پس از جنگ جهانی دوم آمریکاییها در یک ناآگاهی دقیقا ساختگی از واقعیت امپراتوری آمریکا رشد یافتند، و افسانه پردازیهایی که برای پوشاندن چهره آن کردهاند، خاک حاصلخیزی را برای شکافهای سیاسی و از هم پاشیدگی امروز فراهم میکنند. شعار ترامپ «آمریکا را دوباره عظمت ببخشید» و شعار بایدن برای «بازیابی رهبری آمریکا» هر دو توسل نوستالژی برای ثمرات امپراتوری آمریکا هستند
در سال ۲۰۰۴، روزنامهنگاری به نام ران ساسکیند از زبان کارل راو یکی از مشاوران بوش در کاخ سفید نقل کرد که با مباهات گفته «ما اکنون امپراتوری هستیم، و آنگاه که اقدام عملی میکنیم، واقعیت خود را میسازیم». او این فرض ساسکیند را که سیاست عمومی باید ریشه در « جامعه مبتنی بر واقعیت» داشته باشد نادیده گرفت. مشاور به وی گفت «ما بازیگران تاریخ هستیم»، … و شما، همه شما، هنوز باید مطالعه کنید که ما چه می کنیم.»
شانزده سال بعد، جنگهای آمریکا و جنایات جنگی که توسط دولت بوش آغاز شدند، تنها هرج و مرج و خشونت را در همه جهان گسترش داده اند، و این پیوستگی تاریخی جنایت و ناکامی به صورتی قابل پیشبینی قدرت بینالمللی و اتوریته آمریکا را تضعیف کرد. برگردیم به قلب سرزمین امپراطوری، صنعت بازاریابی سیاسی که راو و دستیارانش بخشی از آن بودند موفقیت بیشتری از عراقیها، روسها یا چینیها در ایجاد شکاف و فرمانروایی بر قلوب و اذهان آمریکایی ها داشته اند.
کنایه دولت بوش از ادعای امپراتوری آن بود که آمریکا از بدو پیدایش آن یک امپراتوری بوده است، و آن که استفاده سیاسی یک کارمند کاخ سفید از واژه «امپراتوری» در سال ۲۰۰۴ نشان یک امپراتوری جدید و در حال ظهور چنان که وی ادعا میکرد نبود، بلکه نشانه انحطاط، و زوال امپراتوری بود که کور کورانه در مارپیچ مرگ دردناکی گرفتار آمده است. آمریکاییها همیشه نسبت به ماهیت امپریال(سلطنتی) بلند پروازیهای کشور خود آن قدر بیاطلاع نبودند. جورج واشینگتن نیویورک را به عنوان «کرسی امپراتوری»، و مبارزه ارتش خود علیه نیروهای بریتانیایی در آن جا را همچون «مسیر امپراتوری» توصیف کرد. نیویورکیها مشتاقانه هویت ایالت خود را به عنوان ایالت امپراتوری پذیرفتند، که هنوز در ساختمان امپایراستیت و پلاکهای ایالت نیویورک ثبت است.
گسترش حاکمیت ارضی آمریکا بر سرزمینهای بومیان آمریکایی، خرید لویزیانا و الحاق مکزیکوی شمالی در جنگ مکزیک- آمریکا یک امپراتوری را ایجاد کرد که از آنچه جورج واشینگتن ساخت بسیار فراتر رفت. اما این گسترش امپریال(سلطنتی) بیش از آن چه که اغلب آمریکاییها تصور میکردند بحث برانگیز بود. چهارده نفر از پنجاه و دو سناتور ایالات متحده علیه معاهده ۱۸۴۸ برای الحاق بیشتر مکزیک رای دادند، که بدون آن آمریکاییها هنوز میتوانستند از کالیفرنیا، آریزونا، نیومکزیکو، تگزاس، نوادا، یوتا و بیشتر کلرادو به عنوان مناطق مسافرتی شگفت انگیز مکزیک دیدن کنند.
در شکوفایی کامل امپراتوری آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، رهبران آن نیاز به مهارت و ظرافت برای اعمال قدرت امپریال(سلطنتی) در دنیای پسامستعمراتی را درک کردند. هیچ کشوری در حال جنگ برای استقلال از انگلیس و فرانسه نبود که بخواهد از اشغالگران آمریکایی استقبال نماید. بنابر این رهبران آمریکا نظم نواستعماری را گسترش دادند که از طریق آن حاکمیت فراگیر امپریال را بر بیشتر مناطق جهان اعمال کردند، در عین حال که از اصطلاحاتی چون «امپریال» یا «امپریالیسم» که اعتبار پسامستعمراتی آنان را تضعیف میکرد با احتیاط دوری مینمودند.
این به عهده منتقدانی چون قوام نکرومه از کشور غنا گذاشته شد تا به طور جدی کنترل امپریالی(سلطنت مآبانه) را که کشورهای ثروتمند هنوز بر کشورهای به ظاهر مستقل پسامستعمراتی مانند کشور خود وی اعمال میکنند مورد بررسی قرار دهد. نکرومه در کتاب خود، به نام نواستعمارگرایی Neo- Colonialism: آخرین مرحله امپریالیسم، استعمار نو را به عنوان «بدترین شکل امپریالیسم» محکوم کرد. وی «برای کسانی که آن را اعمال میکنند» نوشت، «معنی آن قدرت بدون مسئولیت است، و برای کسانی که ازآن رنج میبرند، به معنای بهرهکشی بدون جبران خسارت است».
بنابر این پس از جنگ جهانی دوم آمریکاییها در یک ناآگاهی دقیقا ساختگی از واقعیت امپراتوری آمریکا رشد یافتند، و افسانه پردازیهایی که برای پوشاندن چهره آن کردهاند، خاک حاصلخیزی را برای شکافهای سیاسی و از هم پاشیدگی امروز فراهم میکنند. شعار ترامپ «آمریکا را دوباره عظمت ببخشید» و شعار بایدن برای «بازیابی رهبری آمریکا» هر دو توسل نوستالژی برای ثمرات امپراتوری آمریکا هستند.
اتهام زنی و مقصر تراشی های گذشته پیرامون این که چه کسی چین یا ویتنام یا کوبا را از دست داده، دوباره برگشته تا بر سر این که چه کسی آمریکا را از دست داده و چه کسی میتواند به نوعی عظمت یا رهبری افسانهای سابق آن را بازگرداند با هم جدل کنند. حتی در حالی که آمریکا جهان را رهبری میکند تا اجازه دهد یک همهگیری مردم و اقتصاد آن را ویران سازد، هیچیک از رهبران دو حزب حاضر به مناظره واقع بینانهتر در مورد چگونگی بازتعریف و بازسازی آمریکا به عنوان کشوری پسا امپریال در جهان چند قطبی امروز نیستند.
هر امپراطوری موفقی قلمروهای دور دست خود را با ترکیبی از قدرت اقتصادی و نظامی گسترش داده، فرمانروایی و استثمار کرده است. حتی در مرحله نو استعماری امپراتوری آمریکا، نقش ارتش ایالات متحده و سازمان سیا این بود که درها را بازکند تا بازرگانان آمریکایی با دنبال کردن پرچم بتوانند فروشگاه راه بیاندازند و به توسعه بازار جدید بپردازند.
اما اکنون نظامیگری ایالات متحده و منافع اقتصادی آمریکا از هم دور و جدا شدهاند. به جز تعداد کمی پیمانکار نظامی، بازرگانان آمریکایی به هیچوجه دیرپایی در ویرانههای عراق یا در سایر مناطق جنگی فعلی آمریکا پرچم را دنبال نکردهاند. هیجده سال پس از تهاجم و اشغال عراق توسط ایالات متحده، بزرگترین شریک تجاری عراق چین است، در حالی که برای افغانستان پاکستان، برای سومالی امارت متحده عربی، و برای لیبی اتحادیه اروپاست.
ماشین جنگی ایالات متحده به جای گشودن درها برای تجارت بزرگ آمریکا یا حمایت از موقعیت دیپلماتیک آمریکا در جهان، به یک گاو نر در فروشگاه گلوبال چینی تبدیل شده، و به استفاده از قدرت کامل تخریبی برای بیثبات کردن کشورها و در هم شکستن اقتصاد آنها، بستن درها به روی فرصتهای اقتصادی به جای گشایش آنها، منحرف ساختن منابع از نیازهای واقعی در داخل، و آسیب رساندن به جایگاه بینالمللی آمریکا به جای تقویت آن میپردازد.
هنگامی که پرزیدنت آیزنهاور بر علیه «نفوذ غیر موجه» مجتمع صنعتی- نظامی آمریکا هشدار داد، وی دقیقا این نوع دوگانگی خطرناک بین نیازهای اقتصادی و اجتماعی واقعی مردم آمریکا و یک ماشین جنگی را پیشبینی میکرد که هزینه آن رویهمرفته بیش از ده ارتش بعد از خودش در جهان است ولی نمیتواند در جنگی پیروز شود یا ویروسی را شکست دهد، چه رسد به آن که امپراتوری از دست رفته را باز پس گیرد.
چین و اتحادیه اروپا به دو شریک تجاری مهم کشورهای جهان تبدیل شدهاند. ایالات متحده کماکان قدرت اقتصادی اصلی است، اما حتی در آمریکای جنوبی، در حال حاضر بیشتر کشورها با چین معامله میکنند. نظامیگری آمریکا به این داد و ستدها از طریق اتلاف منابع ما در قبال تسلیحات و جنگ شتاب بخشیده است، در حالی که چین و اتحادیه اروپا در توسعه اقتصادی صلحآمیز و زیرساختهای قرن بیست و یکم سرمایهگذاری کردهاند.
به عنوان مثال، چین بزرگترین شبکه راهآهن فوق سریع را تنها ظرف ۱۰ سال ساخت (۲۰۰۸-۲۰۱۸)، و اروپا از دهه ۹۰ در حال ساخت و گسترش شبکه فوق سریع بوده استِ لیکن پروژه راه آهن فوق سریع در آمریکا هنوز تنها بر روی تابلوی طراحی است.
چین ۸۰۰ میلیون نفر را از فقر خارج کرده است، در حالی که نرخ فقر آمریکا طی ۵۰ سال اخیر به سختی تکان خورده و فقر کودکان افزایش یافته است. آمریکا هنوز ضعیفترین شبکه امنیت اجتماعی را نسبت به هر کشور در حال توسعه داشته و سیستم بهداشت و درمان همگانی ندارد، و نابرابریهای ثروت و قدرت ناشی از نئولیبرالیسمِ افراطی نیمی از آمریکاییها را با هیچ پساندازی یا پسانداز کمی برجا گذاشته است که با بازنشستگی یا با هر اختلال و نکبتی در زندگیشان ادامه حیات دهند.
پا فشاری رهبران ما برای کاهش ۶۶ درصدی هزینههای اختیاری فدرال ایالات متحده برای حفظ و گسترش ماشین جنگی که مدتهاست از اجرای هر نقش مفیدی در امپراتوری اقتصادی در حال زوال آمریکا عاجز مانده ، اتلاف منابع ناتوان کنندهای است که آینده ما را به خطر میاندازد.
چند دهه پیش مارتین لوتر کینگ جوان به ما هشدار داد «کشوری که سال به سال به جای برنامههای اعتلای اجتماعی پول بیشتری برای دفاع نظامی هزینه میکند، به مرگ معنوی نزدیک میشود».
همان طور که دولت مطرح میکند آیا میتوانیم از عهده کمک کووید ۱۹، نیودیل سبز و مراقبتهای بهداشتی همگانی بر آییم، ما نیز باید عاقلانه تشخیص دهیم که تنها امیدمان برای تبدیل این امپراتوری منحط و رو به زوال به یک کشور پویا و مرفه آن است که سریعا و عمیقا اولویتهای ملی خود را از نظامیگری نامربوط و مخرب به برنامههای اعتلای اجتماعی که دکتر مارتین لوتر کینگ خواستار آن بود سوق دهیم.
منبع: کانتر پانچ
آیا این مقاله بیان نیشخندامیز مسیری که جمهوری اسلامی در حال طی کردن است نیست؟ البته یک تفاوت اساسی وجود دارد: اگر برای ایالات متحده این مسیر طی سالها طول کشیده تا به اینجا رسیده است، فراز و فرود جمهوری اسلامی سوار بر قطاری سریع السیر انجام گرفته است.