در یک ارزیابی کلی، پیرامون نوع برخورد جریان اصلاحطلب با جنبش جاری از سه گرایش متمایز میتوان سخن گفت. یکی با اخذ موضع مذمت ضمنی خیابان و عملاً ابراز برائت از این برآمد، سیاست سکوت جانبدارانه نسبت به حکومت را پیش میبرد. دیگری علیرغم هرچه سختتر شدن تداوم مشی و موضع خنثی، زیست سیاسی خویش را باز در به میخ و نعل زدن ادامه میدهد. گرایش سوم ولی، مسیر دورتر شدن از خامنهای و مخالفت صریحتر با حکمرانی ولایت فقیه را طی میکند
در آستانهی تصمیمگیری کلان

با تسریع و تشدید هرچه بیشتر رودررویی جامعه و استبداد ولایی در پرتو جنبش انقلابی «زن – زندگی – آزادی»، امکان میانهگیری در قبال وضعیتی که مدام رو به قطبی شدن دارد، روز به روز کمتر میشود. جریان اصلاحطلب در جمهوری اسلامی که از دیرباز و به اعتباری از همان آغاز، ناگزیر از گزینش میان برآمدهای مردمی و تحکمات ولایی و سوگیری در هر آزمونگه بوده، اینبار اما و در پی ناکامیهای قبلی، واپسین و مهمترین امتحان سیاسی خود را از سر میگذراند. نگاهی گذرا به اعلام مواضع افراد سرشناس و موثر اصلاحطلب و نیز بیانیههای صادره از سوی تشکلهای منسوب به آن در سه ماه گذشته، نشاندهندهی نگرانیها و دغدغههای مجموعهی آنان از سیر شتابندهی جاری است، از تفکیک و تجزیه باز فزونتر صفوف و تعمیق شکافهای درون این طیف حکایت دارد و نیز خبر از تقلاهایی برای برون رفت از بن بست میدهد.
در یک ارزیابی کلی، پیرامون نوع برخورد جریان اصلاحطلب با جنبش جاری از سه گرایش متمایز میتوان سخن گفت. یکی با اخذ موضع مذمت ضمنی خیابان و عملاً ابراز برائت از این برآمد، سیاست سکوت جانبدارانه نسبت به حکومت را پیش میبرد. دیگری علیرغم هرچه سختتر شدن تداوم مشی و موضع خنثی، زیست سیاسی خویش را باز در به میخ و نعل زدن ادامه میدهد. گرایش سوم ولی، مسیر دورتر شدن از خامنهای و مخالفت صریحتر با حکمرانی ولایت فقیه را طی میکند.
اولیها – مماشاتطلبان – گرفتار آمدن حکومت به ابربحران را فرصتی برای نوعی از نرمش راس قدرت نسبت به اعتدالیون ارزیابی میکنند و انتظار تجدید نظر و ابراز لطف ولایت در رابطه با خود را دارند. دومیها – منتقدین – با سر دزدیدن و اتخاذ مواضع بینابینی و کم هزینه، محتاطانه در حال رصدکردن وضعیتاند تا بسنجند چالش در چه سمتی و با چه آهنگی پیش خواهد رفت. مابقی اما – معترضین – که در خود این طیف شهره به «رادیکالها»یند در موضع ابراز همدلی نسبت به مردم بپاخاسته قرار دارند و در رودررویی با دم و دستگاه خامنهای پیش میآیند.
گرفتاری اصلاحطلب در جمهوری اسلامی به تعلق خاطر او به حکومت دینی است!
زمانی کهجریان موسوم بهاصلاحطلب در جمهوری اسلامی سربرآورد و رخ نمود، بخش بزرگی از اپوزیسیون ضمن محاسبهی عامل تاثیرات تحولات فکری جاری در زیر پوست جامعه حتی بر جریانی از حکومتیها، به درستی اما آن را اصلاحطلب حکومتی نامید. منظور از آن نامگذاری هم این بود که بگوید این جریان علیرغم فاصلهگیریهایی از «خط امام» پیشین، در نظر و عمل باز تعلق به اساسات نظام ولائی حاکم دارد. مبتنی بر این نیز، کمابیش بر آن ایستاد که اصلاحطلب حکومتی گریزی از سرنوشت مبتنی بر ترکیب استحاله در ساختار و راندهشدن از قدرت نخواهد داشت.
زندگی هم نشان داد که اصلاحطلب حکومتی بخاطر وابستگی به اساس نظام دینی، ناگزیر از زمینگیرشدن است. تصادفی هم نبود که این جریان در تداوم اعمال و رفتارهای فرصتسوز به زیان مردم و فرصتساز به سود ولایت، سرانجام عنوان «استمرارطلبی» به خود گرفت و با جا افتادن در همین، از جامعه شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» شنید!
ورشکستگی استراتژی سیاسی اصلاحطلب حکومتی در نظام جمهوری اسلامی از این رو محرز بود که نظام متبوع آن در اصل مستعد اصلاح نیست. نظام ولایی شرط «اصلاح» برنمیدارد تا جمهوری اسلامی ولایی سر از «مشروطه دینی» درآورد؛ زیرا «اصلاح» بپذیرد از میان برمیخیزد! در این نظام، «جمهوری» فرعی است تحمیلی بر اصل ولایت، و در آن اساس حقیقی و حقوقی قدرت، بنا بر ولایت دارد. ابراز اراده در این نظام، نه فقط در شکل نافذ، بل در تمامیت متعلق به ولی فقیه و منحصر به اوست. از اینرو، ولایت فقیه اگر برچیده شود، جمهوری اسلامی هم به تاریخ میپیوندد.
مسئله هم، نه کیستی ولی فقیه که چیستی ولایت است. یعنی، فرق چندانی هم نمیکند که ولی فقیه نظام چه کسی باشد؛ زیرا نیاز ولایت است که ولی فقیه مطلوب خود میسازد و او را برمیکشد. در آن، ولی فقیهی که نتواند و یا نخواهد اعمال ولایت کند معزول است. نظام دینی، بازتولید ولی فقیه مجری ولایت ایجاب دارد و همین هم حکم میکند تا ولی امر هر روز بر دامنهی قدرت و اختیارات خود بیفزاید و «بیت آقا» کاملترین شکل دولت فرا دولت را به خود گیرد. از اینجاست که پرسش گرهی این میشود که آیا اصلاحطلب در پسا دو دهه تجربهی تلخ خود، میخواهد با هضم واقعیتها از لاک تاکنونی خویش بدرآید و مشی گذر از حکومت دین محور در پیش گیرد یا که در ناباور ماندن کماکان به پیام روشن جامعه مبنی بر دیگر “تمامه ماجرا”، باز درجا زند و همراه نظام پایان خود را به نظاره بنشیند؟ منشاء واگراییهای این طیف ریشه در انتخاب بیگریز از میان همین دو ناگزیر دارد.
مشترک در باور به حکومت دینی، اختلاف بر سر نوع آن!
اصلاحطلبان، گرچه رو به واگرایی دارند اما از منتهیالیه خود یعنی «اعتدالی»های فوق محافظهکار و محافظهکاران «سازندگی» تا مدافعان «اصلاحات ساختاری» و اندک «رادیکال»تر از اینان، در کلیت خود هنوز هم به نحوی دلبستهی نوعی از حکومت دینیاند؛ از شیفتگی نسبت به آن تا هنوز نه دل برگرفته از آن. برخوردار از گذشتهی مشترک و نیز باور به همسرنوشتیاند و در مرزبندی با دیگر جریانهای کلان سیاسی کشور و به ویژه «خارج کشوری»ها قرار دارند. رنگین کمانی واحد، که چالش درونیاش بر محور «که بر که؟» سر موضوع کسب هژمونی برای گشودهشدن گره از کار جبههای گرفتار بنبست میچرخد، بی آنکه بتواند به راه حل اساسی واحد برسد که نخواهد هم رسید.
این طیف اما فعلاً، بر سر حدی از دینی بودن سیستم حکومتی، دستاورد دانستن تاسیس جمهوری اسلامی و مخالفت با گذر از آن اشتراک دارد و اصلاحطلبیاش هنوز از تغییراتی محدود تا وسیع در حوزهی اختیارات ولایت فراتر نمیرود. گرچه این وسیع، انصافاً گاه تا حذف ولایت از نظام دینی هم امتداد مییابد. دلمشغولی یک سر این طیف، اقناع خامنهای برای تعدیل در رفتار و متعهد ماندن هر ولی فقیه به اجرای قانون اساسی موجود است؛ اما سوی دیگر آن با سایهروشنهایی میان خود بر سر نوع و حد اصلاح ولایت، کلاً در موضع تجدید نظر در قانون اساسی به منظور کنترل قدرت ولی فقیه و ایجاد محدودیت زمانی برای ولایت مداری قرار دارد. از اینرو، هنوز هم نمیتوان با اطمینان از هیچ جریان اصلاحطلب حکومتیتبار نام برد که سودای سیستم دینی قدرت از سر بیرون کرده باشد.
پذیرش واقعیت وجودی این جریان در وزنی که دارد و نه بیش!
تا جمهوری اسلامی هست جریان اصلاحطلبی هم ولو با نوساناتی موسمی و هم تفاوتهای درونی در مواضع، وجود خواهد داشت و واقعیتی از سپهر سیاسی کشور به شمار خواهد آمد. نه حذف شدنی است و نه اصلا میتوان حق موجودیت و حیات سیاسی آن را نادیده گرفت. نظام هم که برافتد و تجزیه صفوف اصلاحطلبان به جابجاییهای کیفی ناگزیر در آن رسد، باز در باور به نوعی از حضور دین در حکومت با کمیتی دیگر و نام و نمادی تازه تداوم خواهد یافت. پدیدهای صرفاً سیاسی نیست که با تغییر اوضاع سیاسی دود شود و از میان برخیزد؛ واقعیتی اجتماعی دارد که پایگاه و بدنهای از جامعه با تمایلات و تعلقات معین را نمایندگی میکند. سپهر سیاسی در کشور با چنین تیپی و عملکردهایش، هم حالا حالاها کار دارد و هم بعدها.
تاکید بر موجودیت سیاسی – اجتماعی جریان اصلاحطلبی در شاکلهی جمهوری اسلامی اما نباید موجب توهم نسبت به وزن واقعی آن در جامعه شود. این جریان با بزرگ نمایی، عموماً چنین وانمود میکرده و بسیاری از آن هنوز هم دست بردار از چنین توهمی نیست که گویا نمایندگی طبیعی همهی رایی را دارد که به جیب آن ریخته شد. حال آنکه، نیروی وسیع دههی هفتاد که اصلاحطلبان را در موقعیت ریاست جمهوری دورههای هفتم و هشتم و مجلس دورهی ششم نشاند، برآیند ائتلافی نانوشته میان دو بردار اجتماعی بود. یکی، برداری حکومتی که انجام اصلاحات در راستای تقویت جمهوری در نظام ولایی را وعده داد و دیگری تمایل و محاسبهای از سوی جامعهی سکولار که خواست از روزنهی پدید آمده بر زمینهی رقابت در قدرت، برای نوعی مقابله با استبداد ولایی و دفاع از عرفیگرایی خویش بهره برگیرد. رویکردی که در فاصلهی ٨٨ «سبز» تا نیمهی دههی نود هم از سوی همین جریان عرفی تکرار شد. در برخورد ماء به ازایی با همین واقعیت اجتماعی هم بود که ما همنظران، در سال ٧٨ یعنی گرماگرم دورهی «اصلاحات»، سندی سیاسی با تیتر و درونمایهی “اصلاحات آری، ولایت فقیه نه!” را پیش کشیدیم.
شکست اصلاحطلب حکومتی: از ماست که بر ماست!
جریان اصلاحطلب از این مبالغه زمین خورد که رای ماخوذه را پایگاه اجتماعی طبیعی و تضمین شدهی خویش پنداشت. این نیز به این دلیل خودفریبانه که ملت ایران “مسلمان” است و نتیجتا ناشی از خوابنما شدن و خوابماندن در این تصور که “ملت مسلمان” همچنان حکومت اسلامی میخواهد منتهی در “خوانشی نرم از اسلام”! اصلاحطلبان تعلق خاطر خود به حکومت دینی را علاقه همگانی در کشور خواندند و با لم دادن متوهمانه بر رای ماخوذهی عمدتاً عاریتی طی سالهای برخوردار از اهرمهایی در قدرت – رایی متعلق به بخش بزرگی از نیروی عرف در جامعه – نخواستند دریابند که چنین رایی دوامدار نیست. اصرار آنها بر پایبندی بنیادی به الزامات نظام دینی، نمیتوانست هم به درهم شکستهشدن آن چند ائتلاف انتخاباتی نانوشته منجر نشود. سیلی خوردن از رای عرفی، جزای شراکت عملی در سیلی زدن جمهوری اسلامی به عرف بود. دو دهه واماندگی در خود و اینک کیش مات شدن در برابر جنبشی ساختارشکن، سرنوشت منطقی اصلاحطلب جمهوری اسلامی است.
نیروی عرف، وقتی شریک موقت یعنی اصلاحطلب حکومتی را پیمانشکن دید و وعده و وعید را چوبینپا یافت، حمایت خویش از او پس گرفت و رای باد آوردهی اصلاح طلب همچون ثروتی عظیم طی زمان بر باد رفت. در واقع، اصلاحطلب بیش از آنکه از تیغکشیدنهای نه غیر منتظرهی اقتدارطلبهای گردآمده حول ولایت زخم ببیند، از توهم خویش نسبت به «حقانیت» قدرت دینبنیاد و ترجیح آن بر عرف آسیب دید. با همهی این توصیفات اما، باز به این برمیگردم که اصلاحطلب دینی، ولو اعتبارباخته، واقعیتی از جامعه به شمار میرود اما فقط در آن وزنی که از آن خودش است.
اصلاحطلب و لزوم فهم رابطه دمکراسی و سکولاریسم
وقتی صحبت از دمکراسی به عنوان سیستم سیاسی و فرهنگ سیاسی میرود، سکولاریزه بودن آن را باید فرضی محرز دانست. دمکراسی مبین برابر حقوقی شهروندی است و اگر در آن، استقلال نهاد قدرت سیاسی از نهاد دین رعایت نشود، برتری دین خاص بر دیگر باورهای عقیدتی به میان میآید و با نهادینه شدن تبعیضی از ایندست در حق شهروندی، دمکراسی نیز معنی از دست میدهد. اما اگر دمکراسی غیر سکولار واقعیت عینی ندارد، نوع نظام سیاسی سکولار بدون دمکراسی در دنیا و از جمله آنها یکی هم در ایران طی دورهی سلطنت پهلوی، کم نبوده و هنوز هم وجود دارد. ترم دمکراسی سکولار رایج هم به لحاظ ترمینولوژی دقیق نیست، چون اصولاً دمکراسی بی سکولار نداریم. اما اگر در ایران، سکولار دمکراسی به کار میرود، در اساس بخاطر ارایهی آلترناتیو روشن در برابر حکومت دینی امروز و همزمان مرزبندی با سکولار دیکتاتوری دیروز است.
ولی آنجا که موضوع به اصطلاحات من درآوردی مورد پسند اصلاح طلب دینی حکومتی، همانند «مردم سالاری دینی» و «جامعه مدنی اسلامی (مدینته النبی)» و مشابههای آن برمیگردد، باید به اصلاح طلب دینی گفت حتی یک ساختار سیاسی دینبنیاد در جایی از عالم نتوان یافت که در آن بتوان سخن از اصالت دمکراسی به میان آورد. تعریف نظام سیاسی با دینمحوری، رسمیت دادن به حق انحصار عقیدهی یک بخش از جامعه در تدوین، تفسیر و اجرای قانون است و این، جز دیکتاتوری و زورگویی بر پایهی تبعیضی نهادینه نام دیگری ندارد. اصلاحطلب، لازم است دریابد که جمهوری اسلامی اگر میتواند با جعل عنوان جمهوری، چهره در جمهوری دروغین بزک کند، هرگز اما قادر به تحمل حتی صوریترین دمکراسی نیست. گرایش روزافزون به استبداد در این نظام، ریشه در دینی بودن ساختار قدرت دارد و نهفتهی طبیعت آنست. رانت و منافع اقتصادی بسیار دخیل در دو دستی چسبیدن مدعیان دین به قدرت هم، گرچه بر متن سیستم سرمایه داری، اما در اساس محصول دینی بودن سیستم قدرت و برگرفته از الزامات حامیپروری در این بدترین نوع نظام سوداگری است.
معیار و ملاک، پذیرش سکولاریسم است!
به فلاکت رسیدن کشور و عصیان ناگزیر مردم را ناشیدانستن از خصوصیات خامنهای، در تحلیل نهایی نوعی از ابراز لطف نسبت به اصل ولایت و باور به بقای ولایت است! درست همانگونه که، فرو کاستن مشکل کشور به عدم «اجرای بی تنازل قانون اساسی» مطرح از سوی مهندس موسوی نیز – صرفنظر از اصالت ایستادگی او در برابر قلدری خامنهای – نه چیزی جز ماندن در دام حکومت دین بنیاد. چنین شعارهایی شاید به وقت خود و صرفاً هم با مصرف تاکتیکی در افشای راس قدرت توانست موثر افتد، در مقام هدف و استراتژی سیاسی اما و هر زمان نیز، نشانهی دلبستگی به تداوم حکومت دینی است. حال آنکه مسئله، حکومت بر پایهی دین و جمهوری اسلامی است.
در واقع، رکن رکین قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی همین ولایت فقیه است و تامین و تضمین اسلامی بودن نظام نیز، مرهون وجود یک چنین نهادی. هم از اینرو، اصلاحطلب اگر داعیه اصلاحطلبی خود را متوجه جمهوریت و دمکراسی بداند، ناگزیر است که این را در گذر از سیستم دینمحوری و پایبندی به سکولاریسم بروز دهد. زیرا مسئلهی اصلی ایران، صرفاً مهار ولایت و یا حتی حذف نهاد ولایت فقیه از جمهوری اسلامی نیست که البته جنبهی عملی هم ندارد. جمهوری اسلامی بی ولایت، شیر بی یال و دم و اشکم را ماند و کی خدا یک چنین شیر آفرید؟! حل مسئله، در گرو گذر کشور از دینی بودن حکومت و حذف بختک «اسلامی» در هر نوع آن از نهاد قدرت است.
انتظار و توقع کدامست؟
برای گذر ایران به دمکراسی، امر تحول فکری و سیاسی در طیف اصلاحطلب حکومتی پارامتر به جای خود مهمی است و نیروی سکولار دمکرات نیز نمیتواند به آن بهای لازم ندهد و در حد خود یاری رسان پروسهی تحول در آن نباشد. مهمتر اما سمت تحولات است و اینکه روند بازنگریها و بازبینیها در این جریان، سو به سکولاریسم دارد یا باز هم سیر دورانی در سیکل باطل دور زدن سکولاریسم؟ بگذریم از اینکه گرفتاری در آن، فراتر از دور زدن سکولاریسم و در حد “خصم” شمردن آن است! از یاد نمیرود که نماد «اصلاح طلبان» یعنی آقای خاتمی در زمان ریاست جمهوریاش، رسماً سکولاریسم را در کنار «تحجر» یکی از دو «خطر» اصلی برای کشور شمرد!
در رابطه با سه گرایش مطرح میان اصلاحطلبان حکومتی که در اول نوشته آمد، رویکرد جمهوریخواهان سکولار دمکرات منطقاً سه مولفهای بر متن رد هرگونه حکومت دینی خواهد بود. نسبت به بخش مماشاتطلبان، در پیش گرفتن تاکتیک افشای ساخت و پاختها با ولی فقیه تا در جهت ترک پادویی ولایت تحت فشار قرار گیرند بلکه انزوای ولایت سرعت بیشتر گیرد. در قبال گرایش میانی، انتقاد پیگیر از تذبذبها و اعمال فشار تا از سکوت خود بکاهد و در سمت اعتراض به سیاستهای حاکم عمل کند. در رابطه با بخش معترض موسوم به «رادیکال» که متاثر از شتابگیری جامعه در روند گذار از جمهوری اسلامی پهنا میگیرد و صریحتر سخن میگوید، نیاز به پیشبرد گفتگوی انتقادی سازنده در راستای پذیرش جدایی نهاد دین از دولت (سکولاریسم) از سوی اوست.
توقع از دیندار اصلاحطلب و نه استمرارطلب، درنگ آن بر واقعیتی معنیدار در حیات سیاسی ایران کنونی است. این واقعیت که گرچه نظام متبوع آن طی چهار دهه و اندی با توی شیشه کردن جان ایران، آسیبهای بسیار و در زمینههایی حتی جبران ناپذیر بر کشور و مردم وارد آورده است، اما ناشی از تبهکاریهای حکومت دینبنیاد، ناخواسته این “خدمت” بزرگ به سیاست در ایران هم کرده است: تولید گستردهترین آلترناتیو سکولاریستی در سطحی ملی و با عمقی بسیار! انتظار از اصلاحطلب دیندار هم این است که سریع و صریح و در جبران مافات، با همین ارادهی ملی برای استقرار سکولاریسم در ایران بیامیزد. بپذیرد این حقیقت معطوف به عمل را که قلب سیاست ایران کنونی در سکولار دمکراسی میتپد و دمکراتیزاسیون آن، از سکولاریزاسیون میگذرد. بدانگونه که جریان مشروطه پادشاهی نیز طبق آنچه در بخش اول این نوشتار آمد، لازم است احساس مسئولیت در قبال مسئله ایران امروز را نه با سکولاریزاسیون بلکه با وفاداری عملی به دمکراتیزاسیون بسنجد.
قرار هم نیست چرخ چاه دوباره اختراع شود!
قرار هم نیست ما مخترع دیگربار چرخ چاه شویم و سکولاریسم را کشف کنیم که قبلاً کشف شده و به تثبیت خود نیز رسیده است. آن را باید چونان دستاورد بشریت در راستای تمدن دمکراتیک برگرفت و در کشور نهادینه کرد. سکولاریسم در ایران هم، همانند هر کشور سکولار دیگر در جهان که آن را مطابق ویژگیهای تاریخی و فرهنگی خود پیاده کرده است، طبعاً رنگ و بو از شرایط ویژهی ایران خواهد گرفت و اما مانند هر جای دیگر فقط هم با ماندن بر متن قانونمندیهای عام سکولاریسم. در ایران نیز احزاب سیاسی باورمند به رشته ارزشهای دینی، میتوانند نظیر مشابههای خود در کشورهای اداره شده به شیوهی سکولاریستی، در سیاستورزی خود از اعتقادات دینی خویش الهام بر گیرند. ولی در همانحال بدانند و بپذیرند که مانند آن کشورها موظف و متعهد به پیشبرد سیاست صرفاً در کادر نهاد دولتی مستقل از دین هستند و ملزم به محترم داشتن الزامات سکولاریسم.
در پایان این نوشته، شاید لازم و مفید باشد از متعلقین به این طیف بار دیگر دعوت شود تا بر معنای واقعی سکولاریسم، در همانی بمانند که مستقل از ذهنیت آنان وجود دارد. توجه به جوهر سکولاریسم نه در تعبیر و تفسیرهایی که بنیادگرایان دینی به خورد دینداران داده و میدهند و آن را خداناباوری و دینستیزی مینمایانند، بلکه در همانی است که به آن در بسیاری از دمکراسیها عمل شده و همچنان دوام دارد. سکولاریسم، استقلال دو نهاد دین و نهاد قدرت از یکدیگر است و نه تنها به نوع دین و یا بی دینی شهروندان کاری ندارد بلکه علیه تجاوز به حریم قانونی عقاید و وجدانیات فردی نیز است. سکولاریسم، اجازه ندادن به دخالت نهادهای دینی در قدرت سیاسی و کشورداری و متقابلاً عدم ورود دولت در مسجد و کلیسا و کنیسه و… را میرساند. در همهی انواع آن قسمی از ترکیب سیاست و دین در دینداران عمل میکند، اما پایه و اساس در ادارهی کشور تفکیک نهادی این دو از هم است.
ادامه دارد
بهزاد کریمی ١ دی ماه ١۴٠١ برابر با ٢٢ دسامبر ٢٠٢٢
انتظارات برای پیشرفت جنبش! (بخش اول)؛ پیشنهاد یک جمهوریخواه به آقای رضا پهلوی – بهزاد کریمی
بخش اول در این آدرس: https://www.akhbar-rooz.com/185989/1401/09/28/
از دیگر مطالب سایت
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- مسئله ما، نه چین که جمهوری اسلامی است! – بهزاد کریمی
- در مبارزه با جمهوری اسلامی تمرکز بر نقشههای خامنهای و در اپوزیسیون، پالایش آن از سمومات فکری! – بهزاد کریمی
- برگی چند از تاریخی گشوده! (به بهانه یک کامنت، نگاهی گذرا به نقد “گذشته ناتمام” رفیق طاهری پور) – بهزاد کریمی
- “عمامه پرانی” اقدامی قابل فهم، ادامهی آن اما نادرست! – بهزاد کریمی
ادامه,
منظور آنکه در این سه ماهه به قدری مقاله و نوشته و نظریه در سایت های مختلف بیان شده است که من احتمالا به یک صد هزارم آنهم بر خورد نکرده ام و نمیدانم با این “اتفاق” نظرات به کجا میرویم.
اخیرا مقاله ای دیدم چیزی شبیه این که پس از بهار عربی برای این جنبش نام بهار ایرانی را پیشنهاد کرده بود. شاید هم پر بیخود نگفته باشد که پس از جنبش “قدم خیر!!” بهار عربی لابد جنبش ما هم خدای نکرده و زبانم لال, “بهگام!!” بوده و همانطور که السیسی جای المبارک را گرفت لابد یک الفلان هم جای الخامنه ای را خواهد گرفت. نمیدانم. “باشد که از خزانه غیبش دوا کنند” و تا دیر نشده به خلاصه و اکثریتی برسیم. انشاءالله.
ادامه,
شاید تعبیر بهتر ان باشد که نا خرسندی ثروتمند از اینست که نمیداند با این همه ثروت چکار کند و در نتیجه نمیتواند کاری بکند. جالب است که حافظ هم از “خزانه” غیب صحبت میکند. “عشق را عشقی دگر برد مگر”؟
بر پایه یک نمایشنامه ی فرانسوی, در انگلیسی اصطلاحی وجود دارد به نام Embarrassment of Riches که ترجمه دقیق آن برای من مشکل و مفهوم آن این است که ثروتمند نمیداند با این همه ثروت چکار کند.
مقالات طولانی نظیر این مقاله و بسیاری از کامنت های طولانی تر مربوط به آنها, چنان ثروت و سرگیجی ایجاد میکند که آدم نمیداند به کدام یک بپردازد و موضوع را دنبال کند. فریاد های من هم در تمام این سالها به جائی نرسیده است. “گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش”؟ “باشد که از خزانه غیبش دوا کنند”؟ نمیدانم.
https://en.wikipedia.org/wiki/Embarrassment_of_riches
مگر ز خزانه غیبش دوا کنند
عزیز یوڵداش بهزاد
بلە موافقم دکتر قاسملو هم اشتباهاتی داشت، اما در سپهر اساسی سیاست در ایران هنوز هم اندیشەها و پیش بینی های دقیقش صدق می کند! هم در در دموکراسی برای ایران هم در خودمختاری برای مردمی کە خواهان سهم بیشتر از قدرت و ثروت در ایران هستند! اما بختک میراث حزب تودە در شیوە برخورد چپ با دکان مذهبی هنوز با شماست! بنیاد تاکتیکها و مواضع حزب تودە درحمایت از آخوندها را، شما بهتر از من میدانید، همین مایە آن شدە است کە حتی چپ غیر تودەائی هم ( مثلا راە کارگر) برنامە تبلیغی و ترویجی جدی برای زدن هژمونی خرافات عمامە داران در این ۴۴ سال گذشتە نداشتە باشند! این امر را مشیری، امیری، سلطنت طلبها، طنز نویسان،شاعران و هنرمندان عمدتا مستقل و غیر چپ بە عهدە گرفتند و بە مقصد رساندەاند! شانتاژ کاشانی و بعدا خمینی و اکنون اصلاح طلبان دراتهام قصد شیطانی کمونیست ها در نابودی خدا!! در مورد چپ کارساز بودە و آنها را از میدان بدر کردە است، نیز یک نوع تئوری آخرزمانی کە بماند برای دولت سوسیالیستی و نابودی زمینە مادی مذهب مشوق این سکوت بود! آخ مبادا تودها از ما برمند! بە همین سادگی تودەها را در زیربار خروارها جهل و خرافە تنها گذاشتید! اما این جبهە را سلطنت طلبها با جایگزینی خرافات ٢۵٠٠ شان و با ناسیونالیزمی تند و تیز و همچنین نشان دادن غیر عقلانی بودن آخوند ها فتح کردەاند! درهم کوفتن قداست مذهب و آخوند در دستورکار این جنبش ژینا است و شما امر میکنید کە عمامە نپرانید و حق شهروندی آخوند را رعایت کنید! سانتیمانتالیسم بی هدف ! آخوندی کە تریلیونها دلار ثروت این مردم را بر باد دادە و خواهان بر جا گذاشتن زمین سوختە است، بایستی توسط همین مردم با روش مدرن عمامە پرانی قداست زدائی شود! بر عکس بایست چپ از مردم دعوت کند، آخوندها را بایکوت کنند، هر جا ممکن شد، بهر شیوە قداستشان را لگدمال کنند، بە مسجد نروند و در خانە با زبان خویش با خدای خویش راز و نیاز کنند( احترام بە نیاز مذهبی و مبارزە با دکان مذهبی) ! چپ بایست خواهان برچیدە شدن بساط مراکز آخوندسازی شود و خواهان نیایش بدون آخوند و با شرکت افراد مذهبی غیر حرفەائی باشد! مباحثی در مورد مهربانی، همیاری ، دوستی و… برسی مشکلهای روحی و فکری مردم در مساجد بە بحث گذاشتە شوند!ممنوعیت هرگونە تبلیغ عیلە هر دین و باور دیگران در مساجد !
در مورد اینکە سلطنت طلب فالانژ و مشروطە طلب دموکرات داریم توضیح دادم! رضا پهلوی خود صلاح کار خود بهتر از من و شما میداند و بدون فالانژهای میدانی و سایبری، هیچکس برایش ترە خورد نمی کند! در گوش اوحکایت نخوانید، مثل حکایت خوانیهای حزب تودە در گوش خمینی برای طرد حجتیە!
یک سوال در صورت امکان جواب بدید؛
چرا جبهە جمهوری خواهان از جبهە ملی تا دموکرات و کوملە گسترش نمی یابد؟شما چە اختلافی با احزاب کوردی دارید کە باهم بیانیە صادر نمی کنید؟ اختلاف احزاب کوردستانی و جبهە شما دقیقا کجاست؟
آیا شما حاضرید با رضا پهلوی در یک جبهە قرار بگیرید؟
حزب چپ تشکلی است از اکثریت و اتحاد فدائیان و افردا مستقل، درست؟
ولی هنوز اکثریت هست و اتحاد فدائیان هم هنوز اعلامیە میدهد!
اگر ممکن است توضیحاتی در مورد افراد سرشناس هر کدام بفرمائید!
بقول فکر کنم خانم مارال سعید بود! چپ های ایران اول خودتان متحد شوید، بعد از کارگران تقاضا کنید!
با درود فرروان و یاشاسن
در حیات سیاسی ایران دو گونه بازیگر سیاسی کردی داشتیم:
۱- بازیگران کردی که کرمانشاهی گفته می شدند
۲- بازیگران کردی که سندجی ،مهابادی … گفته می شدند
حوادث سیاسی ایران می گوید
کرمانشاهی ها در کادر های رهبری ملی ایرانی تعریف می شدند
اما سندجی ها و… در رهبری یک حزب محلی ظاهر می شدند
زنده یاد قاسملو توان این را داشت در مقام یک ملی گرا ایرانی ظاهر شود و نقش مهمی را در تحولات ملی ایرانی ایفا کند اما سرگرم به شعار هایی شد که در شعارها یک برداشت ضد ملی ایرانی نمایان می شد وقتی شعار دمکراسی برای ایران خود مختاری برای کردستان مطرح شد بقیه ایرانی ها گفتند این فرد چه می گوید این حق ویژه برای کردستان برای چیست و چه هدفی پشت این شعار است و…
نقد آقای ابوالفضل محققی در سایت گویا بر بخش نخست مقاله شما بنظرم منطقی و بجا بود
با سلام به کامنتنویسهای محترم و استقبال از واکنشها نسبت به مفاد نوشته و البته نه تایید محتوی هر ابراز نظر، مکث بر نظرات حول بخش اول و دوم نوشتار را ادامه میدهم.
جناب شهباز) ممنون. ۱ – شما را متقابلاً “خان” لقب نمیدهم ولی محترمانه بگویم اگر داوری سیاسی شما نسبت به سیاستهای من حق شماست، اما وظیفهتان هم است که مستند حرف بزنید. به استناد پرشمار نوشتهها و گفتارهایم از همان اوایل سال ۶۲ تا به امروز یعنی چهل سال، بر متن نقد خط مشی دو سال قبل تر سازمان متبوعم، همواره در خط استراتژیک گذر از جمهوری اسلامی (سرنگونی روشمند) بودهام. ۲ – در زمینهی چند و چون موضع من در رابطه با روندها در کردستان اطلاعات لازم و دقیقی ندارید. ۳ – موارد مربوط به اصل موضوع در نوشتهتان این دو نکته است؛ یکی ارزیابی از احتمالات سیاسی آتی که در این باره طبعاً میتوان تفاوت نظر داشت، اما دیگری وارد آوردن اتهام دخیل بستن به سلطنت است که در بهترین حالت از کژفهمی نسبت به محتوی نوشتار مورد نقد نشات میگیرد.
ئاواره گیان) سپاس. ۱- بنا به شناخت نزدیکی که از زنده یاد قاسملو داشتم، برجستهترین ویژگی این رهبر توانمند را در سیاستورزیهایش دیدم. او نیز مانند هر شخصیت سیاسی تاثیرگذار آنهم در کوران آن بغرنجترین وضعیت سیاسی اشتباهاتی داشت، اما همیشه هم با شجاعت بالا و بی هراس از اتهامات راست و چپ، بر باور سیاسی خود میایستاد و سیاست میکرد. ۲ – حدس میزنم که در جریان وقایع و تحولات آن زمان کردستان باشید ولی محض تدقیق اطلاعات شما بد نیست تصریح کنم که اولاً من از آخر سال ۵۸ که از کردستان بیرون آمدم دیگر مسئولیتی در آنجا نداشتم و ثانیاً با آنکه در سال ۵۹ متقاعد شدم که ادامهی مبارزهی مسلحانه در کردستان چشم انداز ندارد، ولی با نحوه مدیریت چرخش سیاسی سازمان متبوعم در کردستان مخالف بودم. اینها اما نافی مسئولیت سیاسیام در قبال روندها نیست ۳ – در مورد “جناح سازی” در جمهوری اسلامی و حتی عدم یکدستی در طیف سلطنت، این من نیستم که بیهوده گوه میزنم بلکه این واقعیت است که به چشم باز بودن دعوت دارد. خطا در دو چیز بوده و است و میتواند باشد: لم دادن سیاسی بر یکی از این جناحها و دیگری نفی موجود بودن شکافها. سیاستورزی درست آنست که نه به توهم اجازهداد و نه بر شکافها در دشمن و رقیب چشم بست. ۴ – من در نوشتهی “عمامه پرانی”، هم تحلیل ارایه دادم و هم به نحوه تاکتیک پرداختم. پیشنهاد مشخص شما در این زمینه چیست؟
آ. بزرگمهر عزیز) ممنون. نوشتار من نیز بر لزوم ترویج ایرادات سلطنت تاکید داشت و همچنین روشنگری علیه هر موضع ضد دمکراتیک این جریان در حال حاضر رقیب ما جمهوریهواهان سکولار دمکرات را لازم دانسته است. سخن بر سر نوع تاکتیک و سیاست روز در قبال این جریان میرود. من حرفم را زدهام، شما چه میگویید؟ موضع طرفداری که مطرح نیست، میماند یا سیاست تخاصم یا سیاست سکوت؟ کدامیک از این دو و یا چیز دیگر؟
ساسان گرامی) سپاس. ۱ – تایید میکنید که “گاه ممکن است مصلحت راهگشای تاکتیکی باشد”. دقیقاً هم در شرایط اشتراک استراتژیکی و دیدگاهی، گفتگو بر سر تبیین همین “گاه”ها چونان گرهگاهها است. چرا باید به جای ورود در چیستی “گاه” کنونی، متوسل به اتهام پوزیتویسم سیاسی میشوید که گویا نوشتهام: “سیاست علمی است کاملاً در خدمت کسب قدرت به هر قیمت”! این داوریتان، بر پایهی کدام گزاره از نوشتهی من قرار دارد یا که صرفاً یک پیشداوری است؟ اگر بر اولی هستید لطفاً آدرس دهید و اگر هم انگیزهتان دومی بوده کار خوبی نمیکنید. ۲- بله “سود و زیان” در کفهی ترازوی سیاست را نمیتوان و نباید “بدون ارزش اجتماعی” آن سنجید، اما سنجش درست هم نه در تجرید ذهن بلکه بر متن سیاستکردن و سیاستورزیدن است که جامهی عمل میپوشد. ۳ – “اختلاف جدی [هم که] بین من و شما” باشد بر سر این نیست که “دیکتاتوری و آزادی را میخواهید آشتی دهید”؛ اینست که برای رسیدن به ارزشهایمان در ایران مشخص امروز و بسترسازی برای عدالت اجتماعی، چه سیاستی را باید در پیش گرفت؟ تنزهطلبی یا دخالت ورزی؟ بحث اصلی در چپ ما این باید باشد.
مهران محترم) ممنون. ۱- بحث ما بر سر خوب و بد بودن خوان کارلوس، یا نقش داشتن او در کشور داری و یا نقش فرانکو قصاب جمهوریخواهان در برگرداندن او به تخت و تاج نبوده که به آن پرداختهاید. در رابطه با اسپانیا فقط به این اشاره داشتم که نمیتوان چنین قاطعانه حکم داد: “این یک واقعیت تاریخی هست که هیچ انقلابی در تاریخ بشریت به ابقای سلطنت منجر نشده … و این قاطعیت تاریخ را نشان می دهد”. خیر عزیز، تاریخ شوخی تلخ کم ندارد! وگرنه در نوشته من خوانده بودید که صراحتاً با برگشت پادشاهی به ایران حتی در شکل مشروطه مخالفم و در حد رقیب سیاسی سلطنت می کوشم این رخ ندهد؛ و نیز دقت فرموده باشید این ارزیابی را هم ندارم که شانس زیادی برای برگشت سلطنت وجود دارد ولی جرئت شما را هم ندارم تا بگویم “انشاء الله گربه است”! ۲ – من خوشبختانه با روندها و تحولات سیاسی افغانستان در حد لازم آشنایی دارم و هم از اینرو زمانی که برای بسیارانی برگشت طالبان به قدرت محال می نمود نوشتم: چنین نیست و خطر در بیخ گوش است! این را هم اضافه کنم که بیشترین شانس برای ثبات افغانستان پسا سقوط طالبان در ۲۰۰۱ ، توافق بر سر برگشت محمد ظاهر شاه بود! البته امیدوارم این قضاوت را به این حساب ننویسید که گویا انتقال قدرت از ایندست در مورد ایران امروز هم صادق است. این را یادآور شدم تا قطعیت تاریخ را از دلخواستههایمان برنگیریم.
احمد محترم) ممنون. بله آقای پهلوی سئوالات بسیاری را پاسخ نداده و باید پیگیر این پرسشها بود.
آرمان عزیز) سپاس. موضوع “وقت تلف کردن” نیست دوست گرامی؛ کوششی است واقعبینانه تا با ذهنیت ناظر بر عینیت صحنه بتوان در برابر هر جریانی سیاستی مشخص داشت. فقط متوجه نیستم چرا ماها همدیگر را در آنی نمیخوانیم که میگوییم و چه اندازه باید نوشت “که مردم ایران دیگر از اصلاحات در جمهوری اسلامی گذشته اند” تا مباحثه مبتنی بر تفاهم بر ریل درست خود پیش برود؟ موضوع نه واقعیت بدیهی گذر مردم از حکومت دینی، بلکه اینست که با جریان ولو سیاست باخته و بس تضعیف شده اما موجود در جامعه روبروییم که هنوز هم با موضوع نوعی از دخالت دین در حکومت تعیین تکلیف نکرده است. نیرویی که، در نقطه تلاقی استبداد دینی و سکولاریسم قراردارد. چپ باید بتواند در قبال این طیف و فقط هم در راستای تقویت جبههی سکولاریسم، سیاست بورزد. اینکه بگوییم “مرگ این رژیم، مرگ اصلاح طلب دینی هست و [لذا] علت وجودی آنها کاملاً منتفی است” چون همخوانی با واقعیت ندارد، به قول سهراب سپهری میشود همان “قطاری را دیدم که سیاست میبرد، و چه خالی میرفت”.
Azad گرامی) تشکر. ۱ – موافق نکاتی که آوردهاید هستم، فقط با این افزوده که در انتخابات ۱۴۰۰ صرفاً رفتار فوق ابلهانهی حاکمیت نبود که رای “خاکستری” را بیش از پیش سوزاند. در اصل، این اصلاح طلبان بودند که با بی عملیها، تمکین کردنهای مداوم به حاکمیت و بدکردگاریهای مکرر، آن ثروت بادآورده (رای) را پیشاپیش سوزانده بودند. بیاد داریم که فریاد “اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا” در دی ۹۶ و آبان ۹۸ بود که با طنین افکندن در آسمان ایران، خبر از خیزش های بزرگ فردا داد. ۲ – در مورد نوع سکولاریسم ایرانی هم که پرسیدید، اصل اینست که نقطه عزیمت سکولارهای ایران ایستادن استوار بر قواعد عام سکولاریسم باشد. مابقی بسته به توازن قوا و نوع تعاملات هوشمندانه است.
محمود ایمانی محترم) سپاس. ۱ – بحث شما راجع به سیر تاریخی نظریه ولایت فقیه جالب بود. گرچه معلومات تخصصی دربارهی الاهیات و دین شناسی اسلام و فرقه شیعی ندارم، اما آوردههای شما میتواند در جهاتی پشتوانهی استنتاجهای فکری – سیاسیام باشد. ۲ – در مورد مقولهی “ساختار شکنی” نوع “دریدا”یی و غیر آن، این واقعیت دارد که اصلاح طلبان دینی از او و پوپر و … معمولاً مواردی را میگیرند که به مذاقشان بیشتر بخورد. مثلاً نوعی سازگاری “جامعهی آزاد” با “دشمنان” دینیاش! اما این هم است که هیچ گسستی در خلاء صورت نمیگیرد و تازه تنها در متن پیوست قدیمی و با گذر از نقطه عطف نوزایی است که فرا میرسد. نو مطلقاً منفک از کهنه عینیت ندارد و هر تازه سر برآورده از دل سنت، صرفاً نه نفی گذشته، که با بخشی از ساروج برگرفته از سنت است که میتواند استحکام زیستی نوآورانه خود را ادامه دهد.
نیک گرامی) ممنون. بله چپ ایران در معنای مارکسی آن، باید سکولاریسم را هم بشناسد و هم بشناساند.
باقر شیخ الاسلامی عزیز) سپاسگزارم. به درستی بر گذشتهی مشترک همهی اصلاحطلبان انگشت گذاشتهای که من نیز در نوشتارم آن را چنین آوردم: “در کلیت خود هنوز هم به نحوی دلبستهی نوعی از حکومت دینیاند؛ از شیفتگی نسبت به آن تا هنوز نه دل برگرفته از آن. برخوردار از گذشتهی مشترک و نیز باور به همسرنوشتیاند و در مرزبندی با دیگر جریانهای کلان سیاسی کشور”. حتی باید عامل بافتار عمیقاً درهم گره خوردهی خانوادگی آنها اعم از نسبی و سببی در کسوت مکلا و معمم را هم به اشتراکاتشان افزود. اما با همه این مشترکات، سیر تحولات سیاسی و تاثیرات آن بر روی همهی جریانات سیاسی نیرومندتر از آن است که بتواند مانع از شکلگیری تفاوتها شود و سیر حرکتهای متمایز در این طیف را منتفی کند. نوشتار کوشیده است دینامیسم شکافهای ناگزیر میان این طیف را بر متن اشتراکات در آن مشخصاً هم سر گونهای دل در حکومت دینی داشتن توضیح دهد.
پیروز محترم) ممنون. از “های” و “هوی” که بگذریم و با تایید اینکه “خانه از پایبست ویران است”، پرسش اینست که چگونه این “ویران” را ویرانه کرد و به دمکراسی رسید؛ از ارزیابی به معماری!
امیر ایرانی عزیز) سپاس. من هم این ارزیابی شما را دارم که ولایت فقیه در مقام برنامه و مشی سیاسی کارش تمام است و فقط در کنج حوزهها و بر متن مباحث “ظهور حضرت” حیات نباتی خواهد داشت. اما چالش رابطهی دین با حکومت در ایران پسا جمهوری اسلامی هم ادامه خواهد یافت، گرچه روبرو با مخالفت نیروی بزرگ آگاهی و تجربه کردهی جامعه که بر سکولاریسم و پایداری آن خواهد کوبید.
آقای بهزاد کریمی محترم ، در پاسخ یادداشت بنده چند سئوال هم مطرح کردید:
نوشتید:
” من حرفم را زده ام شما چه می گوئید؟
موضع طرفداری که مطرح نیست ، می ماند یا سیاست تخاصم یا سیاست سکوت؟
کدامیک از این دو و یا چیز دیگر ؟(پایان نقل قول )
به حضور مبارک عرض شود که فروپاشی حکومت پادشاهی در سال ۵۷ و جایگزینی حکومت مشروعه ولائی برهبری روحانیون شیعی «تنها» انتقال قدرت از یک حکومت تمامیت خواه به حکومت تمامیت خواه از نوع و جنس دیگر نیست.
در جهان چنین رویداد ها زیاد ست و ما می توانیم از آنها نیز بیاموزیم.
آگاهان سیاسی و اجتماعی وفاق کامل دارندکه دونهاد دربار و روحانیون در تمام تاریخ تا انقلاب بهمن ۱۳۵۷ در شهر و روستا حاکم بر جان و مال مردم بودند و با وجود در آمد های بالای نفتی مانع اصلی پیشرفت موزون اجتماعی بودند .
جنبش مشروطه نیز نتوانسته بود این دو جریان را به قانون اساسی مشروطه و محدود کند.
تمام تنازعات شاهان و روحانیون بعداز مشروطه نیز در نهایت در یک شرائط خاص داخلی بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ جهانی ومنطقه ای موجب فروپاشی سلطنت و قدر قدرتی روحانیون گردید.
وظیفه دیگر نیروهای اجتماعی و سیاسی چه بوده و چه هست ؟
مسئله این ست.
آقای بهزاد کریمی !
برای این که کامنت تبدیل به «مقاله» نشود خیلی مختصر توجه شما را به جنگ جهانی دوم جلب مینماید که فاشیسم و نازیسم سراسر جهان را در ترس و نکبت فرو برده بود.
در سال ۲۰۱۶ فیلمی ساخته شد به نام «استثناء» قوای آلمان نازیست هلند را نیز اشغال کرده بود.
فیلم با ظنز روشنگری نشان می دهد که هیتلرکه با تمام هارت و پورت از سایه خودش هم می ترسد. رهبر اس اس را به دیدن ویلهم دوم در هلند اشغالی فرستاد تا از وضع آخرین امپراتور آلمان که سلطنتش بعداز جنگ جهانی اول ۱۹۱۸ منقرض شد و در هلند مسکن گزید با خبر شود.
هیتلر خیال می کرد انگلیسی ها می خواهند ویلهم دوم را به قدرت بر گردانند!!!!
فیلم بسیار زیباست ؛ حالات ویلهم دوم در تبعید را به تصویر کشیده که در عالم توهم در اقامتگاه خود بعداز بیش از ۲۰ سال از برکناری از قدرت ادای دوران خوش گذشته را با دور و بری هایش نشان میدهد و گاهی لاف «قهرمانی » های خود و فرمانده هایش در جنگ های گدشته در غربت میزند.
در متن فیلم تماشاچی با جنبش مقاومت در هلند و سایر کشور های جهان نیز روبرو ست که برای رهائی از فاشیسم و نازیسم از جان مایه می گذارند در همان اقامتگاه ویلهم نیز حضور دارند……
امروز موضوع حکومت کشتار ولایت فقیه و تمام تبیلغات دستگاه او شبیه پروپاگاندای گوبلز هیتلری ست که جنبش های مقاومت مردم در ایران که از سال های بعداز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا امروز نسل به نسل ادامه پیدا کرده را در توهمات خود به قدرتهای خارجی نسبت می دهد تو گوئی که خودش و رهبرش خمینی بدون اجازه قدرتها می توانستند به قدرت برسند!!!!!
و در طرف دیگر وارثان حکومت پادشاهی ایران قرار دارد که مثل ویلهم دوم خیال می کنند که دوباره بساط خیمه شب بازی آنها بناست راه بیفتد.
حالا آقای بهراد کریمی مختار ست که مانند بعضی از دوستانش با حکومت ولایت فقیه «تعامل» کند یا بعضی دیگر از پشیمان شدگان از شرکت در انقلاب ۵۷ با شاهپرستان نشست و برخاست و بحث و گفتگو کند.
بدون این که به ماهیت تمامیت خواهی و میرای هردو حکومت توجه شود.
بهمین دلیل ابول « محققی » از بحث جنابعالی عالی خوش خوشانش شد و از شما در صفحه فیس بوکش تحسین کرد ولی از مقاله ی مجید عبدالرحیم پور خوشش نیامد و زیر آن به نصیحت پرداخت. ابول و شرکاء دوست دارند «رفقای» سابق با رضا پهلوی بیعت کنند. مقاله شما مورد پسند ابول بود یا شاید هم بد فهمیده چون در فیس بوک دوستان حسابش را رسیدند.
نگارنده بدون تزلزل راه سوم «تمام قوای ناشی از مردم ست» را انتخاب کرده و جنبش های واقعا موجود و امروز «زن زندگی ، آزادی » را برای رسیدن به حکومت جمهوری پارلمانی با تمام شروط ملی و مدنی و حقوق بشری آن یرای تمام ایرانیان را ترجیح می دهد.
شما را به تماشای فیلم «استثناء » دعوت می کنم.
https://en.wikipedia.org/wiki/The_Exception
در رابطه با این نظر که: “موضوع نه واقعیت بدیهی گذر مردم از حکومت دینی، بلکه اینست که با جریان ولو سیاست باخته و بس تضعیف شده اما موجود در جامعه روبروییم که هنوز هم با موضوع نوعی از دخالت دین در حکومت تعیین تکلیف نکرده است. نیرویی که، در نقطه تلاقی استبداد دینی و سکولاریسم قراردارد.”
چه جریانی؟ این یک توهم هست که جریانی در کار هست؟ بخشی از طبقه حاکم ایران که شریک برادران دزد خود در حاکمیت بوده اند دوست دارند خاتمی و خط امامی ها یا اصلاح طلب های سابق کشتی در حال غرق شدن ولایت فقیه را نجات دهند اما این جریانی نیست که دیگر در میان ایرانیان حمایتی داشته باشد. این توهم که آنها هنوز مطرح هستند یا از ناگاهی از وضعیت داخل ایران است یا به چندین سال گذشته تعلق دارد. این انشاهای شما همان تلاش برای شکوفایی جمهوری اسلامی هست که شما بعنوان بخشی از رهبری سازمان اکثریت به آن عمل می کردید. به نظر من این کار شما به دنبال نخود سیاه فرستادن هست و بهمین دلیل باز مضر برای جنبش رو به ارتقا انقلابی ایران است. این مرده را هرچه هم چوب بزنید زنده نخواهد شد حال نام آن را هرچه دوست دارید بگذارید.
درود بر شما. یادداشتی بر مقاله آقای کریمی نوشتم، دلیلی داشت که منتشر نشد؟.
جناب آقای کریمی گرامی، درود برشما و سپاس از گفتارنامهی ارزشمندتان که بخش یکم و دوم آن را خواندم و چشم به راه بخش سوم آن هستم. من با چهارچوب و جانمایهی بخش نخست دیدگاه شما همسویم به ویژه با گزارهی زیبای «رقابت همسو» میان جمهوری خواهی و پادشاهیخواهی یا مشروطه خواهی که به گفتهی خود شما، هردو در جامعه وجوداردند. من نیز مانند شما خواهان یک نظام جمهوری با پرچم سه رنگ شیروخورشید بدون تاج هستم، هرچند همهی ما میدانیم که در جهان، هم نظام جمهوری غیر دموکراتیک وجود دارد، و هم نظام پادشاهی بسیار دموکراتیک.این بیش از هرچیز وابسته است به تاریخ کشورها و حد آگاهی سیاسی نخبگان و مردم آنها. به ویژه آنکه بسیاری از این واژگان هنوزهم نه تنها در ایران که در سراسر دنیا کشدار و مانند ماهی لیز هستند و به سادگی از دست انسان فرار میکنند. مفهومهایی مانند نظام سلطانی هم که شما از آن نمام بردهاید، همین وضعیت را دارد و وظیفهی همهی کنشگران چپ، دموکرات و پیروان ملی گرای سنت دکتر مصدق روشن ساختن این میفهومها به ویژه در شرایط کنونی جنبش است. در هرحال، داوری و تصمیم فرجامین دربارهی یکی از این دو شکل کلی نظام هم بر دوش و وظیفهی مجلس مؤسسان آینده است. به همین دلیل، روانیست که ما از هم اکنون آقای رضا پهلوی را که خود هنوز چیزی دربارهی نظام پادشاهی نگفته است، چون شاهزاده بوده است و یا هواداران ناصالحی دارد، از هم اکنون آنهم به استناد قانون اساسی مشروطیت گذشته، محروم سازیم. جناب کریمی گرامی، من با آمیزهی هواداران آقای پهلوی از جمله آدمهای مشکوکی که شما به آنها اشاره کردهاید، آشنایی ندارم. اما نمودهایی از آن را در گفتگوهای تلویزیونی دیدهام. چنین کسانی با گرایش تهاجمی و گاه لومپنی میتوانند هم در پیرامون آقای پهلوی وجود داشته باشند، هم پیرامون جمهوریخواهان باشند، هم در پیرامون مشروطه خواهان، و هم در پیرامون فدرالیستها. یک نکته مهم نیز اینست که به دلیلهای گوناگون سیاسی، در دو سه دههی گذشته، همهی ما در گرد و غباری از بدگمانی و بیاعتمادی سیاسی به هم آلوده شدهایم که هنوز فرصت زدودن آن از جان و تن خود را نیافتهایم. من هم مانند شما بر آنم که وجود چنین کسانی در پیرامون هر حزب و گروه یا شخصیت سیاسی از جمله آقای پهلوی، به زیان آن شخصیت تمام خواهد شد. همانگونه که وجود کنشگران سیاسی خوشنام و با تجربه، به سود آنها تمام خواهد شد. امید است بتوانیم دوستان خود را هدایت کنیم و بدگمانیها را از میان برداریم. در پایان اینکه من با برداشت شما از اصلاح طلبان در بخش دوم گفتارنامه، سد درسد همسو هستم. پیروز باشیم.
تا اینجای مقاله مفصل جناب کریمی و همینطور کامنت های دوستان ، نکته ای را مغفول می بینم و آن نکته این است :
عمومآ به بررسی ضعفهای سیاسی و نگرش ایدئولوژیک اصلاح طلبان حکومتی میپردازند و چون اصلاح طلبان را هم مسلمان و هم بعضاً موافق با ولایت فقیه میدانند ، رفتار و گفتار آنها را هم به نوعی در خدمت کل حاکمیت تفسیر میکنند . خطای دیدشان درست در همین جاست . نه همه اصلاح طلبان ( گرچه معروفند به مذهبی ) دین باور هستند و نه همه کسانیکه به نوعی سر در آخور روحانیت حکومتی دارند . رهبران اصلاح طلب از خاتمی بگیر تا بسیارانی که حکم زندان گرفته اند ، مستقیم و یا غیر مستقیم دستی در جنایات حکومتی ( حد اقل ) دهه شصت دارند و ابدآ خوش نمیدارند که مثلآ در یک تغییر و تحول جدی ، سوابق گذشته آنها روشن شود . بخش دیندار آنها ( به شمول خاتمی و کروبی و موسوی ) دل در گرو عشق به امام دارند . پس از نظر آنها خوب است که تغییر و تحولی رخ دهد و حتی ولایت فقیه مشروطه شود ، اما از بین نرود .
جناب شیخ الاسلامی شما کلا درست میفرمائید اما تصور من این است که قصد مقاله تلاشی در جهت حل این واقعیت است نه انکار آن. اگر اینان وجود دارند و پایگاهی, اتفاقا جریان های چپی که در فردای انقلاب در حمایت کردن از همین اصلاح طلبان در آن زمان بسیار هزینه پرداختند حق دارند و میباید بیش از هر جریانی از اینان توقع اصلاح خود و جبران راه پر خطای گذشته و حال را داشته باشند.
جناب کریمی با تشکر از طرح موضوعی مهم بخصوص در چنین مقطعی متاسفانه تعاریف و تفاسیر متعدد از سکولاریسم سبب شبهاتی در بخشی و سوء استفاده حاکمیت شده. تعاریفی چون “جدایی نهاد دین از دولت” یا “عدم دخالت دین در سیاست ” توانسته برداشت هایی چون جدا کردن و عدم امکان دخالت دینداران در سیاست را بخورد مردم دهد در حالی که مهمترین و انسانی ترین جنبه سکولاریزم ” بیطرفی دولت در رابطه با دین و ادیان است” و به علت همین بیطرفی, دارای وزن عدالت جویانه بوده و در ارتباط با معتقدین به ادیان مختلف نیز بیطرف میماند.
درود بر جناب آقای کریمی.
جناب آقای کریمی ،
بارها در کامنت هائی که برای ارجمندان عزیز همانند : نگهدار ، فانی یزدی ، بانو وحدتی و … ارسال داشته ام ، بر ابن نکته تاکید کرده ام که آنچه در ایران امروز می گذرد ، آن نیست که در رسانه ها بیان می شود.
باید در ایران بود ، با جوانان زیست ، با کارگران زیست ، با اقشار مختلف داخل ایران ، مراوده داشت ، تا به واقعیت ها پی برد.
از دور دست را بر آتش فروزان داخل ایران ، گرفتن ، گرمایی حاصل نمی شود.
ودر این کامنت ها تاکید کرده ام که هنوز نیز ، حتی شناخت حاکمیت از این شعله های فروزان داخل ایران غلط است و راه به جائی نبرده است.
هیچکس همانند رهبر جمهوری اسلامی به خوبی نمی داند که این شعله ها دیگر فروکش نخواهند شد.هرچند که هنوز حیران است که این جنبش چرا چگونه و برای چه. شکل گرفته است.
در این نوشتار شما لازم می دانم که بر چند نکته تاکید نمایم.
الف : ” مشروطه دینی ” اصطلاحی ” شتر ، گاو ، پلنگ ” است ، که حتی در میان معتقدان به آن نیز مضحکه ای بیش نیست. در این ترکیب ، یک تناقض بزرگ و وحشتناک وجود دارد.چرا ؟
به دلیل اینکه دین قانون ندارد. بلکه دین دستور دارد.دستورهایی که مکلفین فقط باید آن را اجرا نموده و هیچگونه چون وچرائی نیز نباید داشته باشند.
میان قانون. و دستورات دینی ، تفاوت های کیفی وجود دارد.
ب : ولایت فقیه : اگر به حضور ذهن داشته باشید ، در سال ۱۳۵۸ آقای صالحی نجف آبادی ، کتابی را به نام :” ولایت فقیه حکومت صالحان ” منتشر ساخت. که بعدا به مدت دو سال ، بخش هائی از این کتاب به منابع درسی درسهای دبیرستان و نیز درس های کلاسهای تربیت معلم ، وارد شده و بعدا نیز از این کتابهای درسی حذف شدند.
در این کتاب ، آقای نجف آبادی معتقد بود که :” ولایت فقیه با اجماع و رای گیری توده های مردم ، انتخاب شده و حکومت به دست این منتخب سپرده می شود. واگر خطائی هم از سوی این منتخب شده صورت گرفت ، توده های مردم مجددا اجماع کرده و او را برکنار می نمایند.
این اندیشه جناب صالحی نجف آبادی ، از تالمات متکلمین معتزله اخذ شده بود ، و این معتزله در فقه اسلامی مشهور به ” ناصبی ” ها هستند.
شما رساله توضیح المسائل هر مجتهد جامع الشرایطی را باز کرده و بخش نجاسات آن را مطالعه فرمائید ، مشاهده خواهید کرد که این مجتهدین محترم ناصبی ها را نجس می نامند.
این موضوع اول در مورد اصلاح طلبان حکومتی که خواهان اصلاح قانون اساسی ، و یا کسانی که معتقد باشند که رهبری فعلی از قدرت کناره گیرد.
و حکومت اسلامی بدون ولایت فقیه همچنان باقی بماند. جرا که ملت ایران مسلمان هستند. در ادامه بدین موضوع بر می گردم.
ج : اجماعی که جناب صالحی نجف آبادی مطرح می نماید :
این نظریه اجماع توده ها برای انتخاب رهبری ، که امروز از سوی اصلاح طلبان مطرح می شود ( از میر حسین موسوی گرفته تا دیگران ):
در کتب اصولی فقه شیعه ( با کتب اصولی اهل تسنن کاری ندارم.). همانند کتابهای :” معالم الاصول فی ملاذ المجتهدین ، اصول مظفر ، کفایت الاصول آخوند خراسانی ، فرائد الاصول شیخ انصاری ، قوانین میرزای قمی ” ، تماما در تعریف اجماع معتقد هستند که :” اجماع ، عبارت است از کاشفیت از قول معصوم ، توسط فقهای نخبه “.
وقتی اجماع ، فقط از سوی عده ای نخبه انجام شود ، دیگر رفراندوم و تجمیع عامه مردم ، و همچنین اصلاح قانون اساسی ، هیچگاه به رسمیت شناخته نمی شود.
مگر اینکه اصلاح طلبان ، تماما به این نتیجه نائل گردند که فقه را به فراموشی سپارند.
فراموش نمودن فقه و یا اینکه حتی آنچه را که آقای عبدالکریم سروش اظهار می دارد که دین امری شخصی است و نباید در سیاست دخالت نماید ، فقط یک نیرنگ و فریب است.
جرا ؟
د : پاسخ چرا را از کتاب :” شرایع الاسلام ، نوشته علامه حلی ( که شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بود ، می آورم.).
این کتاب علامه حلی جزء منابع آموزشی در دانشکده های فقه اسلامی در ایران است.
علامه حلی معتقد است که اصول دین اسلام بر چهار قسم است :
“عبادات ، احکام ،عقود ، ایقاعات “(۱)
برای آنکه احکام شرع و عقود و ایقاعات و همچنین عبادات ، که غایت نظر شارع مقدس است ، اجرا گردد ، باید حکومت اسلامی برپا شود.
این فقیه شیعه ، صراحتا بر تاسیس حکومت اسلامی تاکید می نماید.
بعد چگونه اصلاح طلبانی که خود را مسلمان و شیعه می دانند ، می توانند خواستار جدایی دین از سیاست شده و حاکمیتی سکولاریستی را بپذیرند؟
ه : آقای بهزاد کریمی ، به درستی تمام از اصلاح طلبان ، با عنوان :” خودفریبی ملت ایران مسلمان است” نام می برد.
این عبارت آقای کریمی کاملا صحیح و درست است.
در اینجا می خواهم با زبان همان حوزه ای ها و اصلاح طلبانی که شاگردان این حوزه ای ها هستند صحبت کنم :
اصلاح طلبانی که درصدد احیا یک جمهوری اسلامی دیگر هستند ، حال این تئوری آنان هر نامی که به خود بگیرد ، غافل از همان دروس منطقی هستند که هم در حوزه های علمیه شان و هم در دانشگاهها تدریس می شود.
آقایان و بانوان اصلاح طلب !
مسلمانی ماهیت ایرانیان نیست. بلکه جوهره تفکر ایرانیان انسان بودن آنها است. ( این جمله یعنی نفی ” فطرتی که اصلاح طلبان بدان معتقد هستند.”).(۲)
مسلمانی ، عرضی است که بر این جوهره تفکر عارض گشته است. و در هر زمان و یا مکانی ممکن است این عارضه از روی جوهر انسان ایرانی حذف گردد. اگر این عارضه حذف نشدنی بود ، پس چرا حکم ارتداد را در فقه برجسته کرده اند؟
در اینجا روی سخن من به تمامی اصلاح طلبان ، و کسانی همانند عبدالکریم سروش نیز است که ارتداد را اصلی قرآنی نمی دانند.
حکم ارتداد در فقه ، نشان می دهد که ماهیت ایرانی ، مسلمانی نیست.
بلکه ماهیت هر ایرانی ، یک انسان ناطق است.
ابن سینا ، فیلسوف برجسته ایرانی در بخش منطق کتاب الاشارات و التنبیهات جلد اول ، میان اعتباریات و حقایق تفکیک قائل شده ، و دین و مذهب را عرضی بر جوهر ناطقه انسانها دانسته است.
و : آقای بهزاد کریمی ، از اصطلاح ” ساختارشکنی ” در توصیف جنبش :” ژن ، ژیان ئازادی ” استفاده کرده اند.
این اصطلاح ، در صورتی که مقصود از آن تعبیر ” ژاک دریدا ” باشد، مابین من و آقای کریمی فاصله ایجاد می کند.
زیرا جنبش :” ژن ، ژیان ، ئازادی ” که زیر بنای تئوری جنبش نوین ایران را تشکیل می دهد ، ساختارشکنی از نوع اندیشه ژاک دریدا را نفی می نماید.
ساختارشکنان ژاک دریدائی در صدد آن هستند ( ۳) ساختمان خراب کرده خویش را از همان مواد و مصالح قبلی مجددا برپا کنند.
و در این برپائی ، ممکن است همان اندیشه علامه حلی را به شکلی دیگر بر پا کنند. همانند جناب آقای محمد مجتهد شبستری که نام خدا را عوض کرده و آن را :” معنای معناها ” می نامد.
این ساختار شکنان معتقد هستند که از سنت گریزی نیست. هر حکومتی باید در این سنت برپا شود.
اما جنبش ژن ، ژیان ، ئازادی ، اساسا سکولار است. و از اعلامیه حقوق بشر فرانسه و بخصوص اعلامیه حقوق بشر جدید سازمان ملل مایه می گیرد و نه از :” ساختارشکنی ژاک دریدائی “.
همانگونه که مشاهده می شود ، جنبش ژن ژیان ئازادی ، درصدد گسستن از سنت دینی و بخصوص شکل شیعه اثنی عشری آن است.
…………………………………………….
(۱) — عبادات : همانند روزه ، نماز ، خمس ، زکات ، جهاد ، امر به معروف و نهی از منکر.
احکام : مواردی همانند قضاوت ، و …
عقود : یعنی ایجاد قراردادهائی همانند عقد ازدواج ، یا عقد بیع.
ایقاعات : فسخ قراردادها همانند طلاق ، یا اقاله بیع.
(۲) — البته راقم این سطور ، به تبعیت از کارل مارکس ، ماهیت انسان را روابط اجتماعی می داند.
کارل مارکس در این مورد در جلد اول گروند ریسه در صفحات نخستین سخن گفته است.
(۳)– از قضای روزگار ، در ایران جدید ، اندیشه ها و تفکرات ساختارشکنی ژاک دریدا ، از سوی اصلاح طلبان مورد حمایت هستند و همچنین از جانب حاکمیت ولایت فقیه ، به آنان میدان برای عرض اندام داده می شود. برخی از این ساختارشکنان ، در شعر به امام زاده ها و مقدسین توسل می جویند.
و این ساختار شکنان. مورد نفرت جنبش ژن ، ژیان ئازادی هستند.
ساختار شکنان در ایران ، اقلیتی هستند که چون از سوی حاکمیت و اصلاح طلبان حمایت می شوند ، به همبن دلیل مطرح شده اند.
ظاهرا جواب “های” “هوی” و واکنش به چنان مقاله, چنین کامنتی ست.
عزیز, نه تنها مردم ایران و تمام دنیا بلکه خود خمینی نیز فاتحه اساس چنین رژیمی را خوانده بود که برای “حفظ نظام” حاضر بود نماز و روزه را هم تعطیل کند. عزا چنین عزایی ست که خود مرده شور هم گریه میکرد. اکنون شما در پی تعبیر و تفسیر اصلاح طلبی و اصلاح طلبان هستید؟ “خانه از پای بست ویران است”. به قول اینها, بیدار شو و بوی قهوه ی [فاتحه] را استشمام کن.
تجربه تاریخی به ما می گوید فعالیت های مبارزاتی در کشورمان برای تحقق و ایجاد ساختار سیاسی برپایه آزادی و دمکراسی
جدا از هر گرایش ایده لوژیکی است؛ چون همان
تجربه بشری البته در کلیت فعالیت های بشری به ما می گوید هر نگرشی ایده لوژیکی که در آن یک حق پنداری وجود دارد چنانچه بخواهد یک ساختار سیاسی تعریف کند آن ساختار برپایه نوعی استبداد خواهی یا استبداد پذیری تعریف خواهد شد و چنانچه بر اساس تئوری های آن ایده لوژی حکومتی تشکیل شد و یا تشکیل شود در عمل رفتار دیکتاتوری اجرایی می شود که نهایت کار به حذف دیکتاتوری منجر می شود.
تئوری ولایت فقیه که بر اساس نگرش دینی تعریف شد و اجرایی شد با هر حالت خوش بینانه ای که بهش نگریسته شود به مرحله حذفش رسیدن یا با این حذفش به زباله دان تاریخ خواهد رفت و یا نهایتش محدود به محافل دینی بصورت یک تئوری حکومتی دیکتاتور آفرین بصورت آموزشی خواهد ماند.
ظاهرن اکثریت دین خواهان شیعه مذهب از این تئوری عبور کرده اند اما گروهی بر اساس منافع شخصی آنرا می خواهند که این گروه ها هم هر وقت احساس کنند این تئوری مناقع آنها را تامین نمی کند دیگر صحبتی از آن نمی کنند.
این هموطن ایمانی چه اصراری دارند بر اساس روش حوزه ای با نگرش آموزشی به مطلبی بپردازد که دیگر ذهنیت حذفش شکل گرفته است
ایشان باید متوجه این مطلب باشد
در کشور ذهنیت ساختارسیاسی براساس آزادی و دمکراسی هدف است در این ساختار، براساس نگرش آزادی خواهانه هر تئوری مورد بحث قرار می گیرد و آنرا هم نقد عریان و بی رحم خواهند کردند و…
درود جناب کریمی
به درستی جناح های مختلف اصلاح طلب را بررسی کردید وهمه را دینی پنداشتید
به بدنه اصلاح طلبان و طرفدارانشان در داخل شاید در جای دیگری بپردازید
بدنه اصلاح طلبان در سپاه، آموزش و پرورش. دانشگاه،بازار،دستگاه دیوانی نظام حضور دارند.
اگر در انتخابات اخیر رأی کمی آوردند،کاندیدا مورد نظر خودرا که در مقابل ولایت بایستد نیافتند.
به شرایط بعد از گذار اشاره کردید و با توجّه به بافت جامعه حضور این طیف اصلاح طلبان(مردّد و رادیکال)در عرصه اجتماعی و سیاسی محتمل دانستید که به قطع و یقین اینچنین است.
نمونه ترکیه، مالزی، اندونزی،شاهدی بر این مدٌعا است.
در انتخابات ۱۴۰۰ شاید اقشار خاکستری(اکثریت خاموش) در انتخابات شرکت می کردند.ولی بعید نیود مردم باردیگر اصلاح طلبی را امتحان کنند.
ولی اینبار این حاکمیّت بود که در تاّیید شعار مردم
ماجرای اصلاح طلبی و اصول گرایی را به پایان برد.
هدف از این انشا!!تکرار مطالبی نبود که می دانید
خواستم توجٌه شما را به بر آورد نیروها در داخل جلب کنم و در ضمن از سکورالیسم، ایرانی بپرسم که چه ویژیگیهایی دارد،در حالی که همه جریانها خود را دموکرات می دانند ولی بر سر سکولاریسم اجماعی وجود ندارد.
چپ حتماً می داند که جریانهای سلطنت طلب، مشروطه خواه،ناسیونالیست،وحتّی اتنیک ها( غیر از جریان چپ)بر سر چند و چون سکورالیسم با اصلاح طلبان یا نو اندیشان دینی شاید به توافق برسند.
حتّی با جریان سنّتی دین که فارغ از سیاست است ولی جریانی خاموش و قدرتمندی است.
افرادی که به عنوان اصلاح طلب معرّفی کردید ،چه در صدر که دوره هایی سمت داستند چه بدنه و چه درذیل،امنیّت مالی، جانی ،و شغلی می خواهند
هر نیرویی بتواند این امنیّت را نوید دهد،آلتر ناتیو قوی تری خواهد شد.
البتّه این امنیّت برای بعضی ها می تواند قول محاکمه عادلانه باشد!!!
ارزش همه این گفته ها شاید در ثبات سیاسی و اجتماعی دوران گذار و بعد از گذار کمک کند.
با عرض معذرت از تصدیع مجدد, منظور ذکر دو نکته است. یکی آنکه ایجاز, هنر است., به ویژه پرهیز از تکرار مکررات بارها گفته شده.
دیگر آنکه چرا ما میخواهیم چرخ چاه و نه چرخ های دیگر را دو باره اختراع کنیم؟ آنهم زمانی که همه چاه های عمیق هم خشک شده اند. نمیدانم.
به امید جوابی پرسیده بودم که در این دوران خشکسالی, چرا مثلا بجای چرخ خیاطی – که “تو حدیث مفصل بخوان از این مجمل” -, ما باید چرخ چاه را دوباره اختراع کنیم؟ تا کنون دو نفر “چیزم به طاقی”, امتیاز منفی داده اند. شاید “هرچه هست, از قامت ناساز بی اندام ماست”! نمیدانم.
آقای کریمی شما دارید وقت خودتان را تلف می کنید و مورد مهمی که شما شاید نمی خواهید قبول کنید این است که مردم ایران دیگر از اصلاحات در جمهوری اسلامی گذشته اند و این به قول شما اصلاحطلب دینی دیگر تحفه ای نیست که مردم به آن یک ذره ارزش قایل شوند. بضی چیزها یک دوره معینی استقاده دارد و بعد یا می میرد یا گرد وغبار زمان را می گیرد. این هم یکی از آن چیزها هست. مرگ این رژیم مرگ اصلاح طلب دینی هست اما رفرمیست یا اصلاح طلبی در هر زمان در زندگی سیاسی کشورها وجود داشته و چه بسا خواهد داشت. اصلاح طلب های دینی ایرانی نیز این را به خوبی می دانند که عمر سیاسی و قابل مصرف آنها مدتها است که به سر آمده هست و می دانند که مرگ این رژیم مرگ ایده های اصلاح طلبی دینی آنها هست و به همین خاطر نیز از انقلابی که در ایران در جریان هست حمایت نمی کنند. آنها مانند دایناسورهای که در زمان خاصی حیات داشتند به تاریخ گذشته متعلق هستند و اصطلاح طلبی غیر دینی نیز در دوران انقلاب معنی ندارد پس می بینیند که علت وجودی آنها کاملا منتفی هست. شما به ذهنیت چندین سال پیش این انشا و پند اندرز را نوشته اید. بهرحال چیز را مطرح نکردید که در شرایط حاظر اهمیت یا تاثیری بر سیر جریانات داشته باشند. خدا این ها را نیامرزد که هیچ فایده ای نه برای نظام اسلامی داشتند و نه برای مردم صبور ایران!
پرداختن به بازیگران درون نظام برای شناخت بازی ضروریست
اما این آرمانمان یک نفرینی به اصلاح طلبی می کند《خدا این ها را نیامرزد که هیچ فایده ای نه برای نظام اسلامی داشتند و نه برای مردم صبور ایران》
نمی دانیم وجه غالب این نفرین بخاطره اینه که برای نظام اسلامی سود نداشتند است یا چیز دیگه؟
از شعارهای مردم مشخص است که مردم ایران بازیگران درون نظام را در کل رد کرده اند. شعار اصلاح طلب اصولگرا تمام ماجرا خود نشان از این است که دیگر تمام جناح های رژیم از نظر ایرانیان مردود حساب می شوند. کل نظام هدف مردم ایران برای سرنگونی می باشد.
نقرین آرمان به نظر من یک طنزی می باشد از بی خاصیتی اصلاح طلب های که با تمام حمایتی که مردم از آنها کردند نخواستند اصلاحاتی را که خود مطرح کردند اجرا کنند.
گاهی نباید جو گیر شد
در یک بازی حاکمیتی برای اینکه گروهی دیگری را مطرح کنند از بین چماقداران و متوهمیم موجود یک گروه سومی را تشکیل دادند که این گروه سوم خود را نه اصلاح طلب معرفی کردند و نه اصول گرا که نهایت کارشان برگماری احمدی نژاد شد که بعدن شدند پایدارچی ها اینها شعار اصلاح طلب و اصول گرا دیگه تمام است را سر دادند البته هدفشان حذف تفکری بنام اصلاح طلبی بود و… زیاد جوگیر شعارهای مشکوک نشوید
هدف عبور از شرایط فعلی است آنهم با بکار گیری تمام نیروهای داخل کشور
نه به امید توپ و تانک دیگران