اول جولای هر سال در کانادا روز تعطیل رسمی است و برای کسانیکه کار میکنند همراه با پرداخت حقوق. در چنین روزی با تدارک نهادهای دولتی فدرال و استانها، جشن ها و مراسم گوناگونی در سطح شهرها برگزار می شود. ظاهرا یک روز دلپذیر در ابتدای تابستان همراه با موزیک و آتش بازی و سرگرمی های مختلف. اما پشت این روز، حقایق تاریخی دهشتناکی وجود دارند که بد نیست هر انسان آزاده بویژه ایرانیان از آن اگاه شوند.
ماجرا از یک ماجراجویی شروع شد. کریستف کلمب متولد جنوای ایتالیا که بعدا به عنوان تاجر کالا و برده و نیز دریانورد در خدمت استعمار پرتغال قرار گرفت. او در جستجوی راه مستقیمی برای رسیدن به شبه قاره هند بود. تا آنزمان دریانوردان و تاجران مجبور بودند کل قاره افریقا را دور بزنند تا از طریق اقیانوس هند به هندوستان برسند. او طرحی ارایه کرد که مستقیما از طریق غرب اروپا یعنی اقیانوس اطلس به هند برود. این طرح او مورد استقبال قرار نگرفت. تصور مذهبی رایج این بود که زمین مسطح است و نه کروی. اما سرانجام سلطنت اسپانیا پذیرفت که بودجه لازم را برای این سفر فراهم کند و نتیجه این شد که او با سه کشتی در سال ۱۴۹۲ میلادی به طور تصادفی به منطقه کارائیب در قاره امریکا رسید، اما فکر میکرد که به بخشی از هندوستان پا گذاشته است. بعدها دریانورد دیگری بنام “آمریکو” بود که گفت این یک قاره جدید است و نه بخشی از هند و آسیا.
بعد از بازگشت کریستف کلمب به اسپانیا و تعریف از ثروت بیکران این سرزمین جدید و بومیان آن، به دستور سلطنت اسپانیا و با هدف تصرف سرزمین ها و ثروت آن منطقه و مستعمره سازی، با هیجده کشتی و بیش از ۱۲۰۰ همراه مجددا به جزایر کارائیب برگشت و با ایجاد قلعه نظامی و شهرک هایی، نخستین مستعمره های اسپانیا در این قاره را ایجاد کرد و خود به عنوان فرماندار کل منسوب شد. در سال های بعد، استعمار پرتغال (عمدتا در برزیل کنونی) و استعمارگران بریتانیایی و فرانسوی عمدتا در امریکای شمالی مستقر شدند. کلمبو در سال ۱۵۰۶ مرد ولی در طول ۱۴ سال، گفته می شود حدود ۱۵ میلیون نفر از ساکنان بومی اولیه منطقه کارائیب و امریکای مرکزی توسط سپاه استعماری اسپانیا به قتل رسیدند. یک کشیش تاریخ نگار که همراه کلمبو راهی این سفر شده بود اعتراف می کند که تنها در عرض سه سال حدود پنج میلیون بومی تاینو توسط سپاه کریستف کلمب کشته شدند. تاریخ نگاران معتقدند که در دوره استعمار اروپا بر قاره امریکا بیش از صد میلیون بومی جان خود را از دست دادند.
در مورد بومیان اولیه این قاره که ایرانیان به اشتباه و با تبعیت از فرهنگ هالیوودی، آنها را “سرخپوست” خطاب می کنند، نظریه های مختلفی ارایه شده است که پرطرفدارترین آن این است که حدود ۲۳ هزار سال پیش به دنبال یخبندان بزرگ کره زمین، آنها از شمال آسیا پا به این قاره گذاشتند و به تدریج با حرکت به سوی جنوب در طول اقیانوس آرام، در سراسر قاره پخش شدند. این بومیان عمدتا شکارچی و گرداورنده مواد غذایی و گیاهی بودند، اما بعد از مدتی بخش هایی از آن ها به یکجا نشینی، کشاورزی و دامداری روی آوردند. در موقع “کشف امریکا” اکثر قبایل بومی با نظام اشتراکی اولیه و عاری از طبقات اداره می شدند اما بخش هایی از آن ها مثل مایاها و آزتک ها قدم به مناسبات طبقاتی گذاشته بودند و از آثار تاریخی به جای مانده از آن ها هم مشخص می شود که در برخی حوزه های علمی نظیر ریاضی و فنون آبیاری، کشاورزی و ساختمان سازی بسیار پیشرفته بودند.
سال ها بعد به دلیل نیاز استعمارگران اروپایی به نیروی کار بیشتر جهت توسعه مزارع نیشکر، قهوه، کشاورزی، دامداری و معادن، سفیدپوستان اروپایی جنایات خود را تکمیل کردند. راه حل آن ها لشگرکشی به قبایل سیاهپوست در افریقا و به بردگی کشیدن آن ها و انتقال ده ها میلیون نفر از افریقائیان به قاره امریکا بود. این بازگشت دهشتناک نظام برده داری در امریکا تا دهه شصت قرن نوزدهم ادامه داشت.
بخش عمده امریکای مرکزی و جنوبی و منطقه دریای کارائیب توسط استعمار اسپانیا اداره می شد، منطقه وسیع برزیل هم توسط استعمار پرتغال، اما امریکای شمالی عمدتا تحت تصرف استعمار بریتانیا بود هر چند در مناطقی از غرب امریکای شمالی، استعمار فرانسه نیز حضور داشت که بعدا به تصرف کامل بریتانیا درآمد. از جمله کانادا که دومین کشور وسیع جهان بعد از روسیه است.
کلمه کانادا برگرفته از زبان بومیان ساکن منطقه کبک در شرق کانادا است با لغت اصلی “کاناتا” به معنی دهکده و سکونتگاه.
در چهار ژوئیه ۱۷۷۶ به دنبال انقلاب و جنگ استقلال، بخش امریکایی مستعمره های بریتانیا از آن جدا شدند و به عنوان ایالات متحده امریکا اعلام موجودیت کردند. اما بخش کانادایی مستعمره های بریتانیا در امریکای شمالی کماکان مستعمره رژیم سلطنتی بریتانیا باقی ماندند. در اول ژوئیه ۱۸۶۷ به دستور سلطنت بریتانیا، قانون اساسی برای “امریکای شمالی بریتانیا” نوشته شد و بر مبنای آن یک اتحادیه از سرزمین اصلی کانادا و دو مستعمره “نیو برانزویک” و نیو اسکوشیا” ایجاد شد. ابتدا این روز را دومونیون و یا روز اتحادیه می نامیدند که بعدها به روز کانادا تغییر نام داد. قانون اساسی مذکور مبتنی بود بر تسلط کامل پادشاهی بریتانیا بر کانادا و ساختار حکومت مبتنی بود بر فرماندار کل که توسط ملکه برگزیده می شد که بر ” شورای خبرگان سلطنتی” تکیه داشت و دو مجلس سنا و مجلس عوام. طبق این قانون، در مجلس سنا فقط زمینداران و سرمایه دارن مرد متولد کانادا حق حضور داشتند. اما به دنبال جنبش های ضداستعماری در سراسر جهان، امپراتوری در حال غروب بریتانیا، به تدریج از میزان تسلط و فعال مایشایی خود بر کانادا و سایر کشورهای “مشترک المنافع” کاست. این قانون اساسی ارتجاعی و عقب مانده عملا تا سال ۱۹۸۲ ادامه داشت تا این که در این سال ” منشور حقوق و آزادی های کانادا” به تصویب رسید و جزیی از قانون اساسی شد.
در حال حاضر اگر چه بخش عمده امور سیاسی کشور و استان ها توسط ساز و کارهای انتخاباتی تعیین می شود اما کماکان ملکه الیزابت دوم ملکه کانادا است و فرماندار کل و خدمه و حشم آن با نظر او تعیین می شود که یک نهاد کاملا طفیلی و تشریفاتی است و جز خرج فایده ای برای مردم کانادا ندارد.
در حال حاضر کانادا با بیش از ده میلیون کیلومتر مربع وسعت دومین کشور وسیع جهان محسوب می شود اما فقط حدود ۳۸ میلیون نفر جمعیت دارد که در بیش از ده استان و قلمرو ساکن هستند. اما به دلیل سرمای شدید در نیمه شمالی کانادا، اکثر مردمان در نیمه جنوبی آن بویژه در چند شهر عمده: تورنتو، مونتریال، ونکوور، کالگری، اتاوا و … زندگی می کنند.
اما در رابطه با بومیان اولیه کانادا باید بگوئیم که تاریخ سرکوب و کشتار آن ها جدا از بومیان کل قاره امریکا نبوده است. تصرف زمین ها، ثروت و جواهرات آن ها، نسل کشی، کشتار و تبعیضات سیتماتیک و از جمله کوچ اجباری میلیون ها نفر از آن ها حاصل عملکرد استعمارگران بریتانیایی و فرانسوی در کانادا بوده است. در راستای همین سیاست و به اصطلاح متمدن سازی بوده که ده ها هزار تن از کودکان این بومیان به زور از آغوش گرم خانواده هایشان جدا شدند تا در مدارس شبانه روزی مسیحی (عمدتا کاتولیک) هم زبان انگلیسی بیاموزند و هم به دین مسیحیت بگروند. ضمن اینکه خود این اقدام جنایتکارانه مشترک دولتیان و اسقف های کلیسا، سبب نابودی تدریجی زبان و فرهنگ بومیان در بسیاری از مناطق شده است. شاید تعجب کنید که این مدارس مذهبی شبانه روزی حتی تا دهه نود میلادی نیز ادامه داشته است و تنها با اعتراضات وسیع بومیان و حامیان چپ و مترقی آن ها در جامعه کانادا بوده که به ناچار برچیده شده اند.
اما انچه در سال های اخیر قلب هر انسانی را به درد آورده فقط وجود این مدارس مذهبی شبانه روزی نبوده بلکه آزار، شکنجه های جسمی و روحی، سوء استفاده جنسی کشیش ها از کودکان و قتل آن ها بوده است. کمااینکه در یک ساله اخیر چندین گور دسته جمعی با ده ها و گاه صدها اسکلت این کودکان، در نقاط مختلف کانادا پیدا شده که بار دیگر پرده از چند قرن جنایات استعمارگران اروپایی و دولتمداران سفیدپوست و مسیحی دست راستی برداشته است.
دولت های فدرال سعی میکنند با عذرخواهی، دلجویی و پرداخت خسارات مالی به بازماندگان این کودکان، اندکی بر آتش خشم آن ها آب بریزند. ضمن اینکه از سال ها قبل با اعطای یک سری زمین ها و مناطق خودمختار بنام “رزرو” و یا اعطای حق تحصیل رایگان در دانشگاه، معافیت مالیاتی و حق ویژه ماهیگیری و … بومیان را راضی نگه دارند و در این زمینه از مساعدت سران اکثرا فاسد و رشوه خوار قبایل بومی که به آن ها رئیس یا چیف می گویند برخوردار بوده اند. این مناطق رزرو و نیمه خودمختار، عملا به شمشیر دو لبه تبدیل شده اند: از یکطرف تا حدی کمک کرده که بومیان باقیمانده در کنار هم فرهنگ و زبان خود را زنده نگه دارند و از طرفی دیگر فقر و فلاکت را نصیب آن ها کرده است. شما وقتی به بسیاری از این مناطق رزرو سر می زنید گویی وارد یک کشور “جهان سومی” شده اید، خانه های درب و داغان و ساختارهای فرسوده و زوار در رفته. یک علت آن این است که بانک ها برای بازسازی این مناطق و خانه های بومیان حاضر به اعطای وام نیستند زیرا بانک داران به کسانی وام می دهند که بتوانند در صورت عدم بازگرداندن وام و بهره آن، مایملک آن فرد یا خانواده را مصادره و به فروش بگذارند و از آن جا که طبق قانون حق تصرف مناطق رزرو خودمختار را ندارند، لذا وامی هم پرداخت نمی کنند و این مناطق به همین صورت فلاکت زده و محروم به حال خود رها شده اند. کمک های دولتی نیز بسیار ناچیز و با شروط فراوان توام است.
بدین ترتیب صاحبان اصلی این سرزمین، که من و ما به عنوان مهاجر و پناهنده سیاسی، حضور خویش را مدیون آن ها هستیم و نه کرامات ملکه الیزابت، باید در فقر و محرومیت زندگی کنند و با انواع مشکلات جسمی و روحی از جمله بیداد اعتیاد به الکل که این نیز تحفه استعمارگران است که در ازای تبادل چرم و جواهر و سایر اقلام، به بومیان الکل چهل پنجاه درصدی داده اند تا نسل اندر نسل نعشه باشند و به رهایی خود فکر نکنند.
بنابراین آن ایرانی دست راستی تازه شهروند شده که فخر می فروشد به ملکه الیزابت سوگند خورده، باید بداند که اگر قرار است به جان کسی یا کسانی “دعا” کنیم همین بومیان کانادا و قاره امریکا هستند که ابتدا از دریانوردان اروپایی با میوه و غذا و تولیدات صنایع دستی استقبال کردند، اما در عوض با کشتی های توپ دار و تفنگ و شمشیر قتل عام شدند و زمین و ثروت شان به تاراج رفت.
به همین خاطر است که بومیان کانادا با اول ژوئیه “روز ملی کانادا” حال نمی کنند و یا در امریکا شاهد جنبشی هستیم که خواهان لغو “روز کریستف کلمب” است روز کثیفِ مردی که استعمار و کشتار و بردگی و تاراج را به ارمغان آورد.
اول جولای ۲۰۲۲ – آرش کمانگر