جمهوری اسلامی زیر ضربه های انقلاب مهسا، بدنبال فروریزی روزافزون باورهای اسلامی و زیر فشار سنگین جهانی، کاملن شکننده شده و نیروهای اداری و نظامی و ایدئولوژیک حکومتی و یا شخصیت های حامی آن دستخوش تردید و ریزش شده اند. رژیم وانمود می سازد که وضع آرام است و همه چیز عادی است. ولی تمام نهادهای حکومتی در تشویش و نگرانی هستند، از ترس ایجاد جرقه های تازه به حداقل بسنده می کنند و نزدیکان سیاسی رژیم به حمایت از بیانیه میر حسین موسوی پرداخته و از ولایت فقیه و قانون اساسی اسلامی «فاصله» می گیرند. در این وضع، اپوزیسیون آمادگی کامل برای بهره برداری را ندارد.
انزوای حکومتی
در عرصه جهانی رژیم در بن بست است. اخراج جمهوری اسلامی از مقام زن سازمان ملل متحد، برپایی کمیسیون حقیقت یاب برای بررسی جنایات رژیم در ایران، رای اکثریت قاطع پارلمان اروپا برای قراردادن سپاه پاسداران در لیست تروریستی، توقف مذاکره برای برجام، بلوکه شدن ۱۲۰ میلیارد دلار از پول های ایران در حساب های بین المللی، عدم سرمایه گذاری خارجی در ایران، گسترش تحریم به شرکت ها و افراد وابسته به سپاه و رژیم، افشای رژیم بعنوان یک حکومت جنایتکار در نزد جهانیان، شرکت سه شخصیت اپوزیسیون در کنفرانس امنیت در مونیخ و عدم دعوت نمایندگان رژیم، همه و همه نشانه منزوی شدن رژیم و بن بست جمهوری اسلامی است. جامعه جهانی مناسبات خود را با جمهوری اسلامی متزلزل نموده و رسمیت رژیم خامنه ای را بطور جدی مورد پرسش قرارمی دهد. مرحله ای پرکشاکش است زیرا اپوزیسیون گام به گام برای خود جاباز می کند و اعتبار می خرد و جمهوری اسلامی برخی سنگرهای سیاسی و دیپلماتیک را از دست می دهد. دیپلوماسی غربی دارای استراتژی دوگانه است. علیرغم پیام های دوستی به اپوزیسیون، امید خود را به جمهوری اسلامی از دست نداده است. کاهش خروش خیابانی در ایران کشش غرب را به رژیم آخوندی تقویت می کند. اپوزیسیون به بسیج سیاسی خود علیه حکومت جنایتکار باید ادامه دهد، خیابانهای پایتخت های غرب را از صدای دمکراسی خواهی مردم ایران باید پر کند و پیوندهای خود را با نمایندگان غرب محکمتر نماید. ایرانیان در کشورهای مختلف نقش بسیار مثبتی ایفا کرده اند و ادامه تلاش موجب خشم و ادامه بن بست دیپلوماتیک رژیم است.
انقلاب ۱۴۰۱ تا کنون دستاوردهای بزرگی داشته، جامعه ایران را تکان داده و احترام جامعه جهانی را برانگیخته و پرسش های تازه تمدنی برای آن مطرح ساخته است. باید شرایط ادامه کاری و تقویت آن را مهیا ساخت. ایرانیان خارج از کشور نقش برجسته ای دارند. در این زمینه ایرانیان خارج به دو دسته بزرگ تقسیم می شوند: یکم، شخصیت ها و ایرانیان فعال در انجمن ها و نهادهای حامی انقلاب ایران و دوم گروه ها و سازمانها و حزب های سیاسی. باید گفت دسته اول، نیروهای اصلی سازماندهی تظاهرات و اکسیونهای اعتراضی در همبستگی با انقلاب ژینا بوده اند. علیرغم برخی رقابت جویی های فردی و محفلی، این دسته دستاوردهای بزرگی داشته و خارج را پرشور نگه داشته است.
دسته دوم، جنبش سیاسی خارج از کشور است که نیازمند یک آسیب شناسی جامعه شناختی است.
جنبش انقلابی در ایران جدا از این جنبش سیاسی پیوسته به تحرک خود ادامه داده است. ولی اگر چنانچه جنبش سیاسی خارج بهتر عمل کند و بخش هایی از آن بهم نزدیکتر شوند، می تواند تاثیر مثبتی روی داخل بگذارد. ادامه جنبش در خارج را بمفهوم جهانی شدن انقلاب ایران فکر کنیم. دیالکتیک داخل و خارج با تاثیرگذاری متقابل ادامه کاری انقلاب را بهتر تضمین می کند. خارج باید درک نماید که نقش خلاق می تواند بازی کند. بکارگیری شبکه های اجتماعی و رسانه ها، احساس همبستگی ایرانیان با مبارزان داخل و زنانی که توسط رژیم کشته شده و یا کور شده اند، همنوایی مردم آگاه جهان با آزادی خواهی ایرانیان و گرایش ضداسلامی، حضور روزافزون سیاسیون ایرانی در نهادهای سیاسی غربی، عقب نشینی یا تاثیرپذیری سیاسیون غربی، برای انقلاب زن زندگی و آزادی، یک فرصت و شانس بزرگ است. این انقلاب از زمین ایران انرژی اصلی را می گیرد ولی این پیوندها ادامه کاری انقلاب جهانی شده را بهتر تامین می کند.
عامل تاثیرگذاری خارج
بتازگی تحول های مهمی در جنبش سیاسی خارج صورت گرفته است. کنفرانس هماوآیی سیاسی هشت شخصیت سیاسی و مدنی و هنری در دانشگاه جرج تاون و نیز پیمان همکاری سه جریان سیاسی گام های پر ارزشی برای کاهش پراکندگی و تقویت همکاری در اپوزیسیون سیاسی خارج است. علیرغم تمام منفی گرایی ها، اینگونه اقدام ها در کل جنبش انرژی مثبت تولید خواهد کرد. با این حال پراکندگی و تشتت همچون مانعی مهم برای ایجاد تناسب قوا علیه حکومت ولایت فقیهی عمل می کند.
با توجه به آنچه گفته شد یک عامل تاثیرگذار در ادامه کاری جنبش انقلابی داخل و تشدید بحران و افزایش شکنندگی رژیم، وضعیت جنبش سیاسی است. اگر این جنبش سیاسی خارج بتواند بطور منظم و با هماهنگی بیشتر عمل کند انرژی بزرگی به انقلاب می بخشد. آسیب هایی وجود دارند که مانع تولید همکاری چشمگیر می شوند. این آسیب ها و کمبودها را باید مورد بررسی قرارداد و بر طرف کرد.
در داخل استبداد نیروی اصلی تخریب بوده است و جلوی همکاری ها و اتحادها را گرفته است. اگر در شرایط استبدادی موجود، جنبش سیاسی داخل بتواند روابط حداقل سازمانیافته ای فراهم سازد و هماهنگی ویژه ای با خارج بیآفریند، یک دستاورد بزرگ خواهد بود و تحول بزرگی در جنبش بوجود می آورد.
جنبش سیاسی خارج دارای توانایی های بسیاری است ولی از ضعف هایی نیز رنج می برد. شرایط پراکندگی جنبش سیاسی خارج کشور یک دشواری بزرگ است. البته همه این گروه ها نمی توانند نقشی ایفا کنند و بخشی از آنها از بین خواهند رفت ولی بخش دیگر از آنها می توانند به نوآوری دست زده و خود را مطابق با زمان کنند. شخصیت های بسیار موثری در خارج وجود دارند که در یک فضای سازنده انرژی بزرگی را وارد جنبش می سازند.
در چند دهه اخیر تلاش هایی برای نزدیکی برخی گروه ها صورت گرفته ولی این تلاش ها مطابق با نیاز جنبش نبوده است. عادت های گذشته و محافظه کاری مزمن و عدم اعتمادها مانع نزدیکی های واقعی شده اند. وضعیت بحران انقلابی می طلبد تا تلاش مشترک صورت گیرد. اتحاد همه؟ اتحاد همه جریان ها در یک تشکل نه ممکن است و نه اصولی، زیرا آنها حساسیت ها و خط مشی های مختلفی دارند. جبهه سیاسی یگانه؟ تحقق این امر تدارک بیشتری را می طلبد. ایجاد یک جبهه سیاسی ضد رژیم با حفظ استقلال احزاب مستلزم آمادگی بیشتری می باشد. ولی می توان پرسید چرا نیروهای سیاسی بسوی یک هماهنگی ائتلافی نمی روند؟ البته همه نیروها به این هماهنگی حداقلی نمی پیوندند ولی چرا بخشی از آنها به هم نزدیک نمی شوند؟ سازمان هایی می توانند بهم نزدیک شوند زیرا اختلاف سیاسی پایه ای ندارند.
هفت طیف جنبش خارج
نگاهی بیاندازیم به طیف های سیاسی و آنها را بهتر بفهمیم. ترکیب این سازمانها چگونه است؟ نوع گرایش سیاسی آنها کدام است؟ نگاه به جنبش خارج از کشور نه برای طرد آنها بلکه تشخیص تفاوتها و هم گرایشی آنهاست. این جنبش خارج را می توان به هفت طیف تقسیم کرد:
جمهوری خواهان سکولار با گرایش لیبرالی. این نیروها با گفتمان دمکراسی خواهی و منشور حقوق بشر و پارلمانتاریسم مشخص می شوند. این طیف بسیار پراکنده است و فاقد شعارهای هویت دهنده محوری است.
جمهوری خواهان چپ هوادار چریکیسم و سوسیالیسم. اغلب این نیروها از انشعاب های فدائیان می باشند و نوستالژی دوران چریکی را داشته و خود را با «آرمان سوسیالیسم» طبقه کارگر تعریف می کنند. منزه طلبی ایدئولوژیکی متعصبانه، بسیاری از چپ ها را به حاشیه رانده است.
جمهوری خواهان ملی گرا. این نیروها با سنت گرایی و جمهوری خواهی و ملی گرایی و وفاداری سرسختانه نسبت به دکتر مصدق تعریف می شوند.
طرفداران سلطنت مشروطه پارلمانی. این نیروها وفاداربه دوران پهلوی هستند و اغلب به پادشاهی پارلمانی و دمکراسی نظر دارند. گروه های سلطنت طلب افراطی نیز وجود دارند که طرفدار نوعی نظام مطلقه می باشند. رژیم از این افراطیون برای اغتشاش استفاده می کند.
نیروهای اتنیکی متمایل به چپ. این نیروها تمایلی از تفکر مارکسیستی یا سوسیال دمکراسی، با نگرش فدرالی بسوی «کردستان بزرگ» هستند. به نظر می آید برای اغلب آنها، گفتمان «اتحاد» در دوره انقلاب مهسا بیشتر نوعی تاکتیک سیاسی است. گفتمان دمکراسی خواهانه و اعتمادسازی متقابل، برای بخشی راه آشتی ملی را تقویت می کند.
ملی مذهبی ها و اصلاح طلبان مستقل از هیات حاکمه. این طیف از اشخاص و محفل هایی متمایل به محمود طالقانی و مهدی بازرگان و عزت الله سحابی و محمد خاتمی و علی شریعتی و عبدالکریم سروش تشکیل شده اند و پایه فکری آنها ترکیبی از تفکر نهضت آزادی و سیدجمال و خمینی و شریعتی می باشد. این طیف در برابر لائیسیته مقاومت می کند در پی بازتولید الگوی «اسلام اصلاح طلب و نواندیش» است.
سازمان مجاهدین اسلامگرا. این جریان با تروریسم و فرقه گرایی و تعصب گرایی و اسلامیسم مشخص می گردد.
بر اساس یک تخمین در مجموع، همه این هفت طیف دربرگیرنده ۵۰ گروه و سازمان و حزب سیاسی می باشند. اختلاف نظر میان آنها فراوان است ولی مصالح عالی کشوری اولویت اغلب آنها نیست. همه این گروه ها خط مشی دمکراتیک و لائیک ندارند و همیشه از صراحت لازم در زمینه یکپارچگی سرزمینی و تغییر ساختار حکومتی برخوردار نیستند. ولی همه می گویند کسب قدرت سیاسی مسئله آنهاست. گویا آنها تغییر قدرت در ایران را فقط با توانایی سازمانی خود میسر می دانند. حال آنکه تغییر قدرت در ایران نمی تواند نتیجه کار یک گروه باشد. تغییر قدرت سیاسی، تناسب قوا و همکاری می طلبد. با توجه به تاریخچه و ایدئولوژی و شخصیت هایی که در رهبری این گروه های سیاسی هستند، آنها همیشه به اولویت ملی نمی اندیشند و در پی همکاری نیستند و عوامل گوناگون جامعه شناختی و روانشناختی و سیاسی در رفتار آنها تاثیر می گذارند. بخشی از این نیروها با تحولات سازمانی و فرهنگی و سیاسی خود، قادرند تا به ائتلاف برای سرنوشت ملی برسند. از میان این تشکل ها، باید احزاب مدرن دمکراسی خواه و لائیک بوجود آیند که صحنه گردان پلورالیسم سیاسی کشور ما باشند. نگاهی بیاندازیم به آسیب ها و ترمزهای موجود در جنبش سیاسی ایران در خارج از کشور.
عامل روانشناختی و جامعه شناختی
بسیاری از رهبران سازمان های سیاسی در پی حفظ امتیازهای سیاسی و شخصی خود هستند و نزدیکی با نیروهای دیگر را خطری برای خود می دانند. دفاع از رانت شخصی همراه با گزافه گوئی و دروغپردازی و پنهانکاری. در این حالت، استراتژی شخصی با پوشش سیاسی ظاهر می شود. افزون بر آن، تبلیغات ایدئولوژیکی در باره خود و نیز خودپرستی و رهبری طلبی افراد از جمله عواملی است که به برتری طلبی می انجامد و مناسبات نزدیک و اعتماد سازی را غیرممکن می کند. رقابت طلبی های فردی و لذت جوئی نارسیسیک با پوشش «دیگران خطاکارند»، همکاری های سیاسی را دشوار می کند. در چنین شرایطی پافشاری روی خطاهای دیگران و تمرکز روی اختلاف های گذشته، در عمل عدم توجه به مصالح عمومی جنبش و آینده آنرا ببار می آورد.
اینگونه رهبران برای حفظ پرستیژ اجتماعی و حفظ افتخارات تاریخی خود، در انتخاب متحدین سختگیری نموده و نوستالژی خودپسندانه آنها همچون عوامل دفع دیگران عمل می کند. بطور مسلم انسان های سالم بسیارند ولی همکاری مقداری ازخودگذشتگی و صداقت و اعتمادسازی می طلبد.
عامل فرهنگی و سنتی
وجود فرهنگ قومی و اتنیکی و نیز سنت گرایی حزبی و تمایل به حفظ منش ها و گفتمان های خودمانی، به دوری جستن از دیگران پدیدار می شود. محافظه کاری و مقدس نشان دادن «ارزش های خود»، جدایی ها را توجیه می نمایند. در این نگاه، همیشه قوم یا حزب قدیمی «حق» دارد و از دیگران «جلوتر» هست و دیگران از جنس «بدتر» هستند. این دیدگاه برای هر مذاکره پیش شرط ذهنی می گذارد و خواهان امتیاز است. همیشه مذاکره، مشروط به امتیازدهی پیشاپیش است.
در تشکل ها وجود افراد سالمند و محافظه کار که تمایل به تغییر ندارند عامل دیگری در عدم تحرک است. رهبران قدیمی که با شیوه ها و سنت های همیشگی عادت کرده اند هرگونه تغییری را پس می زنند. نبود افراد با جسارت و مبتکر و نوآور که با روانشناسی نسل های جدید آشنا باشند، عامل دیگری در تولید اشتباه است. جنبش مردمی و جوان ایران با نوآوری های فراوانی عمل کرده حال آنکه تا امروز بسیاری از نیروهای سیاسی فاقد نوآوری بوده اند.
عامل ایدئولوژیکی
وجود ایدئولوژی لنینستی و اعتقاد به منزه نگهداشتن حزب خود در روندهای روحی افراد، وجود دیگران را پس می زند. خط کشی های ذهنی یا افراطی «چپ و راست» و تقدس بخشیدن به آنچه چپ خوانده می شود، جریان ها را از هم دور میکند. این خط کشی در بسیاری از موارد با ضدیت با غرب و لیبرالیسم مشخص می شود. در نتیجه تولید هراس و فضاسازی، نزدیکی با نیروی «چپ و راست» را مشکل ساز می کند. البته اختلاف نظر واقعی هم وجود دارد ولی همکاری علیه استبداد دینی براحتی می تواند فصل مشترک باشد.
اختلاف ناشی از ایدئولوژی های جمهوری خواهی و سلطنت طلبی پارلمانی قابل درک است. ولی عدم تشخیص نقطه مشترک در برابر رژیم اسلامی، ناشی از تعصب و مسخ ایدئولوژیکی آنهاست. در نگاه لنینستی سلطنت همیشه دارای آلودگی ذاتی است و برای سلطنت طلبان چپ همیشه مزدور است. برخوردهای ایدئولوژیک واقعیت ها را نفی کرده و تخاصم را به امری «مقدس و ذاتی» تبدیل می کند.
عامل پیرامونی
فضای جنبش سیاسی در چند دهه اخیر برپایه روحیه همکاری نبوده است بلکه با رقابت جوئی شخصی همراه بوده است. برآمد جنبش در داخل کشور گاه تا حدودی در احساس همکاری تاثیر داشته ولی هرگز کردار واقعی را به همسوئی سوق نداده است. عدم اعتماد سیاسی گاه ناشی از ماشین های تبلیغاتی و فضاسازی منفی و تقلید «دوری» از دیگران است. تبدیل جدایی به فضیلیت و تحکیم سکتاریسم بنام پاکیزگی سیاسی، هرگونه انگیزه همگرایی را خفه می کند.
وابستگی مالی برخی از افراد و نیروها و یا نزدیکی پنهانی برخی با محافل خارجی، بدبینی ها را دامن زده و مانع از نزدیکی می شود. این وابستگی بعنوان «خیانت» تلقی شده و به عدم اعتماد عمومی تبدیل می شود. برای توضیح تشتت عامل دیگری نیز وجود دارد و آن وجود افراد حامل طرح های توطئه آمیز از اتاق فکر جمهوری اسلامی می باشند. این افراد پیوسته با بازیگری پنهانی، با تشتت و ابهام مرموز تولید شک می نمایند و بی اعتمادی را دامن میزنند.
عامل اراده تاریخی
عدم درک شرایط تاریخی کنونی یعنی وجود یک نظام اسلامی ضد ایرانی و بسیج همگانی علیه آن، یکی از ضعف های مهم نخبگان سیاسی ایران است. هیچ یک از سازمان های سیاسی قادر نیست به تنهایی نظام جمهوری اسلامی را سرنگون کند. اگر در تحلیل روشن است که قدرت دینی و تمام ساختار آن باید برچیده شود پس توسط اپوزیسیون تناسب قوای لازم باید پدید آید.
یک قدرت لیدرشیب که به توانایی رهبری خود باور دارد و قادر به تصمیم های تاریخی است، لازم است تا تغییر نظام را بطور جدی مطرح سازد. پرسش اینجاست که اپوزیسیون می خواهد منتقد نظام باشد و یا خواهان براندازی ساختار موجود است؟
آیا قدرت و هوشمندی رهبران اپوزیسیون برای نفی رژیم اسلامی واقعی است و یا ادعایی بیش نیست؟ می توان گفت از جانب اپوزیسیون یک استراتژی کسب قدرت تا به امروز وجود نداشته است زیرا ابزار و شرایط تغییر قدرت را تدارک ندیده و اراده عملی ملی را نشان نداده است. اپوزیسیون در درون خود جدال کرده و رژیم را افشا کرده ولی تصرف قدرت سیاسی در دستور کارش نبوده است. افشاگری علیه رژیم برابر استراتژی کسب قدرت نیست. براندازی نیازمند یک همسوئی فراگیر و همکاری نیروها و داشتن یک برنامه ائتلافی حداقل است. دو شرط لازم کدامند؟ هماهنگی انرژی ها علیه رژیم و در پشتیبانی انقلاب و تعیین متحدین ملی از یکسو و از سوی دیگرائتلاف حداقلی بر پایه دمکراسی، استقرار یک حکومت لائیک، یکپارچگی سرزمینی، منشور حقوق بشر و اصل محیط زیست، دو شرط اساسی برای تغییر قدرت سیاسی است.
گفتمان ملی و خطوط برنامه
اپوزیسیون پراکنده در وضعیت مناسبی نیست. رهبران سیاسی باید به انقلاب و تحول بزرگ در مورد خود بپردازنند. آنها باید درک کنند کیفیت دیگری برای جنبش لازم است. این کیفیت در تولید همکاری های مثبت و همسو ضد حکومت اسلامی بلکه افزون برآن به عوامل سیاسی و فرهنگی زیر بستگی دارد:
یکم، ابتکار و نوآوری و سیالیت و سازماندهی بر پایه شبکه های اجتماعی و مدل های افقی و تاکید بر اصل غیرمتمرکز بودن قدرت سیاسی. اصل سیالیت و چرخش مسئولیت از منطقه به مرکز و عدم انحصار تصمیم گیری در مرکز.
دوم، سپردن مسئولیت به نسل جوان و باز کردن راه برای زنان. شرایط عملی برای مسئولیت زنان از امروز تا فردای کسب قدرت در همه زمینه ها. مدیریت مسئولیت سپاری به زنان با توجه به عقب ماندگی های تاریخی.
سوم، شفافیت در باره جدایی دین از قدرت و سیاست و بیرون نهادن اسلام از تمامی نهادهای قدرت سیاسی و قضایی و آموزشی و اقتصادی. انحلال تمامی بنیادهای دینی و واگذاری آنها به نهادهای قانونی عرفی. سکولاریسم مبهم است و راه سازش با مذهبیون را در عرصه قانونی باز می گذارد و به این خاطر باید بر لائیسیته تاکید کرد. همه تشکل های لائیک با صدای بلند از لائیسیته سخن بگویند تا به آموزش و فرهنگ سازی مدد برسانند.
چهارم، داشتن گفتمان ملی و فراگیر و بیرون آمدن از گفتار بومی و اتنیکی و تاکید بر اصل شهروندی و برابری همه و دمکراسی در تمام ایران. آزادی و توسعه همه زبانها و فرهنگ ها در ایران در کنار زبان مشترک فارسی همه ایرانیان.
پنجم، تنظیم و ارائه برنامه های قدرت سیاسی جدید در باره اقتصاد پایدار و جایگزینی انرژی فسیلی و اصل بازار آزاد و مالکیت و اصل محیط زیست. به مسئولیت زیستبومگرایانه نسلها برای آینده باید اندیشید.
ششم، تدارک دولت رفاه برای عدالت اجتماعی و پایان دادن به اقتصاد بنیادها و دینی و نظامی و پایان دادن به انحصار و رانتخواری. از الگوی غارتگری اسلامی باید خارج شد.
هفتم، تدوین قانون اساسی لائیک و پایان دادن به رجوع قرآنی و فقه شیعه و جدا کردن کل نظام آموزشی از دین. دانش و علوم تجربی و خردگرایی و تاریخ علمی و ادبیات ایران و جهان، پایه آموزش مدرن قرار می گیرد.
هشتم، آزادی احزاب و آزادی بیان و آزادی اندیشه و آزادی نقد اسلام و قرآن و همه دین ها و ایدئولوژی ها. از فرهنگ منحط اسلامی و قرآنی و ارزش های ضداخلاقی آن باید گسست نمود. تربیت روان جستجوگر و خردگرا و انتقادی نسل های جوان لازمه مدیریت فرهنگی اجتماع است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه