سخنی با آقای فانی یزدی، در رابطه با مقاله اتان در اخبار روز تحت عنوان “کارمند وزارت خارجه امریکا یا ژورنالیست مستقل، کدام یک؟”
سوالآت و نکاتی برایم مطرح شده است که می خواستم ان را با شما در میان بگذارم. و از انجاییکه در فیس بوک نیستم ممکن است جواب این سوالات و نکات در انجا ذکر شده است ولی از نوشته اتان در اخبار روز نکات مدنظر من روشن نمی باشند.
١- ایا Eli Clifton را در فیس بوک خود معرفی کرده اید؟ او یک مقاله نویس مانند هزاران مقاله نویسان دیگر می باشد؟ یا فرد معروفی می باشد که همه ی خوانندگان شما در فیس بوک و در اخبار روز او را می شناسند (با توجه به این که خوانندگان إیرانی اخبار روز از اقصا نقاط دنیا هستند و شاید هم همه به زبان انگلیسی تسلط نداشته باشند تا با تحقیق در گوگل این فرد و اثار منتشر شده اش را بشناسند. آیا این فرد کوشا Eli Clifton راجع به اختلاس گران فراری و لأبیست های در استخدام ج. ا. که در رابطه ی تنگاتنگ با جناح های متفاوت در امریکا و بعضا هم در استخدام دولت یا مراکز دولتی در امریکا هستند که با مقاصد و سوءاستفاده های شخصی و یا غیر شخصی خود، نوشته هایی در جراید امریکا منتشر کرده اند، نقدی نوشته است و یا اعتراضی به جرایدی کرده است که چرا شغل این افراد و موقعیت اشان را روشن نکرده اند و منبع درامدشان از کجا می باشد، و با ألقاب دروغین خود را معرفی می کنند؟ اگر آری، آیا شما آن مقالات هم در فیس بوک خود به اشتراک گذاشته اید؟ و اگر نه، سؤال برای من این است که چه اتفاقی رخ داده است که این فرد کوشا (Eli Clifton) را برانگیخته تا قانون موجود در امریکا را آن هم بر ضد یک نَفَر مورد استفاده قرار دهد؟ آیا فقط در آمریکا یک دروغگو و یک پیمانکار وجود دارد؟
آیا این نوع نگاه و استدلال یک ساده انگاری صرف نیست و تولید و باز تولید نگاه سیاه و سفیدی یا دوگانه انگاری حاکم بر جامعه ی مستبد زده مان نیست؟ زمانی که می نویسید: “صحبت ما در اینجا بر سر فعالیت خبرنگارانی نیست که در موسسه های خبری مستقل و خصوصی فعالیت می کنند، اینجا صحبت از استخدام در موسسه ایست که نامش صدای امریکاست Voice of America و وابسته به وزارت امور خارجه کشور ایالات متحده امریکاست.”
“بنابراین افرادی که در این موسسه کار می کنند چنانکه سیاست این موسسه هست باید سیاست وزارت امور خارجه امریکا را پیش ببرند و نمی توانند ادعای استقلال شخصیت حرفه ای و یا استقلال سیاسی داشته باشند و مدعی شوند که پروژه های شخصی خود را پیش میبرند”. این نوع نگاه دو قطبی، موسسات را به مستقل و غیرمستقل تقسیم کرده و هران کس که در موسسات مستقل کار کند را خبرنگار مستقل می نامد و دیگری چون در یک موسسه ی وابسته به دولت کار می کند غیر مستقل می باشد. از نظر من این گونه نوشتارها و شیوه ی استدلال بر منطق صوری ارسطویی و پوپولیستی استوار است و می پندارد که مسائل پیچیده ی اجتماعی به همین راحتی قابل رویت است. استدلال شما به زبان ساده این است: گزاره ی اول: صدای امریکا، از طریق دولت و وزارت أمور خارجه امریکا تأمین می شود، کارمندهای صدای امریکا، کارمندهای دولتی وزارت أمور خارجه امریکا می باشند.
گزاره ی دوم: بنابراین حضور و پخش برنامه ای از کانال صدای امریکا مساوی است با آن که آن برنامه و فرد، هم کارمند دولت امریکا و وزارت أمور خارجه و هم تأیید آن کانال می باشد. این نوع استدالال بر منطق صوری استوار است زیرا توجه به فرم است و نه به محتوا.
طبق نوشته اتان “در امریکا اگر کسی کارمند دولت است و روزنامه ها موضعگیری های سیاسی او را درج می کنند باید موقعیت شغلی او را نیز متذکر شوند”. سؤال این است این قانون شامل همه ی کارمندان ساده دولتی است یا فقط شامل کسانی که مقام و رتبه ای در ان وزارت خانه دارند؟ مثلا سخنگو وزیر یا رئیس بخشی می باشند؟
طبق منطق نوشته ی بالا می توان این نتیجه را هم گرفت که، اگر دولت امریکا و آن کارمند مطابق با سیاست مان باشد، خوب است، و از قانون بالا استفاده نمی کنیم (از آنجایی که در امریکا حاکمیت مادام العمر وجود ندارد)، با سر کار امدن دولت دیگر و حزب دیگر، اگر آن دولت و کارمند بر وفق نظر مان نباشد یا با سیاست ما همخوانی نداشته باشد بد است. پس می توان از این قانون ذکر شده ی بالا برای فاش کردن اسرار (که به صورت عمومی هم در معرض همگان می باشد) علیه ی غیرخودی ها استفاده کرد. این نوع نگاه به غیر از فرصت طلبی ناب و ساده انگاری که بر منطق قرون وسطائی بِنَا شده چیز دیگری نیست. نتیجه ی این نوع بینش ها به قول محمد مختاری نبود و فقدان “چشم مرکب” است که در فرهنگ ما نهادینه شده و بطور مداوم جامعه ای به غایت مستبد و تک ساحتی را تولید و بازتولید می کند. (رجوع شود به تاریخ ایران و تاریخ این چهل و اندی که جلوی چشمان الان به نمایش در امده است)
٢- از نظر من نقد Eli Clifton به روزنامه ی واشنگتن پست به ان گونه که شما ترجمه کردید و از مقاله اتان برداشت کرده ام نقدی به ایرانیان است و نه به واشنگتن پست و با نگاهی از بالا و به رسمیت نگرفتن ایرانیان می باشد (حالا از هر جناحی، خط و عقیده ایی که باشند) وقتی به این گونه مینویسید “او (Eli Clifton) در این مطلب اشاره می کند که مقامات آمریکایی با به کار گرفتن ایرانی ها و با استفاده از آنها سیاست های خود را به پیش می برند” برای من بینش و نگاه در این نوشته به این معنی است که ایرانیان انسان هایی هستند به مانند عروسک های خیمه شب بازی که اراده ای از خود ندارند و با پول خریده می شوند، در حالیکه به نظر من در حیطه ی سیاست حتی ان فردی که به قول Eli Clifton عقل و اراده ی خود را در اختیار دیگری قرار می دهد و یا با پول خریده می شود انتخاب اگاهانه ی آن فرد می باشد و مسئول رفتار خود و در مقابل تاریخ و جامعه پاسخگو می باشد. (این که در جامعه ی مستبد ما مسئولیت و پاسخگویی جایی ندارد بحث دیگری است) بنابراین فرد با اراده و اگاهی دست به عمل می زند و این طور نمی باشد که مقامات امریکایى این فرد یا افراد را به بازی گرفته اند و از ان ها استفاده می کنند. این نوع نگاه به انسان نه تنها حاوی یک توهین است بلکه در نظر نگرفتن اندیشه و شان انسان است (که بزرگترین معضل جامعه ی ما می باشد زیرا همیشه خدا عقل کل است، انسان جز یا هیچ است). در ضمن این بینش همیشه برای اعمال خود دنبال مقصر می باشد. مارکس می نویسد “انسان و زنبور عسل هر دو آشیانه ی خود را می سازند یعنی هر دو عمل، و پراکتیکی انجام می دهند اما فرق این دو پراتیک در این است که عمل انسان بر خلاف زنبور عسل برای ساختن اشیانه با اندیشه طراحی و صورت می گیرد” حتی اگر این اندیشه و طرح به خرابی آشیانه اش منجر شود. از زاویه ی دیگر اگر به محتوای این جمله دقت شود “مقامات آمریکایی با به کار گرفتن ایرانی ها و با استفاده از آنها سیاست های خود را به پیش می برند” نه تنها حاوی یک نگاه از بالا به انسان (که در اینجا منظور انسان های إیرانی است) بلکه یک برتری طلبی هم در آن نهفته است و اگر نگویم این نوع از بینش، خشونت در شکل خاص است، می توانم بگویم کمال بی لطفی نسبت به دگراندیشان است. که یکی دیگر از پایه ها و معضل جامعه ما می باشد.
٣- بنا به ترجمه ی شما اینطور که نوشته اید: Eli Clifton “در اعتراض خود به روزنامه واشنگتن پست از آنها خواسته بود که متذکر شوند که خانم مسیح علی نژاد به عنوان کارمند وزارت خارجه و همکار صدای امریکا معرفی شود و نه یک فرد مستقل ایرانی” در أدامه شما نوشته اید “در امریکا اگر کسی کارمند دولت است و روزنامه ها موضعگیری های سیاسی او را درج می کنند باید موقعیت شغلی او را نیز متذکر شوند چرا که ممکن است تضاد منافع ایجاد شود، این دلیل اصلی اعتراض نویسنده این مقاله به واشنگتن پست بوده است”.
منطق ترجمه ی شما از نوشته ی Eli Clifton یا تفکری که در این جمله است این می باشد که یک کارمند دولت نمی تواند به عنوان یک فرد مستقل رفتار کند و عقاید شخصی خودش را در روزنامه ای مستقل یا در یک روزنامه ی دولتی منتشر کند، بدون ذکر موقعیت شغلی اش زیرا ممکن است تضاد منافع إیجاد شود”. من این سطر را چندین بار خواندم ولی درنیافتم چرا “ممکن است تضاد منافع إیجاد شود” ایا منظور تضاد مابین استقلال فرد و منافع دولت یا وزارت خانه ای که در ان استخدام می باشد است؟
سوال از شما این است که چرا یک انسان یا یک کارمند و یا یک پیمانکار نمی تواند در هر کجا که شاغل است بطور مستقل عمل نماید و أیده مستقل داشته باشد اتفاقا در خیلی از مراکز أیده ی مستقل و فردیت مستقل است که باعث استخدام فردی می شود. این تفکر و بینش شما شاید در جوامع به غایت مستبد و دیکتاتوری که تاریخ به خود دیده است مانند رژیم هیلتر و در جامعه ای مانند ایران مصداق داشته باشد که در پی ترویج و توسعه ی فردیت و استقلال فردی افراد جامعه نیستند بلکه جواب استقلال فردی یا فردیت، إعدام و در بهترین حالت زندان و اخراج از کار می باشد، ولی باز مشاهده می کنیم که اخیراً در همین ایران حتی افرادی که در حکومت نقش هایی داشته اند، استقلال فردی خود را نشان دادند که متاسفانه یا زندان و إعدام شده اند و یا مجبور به تبعید شدند. بنابراین انسان می تواند در هر کجایی که هست، استقلال فردی و تفکری مستقل داشته باشد و با عینک ایدئولوژیکی به اطراف خود ننگرد که در جوامع استبدادی این استقلال فردی با عوارض سنگینی همراه می باشد. در نوشته اتان به این امر تاکید می کنید و استدلال می کنید که: “بنابراین افرادی که در این موسسه کار می کنند چنانکه سیاست این موسسه هست باید سیاست وزارت امور خارجه امریکا را پیش ببرند و بنابراین نمی توانند ادعای استقلال شخصیت حرفه ای و یا استقلال سیاسی داشته باشند و مدعی شوند که پروژه های شخصی خود را پیش میبرند. در مورد دیگر کشورها هم چنین است، به یقین می توان گفت که کسی نمی تواند برای موسسه های وابسته به وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران یا عربستان سعودی و یا پاکستان و یا وزارت خارجه چین و روسیه کار کند و در همان حال مدعی شود که شخصیت سیاسی مستقل دارد و خود را بخشی از اپوزیسیون مردمی نظام جمهوری اسلامی ایران بداند. حتی اگر این افراد مخالف نظام اسلامی در ایران باشند آنچه در این موسسات انجام می دهند به تمایل شخصی آنها ربطی ندارد و باید خط سیاست آن وزارت خانه را پیش ببرند.”
خطای بینشی (و توجه نداشتن به تاریخ جوامع استبدادی) که شما در مثال های بالا مرتکب شده اید، مقایسه ای است که شما بین جوامع استبدادی و بسته (که فردیت و انسانیت هسته ی أصلی این جوامع نیستند و این جوامع با وجود انقلاب مثلا در ایران و روسیه در همان أشکال تفکری و فرهنگی پیشین قرون وسطایی اشان تولید و بازتولید می شوند زیرا رنسانس را تجربه نکرده اند) با جوامعی که دوران رنسانس را پشت سر گذاشته اند (یعنی أرجحیت انسان و فردیت هسته ی تفکرشان می باشد) می کنید. اگر بخواهم به زبان ساده بگویم شما سیب را با گلابی مقایسه کرده اید، و از طرف دیگر این نوع نگاه، تبرئه کردن و موجه دانستن یک نوع بی عملی برای افراد می باشد.
برای مصداق حرف ام که چرا شما گلابی را با سیب مقایسه می کنید لطفا مقایسه ای کنید مابین وضعیت آقای بولتون که یکی از هم حزبی ها و نزدیکان رئیس جمهور امریکا می باشد با وضعیت آقای نوری زاد که از نزدیکان نظام ج. ا. در ایران هستند. کدام یک در زندان و تحت شکنجه و إعدام هستند. آقای بولتون علیرغم نقد و گفتگوهایی که راجع به رئیس جمهور وقت امریکا (بولتون مشاور قبلی امنیتی ترامپ بود) با جراید کرده و کتابی هم که در باره ی رئیس جمهور (ترامپ) نوشته است و در سراسر دنیا هم پخش شده در زندان نیست و این امر بطور حتم ناشئ از کمبود و یا نبود زندان و لغو إعدام در این کشور نیست، بلکه قواعد و فرهنگ حاکم است که ای کاش می توانست در ایران این چنین قواعد و فرهنگی درونی می شد تا لااقل داشتن حق زندگی و به رسمیت گرفتن فردیت (یا فردیت غیرخودی) در جامعه أمان نهادینه می شد، (حتی اگر این فرد جنایت کار باشد) امروز این وظیفه تاریخی بر دوش أمثال من و شما می باشد.
۴- شما نوشته اید “انتظار این است این افراد خود را همانکه هستند معرفی کنند و در معرفی خود به مردم دروغ نگویند و تقلب نکنند. نگویند ما فعال حقوق بشر یا فعال حقوق زنان یا بخشی از اپوزیسیون دموکراتیک ایرانی هستیم، کاش روراست بگویند ما پیمانکار هستیم. این افراد پیمانکارانی هستند که یا به شکل موقتی یا به شکل دائمی به استخدام رسانه های تبلیغاتی دولت های خارجی درآمده اند”
این پاراگراف که من هم با آن موافق هستم برای من این انتظار را به وجود آورد، که ایکاش زمانی که شما با تفکر و نظری موافق هستید، با روشنگری و اخلاق سیاسی که یکی از پایه های جامعه ی مدرن و دمکراتیک می باشد، نظر خود را بطور مستقل بیان می کردید و نه این که منتظر اعتراض این فرد کوشا می شدید (و این نوشته را هم شاید بطور اتفاقی دیده باشید) تا نظر خود را بطور غیرمستقیم از طریق اشتراک گذاشتن نوشته ی این فرد بیان کنید. سؤال این است که اگر این مطلب را نمی دیدید ایا دست به نوشتن این مقاله می زدید؟ اعتمادسازی و صراحت که پایه های اخلاق سیاسی و فرهنگ سیاسی می باشند یکی از پرنیسب های جامعه ی مدرن و دمکراتیک می باشد.
مقاله ی Eli Clifton در ژانویه ی ٢٠٢٠ نوشته شده است و ان طور که متن أصلی را فهمیدم، واکنشی است در دوران بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی به خبرهایی که توسط خانم علی نژاد در این مورد در جراید امریکا و توسط مقاله نویس های متفاوت پخش و نوشته می شده، نکته موردنظر در این مقاله این است که چرا مقاله نویسان و جراید زمانی که خبرهایی از این خانم را پخش می کنند نمی گویند که ایشان درآمدشان از کجا است. این فرد از قانون موجود در امریکا (همان قانونی که شما در نوشته اشان به ان اشاره کرده اید) استفاده کرده و اعتراضی نوشته است که در خاتمه ی مقاله ی Eli Clifton امده است “واشنگتن پست روز دوشنبه مطلبی را توسط علی نژاد منتشر کرد، و اگرچه در ابتدا وابستگی وی را فاش نکرد، اما بعدا این مقاله را إصلاح کرد تا نشان دهنده اشتغال وی در انجا باشد. رسانه ها باید در پی انتشار این خبر باشند که در امد علی نژاد توسط دولت امریکا پرداخت می شود و صدای ترامپ است، او طرفدار ترامپ و برای امریکا کار می کند”. خواندن این مقاله (منبع) را توصیه می کنم.
مقاله اتان می توانست به نهادینه کردن دمکراسی (صوری) در جامعه ی مستبد زده أمان کمکی کند اگر شما نقطه ی حرکت نوشته ی خود را نکات مثبت جامعه ای که در ان زندگی می کنید قرار می دادید و در مقاله اتان به ان اشاره می کردید که چگونه این جامعه با چه زیرساخت ها ی فرهنگی /قانونی توانسته است زمینه ی احترام به شهروندان خود را فراهم کند که یک فرد علیرغم مخالفت ان با سیستم حاکم و جراید امریکا و اعتقاد به وابستگی این جراید به دولت و غیرمستقل بودن این جراید در همین سیستم به اعتراضش رسیدگی شده و شغل فرد گزارش دهنده در ان مقاله توسط واشنگتن پست إصلاح شد. حق ما مردم ایران هم این چنین است که مسئولان کشور در تمام حیطه ها به خواستمان و گفته هایمان رسیدگی کنند به جای این که جواب را با زندانی کردن، تهدید، شلاق، محرومیت، إعدام و در بهترین حالت تبعید به ما بدهند. حق ما مردم ایران هم این است که دارای ساختاری در جامعه بشویم که از کرامت و شان انسانی بهره ببریم. و به گفته هایمان رسیدگی شود و به خاطر دفاع از ابتدائی ترین حقوق زندگی , یعنی حق زیستن کسانی مانند نسرین ستوده در زندان بهترین سالهای عمرشان را سپری نکند. تا تاریخ ما بوده خیلی از این جوانان برای زیستن انسانی امثال مانند من و شما جان خود را از دست داده اند و می دهند. چرا؟
بِنَا به قولی: “وقتی که در سیستمی مدام به شما دروغ می گویند، و اخلاق سیاسی و صراحت وجود نداشته باشد، حاصل آن نیست که شما این دروغ ها را باور می کنید، بلکه این است که دیگر هیچ کس، هیچ چیز را باور نمی کند. مردمی که دیگر نتوانند چیزی را باور کنند، قادر به داشتن هیچ عقیده ای نیستند. انها نه تنها از قدرت عمل که حتی از توانایی اندیشیدن و قضاوت نیز محروم می شوند و با چنین مردمی، می توانید هر انچه که می خواهید انجام دهید.”
در خاتمه؛ آرزوی جامعه ای دمکراتیک در ایران را دارم که در آن انسان ها بتوانند بدون دروغ و پاشیدن بذر نفرت با رعایت به رسمیت شناختن دگراندیشان (مخالفان عقیدتی، روشی …) در کنار هم با صلح اما با دیدی انتقادی به ساختن و پرداختن اشیانه شان مشغول شوند.
گیتی سلامی
“قصد از نوشتن این مقاله نشان دادن این است که چگونه روش دوگانه انگاری (دوقطبی دیدن مسائل اجتماعی) در تفکر ما ریشه دوانیده است و یادآوری این موضوع که نگاه کردن به مسائل اجتماعی با این روش ما را به دام پوپولیست و روش های مردم پسند می اندازد که نتیجه ی ان سوق دادن جامعه ی اجتماعی به ساده انگاری و ساده اندیشی و ندیدن تمام جوانب پیچیده یک پدیده و در نهایت سوق دادن جامعه به ساختار و تفکر قیمومیتی است” پایان عصاره و نقل قول.
خب در جامعه ای “که “……….با وجود انقلاب مثلا در ایران و روسیه در همان أشکال تفکری و فرهنگی پیشین قرون وسطایی اشان تولید و بازتولید می شوند زیرا رنسانس را تجربه نکرده اند)” و تمام این معایب در آن مستقر بوده و هست, گناه جناب فانی یزدی چیست و چگونه ایشان آنرا “به ساختار و تفکر قیمومیتی سوق داده ” و آنرا بد تر کرده است؟ آیا در جوامع “پس از رنسانس”, اختلاف عقاید چنین به شدت و درازا مورد حمله قرار میگیرند؟ نمیدانم.
با سلام و تشکر از سوالی که مطرح کردید. و پوزش از بدفهمی که بوجود امده است.
بحث من در رابطه با گناه یا تقصیر نیست و بدتر کردن وضع موجود نیست، بلکه صحبت من از یک طرف تولید و باز تولید نگاه مطلق گرایی و از طرف دیگر مسیولیت کنشگران سیاسی در مقابل جامعه است به این معنی که از نگاه من رسالت کنشگران سیاسی در جامعه ی امروز ما سعی در نهادینه کردن یا «برسمیت شناختن نظر مخالف در جامعه و کوشش در رفع نگاه دوگانه انگاری دوست- شمن است. منظور قبول یا پذیرش نظر یا روش مخالفان عقیدتی نیست . اگر بپذیریم که یکی از معضل های جامعه امان ساختار قیمومیتی است که بطور عیان در قانون اساسی تجلی شده و زیر ساخت آن بینش و تفکر دوانگاری ( طراحان ان ) است به این معنی که در راس این قانون اساسی یک فرد است که نماینده ی خدا می باشد و امتی که بندگان ان خدا یا رعیت می باشند. می بینیم که در قانون اساسی به زبان ساده این رعیت ها یا امت هم به دو دسته تقسیم شده اند زن و مرد (و هرکدام حقوق خاصی دارند) بطور نمونه برای کسب مقام رییس جمهوری ( فقط مردها می توانند) و مردها هم به مسلمان و غیر مسلمان تقسیم شده اند. مسلمانان مرد هم به مومن و غیرمومن تقسیم شده اند. جامعه وارث این نوع بینش است. بطور کلی روابط اجتماعی در جامعه براساس این تفکر دوقطبی (ارباب-بنده)، و روابط خارجی هم بر دوست -دشمن تنظیم و تعریف شده است.
پس موضوع بر سر گناه و مقصر بودن فردنیست بلکه ، بحث من بر سر مسئولیت کنش گران سیاسی در مقابل این چنین جامعه ی بسته است که فرهنگ مقابله با مخالف با روش های دمکراتیک، نهادینه نشده است. در فرهنگ سیاسی / اجتماعی ما ، متاسفانه نقد به معنی مقابله با حریف برای از بین بردن آن از صحنه ی سیاست و یا زندگی است که یکی از روش ها خدشه دار کردن شان و کرامت انسانی است برای اثبات نظرات خود. این رعایت نکردن شان انسانی به طور عیان در صحنه ی اجتماعی /فرهنگی از طریق وسایل ارتباطات جمعی بطور مداوم به جامعه تزریق می شود و نهادینه شده است ، یک نمونه ی کوچک ( که تاثیر بزرگی در فرهنگ سیاسی / اجتماعی جامعه امان دارد) آوردن زندانیان به صحنه ی دادگاه با لباس زندانی و نه با لباس شخصی . این رفتار،از یک طرف در ذهنیت جامعه این را جایگزین می کند که این فرد مجرم است (نگاه دوقطبی گناهکار-بی گناه) . و از طرف دیگر دادگاه در ذهنیت جامعه جایگاه و مکانی مستقل از ارگان های دیگر دولتی برای عدالت و روشن شدن مسیله نمی شود، بلکه جایگاه قضاوت برای تنبیه و مجازات می شود.
اگر برای یک کنشگرسیاسی تغییر و تاثیر گذاری بر فرهنگ و عادت تفکری حاکم بر جامعه بسته امان مهم می باشد تا به قولی از خشونت و جنگ در جامعه ممانعت شود، بنابراین در کردار، رفتار ، گفتار و استدلال و نوشتن مقاله مخصوصن در رابطه با مخالفان عقیدتی امان این قصد و نیت مان می بایستی تجلی یابد. ما نمی توانیم در حرف از خشونت و پرهیز از جنگ صحبت کنیم ولی در مقاله ای که می نویسیم این اصل را رعایت نکنیم و استدلال هایی را مطرح کنیم که از جانب نگاه مطق گران عصر حجری در جامعه برای بقایشان بطور مداوم تولید و باز تولید می شود. از این زاویه است که معتقدم این نوع نگرشها و کنش گران سیاسی که با این نگاه دو گانه انگاری پدیده ی اجتماعی را مطرح می کنند در جهت تداوم و تولید و باز تولید این نگاه دوگانه انگاری ( و یا نگاه قیمومیتی) و به عبارتی تداوم فرهنگ و استدلا ل های عصر حجری گام برمی دارند.
در سؤال دیگری که ذکر کردید ( یعنی حتی اگر کسی در ایران ریشه داشته, زاده و بزرگ شده ولی چون دوره فشرده “رنسانس” در آمریکا را پشت سر گذاشته! گفتار او قابل قبول است؟ ) باز بحث من بر سر تولد و زندگی کردن افراد و ریشه داشتن ان در ایران و پشت سر گذاشتن رنسانس در امریکا و قابل قبول بودن گفتار این فرد نیست. بحث من در نوشته ام بر سر مقایسه ی دو ساختار حکومتی است که از جانب نویسنده مطرح شده است ، این مقایسه از نظر من درست نمی باشد. زیرا همانطور که نوشته ام یکی دوران رنسانس (روشنگری ) را طَی کرده / و یا در این سمت دارد می رود و عقل و انسان مداری حاکم می باشد ( که بطور حتم در این جوامع هم می توانند در دوره ای معین افرادی مانند ترامپ که متوسل به إنجیل و نگاه دو گانه انگاری است بر سر کار بیایند ).و دیگری در ساخت و ساز حکومتی و قوانین ان انسان مداری حاکم نیست . به زبان خیلی ساده در این نوع ساختار حکومتی قوانین الهی یا ایدیولوژیکی از طریق یک فرد (که معمولا مادام العمر است) حاکم می باشد ( رابطه ی ارباب-رعیت یا خدا-بنده) حاکم است . در این نوع اداره کردن جامعه ، نظر و اراده یا أصل خدا، ولایت فَقِیه ، شاه، رئیس جمهور مادام العمر ، خلیفه می باشد. در بهترین نوع این حکومت ها، نمایندگان مجلس از یک حزب می باشند و مخالفان سیاسی با شدیدترین وجه یا بطور فیزیکی از بین می روند یا برخی از ارگان های بدنشان از کار می افتاد نمونه ی جدید ان مسمومیت ” ألکسی ناوالنی” منتقد والدیمیر پوتین.
امیدوارم توضیحات ام کافی باشد.
نسیم دوباره اصل را ول کرد و به فرع چسبید!!!!!
می گویند که اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر برای اینکه موجب رنجش خاطر آیات اعظام نگردند.
تصمیم گرفتند که هر طور شده صاحب پسری شود تا ولیعهدایران زمین گردد.
به همین سبب تجدید فراش نمودند و از ملکه ثریا جدا و با دوشیزه فرح دیبا ازدواج فرمودند.
وگرنه شاهزاده خانم شهناز پهلوی می توانست پرنسس پرسیا گردد .
اعلیحضرت با اقتدار کامل فرمان تغییر قانون اساسی مشروطه را چندان بار صادر فرمودند:
۱ـ در سال ۱۳۴۱ قانون انتخابات تغییر کرد تا زنان بتوانند رای دهند.
۲ـ در سال ۱۳۴۶ با اصلاحیه ای قانون اساسی شهبانو فرح پهلوی را بعنوان نایبالسلطنه انتخاب کرد تا در صورت حوادث غیر مترقبه برای اعلیحضرت ایشان وظایف شاه را انجام دهد.
با تمام این پیش بینی ها و خوش بینی ها ،در سال ۵۵ که بحران های مختلف بخصوص بیماری گریبان شاه را گرفت.
به جای تدبیر و درایت طبق معمول به زور و سر نیزه متوسل شد. که با پاسخ « توپ تانک مسسل دیگر اثر ندارد» تبدیل شد.
آخه بعداز بیش از چهل سال هرگز فکر کرده ای که با اعلام حکومت نظامی در صبح ۱۷ شهریور و برگبار بستن مردم در میدان ژاله حکومتیان چه در سر داشتند؟
بعدا مستقر کردن تانکها در خیابانها برای کدام عملیات نظامی انتخاب شده بود؟
اگر نتوانی یا نخواهی به بحث های رسمی آنروزها در دربار بین شاه و دکتر امینی ، دکتر صدیقی ، دکتر بختیار و سفیر آمریکا و نماینده کارتر …بپردازی و ندانی که در رادیو تلویزیون دولتی و رادیوهای فارسی خارجی خصوصا بی بی سی و روزنامه های کیهان و اطلاعات چه خبر بود و فقط دل خودت را به یک سری موهومات خوش کنی اشکالی ندارد.
خوشبختانه تمام فیلم های مستند و مصاحبه های آنروز را کسانی که علاقمندند می بینند و اثری از روایت های شما در آن نمی بینند ولی اگر واقعا مصمم هستی که دیگران را روشن کنی چند تا آدرس اینجا بنویس تا ما ببینیم که این داستانها را از کجا پیدا کردی .
بهر صورت در سال ۱۳۵۵ خیل یها می خواستند به شاه کمک کنند تا کشور به بحران نرود . اعلیحضرت نخواست که نخواست .
نخست وزیر عوض کرد و شروع کرد به دلنوازی روحانیون و دستگیری « دزدان و فاسدان » که هر قدمی برداشت روحانیون مرتجع وقیح تر شدند. بعد هم کلید تمام قوای نظامی را تحویل خمینی داد و ارتش اعلام بیطرفی کرد یعنی حکومت مشروعه سوار بر قدرت شد.
خانم سلام با سلام،
اولین درد جامعه روشنفکری نسل ۵۷ ایران، سیاه فکر بودن آن است. این جامعه بالذات با موفقیت زن مشکل دارد، چه مذهبی چه غیر مذهبی اش چون فرق چندانی با هم نیز ندارند. مذهبی اش هم دوست پسر داشتن خواهر را ننگ می داند غیر مذهبی اش هم، آنها همگی ناموس باور و ناموس پرست هستند. حسن مذهبی ها این است که ناموس باوری را برخلاف باصطلاح چپ ها انکار نمی کنند. آنچه فرهنگ ایرانی نامیده میشود پایه اصلی اش روی سیاهی و نفرت مذهب شیعه بنا شده است.
دومین درد آن ها اعتراف به افتضاح و رسوایی بهمن ۵۷ است که نه عامل بلکه بازیچه بی اختیار و بی تحلیل آن بوده اند. بقول سارتر سخت است که به پاهای تاول زده ات نگاه کنی و شهامت این را داشته باشی تا بگویی راهی را که آمده ام اشتباه بود.
سومین درد استالینیست های علنی و خجول ما هستند، آن ها برای لطمه زدن به امریکا حاضرند ایران و ایرانی که هیچ همه دنیا را به آتش بکشند. آن ها عقب مانده هایی هستند که به سوسیالیسم آلبانی و مغولستانی باور دارند نه به فرهنگ پیشرفته دنیای متمدن. آن ها حتی در جنگ بین اتحادیه های کارگری اروپا و سیستم برده داری چین، سرباز پیاده و بدون مزد چین و ویتنام و ونزوئلای فاسد و ضد مردمی هستند.
خوشبختی و امید در به هیچ شمردن این افکار عقب مانده توسط نسل جوان در زندگی اجتماعی و سیاسی امروز است.
آرزوی موفقیت شما را دارم.
پرتلاش باشید.
جناب نسیم,
گرچه احتمالا جناب فانی یزدی در جوانی “درد استالینیست های علنی و خجول” را داشته و شاید “به سوسیالیسم آلبانی و مغولستانی” هم باور داشته اند ولی ظاهرا ایشان تمایلات بهائی داشته و بری از ” روی سیاهی و نفرت مذهب شیعه” میباشند, مضاف بر آنکه ایشان سالهاست مقیم آمریکا و دوره “رنسانس” را طی کرده اند.
بر عکس, سرکار خانم علی نژاد در خانواده مذهبی شیعه رشد کرده و فرزند خود را به احترام امیر پرویز پویان شاید”استالینستی و سوسیالیسم آلبانی و مغولستانی” و
غیره, “پویان” نامیده اند. بنا بر این نمیدانم شما گفته های سرکار “خانم سلام” را تائید میفرمائید و یا فرمایشات جناب فانی یزدی را؟
سرکار گیتی خانم,
آیا اجمله زیر قابل قبول است ؟
” “صحبت ما در اینجا بر سر فعالیت خبرنگارانی نیست که در موسسه های خبری مستقل و خصوصی فعالیت می کنند، اینجا صحبت از استخدام در موسسه ایست که نامش خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران IRNA و وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران ست.”.
گمان ندارم چون ظاهرا “….. به یقین می توان گفت که کسی نمی تواند برای موسسه های وابسته به وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران یا عربستان سعودی و یا پاکستان و یا وزارت خارجه چین و روسیه کار کند و در همان حال مدعی شود که شخصیت سیاسی مستقل دارد و خود را بخشی از اپوزیسیون مردمی نظام جمهوری اسلامی ایران بداند ” “……. زیرا رنسانس را تجربه نکرده اند) با جوامعی که دوران رنسانس را پشت سر گذاشته اند (یعنی أرجحیت انسان و فردیت هسته ی تفکرشان می باشد) ….” تفاوت اساسی دارند.
یعنی حتی اگر کسی در ایران ریشه داشته, زاده و بزرگ شده ولی چون دوره فشرده “رنسانس” در آمریکا را پشت سر گذاشته! گفتار او قابل قبول است؟ نمیدانم.
خانم سلامی عزیز،کسی که از وزارت خارجه آمریکا یا هر کشور دیگری حقوق می گیرد. موظف است که دیدگاه و سیاست همان کشور راپیش ببرد واگر هم بخواهد نمی تواند درحیطه مسائل سیاسی مستقل باشد. درکشورهای با سیستم دمکراسی! سرمایه داری مستقل بودن درجامعه ممکن است، ولی خارج از حکومت. درضمن کارمند سادهٔ دولتی در این سیستم با کارمند سیا و یا کارمند وزارت خارجه قابل قیاس نیست. کارمند ساده دولت کاملا توان مستقل بودن را دارد ولی دومی این توانایی را ندارد. پس نمیتواند مستقل باشد.
با سلام آقای حاجی محمدی، به هر حال این نظر شما می باشد و قابل احترام است ولی من فقط با یک قسمت از نظر شما موافق می باشم . تا انجاییکه فردی مسئول و سخنگو وزارتی است درست می فرمایید. این فرد می بایستی نظر ات ان وزارت خانه را به عنوان سخنگو بیان دارد ولی از طرف دیگر این فرد اگر در یک محیط بسته و دررابطه ی ارباب -بنده ای یا فاعل-مفعولی شخصیت اش شکل نگرفته باشد ، می تواند یک نظر شخصی و مستقل هم داشته باشد ، .منظور من از فردیت مستقل ، قلدری و پافشاری بر منییت یا به اصطلاح حرف من یکی است ، نیست ، یا منظور ژنرال های بدون سرباز و با سرباز نیست. منظورم فردیت اجتماعی شده یک انسان است.
در نوشته ام سعی کردم نشان بدهم چرا سیاه و سفید دیدن موضوعات اجتماعی ، کمکی به رفع مشکلات و معضل جامعه ما نمی کند بلکه باعث تولید و باز تولید استدلال ها و نگاه های عصر حجر و قرون باستانی می شود و در نهایت نهادینه شدن “به رسمیت نگرفتن مخالفان فکری ” در جامعه می شود. استقلال فردی و فردیت اجتماعی شده بحث مهمی می باشد که بیشتر می شود حول ان نوشت و صحبت کرد. از نگاه من انسان هر کجا که باشد در هر مقامی که باشد چه بصورت کارمند ساده و یا کارمند وزارتخانه ای یا کارمند سازمان امنیت ، اگر باظلم و بی عدالتی به هر دلیلی مبارزه نکند، بازنده است. برای نمونه ادوارد جوزف اسنودن (به انگلیسی: Edward Joseph Snowden) کارمند سابق سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا و پیمانکار سابق آژانس امنیت ملی است. افشاگریهای ادوارد اسنودن از عملیات عظیم «جاسوسی و مراقبت در سطح جهانی» و پریزم پرده برداشت. برای اطلاع بیشتر به بیوگرافی این فرد رجوع شود.
امیدوارم با توضیحی که دادم توانسته باشم، کمی موضع خود را روشن کرده باشم.