شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳

اعلامیه هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) به مناسبت خاموشی هوشنگ ابتهاج (سایه)

یادی از او و یادآوری هایی در باره او

با درگذشت هوشنگ ابتهاج (ه. الف. سایه) شعر معاصر فارسی یکی از خداوندگاران درخشان خود را از دست داد. سایه یکی از نخستین شاعران همگام شده با نیما یوشیج (سرچشمۀ جریان اصلی شعر معاصر فارسی) و در عین حال یکی از تواناترین غزل سرایان سرزمین ماست. همین دلبستگی او به شعر غنایی او را به نوسان میان نیما و شهریار واداشت. تصادفی نبود که او در شعری با عنوان “بعد از نیما” ، خطاب به شهریار می گوید: 

“شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم

 پدرا ، یارا ، اندوه گسارا توبمان!

“سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست

 که سر سبز تو خوش باد ، کنارا تو بمان”.

و یکی از توانایی های سایه این بود که بعضی از زیباترین شعرهای اجتماعی ما را هم در قالب غزل سروده است. در حالی که می دانیم خودِ شهریار وقتی با شوک بزرگی مانند مرگ مادرش روبرو می شود ، (همان طور که فروغ فرخزاد یادآوری کرده) در “ای وای مادرم!” ناگزیر می شود به سبک نیمایی رو بیاورد.

جریان اصلی شعر معاصر فارسی مانند بسیاری از ابعاد و شاخه های فرهنگ پیشرو ایران ما در سدۀ اخیر محصول پویایی جنبش چپ ماست و نامدارترین شاعران این جریان ، از نیما و شاملو و اخوان ثالث و سایه و کسرایی و سپهری و نادرپور گرفته تا فرخزاد و خویی و سلطانپور و بسیاری دیگر ، یا از بطن جنبش چپ برخاسته اند یا به نحوی از آن الهام گرفته اند و با آن پیوند یافته اند. در بطن همین جنبش چپ بود که هوشنگ ابتهاج از جوانی با (شهید زنده یاد) مرتضی کیوان و نیما و شاملو و کسرایی آشنا شد و پیوند خورد. اما با دریغ و درد باید گفت که انحراف ها و افتضاح های بعضی جریان های چپ بود که شاعری توانا و موسیقی شناس پرتلاشی مانند ابتهاج را به حمایت از جنبش خمینی کشاند که بی هیچ اغراق بزرگ ترین توفان تاریک اندیشی ویرانگر تاریخ چند صد سال اخیر کشور ماست.

آخر چگونه می شود شاعری که شعرهای زیبایی مانند “دیر است گالیا ، به راه افتاده کاروان”  یا “ارغوان” را سروده است ، در استقبال از خمینی بگوید:

در بگشایید/ شمع بیارید/ عود بسوزید/پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب/ شاید این از غبار راه رسیده ، آن سفری همنشین گمشده باشد“؟! 

شاید بگویند آن زمان او هنوز نمی دانست خمینی چه هیولای وحشتناکی بود ، ولی بعد چه؟ وقتی خمینی آن کشتارهای مغول وار را شروع کرد و از “خون جوانان وطن” شطِ مصیبت راه انداخت ، چرا او همچنان ساکت ماند؟ او شاعری بود که به این زیبایی و نجابت در سوگ شهیدان وطن گریسته بود:

“ارغوان بیرق گلگون بهار 

تو برافراشته باش 

شعر خونبار منی

یاد رنگین رفیقانم را 

بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه ناخواندۀ من

ارغوان شاخه همخون جدا ماندۀ من”.

او که تا اخر عمر خود را هوادار سوسیالیسم می دانست ، چرا “یاد رنگین رفیقان” ما را نادیده می گرفت؟! 

همین سؤال را در مورد سیاوش کسرایی هم باید مطرح کرد. شاعری که شعر زیبا و ماندگار “آرش کمانگیر” را سروده ، چگونه می شود که در گیر و دار چنگ انداختن خمینی بر این کشور ، شعر “والا پیامدار محمد” را می نویسد و می خواهد در زیر عبای او پناه بگیرد؟ آیا او نمی دانست که امروزه هر کس بخواهد در زیر عبای محمد پناه بگیرد ، خواه ناخواه به زیر عبای تاریک اندیشان خونریزی مانند خمینی کشیده خواهد شد؟ آیا می شود به نام هواداری از سوسیالیسم و همراهی با زحمتکشان و محرومان ، زیر پرچم تاریک اندیشی و تاریک اندیشان خونخوار رفت؟!

البته می دانیم که اکثریت بزرگ شاعران وهنرمندان ما از همان آغاز قدرت گیری خمینی ، به مقابله با تاریک اندیشی و آزادی کُشی برخاستند که شاخص ترین آنها شاعر بزرگ مان احمد شاملو بود. او کسی بود که از نخستین روزهای قدرت گیری خمینی ، شکست انقلاب را مطرح کرد ؛ از جمله درشعری چنین غمگین:

“ولرم و کاهلانه / آب دانه های چرکی ی باران تابستانی/ بر برگ های بی عشوه ی خطمی/ به ساعت پنج صبح.

در مزار شهیدان /هنوز/خطیبانِ حرفه ای در خوابند/ حفره ی معلق فریادها/ در هوا خالی است.

و گلگون کفنان/ به خستگی/در گور/گُرده تعویض می کنند.

به تردید/آبله های باران/ بر الواح سرسری/ به ساعت پنج صبح”.

او بود که از همان روزهای اول ، چنین زیبا و گویا مصیبت تاریک اندیشی و آزادی کُشی ترسیم کرد:

“دهان ات را می بویند/ مبادا که گفته باشی دوست ات می دارم/دل ات را می بویند/ روزگار غریبی است ، نازنین/ و عشق را کنار تیرک راه بند/تازیانه می زنند/ عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.

در این بن بستِ کج و پیچِ سرما/ آتش را / به سوخت بارِ سرود و شعر/ فروزان می دارند./ به اندیشیدن خطر مکن./ روزگار غریبی است نازنین/ آن که بر در می کوبد شباهنگام/ به کشتن چراغ آمده است./ نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.

آنک قصابان اند/ برگذرگاه ها مستقر/ با کُنده و ساتوری خون آلود/ روزگار غریبی است نازنین./ و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند./ و ترانه را بر دهان./ شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد.

کباب قناری / بر آتش سوسن و یاس/ روزگار غریبی است نازنین/ ابلیس پیروز مست/سور عزای ما را بر سفره نشسته است./ خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد.”

به یاد داشته باشیم که شاملو هوادار ثابت قدم سوسیالیسم بود و تا آخرین دَم زندگی هرگز از آن آرمان بزرگ فاصله نگرفت. ومهم تر از همه به یاد داشت باشیم که شاملو می دانست که سوسیالیسم از آزادی و روشنایی و روشنگری جدایی ناپذیر است.

جا دارد همین جا از سهراب سپهری هم یاد کنیم که شعرها و همچنین نقاشی های اش از زیبا ترین گنجینه های هنر ایرانی هستند. او هرچند در میانه زندگی از سیاست فاصله گرفت و به نوعی عرفان شرقی روی آورد ، ولی هرگز با تاریک اندیشی کنار نیامد. کافی است این تکه از شعر زیبای او با عنوان “ندای آغاز” را به یاد بیاوریم که می گوید:

“من به اندازۀ یک ابر دلم می گیرد/ وقتی از پنجره می بینم حوری/ – دختر بالغ همسایه/ پای کمیاب ترین نارون روی زمین /فقه می خواند.”

در پایان بهتر است یادی از حافظ هم بکنیم ، زیرا بعضی ها سایه را حافظ زمانه ما می نامند ، اما فراموش می کنند که یکی از شاخص ترین ویژگی های شعر حافظ بیزاری از تاریک اندیشی مذهبی است. در واقع بیزاری حافظ از تاریک اندیشی مذهبی کمتر از عبید زاکانی شاعر و طنز پرداز بزرگ هم عصر او نبوده. کافی است مثلاً به این نمونه ها از شعر او نظری بیندازیم تا دریابیم که خلاصه کردن حافظ در فوت و فن غزل سرایی ، جز نادیده گرفتن  فکر او و مضون اشعار اش معنای دیگری نمی تواند داشته باشد:

“در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانۀ تزویر و ریا بگشایند”

یا صریح تر ازاین:

“واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند/چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند.

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس:/توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند.

گوئیا باور نمی دارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.

یا رب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان/ کاین همه ناز از غلام ُترک و استر می کنند.

بندۀ پیر خراباتم که درویشان او/ گنج را از بی نیازی خاک بر سر می کنند. ….

بر در میخانۀ عشق ای ملک تسبیح گوی/ کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند…”

راستی آیا غم انگیز نیست که شاعری هفت صد سال پیش چنین از تاریک اندیشی مذهبی ابراز بیزاری کند ، و شاعری دیگر در جامعه امروزی علیه تاریک اندیشی دینی واستبداد آخوندی صدایش را بلند نکند ، آن هم به بهانه هواداری از سوسیالیسم و مبارزۀ ضد امپریالیستی؟!  

سرنگون باد رژیم جمهوری اسلامی

زنده باد آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم

هیئت اجرائی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)

شنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۱ برابر با  ۱۳ اوت ۲۰۲۲

https://akhbar-rooz.com/?p=165208 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
1 سال قبل

هم میهن گرامی آقای حسن پرتو از “مشی فاجعه بار توده ای اکثریت” سخن میگوید و آنرا “یک خیانت کامل به انقلاب ایران و تسلیم کردن آن به آخوندها” میشناسد…
پیش پنداشت سخن او اینست که انقلاب ایران در دست نیروهای (پراکنده و ناهمگون) چپ بود اما حزب توده ایران و سازمان فداییان اکثریت آن را به آخوندها تسلیم کردند و این “یک خیانت کامل” بود.  

نخست – انقلاب ایران، از نظر شمار شرکت کنندگان، عظیم ترین انقلاب تاریخ بوده است. بیشینه این شرکت کنندگان “انقلابی” گرفتار اوهام دینی قرن ششم و غرقه در خرافات بودند. در سال ۵۷ شمار آخوندها بیش از صد هزار و شمار مساجد چند ده هزار بود. بگفته دیگر، یک ارتش از آخوندها با ده ها هزار ستاد فرماندهی و میلیون ها مردم سرسپرده به مذهب گرد هم آمده بودند… در چنین شرایطی، مذهبیون و آخوندها رهبری انقلاب را بدون کم و کاست در دست داشتند و کوچکترین نیازی به تسلیم و تحویل آن از سوی حزب توده و سازمان اکثریت نبود!

دوم – مشی همراهانه ی حزب توده و سازمان اکثریت چه بود؟ آنان میخواستند در صحنه و علنی بمانند تا ۱) امکان کار گسترده تری در میان همان توده عظیم مذهبی داشته باشند، ۲) با تبلیغ اهداف انقلاب (یعنی، برآورد خواسته و نیازهای عینی مردم) “رهبری خدعه گر” را وادار به اجرای وعده های (دروغین) خود کنند، و ۳) ناتوانی تاریخی و فریبکاری آن رهبری را به آن توده ی موئمن و تصویر-در-ماه-بین نشان دهند. نام کلی این مشی “سیاست اتحاد و انتقاد” بود.
میدانیم که در این راه، خطاهای بزرگی شد و با ارزیابی های نادرست جنبه ی “اتحاد” بر “انتقاد” فزونی گرفت. اما هیچیک از آندو نیرو جان و هستی خود را برای “خیانت” در میان نگذاشته بود. هدف پیشبرد انقلاب بود و این پیشبرد بدون بیدار کردن آن توده ی “چشم و گوش بسته” و جدا کردن آن از رهبری ریاکار و خائن امکان پذیر نبود. 
ممکن ست برخی از ما باور داشته باشند که میشد با مبارزه مخفی-زیرزمینی و “عقب نشینی به میان توده ها (راه کارگر)” انقلاب را نجات داد یا “انقلاب دگری” کرد.
براستی، از کدامین “توده ها” سخن میگوییم؟ سیاست کدامین نیرو در آن زمان درست بود و برآمد ان سیاست تا کنون چه بوده است؟

سوم – شایسته اینست که پیگیران استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی با پرهیز از برچسب زنی و داوریهای آسان و ارزان به گفتگوی ارجگزارانه و حقیقت یابانه روی آورند، هر تلاش نیکخواهانه نیروهای دیگر را در جای خود ارزش بنهند، خواسته های لایه های گوناگون مردم را بالای اهداف گروهی خود بنشانند، و صفوف خود را پیرامون تحقق آن خواسته ها فشرده سازند. هرگاه بی توجه به این موارد بخواهیم همان کنیم که تا کنون کرده ایم همانی بدست خواهد آمد که تا کنون آمده است… اگر نه بسیار بدتر…

حسن پرتو
حسن پرتو
1 سال قبل

سکوت شبگیر، احمد میرزا و…. قابل فهم است. سایه را مقایسه کنید با شاملو که به دستور شخص خامنه ای که عقده مخالفت با شاملو را داشت حتی قبر او را در مراسم سالگرد راحت نمیگذارند در حالی که رئیسی قاضی قاتل خانزاد خامنه ای برای سایه اعلامیه تسلیت صادر میکند. از این مجمل بخوان تو حدیث مفصل را یا مقایسه کنید با سعید سلطان پور که از مراسم عروسی به جوخه اعدام بردند.

بهمن صادق پور
بهمن صادق پور
1 سال قبل

در باره اعلامیه یادی از ه، الف، سایه
در این اعلامیه از مقام شامخ سایه در غزل و موسیقی تجلیل شده است. و این که او را شاگرد تمام نیمایوشیج دانسته اند، به درستی نشان داده که او شاگرد تمام شهریار است تا نیما. همچنین، مقایسه او با حافظ، که از سوی بسیاری از بزرگان شعر و ادب صورت می گیرد، نشان داده شده که چرا چنین مقایسه ای اشتباه است.
در نوشته روشن شده است که شاگردان نیما و بویژه حلقه تربیت شده گان مرتضی کیوان، آن کمونیست پاکباخته، با موضعی که با مواضع حزب توده گرفته اند، چه سرنوشتی داشته اند. در یک سو سایه و کسرائی و در دیگر سو شاملو و نادرپور و سهراب سپهری. و این مهم است.
در اعلامیه حتی نامی از حزب توده برده نشده است تا این تصور ایجاد نشود که گویا به بهانه مواضع و نگاه سایه، قصد کوبیدن حزب توده و تسویه حساب سیاسی با او در کار بوده است.
به این نکته هم باید توجه کرد که دختر سیاوش کسرائی در مصاحبه ای که با او شده بود، به بهانه مستندی که در باره پدرش ساخته اند، گفته بود که پدرم وقتی از شوروی برگشت به پیش سایه رفت و گفت به رفقای حزبی بگو که آنجه ما در باره شوروی تصور می کردیم همه توهم بود و آنجا که کثافت تمام عیار در جریان است. گویا سایه پاسخ داده که این طور نیست و نباید این قدر بدبین باشی. و این نشان می دهد که تصور و رابطه او با حزب توده و حزب پدر در شوروی به چه سانی بوده است.

نکته اساسی تر آن که وقتی در اوایل انقلاب شاملو و دیگران به دلیل مواضع حزب توده در باره جمهوری اسلامی به اخراج سایه، کسرائی و به آذین از کانون نویسندگان رای دادند، و حوادث بعدی نشان داد که جمهوری اسلامی چه هیولائی است که کیانوری و طبری و کلیه رهبران حزب را آنچنان وحشیانه شکنجه کرد و آن قتل عام را در دهه شصت و شصت و هفت سازمان داد، سایه هیچ کلامی در این باره نه گفت و نه نوشت.

امروز که به یاد او می نشنیم، نمی توان در باره تاریخچه زندگی هنری و سیاسی فرد موضع نگرفت. درست است که احترام یک شاعر و موسبقی دان برجسته به جای خود باقی است. اما توجه کنیم که اگر در برخورد نسبت به شعرا و موسیقی دانانی که در کنار مردم می ایستند و علیه ارتجاع می جنگند و جان میدهند و هنرمندانی که در کنار مردم هستند و با ارتجاع هم مماشات می کنند، تفاوت قائل نشویم آن وقت درحق بسیاری منصفانه عمل نکرده ایم. تفاوت کسی مثل نادرپور که از سیاست کناره میگیرد و سکوت می کند، و کسی که از سیاست کناره نمی گیرد و در کنار ارتجاع می ایستد و موقع رای دادن به حسن روحانی، برگه رای اش را در جلو دوربین به نمایش می گذارد، اگر به صورت روشن بیان نشود، به آنان که درکنار مردم می ایستد و در برابر ارتجاع سکوت نمی کنند، ظلم کرده ایم.
چنین موضع گیری هائی از سوی یک سازمان سیاسی، بسیار حساس است . یا باید سکوت کرد و یا باید به حقیقت پشت نکرد. یادمان باشد در باره حکومتی صحبت می کنیم که در کارنامه اش کشتن سعید سلطانپور، محمد مختاری، جعفر پوینده، حاجی زاده، بکتاش و بسیاری دیگر از نویسندگان و هنرمندان را دارد. بی جهت نیست که تمامی سران رژیم برای درگذشت سایه اعلامیه دادند و تلاش کردند این هنرمند سوسیالیست را مصادره کنند.

حسن پرتو
حسن پرتو
1 سال قبل

من به دقت نوشته های مخالفین این اعلامیه را خواندم ولی آنقدر درهم برهم بود که آدم نمیداند که اینها واقعاً چه میگویند. ولی از آنچه میخواهند نمیگویند پیداست که مدافع خط سازش با جمهوری اسلامی یا مشی فاجعه باری توده ای اکثریت هستند که یک خیانت کامل به انقلاب ایران و تسلیم کردن آن به آخوندها بود. این بیانیه هم جایگاه سایه را در ادبیات معاصر ایران بررسی کرده و هم خطاهای او را در دفاع از جمهوری اسلامی تاکید کرده است. شبگیر، احمد میرزا و دیگرانی که مخالف هستید موضع تان را در برابر خیانت توده ای اکثریتی ها که سایه نیز علیرغم نقش عظیم اش در ادبیات معاصر در آن سهیم بود روشن کنید. مخفی شدن در پشت افاضات مبهم نمیتواند شما را از این پاسخگوئی خلاص کند

شبگیر حسنی
شبگیر حسنی
1 سال قبل

سوگواران تو امروز خموشند همه؛
که دهان های وقاحت به خروشند همه؛
تاریخ سرایش شعری که بدان اشاره شده ۱۳۳۱ است و ربطی به سال ۵۷ ندارد!
از یک جریان سیاسی که برای تخریب یکی از چهره‌های درخشان ادبیات امروز و عقده گشایی درباره جریان سیاسی متبوع وی، تا بدان حد شتاب دارد که حتی از صحت مطلبی که نگاشته، اطمینان ندارد، انتظار زیادی نمی رود!

احمد میرزا
1 سال قبل

ببخشید آراگون و ناظم حکمت و هوشنگ ابتهاج وهمگنان ایشان را که به علت تأخیر و دیرکرد«چپ نو» کار وزندگانی شان را به پای «چپ سنتی» ریختند و هرچه گفتند و نوشتند در هواداری، شادی در پیروزی ، سوگواری درشکست آن بود.«چپ نو» زودتر ظهور کرده بودچه بسا در اسرع وقت از «چپ سنتی» تبری می جستند و در محضرنامداران چپ غیر سنتی «توبه» می کردند، یا شاید به تأسی از «اولتراچپ»یک راست می رفتند بناپارت طلب، پاشا طلب و رضاشاه طلب وایضأ یک در دنیا صد در آخرت در پیشگاه کارشناسان نابغهٔ همه فن حریف رو سفید می شدند. خوبی این کار به علاوه این بود که«آیت الاعدام» ها مجبور نمی شدند در وقت رفتن شاعر از دنیا اشک تمساح بریزند و در خفا اورا لعن کنند و خواستار تحویل دادن شان به دوزخ بشوند!

سعید نورآذر
سعید نورآذر
1 سال قبل

هر کس و هر گروه و جریان اجتماعی حق دارد به فراخورجهان بینی و بینش سیاسی خود در باره ی موضوعات و رویدادها زندگی اظهار نظر کند.

امروز مرگ هوشنگ ابتهاج در ایران مطرح می باشد و حمله وحشیانه به سلمان رشدی بار دیگر جهان را تکان داد.

اما وقتی گروهی «انقلابی » در باره ی خاموشی هوشنگ ابتهاج اعلامیه می نویسند. موضوع بکلی عوض می شود.
خاموشی هوشنگ ابتهاج بهانه ای می شود برای ابراز وجود گروه «انقلابی» که پای همه چیز و همه کس را بمیان بیآورد تا کمالات، بینش و احاطه ی خود را در حوزه ی تخصص ، هنر و خلاقیت هوشنگ ابتهاج معزفی کند. همین بی توجهی به اصل موضوع که خاموشی هوشنگ ابتهاج ست موجب رفتن به واهی توهم و پرت و پلا گوئی می شود.

نگارنده فقط در مورد قسمتی از اعلامیه گریزی به زنده یاد سیاوش کشرائی زده ست می پردازد که نشان می دهد بعداز ۴۳ سال نویسنده یا نویسندگان اعلامیه از انقلاب بهمن ۵۷ چیزی نیاموختند. آنروزها هم می گفتند :«انقلاب مُرد انقلاب دگری باید کرد»
حتی گروههای چپ که در تحلیل های خود خواستار برپائی انقلاب دموکراتیک بودند نیز شعار های غیر دموکراتیک می دادند و نتوانستند جبهه ای از تمام نیروهای ملی ، چپ ، دموکرات ، لیبرال ، قومی ، مذهبی و… را علیه ارتجاع به قدرت رسیده بسیج کنند و هر یک به دلمشغولی های خود در سراسر ایران سرگرم بودند.
کسرائی «والا پیام دار محمد» را سرود،
منفرد زاده آهنگ آن را ساخت و فرها د آنرا خواند.

بعداز ۴۳ سال گروه «انقلابی» ما به بهانه خاموشی هوشنگ ابتهاج در باره ی سیاوش کسرائی هم می نویسد:
«شاعری که شعر زیبا و ماندگار “آرش کمانگیر” را سروده ، چگونه می شود که در گیر و دار چنگ انداختن خمینی بر این کشور ، شعر “والا پیامدار محمد” را می نویسد و می خواهد در زیر عبای او پناه بگیرد؟ آیا او نمی دانست که امروزه هر کس بخواهد در زیر عبای محمد پناه بگیرد ، خواه ناخواه به زیر عبای تاریک اندیشان خونریزی مانند خمینی کشیده خواهد شد؟ آیا می شود به نام هواداری از سوسیالیسم و همراهی با زحمتکشان و محرومان ، زیر پرچم تاریک اندیشی و تاریک اندیشان خونخوار رفت؟!..» ( پایان نقل قول از متن اعلامیه سازمان کارگران انقلابی ـ راه کارگر)

این سئولات بعداز ۴۳ سال دلیل روشنی ست که نویسنده و نویسندگان اعلامیه مانند میلیونها نفردیگر که بارها این ترانه سرود از رادیو و تلویزیون پخش شد وبه مضمون آن توجه نکردند هرگز به خود زحمت ندادند که یکبار متن ترانه را با حوصله بخوانند که پیام سیاوش کسرائی ، منفردزاده و فرهاد از این آهنگ چه بود؟ بهترین هنرمندان دوران خود بودند.
.
[ «والا پیام دار» بر اساس حدیث نبوی [الملک یبقی مع‌الکُفر و لایبقی مع‌الظلم] و مفهوم بزرگ این حدیث سروده شد. پدرم در این ترانه خطاب به پیامبر اسلام پرسش‌گونه می‌پرسد: «در زیر چتر عبایش جایی برای کسی که اهل کفر است اما ظلم دیده وجود دارد؟» و در واقع هدف او طرح این پرسش بوده است. به اعتقاد من خیلی از شنوندگان این شعر، هنوز مفهوم واقعی آن را نفهمیده‌اند.] از گفتگو های دختر سیاوش کسرائی و اسفندیار منفردزاده

« الملک یبقی مع الکفر
ولا یبقی مع الظلم

 والا پیام دار
 محمد
 گفتی که یک دیار
 هرگز به ظلم و جور

 نمی مانَد
 برپا و استوار
هرگز! هرگز!

والا پیام دار محمد
 آن گاه 
تمثیل وار کشیدی
عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار

والا پیام دار محمد

 در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا
دیرینه ای محمد

 جا هست
بیش و کم
 آزاده را
که تیغ کشیده است 
بر ستم…

والا پیام دار محمد …»

این که زندگی بار دیگر به میلیونها ایرانی نشان داد که حکومت دینی کاری به قران و محمد و شریعت نداشته و برای منافع خود دست به هر جناتی میزند ـ وز پی دزدی، وطن و دین بهانه شد ـ امر دیگری ست.
ولی طرح سئوال توسط سیاوش کسرائی در ۲۲ بهمن ۵۷ در اوج توهمات توده های میلیونی مثبت بوده ست ،
آن طور نبوده که سازمان کارگران انقلابی ـ راه کارگر در عالم رمانتیسم خود خیال کردند و هنوز هم بعداز ۴۳ همانظور فکر می کنند.

در باره سیاوش کسرائی مانند تمام نیروهای سیاسی و روشنفکری در دو حکومت تمامیت خواه و استبدادی که براست و چپ غلطیدند بسیار نوشته شده و باید نوشت. تا نسل امروز پیچیدگی های مبارزه را دست کم نگیرند .
ولی برخورد های سطحی و غیر مسئولانه تاثیر منفی خواهد داشت به خصوص از جانب نیروهای چپ که می دانند فرهنگ سازان معاصر ایران عمدتا از خانواده ی نیرورهای چپ بوده اند که بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز توسط حکومت های خود کامه این درخت تناور صدمات جدی خورده ست.
ای جلاد ننگت باد!

مرداویج
مرداویج
1 سال قبل

نفوذ کلام شاعر ملی ایران در بین توده های مردم نشان میدهد که روش برخورد با پدیده های اجتماعی و سیاسی بعد از انقلاب توسط ایشان درست بوده است

شاهرخ
شاهرخ
1 سال قبل

متاسفانه آنانی که این اطلاعیه را نوشته‌اند تنها نادان نبوده بلکه مغرض نیز هستند. نمی‌توان برحسب سلیقه، اشعار را به وقایع تاریخی – اجتماعی که پیش و یا پس از تاریخ سرودن آن شعر اتفاق افتاده است ربط داد تا نتیجه و تفسیر دلخواه خود را گرفت. نویسندگان این بیانیه با تفسیر اینچنینی از تمامی اشعاری که در بیانیه قید کرده‌اند تنها نشان داده‌اند که نه سایه را فهمیده‌اند، نه کسرایی را، نه سپهری را و نه حتی شاملو را. جای شکرش باقیست که قطعه شعری از شهریار را برای اثبات نتیجه‌گیری خویش در این بیانیه نیاورده‌اند

غزاله
غزاله
1 سال قبل

رفتید و گعده کردید اما فکر نکردید. بیانیه دادید و کوهتان باز هم موش زایید.
در بگشایید/ شمع بیارید/ عود بسوزید/پرده به یک سو زنید از رخ مهتاب/ شاید این از غبار راه رسیده ، آن سفری همنشین گمشده باشد.
سرایش: تهران ۴ اردیبهشت ۱۳۳۱
باقی اش هم همین است، دراز نمی گویم.
نمی شود گفت نادانی سخیف تر است یا دروغ. ظاهراً برای شما هم خیلی فرق نمی کند. سالیانی است که بین کابوس و واقعیت بالانس میزنید.

سیامک روزبهان
سیامک روزبهان
1 سال قبل
پاسخ به  غزاله

به نکته ی بسیار خوبی اشاره کرده اید .درود بر شما

کهنسال
کهنسال
1 سال قبل

بسیار درست متین و منطقی. ممنون! جانا سخن از زبان ما میگویی.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x