شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

گزارش سی وسومین جلسه محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم – امیرجواهری لنگرودی

توضیح:

 طی هفته یازدهم سی وسومین،جلسه دادگاه حمید نوری (عباسی)،درسالن ۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روزدوشنبه۲۶مهر۱۴۰۰برابر هیجدهم (۱۸) اکتبر۲۰۲۱به جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کارخود را به پیش برد.

درروزدوشنبه خانم صدیقه حاج محسن، خواهر حسین حاج محسن هوادار سازمان (راه کارگر)زندانی اعدامی در زندان گوهردشت ساکن کانادا، ازفعالان خانواده های خاوران، روز دوشنبه هیجدهم اکتبربا اظهارات خود برای دادگاه  بعنوان بیست ودومین   شاکی وشاهد بعد ازخانم ها وآقایان:

۱-ایرج مصداقی۲- نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعود اشرف سمنانی۱۱- سولمازعلیزاده ۱۲- احمدابراهیمی ۱۳- فریدون نجفی آریا ۱۴- خانم ساراروزدار۱۵- حسن گلزاری(بخش اول) و حسن گلزاری(بخش دوم) ۱۶- مجید جمشیدیت۱۷خدیجه برهانی ۱۸- سید حسین سید احمدی ۱۹- مهنازمیمنت نژاد ۲۰-مهری حاجی نژاد۲۱سیدجعفرمیرمحمدی برنجستانکی  دراین دادگاه شهادت داده‌اند.

ازرخداد های روزدوشنبه هیجدهم اکتبردربیرون دادگاه همزمان با جلسه دادگاه حمید نوری وارائه اظهارات صدیقه حاجی‌محسن،خواهر “حسین حاج‌ محسن” اعدامی سال ۶۷درگوهردشت تعدادی از خانواده‌ های دادخواه مقابل دادگاه تجمع دادخواهی برگزار کردند و صورت نمادین حضورمادران خاوران رابا به نمایش گذاشتن تصاویرآنها مقابل دادگاه نشان دادند.

دراطلاعیه « دادخواهان خاوران » آمده است:

  حمید نوری یکی ازمجریان اصلی فاجعه کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶٧ درچنگ عدالت گرفتارشده است. اونماینده حکومتی است که رئیس جمهورش ابراهیم رئیسی یکی از تصمیم گیرندگان اصلی و عضو هیئت مرگ بوده است.

محاکمه نوری درنفس خود پیام اجرای عدالت را دارد و طلیعه امید رادردل‌ها زنده کرده است. ما به عنوان بخشی از خانواده جانباختگان که در نهاد “دادخواهان خاوران” گرد آمده ایم همزمان با شرکت سه تن ازاعضای خانواده های جانباختگان، صدیقه حاج محسن (خواهر حسین حاج محسن) ولاله بازرگان(خواهربیژن بازرگان) درروزهای ۲۵ و ۲۶ مهر (۱۸و ۱۹ اکتبر) وهم چنین عصمت طالبی (خواهر عادل طالبی) درروز۶ آبان(۲۸ اکتبر) که بعنوان شاکی دربرابر دادگاه استکهلم قرارمیگیرند، درروزهای ۱۸و ۱۹ اکتبر مقابل دادگاه این جنایتکاردراستکهلم گرد هم می آئیم تا به سهم خود صدای حق طلبانه خانواده جانباختگان را دردستیابی به حقیقت برای اجرای عدالت پر طنین تر نمائیم.

  ما«دادخواهان خاوران»،ازدیگرخانواده‌های دادخواه،فعالان سیاسی ،مدنی وحقوق بشری  می‌خواهیم و انتظار داریم که با شرکت خود دراین گردهمائی جنبش دادخواهی را تقویت کنند. 

****** دراین یادداشت اظهارات صدیقه حاج محسن زندانی سیاسی سابق، ساکن کانادا روزجمعه با دادگاه استکهلم را انعکاس می دهم.

فرازهایی ازاظهارات  صدیقه حاج محسن ساکن کانادا در داکاه استکهلم روزدوشنبه۲۶مهر۱۴۰۰ ارائه داد!

*- صدیقه می گوید:« من و بستگانم درسالروزبه قتل رسیدن برادرم در سال۱۳۶۹هم دستگیرشدند.در گلزارخاوران یکبار دیگر شیشه ماشین ما را در گلزار خاوران شکستند. من از قاضی محترم دادگاه می خواهم که اعلام کنم:«حمید نوری به عنوان دادیارزندان اوین وگوهردشت،ازمقصدکامیون های یخچال داری که جسدهای برادرمن و رفقایش را درآن گذاشنه بودند،اطلاع دارد وباید بگوید»

*- صدیقه در دادگاه امروز دوشنبه هیجدهم اکتبر محاکمه حمید نوری، صدیقه خواهر حسین حاج محسن در اظهارات خویش تعریف کرد که برادرش ( امیر حسین) عاشق گلها بود و گفت« وقتی که ملاقات ها را قطع می کنند. هواخوری ها را هم قطع می کنند.برادرم “حسین” که عاشق گل وطبیعت بود، نگران باغچه هواخوری می شود که دارند خشک می شوند. او از طریق قوطی های مایه ظرفشویی لوله ای درست می کند  وبا وصل به شیر آب،ازطریق پنجره آن لوله را به باغچه گل هواخوری وصل می کند. پاسدارها که صدای آب را می شنوند به داخل بند می آیند و می پرسند: « چه کسی این کار را کرده است؟» برادرم را ازبند بیرون می کشند وازاو می پرسند : «چرا چنین کاری را کردی؟ » او می گوید : «گل های باغچه داشتند، پژمرده می شوند و می مُردند » پاسداران به او می گویند : « به فکر گل های زندگی خودت باش» ، برادرم می گوید : « کسانیکه قطعنامه جنگ را امضاء کردند، باید به فکر زندگی خودشان باشند» آن پاسدار کشیده محکمی به صورت برادرم می زند و او را به بند می فرستد!»

به نوشته مهدی اصلانی درکتاب خاطراتش « بعد از خاتمه ی اعدام ها زنده ماندِگان بندشش نقل کردند:حاجی(حاج محسن)که دغدغه ی پژمردنِ گل ها رهایش نمی کرد، با وسائلِ پلاستیکی ای که دربند دراختیارداشت،ازجمله قوطی های مایِع ظرف شویی،چیزی شبیه به شلنگ درست کرد وازطریق پنجره ی یکی ازاتاق ها،مشغول آب دادنِ گل ها شد. باصدای ریزشِ آب، نگهبانی سرمی رسد: این کارچه کسی است؟ حاجی جُرم آب دادن به گل ها را گردن می گیرد.  نگهبان او را بیرون می برد و بعد از تنبیهی مختصر، به بند بازمی گرداند: بدبخت فکرخودت باش نه گل ها. کوتاه زمانی بعد،دراولین روزِ چپ کُشی، گل عمرِ حسین حاج محسن،هم سرنوشتِ گل های باغچه ی حیاط بند شش شد. چندی بعد ازاعدام ها،ازباغچه ها جز زمینی سوخته برجا نمانده بود…. حسین بهاربود: وقتی که رفت پاره ای از دلِ زندان را با خودبرد.تنها دل های غارت شده ی ما مانده بودند.» ( مهدی اصلانی، خاطرات زندان کلاغ و گل سرخ ،صفحات۳۰۰ و۲۹۹ )

*- صدیقه می گوید: « من تا مدت ها فکر می کردم این کابوسی است که درخواب می بینم.من همچنین شاید درک و رنج مادروپدرم بودم. پدرم همیشه به برادرم افتخار می کرد، ولی بعدازمرگ برادرم هیچوقت شادی نکرد. من امروز انگشترمادرم را در این دادگاه دارم،مادرم هیچگاه نتونست ، مرگ برادرم را باورکند. سوگواری ما کامل نشده،ما مزار پیکرعزیزان مان را نمی دانیم کجاست، به قول شاعر :

در سکوت ای درخت تناور
ما را
حتی امان گریه ندادند….

و ادامه داد : اینان حتی به ما فرصت سوگواری و گریه و زاری هم ندادند . من هردفعه درخاوران که رفتم – اوایل خیلی زیاد خاوران می رفتم – مادر”جعفروصادق ریاحی” درلیست (C) این دادخواست ومادر”محمود وعلی بهکیش”، طرح شده درلیست (C) همین کیفر خواست را در همان خاوران گریان وزاران می دیدم. من با مشاور روانشناس که صحبت کردم ودرمورد خواب هام درباره برادرم گفتم ،به من گفتند :« درناخود آگاهت، مرگ برادرت را قبول نکردی»  

***************************

فضای عمومی اظهارات صدیقه حاج محسن ساکن کانادا ، به دادگاه استکهلم روزدوشنبه۲۶مهر۱۴۰۰برابر (۱۴) اکتبربیان داشت!

رئیس دادگاه: سلام به ویژه به صدیقه حاج محسن به دادگاه بدوی استکهلم خوشآمد می گویم.اسم من توماس ساندراست ومن رئیس این جلسه دادگاه هستم.

بازجویی ازشما ازطرف دادستان ها است که سمت راست شما نشسته اندوبازجویی درباره برادرت “حسین حاج محسن” است.بعدازاینکه دادستان ها سئوالات خودشان راطرح کردند،بقیه وکلا که این جا نشسته اند، نیزمی توانند ازشما پرسش نمایند. وکلای شاکی ها است که کمی پخش وپلاهستند وراست وچپ شما نشسته اند ودرخاتمه ازجانب وکلای مدافع متهم که درسمت چپ شما نشسته اند نیزمی توانند سئوال طرح کنند .

وکیل مشاورشما”بنت هسلبری”است که می خواهد درمقدمه توضیحاتی بدهد.رئیس دادگاه ازوکیل مشاورشاکی دعوت کرد .

وکیل مشاور: ضمن سلام ؛ موکل من”صدیقه حاج محس” ازکانادا آمده ومی خواست که دراین دادگاه حضورداشته باشد.خود”صدیقه”نیز زندانی سیاسی بوده ویک سال وهشت ماه از۱۳۶۰تا۱۳۶۱که برابر با ۱۹۸۱و۱۹۸۲است درزندان های قزلحصارواوین درزندان بود.اما درحال حاضراین پرونده درباره بردارش”حسین حاج محسن” است . “حسین” متولد۲۱اردیبهشت۱۳۳۳بوده است که برابر۱۹ماه مه۱۹۵۴، لیست (C) شماره دو(۲)است. “حسین”با پدر ومادرش دریک خانه زندگی می کردوتحصیلاتش درسطح مهندسی بوده است وبعنوان معلم در دبیرستان حرف وفنی درتهران تدریس می کرد.”حسین”در پنجم (۵) خرداد۱۳۶۱برابر۲۶ماه مه۱۹۸۲دستگیرشد. اودرخیابان تهران دستگیرشد وآن زمان خود صدیقه نیزدرزندان بود.دلیل دستگیری اش این بود که عضوسازمان مارکسیستی وآتئیستی “راه کارگر”بود. اگر بخواهیم به سوئدی ترجمه اش بکنیم،- سازمان کارگری- نامیده می شود.اودرنشستهای سازمانی شرکت می کردونشریه واعلامیه سازمانی پخش کرده بودوهمچنین کمک مالی به سازمان می کرد.اوحکم پانزده (۱۵)سال گرفت.طبق اظهارات مطرح شده دربیست ودوم مه ۱۹۸۳ محکوم شد.درباره این تاریخ ها-مابعدااشاره می کنیم وتاریخ های دقیق تری داریم-“حسین”درهرسه زندانی که دراین پرونده صحبت شده، یعنی (اوین-قزلحصاروگوهردشت)بوده است.اوراطی سال۱۳۶۵ برابر ۱۹۹۶، یک وقتی به گوهردشت انتقال دادند وآن زمانی بود که زندان قزلحصاررا بستند. بعدا گفته شده که “حسین” درآذرماه۱۳۶۷برابربا اواخرسال۱۹۸۸اعدام شد.درآن تاریخ پدرش رااحضارکردند که بیاید و وسائل پسرش”حسین”را به اوتحویل بدهند وآنموقع برایشان تعریف می کنند که حسین اعدام شدوحتی گفته شده که درچه تاریخی در(پنجم(۵) شهریور۱۳۶۷برابر اگوست۱۹۸۸) اعدام شده است.

این مجموعه را”صدیقه” ازهم بندی های برادرش”حسین” شنید وبه غیر ازآن هم مدارک کتبی وجود دارد،که این نکات راثابت می کند وزمینه ادعای ما برای غرامت برپایه نظریه پزشکی است که تحویل داده شد. صفحه شانزده(۱۶)، ونکته شانزده(۱۶)، دو! آنجا نوشته شده که اگر آدم جانش راازدست بدهد،به اندازه یک دیه کامل باید پرداخت بشود. مسلما “صدیقه” هم حالش بابت این اتفاق خوب نویده ومن چند سئوال هم درباره این حالش ازاوخواهم پرسید. اینها نکاتی بود که در مقدمه می خواستم بگویم !

رئیس دادگاه: مرسی ازشما وکیل “بنت هسلبر”؛ خوب “صدیقه حاج محسن” الان دیگرنوبت بازجویی دادستان ها ازشما شئه است.شما سئوالی دارید،قبل ازاینکه آنها شروع کنند؟ 

صدیقه : خیر. من فقط می خواستم قدردانی خودم راازاعضاء محترم دادگاه و مردم سوئد اعلان کنم وبسیارخوشحالم که اینجا شخصا حضوردارم تا متهم به سربه نیست کردن زندانیان سیاسی درزندان گوهردشت اسیربودن راازنزدیک ببینم.

رئیس دادگاه: ولی الان صحبت این چیزها نیست. این کیس درمورد حرف های شما نبود بلکه درمورد برادرت استوخوب است که برگردیم سرموضوع اصلی!

رئیس دادگاه:ادامه دادوگفت:دادستان ها هرکدام شان که بخواهند سئوال بپرسند، اول اسم شان رامی گویند وخودشان رامعرفی می کنند.کل این بازجویی با تصویروصدا فیلمبرداری می شود. دادستان بفرمائید!

دادستان : سلام “صدیقه! اسمت را درست تلفظ کردم؟

صدیقه: بله! تقریبا.

 دادستان:من اسمم”مارتینا وینستلو”،یکی ازدادستان های این پرونده ام

 صدیقه: بسییار خوشبختم!  

دادستان : امروزبیشترین سئوال ها رامن ازشما می پرسم.

صدیقه: اکی وبفرمائید!

دادستان :قبل ازاینکه سئوال هاراازتوبپرسم،کمی توضیح بدهم که روندکارهاچه جوری است؟وان اینکه می خواهم واضح وآشکار وقتی که حرف میزنی، بگویی که چه نکاتی راخودت ندیدی بلکه ازدیگران شنیدی ونقل قول است وچه چیزهایی راخودت دیدی وشنیدی. مسلما خیلی زمان طولانی ازآن حادثه گذشته و آدم خیلی مطمئن نباشه و آنوقت خوبه ازاین کلمات – نمیدانم- مطمئن نیستم – تا صورت مسئله معلوم گردد.! این سئوال های من هم درباره برادرت”حسین” است .

دادستان: لطفا نام کامل برادرت را بگو؟

صدیقه: نام برادرمن”حسین حاجی محسن” است.   

      دادستان : اسم دیگری هم صدایش میزدند؟

صدیقه: درون منزل هم  “امیرحسین” نیزصداش می کردیم!

    دادستان : درست است که برادرت متولد۱۳۳۳ است؟

صدیقه: بله !

 دادستان:افرادخانواده شماازکی ها تشکیل شده وبا کی ها زندگی می کردید؟

صدیقه:پدرم،مادرم ومن وبرادرکوچکم”حسین”ودوخواهروبرادرم که ازدواج کرده بودند وما درتهران زندگی می کردیم!

  دادستان :به تکنیک بگویم که تصویریرامی خواهم نشان بدهم.حالامی بینم که تویک عکسی را مثل گردنبند به گردنت آویختی. این عکس کی است؟!

صدیقه: این عکس برادرم “حسین” است!

دادستان : می دانی که این عکس کی گرفته شده است؟

صدیقه: فکرمی کنم، درسال ۱۳۵۹ گرفته شده است!

دادستان : می دانی در کجا گرفته شده است؟

صدیقه: آره در یکی از کوههای ایران!

دادستان : ممنونم . ما درقسمت تفهیم اتهام، یک تصویری را نشان دادیم.این را می خواستم نشان بدهم ، قبل ازاینکه توتصویربرادرت رابه گردنت بکنی. درمقدمه وقتی جلسات دادگاه شروع شده بود،ما اینرا نشان دادیم. خودت نگاه می کنی،می شناشی آنرا؟ عکس برادرت هست؟

صدیقه:نه!این عکس راآقای”مهدی اصلانی”،اشتباهی به جای عکس برادرمن درکتابش گذاشته است.نه،این عکس برادرمن نیست!

دادستان:اکی، این کتاب نویسنده اش”مهدی اصلانی “است و”آخرین فرصت گل”اسم کتابش است.خود کتاب یا بخشی از آن را خواندی ؟

صدیقه: من بخشی از کتاب را نگاه کردم!

دادستان : آن موقع متوجه شدی که آن عکس، یکی ازاشتباهات کتاب است؟ درمورد سرنوشت برادرت متوجه اشتباهات دیگری هم شدی ؟

صدیقه:تمامی اطلاعات ونامه هایی که آنجا هست،همه اش درست است، تمامی نامه ها مربوط به برادرم است وفقط عکس اشتباه است!

دادستان:خوب اینجا نوشتند که درپنجم(۵) شهریور۱۳۶۷درزندان گوهردشت اعدام شدند.مهدی اصلانی را توکلا دیدی،یا با اوحرف زدی وتماس داشتی؟

صدیقه:بله،من سی ودویا سی وسه(۳۲یا ۳۳)سال پیش ایشان را درایران دیدم.

دادستان:البته قراره که مهدی اصلانی هم دردادگاه بیاید وازاوبازجویی صورت بگیرد.تا جائیکه تومیدانی این شخص(مهدی اصلانی) چه آگاهی ازسرنوشت برادرت دارد؟!

صدیقه:مهدی اصلانی اطلاعاتی که ازبرادرم دارد،اززندانی های دیگری شنیده است.

دادستان :اکی،پس یعنی آن دونفر(مهدی اصلانی وبرادرت)، شخصا همدیگر را ندیده اند؟

صدیقه:من ازطرف برادرم نمی دانم، ولی”مهدی اصلانی”راهم مطمئن نیستم!

دادستان:فهمیدم،حالابرمی گریدم به زمانی که”حسین”دستگیرشد.اوضاع و احوال آن موقع چگونه بود؟ آن گونه که من متوجه شدم؛ آنموقع توخودت درزندان بودی.دلیل اینکه تودرزندان بودی چی بود؟!

صدیقه: من بدلیل هواداری از”مجاهدین”درزندان بودم.

دادستان :درسته که برادرت”حسین” درسال۱۳۶۱دستگیرشد؟

صدیقه: بله ،درسته !

دادستان : توازکجا فهمیدی که برادرت اودستگیرشده است؟

صدیقه:من هنگامی که دربهمن۱۳۶۱اززندان آزادشدم،پدرم به من اطلاع داد که برادرم دستگیرشده است!

دادستان :اکی، برای توتعریف کردند که چه جوری وچه اتفاق افتاد که برادرت رادستگیرکردند؟

صدیقه:اینطوری تعریف کردندکه پاسداری ماشین برادرم که البته متعلق به یکی ازبستگان دیگرمان بود،با سوئیچ ماشین،دم منزل ما می آوردندوسوئیچ را به مادرم می دهندوبه اومی گوید: ما پسرت رادستگیرکردیم!

دادستان :دلیل دستگیری اش تاآنجا که تومیدانی،چه بوده است؟

صدیقه: نه ، به آنها چیزی نگفته بودند.

دادستان : خوب توکی فهمیدی که دلیل دستگیری اش چه بوده است؟

صدیقه:ما ازطریق زندان متوجه نشدیم ولی یک مدرکی که من برای آقای “هسلبری”- وکیل مشاورم- وهمینطوربه خانم دادستان فرستادم،مدرکی است که مربوط به آموزش وپرورش است.

  این مدرک درمورد تاریخ دستگیری – محاکمه واتهاماتی که به برادرم وحکمی که پانزده (۱۵) سال برادرم دادند، آنرا برای مابا نامه فرستادند!

دادستان :یعنی این جوری می فهمم که توازطریق آن نامه فهمیدی که بردارت به چه دلیل دستگیرشده است؟

صدیقه: بله!

دادستان:همانطوری که وکیل مشاورتوگفت:داداش ات “حسین”عضوسازمان “راه کارگر”بوده است؟

صدیقه: بله،برادرم با آرمان های آزادی،برابری عدالت اجتماعی برای همه انسان ها ویک سوسیالیست بود!

دادستان : آیا دقیقا می دانی که چکارکرده بود که منجربه دستگیریش شد؟

صدیقه: آنطورکه درآن نامه اتهاماتش نوشته شده بود.کمک مالی به سازمان راه کارگر- شرکت درمتینگ ها- پخش اعلامیه ها وتشکیل جلسات گروهی ونیز پذیرش مکتب مارکسیسی بود!

دادستان :این مدرکی که داری صحبتش را میکنی؛چی است؟ حکم است یا شبه حکم است؟

صدیقه:نخیراین حکم زندان نیست.برادرم چون دبیربود،آنگاه که ستگیرشد درکلاس های دبیرستان شرکت نمی کرد.ازجانب مسئولین دبیرستان پیگیری دلایل غیبت اوراکردند،پدرم به آنها گفت:که پسرم دستگیرشده است. آنها(مسئولین دبیرستان)بازندان اوین مکاتبه کردندواطلاعاتی درباره تاریخ دستگیری وتاریخ محاکمه واتهامات برادرم وآن پانزده(۱۵)سال زندانی که محکوم شده بود ودرحقیقت حکم اخراج برادرم تا آخرعمرازآموزش وپرورش وتمام خدمات دولتی بود. طی همین نامه زندان اوین دریافت کردند.

رئیس دادگاه: روبه دادستان، شما این مدرک راقبلا نشان دادید؟

دادستان :نه!

رئیس دادگاه:هیچ چیز کتبی ای نیست؟ نه!پس این نکته چهل وپنج(۴۵) درمورد این شخص نیست؟ما چهل وپنج را پیدا کردیم!

دادستان:چرا ، مثل اینکه خودش است!

رئیس دادگاه :دلیلش این استکه – دادستان البته- نکته ای را مطرح می کند، بر مبنای یک سند کتبی، باید استناد به آن بکنه ویک توضیحی بدهد که دیگران هم عین سند رادیده وداشته باشند!

دادستان: ببخشید،حق باشما است من می باید زودترآنرا مطرح می کردم. ما قبلاآنرا دادیم .

ریس دادگاه:می دانم ولی من آنجوری راضی نیستم.وقتی آدم مدرکی رامطرح می کند، باید همه داشته باشند.شما ها کل مدارک دستتان است ودادگاه فقط به آنی که استناد میشود،نگاه می کند!اشکالی ندارد که دوباره آنهارانشان بدهید، وقتی که دارید درموردآنها صحبت می کنید.

 دادستان:خوب چکار کنیم؟ استراحت بگیریم ؟

رئیس دادگاه: آره دیگر.چون من بازجویی راقطع (Stop)کردم. خوب شما توضیح خودتانرادرباره این مدرک بده تا دیگران هم بدانند بعد دنبال کنیم . 

دادستان :البته نه(۹) تا برگه هست که میآییم راجع به آنها یکی پس ازدیگری صحبت بکنیم ونشان بدهیم.درمقدمه بگویم:که این مدارک را”صدیقه”تحویل دادند.ازهمین الان واضح وروشن بگویم: که اینها به سوئدی ترجمه نشده است!برای همین هم الان که از شاکی بازجویی می کنم ، از او می پرسم که محتویات اینها چی است تا جواب بدهد.

دادستان ادامه می دهد: برگه یک ودو،یک جوررونوشت شناسانامه است که مشخصات “حسین حاج محسن”رانوشته است.این شماره یک است واینهم شماره دواست که خودشناسنامه است.برگه شماره سه،گواهی فوت، مقامات دولتی آنرا تحویل شاکی دادند.بعد-ازشاکی خواهم پرسید- تاتوضیح دهد.این سندهم گواهینامه پایان تحصیلات “حسین حاجی محسن” است.اینها هم برگه استخدامی است ودرپایان سه نامه است که برادرشاکی برای خانواده اززندان نوشته فرستاده است.!   

رئیس دادگاه:خیلی خوب شد،الان دیگرمتوجه هستیم که داریددرمورد چه اسنادی صحبت می کنید.خوب پس دوباره ضبط راروشن کنیم وبازپرسی از خانم صدیقه راادامه بدهیم . 

دادستان: خوب”صدیقه” خانم از این سند که مربوط به آغازکاربرادرتان است و ازآنجا آمده است،متمرکزبشویم .شماگفتید که چیزی راجع به استعفاءیااخراج ایشان است.آیااینجوری است که دراین سند نوشته شده که ایشان به چی متهم بوده،واینکه به ایشان پانزده(۱۵) سال زندان داده بودند ودرنهایت ازکاراخراج کرده بودند.این سند راجع به این قضیه بود؟ 

صدیقه:بله،آن سندراشما الان نشان ندادید.آن اسنادی که شما الان دربُرد نشان دادید،تماما اسنادی است که من زمان بازجویی با پلیس فرستادم .اما آن حکمی که اخراج برادرم که ازآموزش وپرورش آمده بود که درمورد تاریخ دستگیری و تاریخ محاکمه،اتهامات وحکم پانزده(۱۵) سال درآن نوشته شده بود. 

دادستان : گفتید این نامه از کدام وزارت خانه آمده بود ؟

صدیقه: بله،یک هئیتی دروزارت آموزش وپرورش،آنزمان برای کسانیکه در زندان بودندیااتهاماتی داشتند، تشکیل می شدوحکم اخراج یاانفصال ازخدمت آنهارامیدادند. این حکم از طرف آن هئیت برای ما آمد!

دادستان :اکی،پس تا جائیکه من متوجه می شوم،این سند جزوآن اسنادی که من قبلانشان داده بودم،با این حساب نبود؟

صدیقه: خیر. نبود!

دادستان : شما خودتان این سند را قبلا دیده بودید؟

صدیقه: بله!

دادستان: کی وکجا شما این سند را دیدی؟

صدیقه:فکرکنم سال شصت ودو(۶۲)ویا شصت وسه(۶۳)،ازطرف آموزش و پرورش این سند رابه منزل ما پست کردند.

دادستان : خوب این سند کجا آمد؟ دست پدرومادرتان آمد؟ چه جوری به دست شما رسید؟

صدیقه: بله، ازطریق پست به منزل ما آوردند!

دادستان : شما گفتید که دراین سند نوشته شده، برادرتان پانزده(۱۵) سال زندان گرفته است،

صدیقه: درسته!

دادستان :ولی تا آنجائیکه من متوجه شدم،شما حکم مدونی راجع به این موضوع  نداشتیم .

صدیقه: نه ، از طرف زندان نداشتیم!

دادستان :بلاخره هیچ حکمی درباره برادرتان، به هیچکدام ازاعضاء خانواده تان  رسید؟

صدیقه: نه اصلا!

دادستان :ببینید،اگرمن این اسنادی که من درمورد به یکی ویکی آنها صحبت کردم،اگربه شما نشان بدهم.شاید شما کمک کنید تا بدانیم که هرکدام اینها در باره چی است!

رئیس دادگاه: ببینید،قبل ازاینکه دادستان سئوالش راطرح کنند. من ازشما یک سئوال تکمیلی دارم.شما گفتید:که یک نامه ای ازطرف وزارت آموزش و پرورش آمده بود. تا آنجائیکه من متوجه شدم.دراین نامه آمده بود که برادرتان را ازخدمت کاری دردبیرستان بیرون کرده بودند. آیا اینجوری است؟

صدیقه: بله ، کاملا درست است!

رئیس دادگاه: ولی گمان کنم به چی متهم بود درآنجا نوشته نشده بود؟

صدیقه:نوشته شده بود!

رئیس دادگاه: چی بود؟

صدیقه: کمک مالی به سازمان راه کارگر- پذیرش مکتب مارکسیستی – تشکیل جلسات گروهی- شرکت درمتینگ ها …

رئیس دادگاه:خیلی متشکریم که با این توضیحات،این قضیه راروشن کردید!

دادستان : حالاما این راگفتیم: گواهی تولد،و… آیا این چنین چیزی است ؟

صدیقه: بله ، این تک برگی رونوشت شناسنامه برادرم است !

دادستان: خوب حالا این رونوشت شناسنامه را کجا صادرش کردند ؟

صدیقه:اجازه بدهید من توضیح بدهم!دوسال بعدازاعدام برادرم درگوهردشت، من وبستگانم به گلزارخاوران رفتیم که مصادف شد با حضور گالیندوپل نماینده سازمان ملل،درامورایران و شایعه بود که گالیندوپل به گلزارخاوران سرمیزند ومی خواهد با خانواده ها مصاحبه کند.درآن روز من وبستگانم آنجا بودیم و دستگیرشدیم.درکمیته به من گفتند:که با شناسنامه برادرت به زندان اوین مراجع بکن. وقتی من با این رونوشت به اوین مراجعه کردم،آنهارونوشت شناسنامه برادرم راباطل کردند ودرآن نوشتند که درتاریخ یازدهم(۱۱)مهر۱۳۶۷فوت شده است وبه شماره ۲۰۱۹۷۲ سال۱۳۶۹ ثبت گردیده است.یعنی ثبت فوت برادرم دوسال بعد ازبه قتل رسیدنش درزندان اوین انجام شد. 

دادستان: یعنی با این حساب شما بعدازدوسال ازفوت برادرتون در این گلزار خاوران، ازفوت برادرتون مطلع می شوید؟

صدیقه: بله، یعنی چند روز بعد ازدستگیرشدنم،من به اوین رفتم و برگه بعدی راکه گواهی فوت است را به من دادند!

دادستان: شما را روی چه حسابی، درآنجا می گیرند؟اگرطبعامی دانید، بگویید!

صدیقه: بعد ازاینکه سربه نیست کردن برادرما را به ما اطلاع دادند. فقط دو تاساک ازبرادرمون به ما دادند.به پدرم گفتند:پسرت رادرزندان به قتل رساندیم. وقتی پدرم پرسید : که مزاراوکجاست؟آنها به دروغ به ما گفتند: که بعدا به شما خواهیم گفت.ازآنجائیکه سال۶۰تا۶۱،چپ های اعدام شده رادرگلزارخاوران دفن می کردندما حدس می زدیم که پیکربرادرم را آنجا به خاک سپردند!

خاوران کانال های پُرشده که خاک برجسته تازه ای داشت،خانواده های مربوط به سال۶۰تا۶۱ودرمقطع کشتارزندانیان، آنها رادرخاوران دیده بودند.من و بستگانم درسالروزبه قتل رسیدن برادرم درسال۱۳۶۹هم دستگیرشدند.در گلزارخاوران یکبار دیگر شیشه ماشین ما را در گلزار خاوران شکستند. من از قاضی محترم دادگاه می خواهم که اعلام کنم:«حمید نوری به عنوان دادیارزندان اوین وگوهردشت،ازمقصدکامیون های یخچال داری که جسدهای برادرمن و رفقایش را درآن گذاشنه بودند،اطلاع دارد وباید بگوید»

رئیس دادگاه:ازخانم دادستان می خواهم که بازپرسی شما راهدایت کند.  

دادستان:ازپرسش وپاسخی که مد نظرمن بود دورافتادید.من راستش داشتم در باره این سند باشما صحبت می کردم.من اینجوری فهمیدم درسال ۱۳۶۹شما به آن محل رفته بودید،اقوام شمارادستگیرمی کنند.ازشما خواستند که شناسنامه برادرتان رابیارید ونشان بدهید. علت چه بود که ازشما خواستند تا شناسنامه اش را ببرید ونشان بدهید؟  

صدیقه:من فکرمی کنم،آنها می خواستند به این ترتیب سند فوت برادرم رابدهند. و به این ترتیب ماجرای برادرم را تمام کنند!

دادستان:خوب حالاکه به اوین رفته بودید،آیا شناسنامه برادرتان راباخودتان برده بودید؟

صدیقه: بله ، رونوشت شناسنامه را برده بودم!

 دادستان: پس وقتی اوین رفتید، آنرا با خودتان داشتید ؟

صدیقه: بله داشتم!

دادستان:اکی،حالاگفتید که اینجا تاریخ فوت ایشان راثبت کرده بودند ،شده بود یازدهم (۱۱) مهر۱۳۶۷، درسته؟ این همان تاریخی است که دراین سنداست؟

صدیقه: درسته!

دادستان: خوب حالا این تاریخ را کی آنجا قید کرده است؟

صدیقه: کارمندان زندان اوین!

دادستان:ببینید من منظورتان راخوب فهمیدم،بعدازاینکه این تاریخ پُرمی کنند ،این سند را به شما برمی گردانند!درسته؟

 صدیقه:بله همان جا پُرمی کنند وبرمی گردانند!

دادستان: می توانید شمابرای من توضیح بدهید؛علت تمام این پروسه ای که اینهاانجام می دهندکه شما ببرید،پُرکنند وپس بدهند.علت این پروسه چی است؟

صدیقه:من همانجوری که گفتم:اینها می خواستندزندانی هیچ نشانی ازش باقی نماندوموضوع برادرم با دادن گواهی فوت اش به خانواده ما به کل تمام بشود! ببخشید من یک توضیحی می توان بدهم؟وآن اینکه آقای”هسلبری”دردادن تاریخ هااشتباه کردند.اعلان کردندکه درماه آذربرادرم به قتل رسیده است.در حالیکه ماه آذر،ماهی است که به خانواده ما زنگ زدندکه برویم ساک برادرم را تحویل بگیرم. 

دادستان:به آن برخواهیم گشت واصلاحش می کنیم،ولی من الان تصاویر بیشتری به شما نشان بدهم.حالاعکس برادرت که روی این رونوشت شناسنامه برادرت است. اینجا برادرت چند ساله است؟ 

صدیقه:فکرکنم که بیست ودو(۲۲)ویا بیست وسه(۲۳) ساله است!

دادستان: این هم یک نوع سند هویت برای برادرت است،درسته؟

صدیقه: بله، شناسنامه اصلی است!

دادستان: دراین سند برادرتان چند سالش است؟

صدیقه: فکرمی کنم؛ شانزده(۱۶)ویاهفده(۱۷) سالش بود!

دادستان: اینطورکه من فهمیدم این یک نوع گواهی فوت است!

صدیقه: درسته !

دادستان:شمامی توانید که این سند ازکجا آمده ویا کدام ارگانی آنرانوشته است؟

صدیقه:همان موقع من به اوین مراجعه کردم این سند یا گواهی فوت رابه من دادند!

دادستان:منظورتان ازرفتن به اوین،همانموقع است که شمارا درگلزارخاوران گرفتند وگفتتید شما را به اوین بردند؟

صدیقه: بله، درسته!

دادستان:اکی،این سند چی است ودرآن چه چیزی نوشته شده است؟

صدیقه:درتاریخ یازده(۱۱)ماه هفتم(۷)، سال۱۳۶۷،آدرس منزل ما درتهران “حسین حاج محسن” فرزنداکبرواکرم،متولد سال ۱۳۳۳،دارنده شماره شناسنامه ۱۴۷، تاریخ حواله راازاینجا نمی تونم بخوانم – ولی خیلی مهم نیست- خط های بعدی اش مهمتراست. اداره ثبت واحوال شهرستان تهران فوت شده    

دادستان: آیا اینجا نوشته شده که اعدام شده است؟

صدیقه:نه!اجازه بدهید که ادامه بدهم!مرگش دردفترمُردگان سال ۱۳۶۹حوزه  بهشتِ زهراِ تهران شماره۲۰۱۹۷۲ثبت شده است. ببخشید.این هم مثل همان سند قبلی، دوسال بعدازبه قتل رسیدن برادرم،دردفترمُردگان بهشت زهرا ثبت شده است!

دادستان:این راهم تا آنجائی که من می فهمم یک گواهی تحصیل دیپلم اش است، درسته؟

صدیقه:بله ، درسته!

دادستان: این هم تا آنجائیکه من متوجه شدم،مربوط به برگه استخدامی ایشان است؟

صدیقه: بله ، درحقیقت برگه تعاونی اداره آموزش و پرورش است!

 دادستان: ببین ما با دفترچه تعاونی اینها آشنا نیستیم.یک نوع گواهی استخدام است ؟

صدیقه: خیر!

دادستان: این دفتر چه تعاونی به چه درد می خورد؟

صدیقه: آن سال ها به دلیل شراطی جنگ بین ایران وعراق، اعضای تعاونی آموزش وپرورش،می توانستند اجناس رابا قیمت مناسب ترازتعاونی خریداری کنند.  

دادستان:من فهمیدم.بعدشماسه نامه اینجاارائه دادیدکه مربوط به برادرتان هستند.

صدیقه: درسته!

دادستان: حالاشمالازم ندارید که متن نامه راتوضیح بدهید،ولی می توانیدتاریخ نوشته شدن نامه واینکه ازکجا نوشته شده رابرای ما توضیح بدهید؟

صدیقه: تاریخ یازدهم(۱۱) ماه نهم()۱۳۶۶واززندان گوهردشت! 

دادستان: سالش را هم گفتی ۱۳۶۷ درسته ؟

صدیقه : نه گفتم : ۱۳۶۶

دادستان : خوب این چه ماهی نوشته شده است. ماه نهم می شود آذر؟

صدیقه: دقیقا!

 دادستان: گفته شده کجا نوشته شده،حالاازکجا فرستاده شده است؟

صدیقه: این اززندان گوهردشت فرستاده شده است

 دادستان: نامه دیگری دادید، آیا تاریخ این نامه و محلش هم معلوم است ؟

صدیقه: بله هیجدهم (۱۸) دوازدهم(۱۲) سال۱۳۶۵

دادستان:خوب حالااینجا چه نوشته.وقتی برادرتان این نامه رانوشته،کجا نوشته وازکجا فرستاده شده است؟

صدیقه: این هم از زندان گوهردشت !

دادستان: خوب آخرین نامه، آن تاریخ چند است؟

صدیقه : آن نامه بیست وچهارم(۲۴)، یازدهم(۱۱)، سال۱۳۶۵

دادستان: میدانید که برادرتان رادرچه تاریخی به زندان گوهردشت می آورند؟

صدیقه : فکرمی کنم سال۱۳۶۵

دادستان: شماوپدرومادرتان این امکان راداشتید وبروید به برادرتان سربزنید و ملاقاتش کنید؟   

صدیقه :بله، پدرومادرمن،می توانستندهردوهفته یکباربروند.خواهروبرادرهای  بالای سی وپنج سال نیزمی توانستند دوهفته یکباربروند. بقیه خواهروبرادرها سالی تنها یکباردرعید نوروز،می توانستند به ملاقات بروند! اما من بدلیل اینکه چون پدرم پیربودومادرم مریض بود،چندباردرطول سال- فکرمی کنم – سال۶۶ به زندان گوهردشت مراجعه هستم وگفتم: پدرومادرم پیرومریض هستند.اجازه بدهید تامن بروم وبرادرم را ببینم!دوتا سه باراجازه دادند.بعد گفتند، نمیشه همواره بیائید!

دادستان:همین امروزمی توانید به من بگویید:شما چند باربرای دیدن برادرتان به ملاقات اورفیتد:

صدیقه : من حدود پنج بار رفتم!

دادستان:آخرین باری که شمابرادرتان رادرگوهردشت دیدید کی بود؟

صدیقه :عید نوروز۱۳۶۷!

دادستان: گفتید: درعید ، درسته؟

صدیقه : بله، درسته!

دادستان:خوب به خاطراینکه صورت مسئله درست بشه،عید نوروزچه ماهی می شود ؟

صدیقه : ماه فروردین ماه اول سال!

دادستان:خوب حالا یادتان می آید که حال برادرتان چطور بود؟

صدیقه:خیلی معمولی بود.اودرملاقات ها سعی می کرد که بهترین حالش را نشان بدهد. ریشش را مرتب میزدو اجازه نیم داد که ناراحتیش را ما ببینیم ! 

دادستان: من یادم رفت ازتوبپرسم: خودت درسال۶۶ و۶۷ چند سالت بود؟

صدیقه : من درآن موقع ۲۴و۲۵سال سن داشتم!

دادستان:پس آخرین باری که بجا می آوری که بردارت را دیدی فروردین  ۱۳۶۷بود ، درسته؟

صدیقه : بله ، کاملا درست است !

دادستان:حالاشماوخانواده تان بعدا ازچه طریقی می شنوید ومطلع می گردید که برادرتان را اعدام کردند؟

صدیقه :ازاواخرتیرواوائل مردادملاقات برادرم قطع شد.پدرم به زندان گوهردشت مراجعه می کرد ومن هم گاهی اورا همراهی می کردم. آنجا به ما می گفتند، بعدا با شما تماس می گیریم.درهمان زمان ما ازآشنایان ودوستان مان می شنیدیم که دارند درزندان اوین و زندان گوهردشت،درهفته اول آذر،به منزل ما زنگ زدند و به ما گفتند: به “کمیته خیابان زنجان” مراجعه کند. من و پدرم و بقیه بستگان مان به جلوی “کمیته زنجان”رفتیم . پدرم به داخل کمیته رفت.دوساک برادرم را به پدرم تحویل دادندو گفتند حق برگذاری مراسم هم ندارید!    

دادستان:وقتی به پدرت چنین خبری را می دهند ،آیا می گویند که برای پسرت چه اتفاقی افتاد. آیا هیچ اطلاعی اینجوری هم می دهند؟.

صدیقه:نه به هیچ وجه ، فقط می گویند: که اعدام شده است.

دادستان: آخه به او می گویند به چه دلیلی اعدام کردیم ؟

صدیقه: خیر!

دادستان: آیا این ساک هایی را که به پدرت می دهند،بواقع به برادرت تعلق داشت؟

صدیقه: بله!

دادستان: خاطرتان هست که دراین ساک ها چه بود؟

صدیقه: بله، چند تا بلوزبود. یک لنگ بود. سه تا عینک شکسته بود که برادرم با منگه آنهارا به هم چسبانده بود ودو تا سه تا  تا دندان مصنوعی برادرم که به طورجداگانه کارگذاشته بودند ، آنها هم بود. و چند تا هسته خرما به طورسابیده !

دادستان: بعد شما گفتید که به پدرتان گفتند؛ به یک “کمیته” ای مراجعه کند؟

صدیقه: بله به همان “کمیته زنجان ” !

دادستان: کجا بود این “کمیته زنجان”؟

صدیقه: درخیابان “زنجان ” درغرب تهران. اوایل خیایان زنجان  یعنی ازخیابان آزادی گذشتید؛واردخیابان زنجان شدیم،دست راست میرسیم به “کمیته زنجان”.!

دادستان:آیا پدرشما متوجه شدند که برادرتان را درست درزندان گوهردشت اعدام کرده بودند؟

صدیقه: آنجا چیزخاصی نگفتند. ولی ما می دانستیم که برادرم از سال۱۳۶۵درزندان گوهردشت بودند!

دادستان: یعنی برای شما مشخص بود که برادرتان به زندان دیگری منتقل نشده است؟

صدیقه: دقیقا !

دادستان:ازکجااین حد مطمئن بودید که برادرتان به زندان دیگری منتقل نشده است؟

صدیقه:بعد ازاینکه زندانیان سیاسی قتل عام شدند . تعدادی اززندانیان آزاد شدند. تعدادی از زندانیان جان بدربرده که برادرمن را می شناختند. میدانستند که برادرم درزندان گوهردشت بوده ست. درمورد موضوع گل های هواخوری زندان گوهردشت می توان توضیح بدهم.

دادستان : خیلی مختصر،اگر به برادرت حسین مربوط می شود بگو!

صدیقه: بله به برادرم مربوط می شود. وقتی که ملاقات ها را قطع می کنند. هواخوری ها را هم قطع می کنند.برادرم “حسین” که عاشق گل وطبیعت بود، نگران باغچه هواخوری می شود که دارند خشک می شوند. او از طریق قوطی های مایه ظرفشویی لوله ای درست می کند  وبا وصل به شیر آب ،ازطریق پنجره آن لوله را به باغچه گل هواخوری وصل می کند. پاسدارها که صدای آب را می شنوند به داخل بند می آیند و می پرسند: « چه کسی این کار را کرده است؟» برادرم را ازبند بیرون می کشند وازاو می پرسند : «چرا چنین کاری را کردی؟ » او می گوید : «گل های باغچه داشتند، پژمرده می شوند و می مُردند » پاسداران به او می گویند : « به فکر گل های زندگی خودت باش» ، برادرم می گوید : « کسانیکه قطعنامه جنگ را امضاء کردند، باید به فکر زندگی خودشان باشند» آن پاسدار کشیده محکمی به صورت برادرم می زند و او را به بند می فرستد!

دادستان: ببینید ؛ این چیزی است که خود برادرتان برای تو تعریف کرده یا اینکه شما آنرا از زندانی های دیگری شنیدید؟.

صدیقه: خیر، من از زندانی های دیگری شنیدم. این مربوط به زمانی است که ملاقات ها قطع شده بود.  !

دادستان: اکی . ببینید ، من دیگر سئوالی ندارم جز یکی یا دو تا سئوال نهایی . اولی اش در باره تاریخ فوت برادرتان است . من حالا شاید دقت نکردم ولی گمان کنم که اینجوری گفتید که به پدرتان از آن کمیته اطلاع دادند؛ که برادرتان اعدام شده بوده است!

صدیقه: درست است.

دادستان: آن موقع به پدرتان اطلاع دادندکه در چه تاریخی این اتفاق صورت گرفته است و در چه زمانی برادرت اعدام شده است؟

صدیقه: خیر

دادستان: بعد گفتید که ۶۹ ازخاوران به اوین رفتید.به خاطر اینکه شما را برای همین خاوران دستگیر کرده بودند، آنجا به شما اطلاع دادند که برادرتان را یازدهم (۱۱)مهر سال۱۳۶۷ اعدام کرده بودند .

صدیقه: درست است .

دادستان: خوب حالا شما با سایرهمبندی های برادرتان صحبت کردید و در این مورد شنیدید که اعدام برادرتان کی بوده وسراین موضوع با آنها صحبتی داشتید ؟

صدیقه:بله،من صحبت داشتم ودرنوشته های زندانیان جان بدربرده، همه کسانی که درمورد برادرم نوشتند،دراولین روز”چپ کشی” زندان  گوهردشت برادرم اعدام شد!

دادستان: اولین روز “چپ کشی” یادت می اید که چه ورزی بوده است ؟

صدیقه:پنجم (۵) شهریورسال۱۳۶۷

دادستان: تشکرمی کنم ومن دیگرسئوالی ازشما ندارم !

صدیقه: من می خواهم یک موضوعی ازبرادرم راتعریف کنم که مطمئن ام این آقا(حمید نوری) برادرم را می شناسد!

رئیس دادگاه : فعلا به استراحت میرویم . چون خیلی نشستیم و حرف زدیم و بعد برمی گردیم .

از طرف وکلای شاکی به رئیس دادگاه اطلاع داده شد : که مردم اینجا عصبانی هستند . چون انگشتا ش را بالا می گیرد. حتما رئیس دادگاه ندیده ، ولی خیلی ها هستند که دیدند و بسیار هم عصبانی هستند  و دوست دارند که آنچه را دیدند ، با شما مطرح کنند . این رفتار اینجا نبیاد انجام داده بشود.ناشایست است .

رئیس دادگاه : ما ندیدیم و بازجویی را شروع می کنیم . لطفا سئوالات روی تم این موضوع باشد و چیز دیگری نباشد .

رئیس دادگاه به وکیل هسلبری ، اگر سئوال تکمیلی داری بفرمائید .

وکیل هسلبری: تشکر از رئیس دادگاه و درخطاب به صدیقه می پرسد: توگفتی که کلا پنج باربه برادرت درملاقات ها سرزدی،همه این پنج باردرزندان گوهر دشت بده است؟ 

  صدیقه: بله!

وکیل هسلبری: درملاقات سال نو، آیا کس دیگری هم “حسین” را دیده بود، وقتی توآنجا بودی؟  

صدیقه: منظور تو اززندانی ها ؟

وکیل هسلبری: نه ازخود خانواده ات ، بابات  و دیگر اعضاء ؟

صدیقه: بله ، برادرم و بابام ! 

وکیل هسلبری: یعنی اینها بعد ازعید۱۳۶۷ رفتند و دیدند؟

صدیقه: بله، تا  تیرماه ۶۷ 

وکیل هسلبری: حالا یک سئوال هم درباره حال خودت می پرسم:خیلی کوتاه تعریف کن. اعدام برادرت چه تاثیری رویت گذاشته ،ایا پیش متخصصین رفتی و کمک پزشکی گرفتی؟

صدیقه: برای من خیلی مشکله که بخواهم سی وسه(۳۳) سال درد و رنج خودم را در یک زمان کوتاهی اینجا بگویم. 

 وکیل هسلبری: کوتاه باید بگویی ، کوتاه. البته همه درک می کنند که حالت نمی بایست خوب باشد !

صدیقه: من تا مدت ها فکر می کردم این کابوسی است که درخواب می بینم.من همچنین شاید درک و رنج مادروپدرم بودم. پدرم همیشه به برادرم افتخار می کرد، ولی بعدازمرگ برادرم هیچوقت شادی نکرد. من امروز انگشترمادرم را در این دادگاه دارم،مادرم هیچگاه نتونست ، مرگ برادرم را باورکند. سوگواری ما کامل نشده،ما مزار پیکرعزیزان مان را نمی دانیم کجاست، به قول شاعر :

در سکوت ای درخت تناور
ما را
حتی امان گریه ندادند….

و ادامه داد : اینان حتی به ما فرصت سوگواری و گریه و زاری هم ندادند . من هردفعه درخاوران که رفتم – اوایل خیلی زیاد خاوران می رفتم – مادر”جعفروصادق ریاحی” درلیست (C) این دادخواست ومادر”محمود وعلی بهکیش”، طرح شده درلیست (C) همین کیفر خواست را در همان خاوران گریان وزاران می دیدم. من با مشاور روانشناس که صحبت کردم ودرمورد خواب هام درباره برادرم گفتم ،به من گفتند :« درناخود آگاهت، مرگ برادرت را قبول نکردی»  

وکیل هسلبری: تو تماس ات با روانشناس ات تمام شده یا هنوز تماس داری؟ اگرداری ازچه وقتی شروع شده و تا حالا ادامه داره واگر تمام شده از کی تا کی داشتی؟  

صدیقه: من کلا دچاریک افسردگی هستم که گاهگاهی مراجعه می کنم به روانپزشک وروانشناس . ما خانواده ها را سرعزیزان مان خیلی اذیت کردند. !

وکیل هسلبری: مرسی ، دیگر سئوالی ندارم .

رئیس دادگاه : مرسی هسلبری . بقیه وکلا ایا سئوالی دارند ؟

رئیس دادگاه : وکیل مداف آیا سئوالی دارد؟

وکلای مدافع نوری : نه ندارند

رئیس دادگاه : دادستان، سئوالی دارید ؟

دادستان ، بله من سئوال دارم .

رئیس دادگاه : بفرمائید ، الان رشته کلام دست شما است .

دادستان : الان که وکیلت ات ازتو حالت را پرسید،توچند تا اسم را عنوان کردی ، ودررابطه با آن اسم ها، نگاه کن “بنت هسلبری” به تو کمک می کند تا این اسامی را در پیوست(C)

صدیقه : جعفر ریاحی شماره سیزده – صادق ریاحی شماره چهاردهم – شماره بیست محمد علی بهکیش- شماره بیست و یک محمود بهکیش –

وکیل هسلبری: مادرهای اینها را در خاوران دیده بودی ؟

صدیقه:  بله ، همیشه ی مادران حضور داشتند! 

وکیل هسلبری: شما افراد این خانواده ها را از کجا می شناسید؟

صدیقه: بله ف بله ! آنموقع ما خانواده ها همدرد بودیم وهمدیگررا می شناختیم و برای هم تسلاح خاطر بودیم .   

وکیل هسلبری: مرسی از شما

رئیس دادگاه : تمام شد بازجویی از مشا و دستگاه فیلمبرداری را خاموش می کنیم .

صدیقه: یک نکته ای را می خواهم بگویم . اجازه دارم؟

رئیس دادگاه : نه اجازه ندارید  بازجویی تمام شد .

رئیس دادگاه : مرسی از اینکه آمدید.

صدیقه : ممنون از شما!

 رئیس دادگاه : هسلبری چیزی برای گفتن نداری؟

هسلبری: نه ندارم

رئیس دادگاه : پس جلسه دادگاه امروز تمام شد.

  بر پایه‌ی یادداشت‌های پیشینم با تاکید؛ برآنم:

دادخواهی بربنیاد حقیقت تعریف می گردد. تفاوت عظیمی است بین کسی که متهم است وکسی که می خواهدشهادت بدهد. شاکی وشاهد وشهادت اونباید برمبنای داوری سیاسی وایدئولوژیک بنا گردد. مهم این است که جنایت کشتارخونین وتاریخی تابستان۱۳۶۷ دراین دادگاه به رسمیت شناخته شود وبه جهانیان اعلام گردد که کلیت نظام جمهوری اسلامی برپایه فتوای امام مرگ”خمینی”چنین جنایت دهشتناکی رادراین زندان ودیگرزندان های سراسرایران درآن تابستان خونین آفریدند وامروزهم با بی پروایی هرچه تمامتر،برپهنه جامعه ما حکومت می کنند وجنایت می افرینند.فرجام دادخواهی با بُود جمهوری اسلامی ناممکن است!

دادخواهی همین است!هم صدا شدن بامادران،پدران،همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته درخاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ “ابراهیم رئیسی” برتخت قوه‌ی اجرایی کشورمان ایران،مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .

باری کارما ازامروز(دهم اوت۲۰۲۱)با دادگاه و محاکمه حمید نوری دراستکهلم تازه آغازشده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم!

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری قرار است فردا سه‌شنبه ۱۹ اکتبر برابر ۲۷ مهر صبح و عصربرگزار می‌شود. در این جلسه بناست ویدا رستم‌علی‌پور و لاله بازرگان در مقام شاکی و از خانواده های دادخواه خاوران به ارائه شهادت خود ‌بپردازند.

لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم

https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing

https://akhbar-rooz.com/?p=131928 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x