سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

تراژدی سیاسی حاکمیت سرمایه‌داری – هری مگداف و پاول سوئبزی – برگردان: سامان

عناوین: دموکراسی: مارکسیسم: جنبش‌ها
مکان: آمریکا: ایالات متحده

انگلس در پایان عمرخود نوشت: «این از خصوصیات عجیب و غریب بورژوازی است، که آن را از سایر تمامی طبقات حاکم متمایز می‌سازد، این که نقطه عطفی در توسعه آن وجود دارد که پس از هر افزایشی در ابزار قدرتش، یعنی در وهله اول هر افزایشی در سرمایه آن، تنها موجب ناتوانی بیش از بیش آن در حکمرانی به لحاظ سیاسی می‌شود». اعتبار این بیانیه در صد سال پیش هرچه ممکن است باشد (انگلس در سال ۱۸۹۵ میلادی درگذشت) هیچ تردیدی نمی‌توان داشت که با دقت عجیبی در مورد جهان اواخر قرن بیستم صدق می‌کند.                                                                                    

  جامعه از بخش‌هایی تشکیل شده که با هم کار می‌کنند، گاهی با موفقیت بیشتر و گاهی کمتر، برای تولید معیشت  و باز تولید خود. بینش اصلی مارکسیسم آن است که در آن دوره از تاریخ بشر که ثبت شده (حدود چهار هزاره) بخش‌های تعیین کننده  طبقات بوده‌اند، یکی چیره و استثمارگر، و دیگری تحت سلطه و مولد. در بیشتر این دوره هر دو بخش ضروری بوده‌اند: مغزها در بالا، بازوها در پایین. آنها همچنین به طور  مداوم بر سر تقسیم محصول مشترک خود در تعارض و درگیری بوده‌اند. دیدگاه  مارکسیسم آن بوده است که  با  ارتقاء دانش انسان و رشد بهره‌وری نیروی کار انسانی، ضرورت  برای این  جدایی و انشعاب از بین می‌رود. مغزها و بازوان قوی در طبقه مولد به مراتب بیشتر با هم کنار می‌آیند. از کشمکش پر سر تقسیم محصول مشترک، تعارض بین طبقات  به طور فزاینده‌ای نگران آن است  که چه چیزی تولید می‌شود و چرا به پایان می‌رسد. اتخاذ این تصمیمات قطعا همان چیزی است که انگلس هنگام صحبت از «حکمرانی به لحاظ سیاسی» در ذهن داشت.                                                                               

  حکومت سیاسی موفق در جامعه طبقاتی از تضمین شدن به دور است. این شامل بخشی از طبقه حاکم  که نه فقط حفاظت موثر از قدرت خود،  بلکه  همچنین  درک طرح سیستم به مثابه کل و اقدام برای مشاهده آن‌ که اجزای اساسی در وضعیت کاری مناسب نگهداری  شده و قادر به انجام وظایف مربوطه خود هستند می‌باشد. اگر طبقه حاکم انحصار قدرت را به دست آورد  و از آن منحصرا به نفع خود استفاده کند، نتیجه آن فاجعه حتمی خواهد بود. سوابق تاریخی مملو ار چنین فجایعی است. بنابر این، آن‌چه برای حکومت سیاسی  موفق لازم است،  یا خَرد و خویشتن‌داری است یا فشار متقابل از سوی یک طبقه یا اتحاد طبقات غیر حاکم اما قدرتمند است. هر چه که ممکن است در مورد زمان‌های گذشته درست بوده باشد، کاملا روشن است که هیچ طبقه حاکم سرمایه‌دار مدرن هرگز از خَرد یا خویشتن‌داری برخوردار نبوده است، که از آن  نتیجه شود چنین موفقیت‌هایی ممکن است  در مسیر حکومت سیاسی بدست آمده  و نتیجه  فشار متقابل موثر سایر طبقات باشند

ما  معتقدیم، می‌توان مثال‌های بسیاری، در حمایت از این نتیجه‌گیری ذکر کرد. یکی از بهترین و احتمالا مشهورترین آنها داستانی است که توسط مارکس در جلد ۱ سرمایه بیان شده که چگونه دولت‌های بورژوایی در انگلستان، در تمام  مسیر با اعتراض و فریاد، سرانجام طی یک قرن مبارزه طولانی برای پذیرش ضرورت یک رژیم جامع قانو‌ن کار (ممنوعیت کار کودکان، شرایط کار، طول روز کاری، وغیره) کوتاه آمدند. در واقع داستان‌های مشابهی  می‌توانند وجود داشته باشند، که پیرامون بیشتر کشورهای توسعه یافته سرمایه‌داری  از جمله ایالات متحده نقل شده‌اند، در مورد کشورهای سرمایه‌داری در حال توسعه جهان، متاسفانه باید گفت، اکثر آنها، در مسیر حاکمیت سیاسی موفق  اندک یا هیچ چیز ندارند که به آن ببالند.                                                                      

  ممکن است بپرسید، همه اینها چه ربطی به نقل قول اولیه ما از انگلس دارد؟ به خاطر می‌آورید که ادعای وی آن بود که نقطه‌ای در توسعه قدرت سرمایه‌داری وجود دارد که بعد از آن ظرفیتش برای حاکمیت سیاسی کاهش می‌یابد. ادعای ما آن است که تاریخ ثابت نموده که او کاملا حق داشت.                                                                   

  دو دهه گذشته شاهد افزایش بی‌سابقه‌ای در میزان و قدرت سرمایه در مقیاس جهانی بوده است. عقل سلیم به ما می‌گوید که سرمایه هرگز در موقعیت بهتری برای حکمرانی از لحاظ سیاسی نبوده است، یعنی‌کارهایی انجام دهد که ضرورت انجام آن برای جامعه  به طور معقول و موثر  و با حداقل تعارض و آشفتگی مخرب عمل کند. البته،  هیچ اتفاقی از این دست نیبفتاده است. در عوض، سرمایه منحصرا از قدرتش به نفع خوداستفاده کرده است، و با این کار جهان را در مسیر فاجعه‌ای قرار داده است که تاریخ می‌بایست به ما می‌آموخت تا انتظار آن را داشته‌باشیم.                                                             

  ما باید از این تجربه چه چیزی بیاموزیم؟ ابتدا و دردرجه نخست، آن که با نزدیک شدن به هزاره دوم و قرن بیستم، سرمایه کاملا ظرفیت خود برای حاکمیت سیاسی را از دست داده است.  اکنون بیش از همیشه آن‌چه که مورد نیاز است عبارت از مبارزه سازمان یافته و ستیزه جویانه  برای کنترل و معکوس کردن هجوم سرمایه به قدرت کسب درآمد و استاندارد‌های زندگی کارگران و طبقات ستمدیده جهان و در محیط طبیعی است که پایه و اساس ضروری زندگی متمدنانه  بر روی سیاره‌ای است که در معرض خطر می‌باشد. و مطمئنا درس آخر آن است که موفقیت در این مبارزه سرانجام باید منجر به سرنگونی قطعی حاکمیت سرمایه شود.                                                                           

ماخذ:

مانتلی ریویو ۲۰۲۳، جلد ۷۵، شماره ۰۱ (۱ ماه می ۲۰۲۳)

سامان                        

تابستان ۲۰۲۳- هلند           

https://akhbar-rooz.com/?p=206994 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمید قربانی
حمید قربانی
10 ماه قبل

این نوشته نتیجه گیری مارکسی، انگلسی لنینی را ناتمام بیان می کند. زیرا که آنها بر این برداشت تأکید کرده اند که باید دولت سرمایه داری را بوسیله یک انقلاب قهری پرولتری – کمونیستی درهم کوبید و دیکتاتوری انقلابی پرولتاریای مسلح را جانشین آن ساخت. تا بوسیله چنین دولتی مالکیت خصوصی یعنی مبنای طبقات متضاد المنافع که مبارزه طبقاتی را موجودیت می دهد که دولت را ضروری می کند، ازبین برده و دولت ضرورت خود را از دست دهد و به قول خود آنها ” مضمحل گردد، زوال یابد، به خواب ابدی رود” و جامعه ای از انسانهای همبسته با خود و با طبیعت پدید آید: “بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید می آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شرط تکامل آزادانه همگان است.” مانیفست حزب کمونیست، ۱۸۴۸ مارکس انگلس 

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x