جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

زمان پیر می شود – مرضیه شاه بزاز

از هیاهوی خاموش شهر، کسل

بر کمرگاهِ بیتابِ اردیبهشت

سرود خوان بر البرز برآمدیم

.

لجوج و بی اعتنا می چرخید، 

دور بود  وُ نزدیک 

چهل گیس، در چرخش وُ تاب    

تاریش آغشته ی شب، تاریش رو به آفتاب 

پای، سفت، برخاک می کوبید.

.

در افیونِ باغ شقایق، پایمان سست

فواره‌ی تن، هوش را می شست وُ

در پهنای بیکران افق

بی سوخت وُ بهانه، شعله ای هر دم زبانه می کشید 

عاقبت هیمه ها به آخر رسید وُ

در سوزِ سرمایی تازه از راه رسیده   

فصل به سرگشتگی گذشت!

.

مردی با کمانچه، 

رود را در چهارگاه به خانه ی بادها می راند

نتهایش، کف دره چال وُ

ما نمی دانستیم.

آشنای پدرم بود!

.

ملالی نبود

کشمش و گندم، ته کوله و ما  هرگز

سر، گرسنه، بر بستر عطرافشان خاک نمی نهادیم 

وُ بی اعتنا به سایه های  شبانه در کمین 

خیز بلند پلنگِ تشنه را هنوز

فواره می کردیم وُ 

به سرچشمه ی مهتاب می کشاندیم!   

.

می پرسد

فردا، رهگذرانِ مانده، کولاکِ شبی بلند را 

بر یالِ دمنده ی آتش ما، 

به سپیده خواهند رساند؟

در شیردان، شیر کف کرده، سر می آید، بوی سوختگیش، یادِ علفزارهای سرسبز! 

وَ من می دانم بر سرخی برفِ پای خورده

کوهنوردی تنها خواهد گریست و

بر دستارِ شاه عباس

چرک نفرینی، به یقین، ماندگارِ سلسله خواهد شد. 

.

رستاخیزِ جانوران موذی  خاطره! 

ما آویخته به  یادها وخاطره ها، شنیسکی را دویدیم و اکنون    

غروب بی ملال می نماید

کنار چشمه              

-که یقین به فواره  بلندتر شده-

غبار باید از سر و روی  بشوییم   

بگذار فشرده‌ی جانِ این روز بلند

به فسیلِ حسرتی 

در رگه های سنگ دَوَد

تا معدنچیان بدانند

که از کشمکش سفال و سنگ همیشه

چشمه می جوشد

گاه، گوارا و شیرین

گاه یادگاریش از دریا!

.

افق تنگ است وُ

زیر دیوارِ چشمها، شب، کز کرده پر از اندوه

گونه‌هایش زرد 

از نفس نیفتاده، چهل گیسش، شبگون

تندتر، پای می کوبد، می چرخد!

.

بر مِهِ خاموش و سنگین شهر می رسیم

به استقبال ما، کسی پرچمی نیفراشته ست

او، شُکوه قله را فراموش، دست از شِکوه برنمی دارد، ملولم میکند!

ملولم می کند!

یادم باشد آن دسته گلی که از باغ شقایق، کش رفته ام را

تا طراوت، جاودانه کنم، هر روز، آب تازه کنم

که می انگارم

به اردیبهشتی دیگر

در شِکوِه ای پر ناز، از سنگینی کوله هامان

بازباره به دامن همین کوهسارِ پر آواز

باز خواهیم گشت.   

 

آتلانتا، نوامبر۲۰۲۱

divanpress.com

https://akhbar-rooz.com/?p=133537 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
valli
valli
2 سال قبل

با سلام و درود / ممنون برای شعری دیگر. تشکر از شما که به خواننده شعر خود احترام میگذارید و به نوشته اش جواب مینویسید.- در حقیقت باعث جریان پیدا کردن احساس و اندیشه متقابل میشوید. و این نشان از ذهن و روح ظریف شما دارد.همیشه باید نوع دیگر نگریستن را در خود نهادینه کرد که این سر اغاز پرسش گری و آستانه شکفتن است. طبق سبک و پسند خود شعر شما از خاطرم گذشت و انچه ماند / مینویسم.
———————————————————
بر کمرگاهِ بیتابِ اردیبهشت
از هیاهوی خاموش شهر،
سرود خوان
بر البرز برآمدیم.
.
در افیونِ باغ شقایق،
هیمه ها به عاقبت رسید
فواره‌ی تن، هوش را می شست.
در پهنای افق
شعله ای هر دم زبانه می کشید

فصلی به سرگشتگی
با سوزِ سرمایی تازه از راه رسید.
.
مردی با کمانچه،
رود را در چهارگاه به سمت بادها می راند
ما نمی دانستیم
آشنای پدرم بود!
.
ملالی نبود
کشمش و گندم،
و ما هرگز
بر بستر عطرافشان خاک
سربرگرسنگی نمی نهادیم
و بی اعتنا به سایه های شبانه در کمین
خیز بلند پلنگِ تشنه را
به سرچشمه ی مهتاب می کشاندیم!
.
می پرسد
بر یالِ دمنده ی آتش ما،
رهگذرانِ کولاکِ شبی بلند را
به سپیده خواهند رساند؟
کف کرده شیر در شیردان
بوی سوختگی می آید
یادِ علفزارهای سرسبز!
کوهنوردی تنها خواهد گریست
بر سرخی برفِ پای خورده.
.
رستاخیزِ خاطره!
جانوران موذی آویخته به یادها وخاطره ها.

غبار از سر و روی می شوییم
کنار چشمه
در رگه های سنگ می دَوَد
فشرده‌ی جانِ این روز بلند
تا معدنچیان بدانند
از کشمکش سفال و سنگ.
.
افق تنگ است
زیر دیوارِ شب،
چشمها کز کرده پر از اندوه
گونه‌هایش زرد
پای می کوبد، می چرخد!
.
بر مِهِ خاموش و سنگین به شهر می رسیم
به استقبال، کسی پرچم نیفراشته است
فراموشی شکوه قله ها ، ملولم میکند!
.
باز خواهیم گشت
در شِکوِه ای پر ناز
به دامن همین کوهسارِ پر آواز
به اردیبهشتی دیگر.
.
یادم باشد آن دسته گلی که از باغ شقایق، ربوده ام را
هر روز، آب تازه کنم.

مرضیه شاه بزاز
مرضیه شاه بزاز
2 سال قبل
پاسخ به  valli

بازهم با سپاس از دقت وریزبینی شما، valli عزیز، صادقانه می گویم که نکته هایی که کم و زیاد می کنید، بسیار گویا وموثرهستند و گاه که البته با نگاه وبیانی متفاوت. همانطوریکه گفتید پرسش وبه زبانی دیگرنقد، سرآغاز بهتر شدن و صیقل دادن نگاه وبیان میشود واحساس را نمیدانم! بازهم سپاس فراوان از توجه و نکته بینی شما.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x