻩ اﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺟﻨﮓ اﻣﭙﺮﯾﺎﻟﻴﺴﺘﯽ، ﭘﺮوﺳۀ ﺗﺒﺪﯾﻞﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ انحصاری ﺑﻪ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ دارﯼ اﻧﺤﺼﺎرﯼ دولتی را ﺑه ﻣﻨﺘﻬﺎ درﺟه ﺳﺮﻋﺖ و ﺷﺪت ﺑﺨﺸﻴﺪﻩ اﺳﺖ. ﺳﺘﻤﮕﺮﯼ ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮدﻩ هاﯼ زﺣﻤﺘﮑﺶ ﮐﻪ از ﻃﺮف دوﻟﺘﯽ اﻋﻤﺎل ﻣﯽ ﮔﺮدد ﮐﻪ روز ﺑﻪ روز ﺑﺎ اﺗﺤﺎدهاﯼ پر توان ﺳﺮﻣﺎﯾﻪ داران ﺑﻴﺸﺘﺮ در هم ﻣﯽ ﺁﻣﻴﺰد، دم ﺑﻪ دم ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ ﺗﺮ ﻣﯽشود. ﮐﺸﻮرهاﯼ ﭘﻴﺸﺮﻓﺘﻪ ــﻣﻨﻈﻮر ﻣﺎ “جبهۀ ﭘﺸﺖ” ﺁﻧﻬﺎﺳﺖــ ﺑﺮاﯼ ﮐﺎرﮔﺮان ﺑﻪ زﻧﺪان هاﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺗﻮأم ﺑﺎ اﻋﻤﺎل ﺷﺎﻗﻪ ﻣﺒﺪل ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.» و .اﯼ .ﻟﻨﻴﻦ
ﻓﺼﻞ ۱- ﺟﺎمعۀ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ و دوﻟﺖ؛ “دولت”، ﻣﺤﺼﻮل ﺁﺷﺘﯽ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮﯼ ﺗﻀﺎدهاﯼ ﻃﺒﻘﺎﺗﯽ است. اﮐﻨﻮن ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش ﻣﺎرﮐﺲ همان ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎرها در ﭘﻮیۀ ﺗﺎرﯾﺦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺁﻣﻮزش هاﯼ ﻣﺘﻔﮑﺮان اﻧﻘﻼﺑﯽ و ﭘﻴﺸﻮاﯾﺎن ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ در ﺟﺮﯾﺎن ﻣﺒﺎرزۀ ﺁزادﯾﺨﻮاهاﻧۀ ﺁﻧﻬﺎ ﺁﻣﺪﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮕﺮ اﻧﻘﻼبی های ﺑﺰرگ را در زﻣﺎن ﺣﻴﺎﺗﺸﺎن ﻣﻮرد ﭘﻴﮕﺮدهاﯼ داﺋﻤﯽ ﻗﺮار دادﻩ، در ﺑﺮاﺑﺮ ﺁﻣﻮزش ﺁﻧﻬﺎ ﺧﺸﻤﯽ ﺑﺲ وﺣﺸﻴﺎﻧﻪ و ﻧﻔﺮﺗﯽ ﺑﺴﻴﺎر ﺟﻨﻮن ﺁﻣﻴﺰ از ﺧﻮد ﻧﺸﺎن دادﻩ اﻧﺪ و ﺑﺎ ﺳﻴﻠﯽ از دروغ و ﺗﻬﻤﺖ های ﺑﺴﻴﺎر رذﯾﻼﻧﻪ ﺑﺎ ﺁن ﺑﺮﺧﻮرد ﮐﺮدﻩ اﻧﺪ. ﭘﺲ از ﻣﺮﮔﺸﺎن ﺗﻼش هایی به کار ﺑﺮدﻩ اﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎﯾﻞ هاﯼ ﺑﯽ زﺑﺎﻧﯽ از ﺁﻧﺎن ﺑﺴﺎزﻧﺪ و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح ﺗﻘﺪﯾﺲ ﺷﺎن ﮐﻨﻨﺪ، ( تقدیس شان کنند- حمید قربانی)، ﺑﺮاﯼ ﻧﺎم ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر “ﺗﺴﻠﯽ “ﻗلب ﻃﺒﻘﺎت ﺳﺘﻤﮑﺶ و ﻓﺮﯾﺐ اﯾﻦ ﻃﺒﻘﺎت اﻓﺘﺨﺎر ﻣﻌﻴﻦ قایل ﺷﻮﻧﺪ و در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل، ﺁﻣﻮزش اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺷﺎن را از ﻣﺤﺘﻮﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻧﺪ و ﺑﺮﻧﺪﮔﯽ اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﻧﺪ و ﻣﺒﺘﺬﻟﺶ ﮐﻨﻨﺪ. در ﺣﺎل ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻮرژوازﯼ و اﭘﻮرﺗﻮنیست هاﯼ درون ﺟﻨﺒﺶ ﮐﺎرﮔﺮﯼ ﺑﺮاﯼ “ﻣﺴﺦ ﮐﺮدن” ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ همداﺳﺘﺎﻧﻨﺪ، ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮﯼ جنبۀ اﻧﻘﻼﺑﯽ اﯾﻦ ﺁﻣﻮزش و روح اﻧﻘﻼﺑﯽ ﺁن ﺮا از ﯾﺎد ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ و ﻣﯽ زداﯾﻨﺪ و ﺗﺤﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ و هرﭼﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺑﻮرژوازﯼ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ اﺳﺖ ﯾﺎ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ رﺳﺪ، در درﺟۀ اول اهمیت ﻗﺮار ﻣﯽ دهند و ﻣﯽ ﺳﺘﺎﯾﻨﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ اﮐﻨﻮن همۀ ﺳﻮﺳﻴﺎل ﺷﻮﯾﻨﻴﺴﺖ ها “ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﺖ”ﺷﺪﻩ اند! ﻣﺘﺨﺼﺼان، داﻧﺸﻤﻨﺪان ﺑﻮرژواﻣﺸﺮب ﺁﻟﻤﺎنی، ﯾﻌﻨﯽ اﻴﻦ دﯾﺮوز اﻣﺤﺎء کنندگان ﻣﺎرﮐﺴﻴﺴﻢ ﻧﻴﺰ ﺣﺎﻻ ﺑﻴﺶ از ﭘﻴﺶ از ﯾﮏ ﻣﺎرﮐﺲ “ﻣﻠﯽ ـ آﻟﻤﺎﻧﯽ”، ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﺎ اﺗﺤﺎدﯾﻪ هاﯼ ﮐﺎرﮔﺮﯼ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯼ ﺟﻨﮓ ﻏﺎرﺗﮕﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﺤﻮ ﻋﺎﻟﯽ ﺳﺎزﻣﺎن ﯾﺎﻓﺘﻪ اﻧﺪ، ﭘﺮوردﻩ اﺳﺖ!

دیکتاتوری پرولتاریا : لنین ” دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.”

 و یا باز هم، لنین از زبان مارکس و انگلس : 

[ مارکس… “اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند… تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند… بدولت شکل انقلابی و گذرنده می دهند.”…
انگلس…” حزب پیروزمند» (در انقلاب) «بالضروره» ناچاراست سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم”…
هم او میگوید: ” از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد”…] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد. 

مارکس :« اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.
در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!
 
بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.
اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ. 

رفقای کارگر، حرکت جامعه پر از تناقض و تضاد سرمایه داری، خاصه در عصر امپریالیسم، یعنی،عصر ما، ما را به پذیرش عمل قهری سازمان یافته و دسته جمعی، ولی طبقاتی وادار کرده است. این بدین معنی است که جنگ طبقاتی یک جنگ ناگزیر است، برای نجات از مرگ دسته جمعی! 

این را در این عبارت از کارل مارکس، می توانید بروشنی ببینید :” در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:
« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »(ژرژ ساند ) (۱)” فقر فلسفه ۱۸۴۷ ص ۱۷۹ تا ۱۸۲ 

                                                                                 پرولتاریای سراسر جهان متحد، متحزب و مسلح شوید!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x