یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

یـادداشـت های شـــــبانه: (۱۰۹) – ابراهیم هرندی

۶۸۱. برای “یک زنـدگــی ِ معمـولی”

رویدادهای سیاسی در چند ماه گذشته در واکنش به خیزش جوانان ایرانی نشان داد که حاکمان و دارندگانِ قدرت و ثروت در جامعه همیشه و در همه جا، در بزنگاه های تاریخی آماده برای کنار زدنِ مردم و قاپیدنِ کشور بسود خویش هستند. در این فرآیند، تنها پذیره ی  مشترک میان حکومت و چندی از گروه های آپوزیسیون برونمرزی، کوشش در دور نگاهداشتن مردم از رویدادها و روندهای سیاسی و پیشگیری از وجود و حضور آنان در شکل گیریِ نقشه ی راه آینده است. حکومت مانندِ گذشته، از آغاز، وجود چیزی بنامِ “خیزش” و حضورِ مردم ایران در آن را انکار کرد و همچنان با برچسب های کهنه و شرم آوری مانندِ؛ “اغتشاشگر”، “فریب خورده” و “مزدور”، شورشیان انقلابی را به گلوله های سرد و گرم می بندد و به دار می زند تا بخیال خود، همه را تار و مار کند و غائله ختم شود. در بیرون از ایران نیز، دو گروه برونمرزی، کوشیدند تا به خیال خودشان، تظاهراتِ ایرانیانی را که برای پشتیبانی از هم میهنان خود به خیابان های شهرهای جهان می آمدند، خط بدهند و انگ و رنگ خود را برآن بزنند. آن دو گروه، مردم را موادِ خامِ نمایش های واسمه ای خود می پنداشتند و نمادها و نمایه ها و گزارش های رسانه ای گردهمایی ها و تظاهرات را چنان آرایش، پیرایش و ویرایش می کردند که بیننده گمان کند که همه ی مردم ایران یا پادشاهی خواه هستند و یا هواداران سازمان مجاهدین.

پایاندادِ آنچه تاکنون گذشته است، نشان می دهد که هیچ پیوندِ معناداری میان آنچه در ایران می گذرد با رویدادها و روندهایی که در بیرون از ایران در واکنش به خیزش مردمی دختران و پسران ایرانی رُخ داده است، نیست. اما ذهن ما این دو را با یکدیگر پیوندی خیالی داده است و آن را دو روی یک روند می نمایاند.  آنچه در ایران می گذرد، مبارزه ی دامنه دارِ جوانان با بدترین حکومتِ دیکتاتوری تاریخ است و کنش‌ها و بازتاب‌های آن، در دل آن مبارزه شکل می گیرد. اما بخش بزرگی از کوشش های برونمرزی، بنیاد تجربی ندارد و برآیندهای خواهش‌ها و گرایش‌های گروه ها و سازمان‌هایی است که زمانِ کارایی و سودمندیشان  سپری شده است. برای آن که دریابید، چه می گویم، یکی از اعلامیه های و یا منشورهای صنفی درون ایران را با نمونه ی برونمرزی آن مقایسه کنید. ساختار و بافتارِ بیانیه و منشوری که از دل کورانِ رویدادهای زنده بیرون می آید را، تجربه زیسته ی مردم و خواسته های زمانمندِ آنان شکل می دهد و واقعگرایی و فشارهای سیاسی، اجتماعی، حکومتی و درون- صنفی و هزار و یک ملاحظه ی دیگر درست و بومی از متن آن نمایان است. اما آنچه در بیرون از میدانِ مبارزه به دستِ یک یا چند پناهنده ی دورافتادی که ای بسا دهه ها از ایران دور بوده است و تنها آرزویش بازگشت فلان گروه و یا سازمان به ایران است، انشایی بیش نمی تواند باشد.  

حقیقت این است که در ایران، اکنون پس نزدیک به نیم سده ستمِ بی امانِ حکومتی چنگیزی، سونامی فرهنگی بزرگی برای پاره کردنِ همه ی بندها و ریشه کن کردن پیوندها و پندهای دست و پاگیر و خانمانسوزی که بستر سازِ تحقیرِ تاریخیِ ایرانیان بوده است، آغاز شده است. این سونامی را با چفت و بست های زرنگاریِ سنّتی و باورهای افسانه ای قرون وسطایی نمی توان مهار کرد. این سیل غُرنده اکنون در آغاز راه است و برچیدن نظامِ نکبت و ننگِ کنونی ایران و ویران کردنِ بسترهای فرهنگی و اقتصادی آن، نخستین گامِ آن می تواند باشد. اما ای بسا که شکلِ شکوفای آن، واتاب های پیش بینی ناپذیرِ ژرفی در دهه های آینده در بازآرایی سیاسیِ خاورمیانه داشته باشد. این گونه است که اکنون جنگ روانی دوسویه ای برای روانگردانی ایرانیان براه افتاده است. از یک سو حکومت ِکنونی مردم را از ناامنی و سوریه ای شدن ایران می ترساند و از سوی دیگر رسانه های ایران ستیز، مردم را خیزش و شورشِ بی برنامه فرامی خوانند.

در هنگامه ی تبلیغاتیِ پرخرج و پرهیاهویی که در چند ماه گذشته، دوگروهی که نام بردم براه انداختند، براندازی هدف کانونی انگاشته شده بود. البته آشکار است که براندازی باید نخستین گامِ از هفت خوانِ رسیدن به دموکراسی باشد و نه هدفِ پایانی.  براندازیِ بدون برنامه، هرگونه برچسبی که داشته باشد و هرچند پسندیده  و مردمی بنماید، استراتژی یکراستی برای پیدایشِ دوباره ی دیکتاتوری و زمینه سازی در راستای قاپیدن کشور و چاپیدن فرصت ها از سوی کسانی ست که خمینی وار، برنامه ی پنهانی برای ایران دارند.(۱)

دختران و پسرانِ بی باکی که در خیابان های ایران از دل آب و آتش گذر می کنند، در پی “زندگی معمولی” هستند.(۲) این زندگی تنها جامعه ی دموکراتیک که در آن حقوق شهروندی نهادینه و اجرا می شود، دست یافتنی ست. اما چنین می نماید که هدف  برخی از گروه های پرهیاهوی برونمرزی، تنها دست بدست کردن حکومت در ایران است.

………….

۱. البته گروه های سیاسی دیگری نیز داریم که براندازی را هدف نهایی نمی دانند. اما متاسفانه هیچ یک از آن گروه ها، توان مالی و پشتوانه ی مردمی برای تاثیر گذاری در روندها و رویدادهای سیاسی ندارند.

۲. گفتمانِ “زندگی معمولی” درخورِ درنگ و گفت و نوشتِ بیشتری در دورانِ کنونی ست و ارزش آن را دارد که نشست ها و کنفرانس هایی برای بررسی آن برپا شود. اما چون هیچ کس و هیچ چیز در روزگارِ کنونی در جای خودش نیست، آنچه باید و شاید نیز- تا اطلاع ثانوی – گفتنش بیهوده می نماید.

***

۶۸۲. سیاستی در کار نیست.

سیاست، دانش اداره ی بی خشونتِ قدرت و سازه های زیسیتی به شیوه ای قانونی در میان شهروندان کشور است. منظور از سازه های زیستی، موادِ خام و بنیادی برای چیزهایی است که برایگان در جهان وجود ندارد و انسان برای زندگی به آن‌ها نیازمند است، مانند؛ انرژی، فرآورده های کشاورزی و صنعتی و خدمات فردی و اجتماعی. اگر این سازه ها در جهان فراوان و آسانیاب و رایگان می بودند، نیازی به مدیریت نمی داشتند زیرا که هرگز تنش زا نیز نمی شدند. اما هرجا که چیزی کمیاب می شود و تقاضا بر میزانِ عرضه ی آن پیشی می گیرد، تولید و توزیع و مصرف آن می تواند با تنش و خشونت همراه باشد و نیاز به مدیریت دارد. از اینرو، سیاست را مهارتِ مدیریتِ تنش زدایی و خنثی کردنِ خشونت نیز می توان خواند. آنجا که سیاست به بن بست می رسد، جنگ می تواند آغاز شود.

البته پیش از دورانِ روشنگری، سیاست معنای دیگری داشت و ترفندمندی و فریب پنداشته می شد. نیکولو ماکیاولی که آخرین فیلسوفِ پیش مدرن پنداشته می شود، در کتاب معروفِ “شهریار”، ویژگی های اخلاق سیاسی قرون وسطایی را برشمرده است. او برآن بود که سیاست ابزاری برای پیشبرد وادار کردنِ دیگران به کاری در راستای اهداف سیاستمدار است. در این راستا، هدف همیشه شیوه کاربردِ ابزار را توجیه می کند. از نگاه ماکیاولی، سیاستمدار، نیازی به راستگو و درستکار بودن ندارد، بلکه  باید بتواند شخصیتِ دروغینِ مردمی و همگان پسندی از خود نشان دهد به گونه ای که دیگران او درستکار و اخلاقمند و دلسوز بپندارند و با برنامه های او همگام شوند.

تا پیش از دوران روشنگری، حاکمان خود را فرستاده و یا سایه ی خدا می پنداشتند و سرچشمه مشروعیتِ قدرت خود را آسمانی و الهی به مردم وانمود می کردند. اما در روزگارِ مدرن، که دوران “انسان خدایی” نیز نام گرفته است، “پذیرشِ شهروندی” از راه مراجعه به آرای عمومی جای مشروعیت را گرفته است. این دگرگونیِ شگرف سبب شده است که شهروندانِ هر کشور  پشتوانه ی اعتبار دولت در آن کشور باشند. سیاستمدار نیز، بعنوانِ نماینده ی شهروندان باید نمادِ راستی و درستی و درستکاری باشد . در این نگرش، هرگونه فراروی از اخلاقِ مدرنِ انسانی و قوانین مدنی، نکوهش می شود و هر  گونه ترفند و نیرنگ می تواند پی گردِ قانونی داشته باشد و سیاستمدار را از کار خود کنار زند.

دموکراسی، شیوه ی اداره دولت با یاری و همکاریی مردم است. هرجا و هرگاه که سیاستمداری مردم را با بهانه ی مصلحت برتر و سودِملی دور می زند، از شیوه ی دموکراتیک اندکی دور می شود و به حکومتِ فاشیسم اندکی نزدیک. در حقیقت، اساسی ترین تفاوت سیاست مدرن با سیاست قرونِ وسطایی در وجود و حضور مردم و درگیری آنان در اداره امور کشور است. در حکومت های قرون وسطایی و دیکتاتوری، هیچ سیاستمداری به مردم نمی اندیشد و مردم از همه ی معادله های سیاسی غایب اند. این چگونگی در حکومت آخوندها در ایران، از آغاز تا به امروز آشکار بوده است. در هیچ زمانی در هیچ کجای کشور، هیچ یک از عمله های این حکومت، نه سخنی بسودِ مردم گفته است و نه به آنان بهایی داده است. البته شیوه ی حکمرانی آخوندها، پیرو سیاست ماکیاولی نیست. شهریار، نسخه ای برای حکمرانی به شیوه ی قرون وسطا در اروپاست، اما حکومت اسلامی ایران، از خلفای اموی و عباسی نسخه برداری کرده است. در این حکومت سیاستی در کار نیست. آنچه هست، انجام کارها و نه پیشبرد آن ها – با زورگویی و خشونت برهنه ی چنگیزی ست. از آموزش و پرورش اسلامی گرفته تا ویرایش و پیرایش رفتارها و کردارهای مردمان ایران و سیاستِ خارجی و صادر کردن انقلاب و اسلام به دیگر کشورها.

سیاستِ پیروز و کامیاب آن است که مردمی را وادار به پیروی شیوه ی ویژه ای از نگرش و منش زیستی کنند و مردم بپندارند که خود آزاد و آگاه، آن شیوه و نگرش را پذیرفته اند و در پاسبانی از آن نیز باید کوشا باشند. این کجا و آنچه امروز درایران می گذرد که هر درختی در هر خیابانی در شهرهای ایران، چوبه دارِ برافراشته ای برای آخوندی نام نهاده اند. 

………….

۱. کتاب شهریار اثر ماکیاولی

    ***

    ۶۸۳. بلبشـوی ادبی

    روزگاری شاعری با خواندن شعری از شاعر دیگری از او الهام می گرفت و شعر و یا شعرهای تازه ای می سرود. امروز انگار برای برخی، دزدی شعر و گاه دستبرد در شعر دیگران و انتشار آن بنام خود، کاری بی پیایند و درست پنداشته می شود. چندی پیش منظومه ی کوتاهی از کسی دریافت کردم که از من خواسته بود که درباره آن نظر بدهم. خواندن آن منظومه مرا به جستجو در گوگل برای یافتن کارهای دیگرِ این شاعر واداشت. اما پیش از آن که نامی و کارِ از او بیابم، به منظومه ای از شاعری بنام آقای غلامرضا طریقی برخوردم که با اندکی دستکاری، همانندی شگفتی به منظومه ی دریافتی من داشت. چون هردو منظومه بسیار کوتاه است، من آنها را در این یادداشت می آورم تا دریابید که چه می گویم. نخست شعر آقای طریقی و سپس شعرِ دریافتی:

    صوتت – اگر چه حنجره ات ساز بادی است!-
    یادآور صدای سه تار “عبادی” است!

    اندام تـو میـان کمـربنـد کافـرت
    چون شِعب، در محاصره ی اقتصادی است!

    رنگین کمان به پیروی از ابروان تو
    پیوسته در تصور من، نوک مدادی است

    هر جمعه شب، به عشق تو تا مسجد آمدن
    مثل نماز جمعه سیاسی – عبادی است!

    آغوش من برای همیشه از آنِ توست
    سلول تنگ سینه ی من، انفرادی است

    با اینکه با تو زندگی نوح هم کم است
    بی تو همین دو نصف نفس هم زیادی است

    همراه من بمان که به ناباوران عشق
    ثابت کنیم شاکله‌ی عشق، شادی است

    ثابت کنیم گسترش عشق در جهان
    واجب تر از مبارزه با بی سوادی است

    • شعر دریافتی: 

    آن ابروان شوخ تو که نوک مدادی است
    بالای چشمهای قشنگت زیادی است

    باریکتر از این، کمری کس ندیده است
    انگاردر محاصره اقتصادی است

    ﻫﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ میخانه ﺁﻣﺪﻥ
    ﻣﺜﻞ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺳﻴﺎﺳﻲ – عبادی ﺍﺳﺖ

    هرچند ﺑﺎﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻲ جاودان ﻛﻢ ﺍﺳﺖ
    بی ﺗﻮ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻭ ﻧیم نفس ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩی ﺍﺳﺖ

    با من بیا که گسترﺵ ﻋﺸﻖ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ
    ﻭﺍﺟﺐ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ بی ﺳﻮﺍﺩی ﺍﺳﺖ !

    آشکار است که منظومه ی دریافتی، با آن که زبانِ پاکیزه تر و سالم تری از منظومه ی آقای غلامرضا طریقی دارد و از فرهنگ زبانیِ بهتری نیز برخوردار است، اما دزدی ادبی ست. چنین کاری، در روزگاری که با جستجویی ساده می توان آن را آشکار کرد، بسیار شگفت و بیهوده می نماید. بویژه که کپی کننده در همین کار کوچک نشان داده است که با فوت و فن نظم آوری  آشناست. اگرچه فرستنده این  منظومک را خصوصی فرستاده است، اما من بهتر دانستم که پاسخ اش را بی که نامی از او بیاورم، در این جا بدهم.

    ***

    ۶۸۴. خیـابان نمایشگاهِ فرهنگ و تمدنِ مدرن است.

    بازار گستره ی نمایش سنت است و خیابان نمایشگاه تمدن مدرن. مرادم از بازار، تونلی مارپیچی ست که در دل شهرهای کهن مانند اصفهان، استانبول و قاهره ساخته شده است. بازار وانهادی از گذشته است و خیابان رودی بسوی آینده.  بازار و خیابان هرگز با هم کنار نمی آیند و هرجا که بهم می رسند، یکدیگر را قطع می کنند. بازار پایگاه سنّت است و خیابان جایگاه بدعت. همه ی پدیده های تازه ی جهان در دوسده ی گذشته در خیابان به نمایش گذاشته شده است. از آخرین برساخته های تکنولوژیک گرفته تا برداشتنِ چادر و روسری. از خوردن بستی و نوشابه تا تظاهرات و خیزش های خیابانی. سینما و مجلس و دادگاه و پاساژ و نمایشگاه و استخر و تاکسی و اتوبوس، همه خیابانی هستند و بازار از وجودشان بی خبر است. این که بر درگاه هر بازاری نوشته اند؛ “ورود وسایل نقلیه موتوری ممنوع”، نمادی از ناسازگاری بازار با ماشین است.

    در ایران کنونی خیابان، ضدِ انقلاب است. اگرچه انقلاب از خیابان آغاز شد و در خیابان پی گرفته شد و در خیابان به پیروزی رسید، اما آخوندها از این انقلابیِ نستوه که نزدیک به نیم سده است که به اسلام آنان “نـع” می گوید، بیزارند و آنرا بدستِ اوپاش و اراذل خود سپرده اند تا به روی شهروندانِ ناسربراه اسید بپاشند و جوانان را در آن ساچمه باران کنند و خیزشگران را تار و مار . جنگِ حکومت اسلامی با شهرها، جنگ با خیابان است و جنگ با خیابان، ستیز با آئین شهروندی و آزادی و آزادگی.

    بازار در زمان انقلاب بسته می شود، اما خیابان شب و روز باز می ماند و غلغله می شود و به جوش و خروش می آید و می تواند کار را یکسره کند. این کار را بارها در شهرهای بزرگ جهان کرده است. این گونه است که در ایران، آخوندها دل خوشی از خیابان – که از سرآنان عمامه می پراند – ندارند و ورود همه نمادهای زندگی مدرن را به آن ممنوع کرده اند. خیـابان نمایشگاهِ فرهنگ و تمدنِ مدرن است. ایستگاه و زیستگاه انسانی که تن به تقلید نمی دهد.    

    ***

    ۶۸۵. بسـاطِ مارگیـری

    شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی که هایل بود، کشکی بود
    و غوغایی که در جمعِ ســـبکبارانِ سـاحل بود، کشکی بود

    فقیه و عاشق و معشوق و رند و شحنه، هم پیمان و همبازی
    و دسـتی که بجـام بـاده و پایـی که در گِل بـود، کشـکی بـود

    چه شبها تا سحر از کهکشان ها جلوه های ویژه باراندند
    چه سقف بی ستونی که میان آسمان و آرزو ول بود، کشکی بود

    هوای نافه ای کاخر صبا زان طره می بگشود، زهرآلود
    و کولاکی که در آغوش سبز بوته ی هِل بود، کشکی بود

    بساطِ مارگیری بود و سرکاری و بی باری و بی عاری
    و اعجازی که در اغوای جمعِ آن عوامل بود، کشکی بود

    بناگه پرده چون واشد، مثال روز پیدا شد، به زیبایی
    که تمثالی که در زیرِ، نقابِ آن شمایل بود، کشکی بود

    چه فتواها که بی پروا، همی دادند و آخر نیز وادادند  
    که ژرفایی که در بنیاد توضیح المسائل بود، کشکی بود

    جَـرَس فریاد بردارد که؛ ای قومِ خراباتی، قروقاطی
    همه پیدا و پنهانی که در اجزای پازل بود، کشکی بود

    یـادداشـت های شـــــبانه (۱۰۸)

    یادداشت های پیشین در سایت اخبار روز

    https://akhbar-rooz.com/?p=199072 لينک کوتاه

    0 0 رای ها
    امتیازدهی به مقاله
    اشتراک در
    اطلاع از
    guest

    1 دیدگاه
    تازه‌ترین
    قدیمی‌ترین بیشترین رأی
    بازخورد (Feedback) های اینلاین
    مشاهده همه دیدگاه ها
    امیر ایرانی
    امیر ایرانی
    1 سال قبل

    مثل گذشته با ادبیاتی دلنشین،
    مسائل جاری و وموانع جاری به نگارش در آورده شده است.
    سپاس از آقای هرندی نکته بین و نکته سنج

    خبر اول سايت

    آخرين مطالب سايت

    مطالب پربيننده روز


    1
    0
    افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x

    Discover more from اخبار روز - سايت سياسی خبری چپ

    Subscribe now to keep reading and get access to the full archive.

    Continue reading