او بود ‘دختر بود ‘کوچک بود.
زیر بارش خاک’
روی زمین داغ’
با لچک و آستین های خیس’
رود’ درخت’ علف’
تشنه.
خانه’ گرسنه.
او بود اما نمی دانست کیست.
در دهکده ای ‘
که دیگر نفس نمی کشید.
بود در جایی که نان نبود.
آب نبود
سخن نبود
و کسی به نام صدا نمی کرد
بیگانه با خود
و غریبه با چهره هایی
که رفته بودند از یاد
دیده نمی شد و کسی را نمی دید
گم در غربتی تهی که مرز نداشت
انتهای تنهایی’
او اهل هیچ کجا نبود.
او بود، اما نبود.
۱۴۰۲/۵/۲
م_ر